از : البرز
عنوان : هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
قطعه شعری کوتاه، تقدیم به واژه، و تمامی آن جملاتی که مفهومی ملموس و مشترک از آزادی می آفرینند.
امروز قدم می زدم،
قدم در خیابانها و کوچه های،
گاه خلوت، گاه پر تردد اندیشه ام.
به یاد دارم،
وقتی اول بار شنیدم،
که فردی با فریادِ یافتم یافتم، برهنه از حمام بیرون دوید،
خندیدم.
به یاد دارم،
خنده ام از برای مفهوم نبودن حرکت بود.
امروز حین قدم زدن در خیابان پردد اندیشه ام،
بیکباره دریافتم،
راز فریادِ یافتم یافتم آن فرد برهنه را.
با خود می گویم،
آیا بیاد خواهم داشت،
که دگر بار،
بر نامفهوم نخندم.
اما:
برخنده ایرادی نیست،
خنده نشاط، وجود و نمک زندگی است.
زیبایی، بدون خنده و نشاط زادنی نیست.
شنیدن،
ترجیح ون گوگ به سهراب،
از زبان خودِ سهراب شنیدنی است:
«...هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود...»٭
٭ جمله ای از ندای آغاز سروده سهراب سپهری
۶۶۰۴۲ - تاریخ انتشار : ۱۷ دی ۱٣۹٣
|