سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پریوش ِ عشق - جهانگیر صداقت فر

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و نکته ای دیگر و بدرود. و ممنونم از سایت خوب «اخبار روز» و همه عزیزانی که در این سال ها با هم نوشتیم.*
نکته این است که دقیق نمودم که واژه ی غلط ثبت شده از «هَفتَه خُونی»، به دو شکل ایجاد شده: هفت خوانی، و هفت خانی. که هر دو شکل غلط است.

در ضمن سرسبزی «هفت خانی» سمنان که منطقه ای بیابانی است، بخاطر همین هَفت خُونی و یا هَفت آبگاه است. در آن عکس منتشر شده از سوی سایت خوب «پیک ایران» نیز حضور سبزه پرور آب به خوبی دیده می شود.
پیوسته پیروز و شاد باشید
زشتی آنچه دیدید در یادخانه مگذارید، بر باد کنید؛ ز خاطرات نیک یاد کنید.

با احترام و ادب ویژه خدمت همگان
لیثی حبیبی - م. تلنگر

در ضمن از مرگ ان دختر کرد که گزار اش را عزیزی از بانه فرستاده و اخبار روز در صفحه ی اصلی خود منتشر کرده، خیلی دلم گرفت، گریستم و با خانواده ی آن عزیز زیستم.

چو دیدم خانه را گشتم چه حالی
گلی رفته، جایش مانده خالی
۵۷٨۹۲ - تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : یک توضیح و ...
کامنتی را که لحظاتی پیش ارسال کردم، بکار بردن یک واژه ی آلمانی در بخش آخر آن، می تواند آنجا متن را کمی جابجا کند. در این صورت باید با دقت بیشتری خوانده شود.

در ضمن در تالشی وا و با را بجز برای باد، برای نوعی مربا، هم بکار می برند. و هم نام تاب در تالشی وا است. باده = واده نیز در همین وا = تاب، و باد ریشه دارد. واده یعنی تاب دهنده؛ و آن اسم فاعل است از بندار وادوئِن = تاب دادن، به این سو و آن سو بردن. پس باده = واده، یعنی به این سو و آن سو برنده، تاب دهنده. اشاره است به حالتی که هنگام راه رفتن به شخص مست دست می دهد.

ای کاش این زبان غریب، دریا وار و مادر را به قتل نمی رساندند. می تواند فراوان برای روشنگری و گرد گیری واژه های مانده زیر غبار قرون و هزاره ها کمک کند. بار ها با تالشی به روسی و آلمانی نقب زده ام.

تالشی هیچ یک از ویژگی های زبان های میرا را ندارد، ولی دارد کشته می شود.
۵۷٨٨۰ - تاریخ انتشار : ۲٣ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : نکته: همانطور که نوشتم ییلاق روستای مشهور هَفتَ خُونی یا هَفتَه خُونی(هفت خانی - نام رسمی، ثبت شده)، در غرب استان گیلان است و همه ی مردم آن منطقه
در شناسنامه هایشان نوشته "هفت خانی". خانواده ی مشهور کرم زاده هفت خانی و فریدی هفت خانی، از جمله از آشنایانی هستند از آن منطقه که به وبلاگ «وشتن واژه ها» گاه سر می زنند.

چرا این توضیح را نوشتم؟
برای اینکه سایت پیک ایران نوشته که این روستا در استان سمنان است.

خواندم و گفتم: به به! «آفتاب آمد نشان آفتاب!»

راستی چرا همین نام دِگر شده در استان سمنان نیز یافت می شود؟
عجیب نیست؟
امروزه که سمنان تقریبن زبان خود را از دست داده عجیب است.
البته هنوز برخی پیران سمنان بین خودشان به همان زبان شبه تالشی کهن خود حرف می زنند. می ترسم بنویسم زبان تالشی سمنان زیرا می ترسم به بعضی از عزیزان سمنانی بر بخورد. ولی من تا جایی که با آن زبان کهن ایرانی کمی آشنا هستم آنقدر به تالشی و تاتی استان اردبیل نزدیک است که فاصله ی چندانی دیده نمی شود. به همین خاطر من برای بچه های تالش که زبان مادری شان در دو ده سال اخیر* مورد یورشی بی سابقه قرار گرفته، در وبلاگ های «جنبش پاکیزه خوی تالش» پیوسته می نویسم: «اگر جامعه ی تالش به خود نیاید، ما سمنان شده، می رویم پی کار خود.»
زیرا سمنان زبان اش را تقریبن می توان گفت از دست داده.

از مسئولین سایت خوب «پیک ایران» بخاطر آن توضیح جدن ممنونم. زیرا باعث شد که ما نقبی به کهن خانه ی زبان سمنان بزنیم و از زبان سرشار از گستردگی آن سامان سخن بگوییم که تقریبن دیگر منسوخ شده است. متأسفانه از آن زبان دریاوار و راز دار سمنان تا به حال ندیده ام یک سمنانی بنویسد. منظور از سمنانی، همه ی اهالی استان سمنان است، نه یک شهر.

باری، در ثبت احوال کشور عزیز ما ایران این تغییرات غلط را به قاعده و قانون بدل کرده بودند. یعنی همه جا آن را بکار می بردند، زیرا تلفظ اصلی برای غیر محلی ها غیر عادی به نظر می آمد؛ پس دِگرش می ساختند!
این دِگر سازی برای کسی که آن زبان را بلد است، در این حد می باشد که تو به گاو بگویی گوسفند یا فیل.
به عنوان نمونه، واژه های مرکب ماسوله رودخان و قلعه رود خان با همین قاعده ی دروغکی ساخته شده، چنین نام هایی در تالش زمین یافت نمی شود. اصل این نام ها قلعه رُوخُون و موسلَه روخون و ... است. بر مبنای همین قاعده ی دروغین «مُوسلَه» ی تالشی شده ماسوله، و واژه ی بسیار کهن و خوش معنی «رُوخون» تالشی شده رودخان؛ و از این دست بسیار است. البته این دِگر سازی فقط مربوط به زمان ثبت احوال نیست. پیش از آن در فرهنگ شفاهی فارسی این نوع تلفظ وجود داشته که بعد ها شده رسمی و ثبت گشته. به عنوان نمونه، نامواژه ی دِگر شده ی تالشی آستارا خان از این دست است. شاید حتی در زبان فارسی این نوع تغییر دارای قاعده باشد، ولی وقتی واژه ی تالشی دِگر می شود دیگر آن نیست که بوده. بکلی چیز دیگری می گردد و یافتن ریشه اش تقریبن ناممکن می شود. به همین خاطر من با واژه ی دِگر شده ی آستاراخان دو ده سال و بیش زیستم تا راز درون اش را یافتم.
و این نشان می دهد که «یکسان سازی» ای که راه افتاد و بسیاری آن را فقط به رضا شاه نسبت می دهند، تاریخی کهن تر دارد. چون این نام ها گاهی در مدارک و اسناد و گفتگو ها باید بکار برده می شد، در نتیجه با سلیقه ی غیر تالش آن شده که اینک می بینیم.

به عنوان نمونه، هرگز واژه ای به شکل «باد کُوبه» وجود نداشته. البته اینجا واژه را دِگر نساخته اند، بلکه معنی باکو را به فارسی نوشته اند. باکو از ازل باکو یا وا کو بوده. این واژه تالشی هیچ تغییری نکرده، فقط دیرتر محققین ایرانی معنی آن را ثبت کرده اند. باکو، نامواژه ای است مرکب که عبارت است از با + کو، و تمام.
پا، با، و وا، هرسه به معنی باد است. تالشی گاه کمی کوتاهتر از پهلوی می باشد. گاو پهلوی در تالشی گا، است. وا کو، یعنی جایی که آنجا باد می کوبد. البته باد می کوبد دقیق بادکوبه نیست. ولی مترجم همین منظور را داشته. کو سوم شخص مفرد است از بندار کُوئِن.

کوم
کوی
کو = می کوبد.

کو ام
کوئه
کون

در ضمن پاییز نیز همان با اییز یا وا اییز، است به معنی فصل بر خاستن باد. ایز از بندار ایشتن، یا شتن مشتق - گَل آوَز - شده است. این بندار هنوز با اَشکالی کمی گوناگون در تالشی، تاتی و آلمانی وجود دارد. که در آلمانی با پیشوند اَوف بکار می رود. البته گاه به تنهایی نیز ریشه اش بکار برده می شود. چنانکه واژه ی شتِه لامپِ Stehlampe = لامپ ایستاده، همین لامپ هایی که روی پایه ای بلند در اتاق خواب ها و ... جای می دهند؛ در بندار شتن ریشه دارد. در تالشی برخاسته نیز معنی می دهد. یعنی لامپی که روی پایه ای قرار گرفته و به سوی بالا بر خاسته. و هر چیز برخاسته است مثل باد. وا ایشتَه = باد برخاست.
همین.
۵۷٨۷۹ - تاریخ انتشار : ۲٣ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سخن کوتاه: هفتَ خونی، یعنی هفت آبگاه، یا هفت چشمه ی پُر آب
هفت خانی!؟

این است سر نوشت بسیاری از واژه ها در سر زمین ما.
اگر ما در مواردی تعصب نشان دهیم، هرگز به حقیقت نمی رسیم.


برای بعضی از دوستان خواننده این توضیحات من شاید فقط در حد یک توضیح مفید باشد و بس. ولی من سر این کار، بخصوص بخش واژه شناسی و واژه شکافی عمر نهاده ام.
۵۷٨۶۷ - تاریخ انتشار : ۲۲ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : به یک فاکت بسیار گویا در باب بحث ما - تغییر عجیب شکل واژه ها -همین امروز بر خوردم که به مطرح کردن اش می ارزد
ییلاق هفتَ خُونی یا هفتَه خُونی، در منطقه ی تالش، در غرب استان گیلان واقع است. حالا در بخش دوم فامیلی سد ها نفر در شناسنامه شان نوشته شده "هفت خانی"
همین امروز دیدم که سایت «پیک ایران» یک سری عکس از آن ییلاق منتشر کرده با همان نام جعلی هفت خانی. یعنی این نام جعلی دیگر فقط در شناسنامه مردم نیست. بلکه نامواژه ی رسمی آن منطقه است در اسناد کشوری. و از این دست بسیار است.

هدف از این تبصره نوشته، این است که ببینیم تغییر شکل واژه ها در کشور ما در طول تاریخ گاه تا چه حدی بوده.
همانطور که نوشتم نام واقعی آنجا هفتَ خُونی است، که می توان هفتَه خُونی هم نوشت. خونی یعنی چشمه، چشمه ی پر آب، آبگاه. این همان خونی «گاو خونی» مشهور است که بین اصفهان و یزد واقع شده، و تفسیر های گوناگون غلط در باب اش در اینترنت و کتاب ها موجود است. همه ی تفسیر ها غلط اند.

از این دست نامگذاری برای چشمه های پر آب و آبگاه ها در کل تالش زمین فراوان است. مثل «بَرزَه خُونی»، «مُوسلَه خُونی»، «لاره هُونی» - هُونی همان خونی است، مثل هُور و خور.

هفتَ خونی، عبارت است از هفت + فتحه مضاف زبان های کهن ایرانی + خونی. که هیچ ربطی به نام جعلی هفت خانی، که مأمورین محترم ثبت احوال ثبت کرده اند، ندارد. از اصل واژه در این دست برد "تاریخی" فقط هفت اش درست است.

این سخن را بسیاران می نویسند و قلمزن این سطور نیز بار ها نوشته: «بیان بخشی از حقیقت، نه فقط حقیقت نیست، بلکه می تواند ضد آن گردد.»

حال که این تبصره را نوشتم، خوب است به یک نکته ی بسیار مهم ناگفته نیز بپردازم.
خواننده ی کامنت های قبلی من می تواند بپرسد که آقای حبیبی چرا واژه ی «راف» می توانسته برای مردم منطقه ای آنقدر مهم باشد که در نامگذاری آن منطقه حتی دخالت کند!؟
آیا این عجیب نیست!؟
گرچه پیشتر نوشتم این تفسیر اصلی من از آن واژه نیست، ولی اگر چنین نامگذاری ای صورت می گرفت، به هیچ رو عجیب نبود.
زیرا همانطور که پیشتر توضیح دادم در فرهنگ ایرانی واژه ی حلزون عربی، دو نام دیگر نیز دارد - «سپید مهره» و «راف» - و چنانکه توضیح دادم سپید مهره هم نام اصلی نیست، و هم شامل همه ی راف ها نمی گردد. یعنی سیاه راف، را شامل نمی شود. پس نامی که شامل همه ی راف ها - سیاه، سفید و خرمایی رنگ - گردد، همین «راف» است.
اما چرا سیاراف و یا سیه راف، می توانسته برای مردم زمان های گذشته این همه مهم باشد؟
زیرا سیا راف، پر از مواد غذایی، پروتیین و دارویی است، و عمومن در کوه پایه ها و ییلاقات و کنار آب ها می زید و منطقه ی خود را دارد. یعنی مانند حلزون های دیگر جلگه نشین نیست.
پس مردم به منطقه ی راف خیز در فصل ییلاقات می رفتند و سیا راف جمع آوری می کردند. سیا راف = سیاه راف، یکی از غذا های اصلی تقویتی کودکان ضعیف و یا بیمار بود زمانی که هنوز دارو درمان این همه نبود.
پس راف ها را به بند می کشیدند و خشک می کردند و بعد از اینکه کاملن خشک می شدند آنها را می کوبیدند و پودر آن در هر خانواده ای که کودک خرد سال داشت یافت می شد. هنوز زنان تالش که در بلندی ها می زیند از سیا راف برای درمان و تقویت کودکان ضعیف و یا بیمار سود می جویند.
۵۷٨۶۶ - تاریخ انتشار : ۲۲ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و چند مثال: لوله، لولیین، لاله، آلاله، ملاله* و ...
مَلاله، در ایران دیگر منسوخ شده است، ولی در پاکستان و افغانستان هنوز بکار می رود و نام زن است.

در ضمن لوله یعنی دارای لو یا لئو = پوسته، دیواره. پس لوله آن است که فقط لو، یعنی پوسته دارد و تویش خالی است.
آلبالو و آلو نیز در لو، و آل یعنی پوسته و قرمز بُن دارد. یعنی میوه ای که لئو یا لو، ی آن قرمز است.
پیوسته پیروز و شاد باشید
۵۷٨۵۱ - تاریخ انتشار : ۲۱ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : نکته
حال این سوال پیش می آید که مگر لاله ی غیر قرمز هم داریم؟

آری، داریم. در فرهنگ کهن ایرانی هر چیز لوله ای لاله است. تالش ها به لوله ی شیشه ای چراغ های نفتی قدیم لاله می گویند.
۵۷٨۵۰ - تاریخ انتشار : ۲۱ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : ادامه کامنت و تمام
و اما واژه ی آلاله

در شمال ایران حالا به گلی زرد رنگ و بسیار زیبا که مثل شقایق انبوه می روید، ولی تک ساقه نیست، پر ساقه است؛ نیز آلاله می گویند. اما بعضی ها به شقایق هم می گویند آلاله. چنانکه میدانیم، شقایق لغتی عربی است.
اگر نام ایرانی شقایق آلاله است، آن را چگونه می توان به تفسیر نشست؟

به دو گونه می توان آن نامواژه را توضیح داد.

اولی این است که آل، در فرهنگ ایرانی یعنی قرمز. ایرانیان قدیم از جمله تالش ها اعتقاد داشتند که آل = پری، که به شکل زنی سرخ چهره و سیه مو ظاهر می شود. و هم می تواند ناگهان غیب گردد* یا به شی بسیار کوچکی بدل شود. در تالشی به جن یا پری می گویند آلَه ژِنَک، یعنی زن سرخ چهره.
واژه آل به عنوان قرمز در فرهنگ ایرانی دیگر منسوخ شده. ولی در فرهنگ همسایگان دور ما یعنی سلاویان های شرق هنوز وجود دارد. آنها برای مترادف قرمز هم واژه آن ر ا دارند. ولی آلی یعنی قرمز پر رنگ.
پس اگر این واژه آل لاله است، یعنی لاله ی سرخ.

و تفسیر دوم این است که بخاطر داغ لاله، آه لاله است، که به مرور شده آلاله. البته در بعضی زبان های ایرانی مثل تالشی ه ملفوظ آخر واژه وجود ندارد. یعنی کوه، کو و گاه، گا، سیاه، سیا است.
پس در این صورت لاله دارای آه و داغدار است. من بیشتر تفسیر اول را می پسندم.

* آیا ماهی درازی که روس ها به آن اُوگر می گویند و در آلمانی نام اش آل است، تشبیه شده به آل به معنی پری؟
می تواند تشبیه شده باشد؛ زیرا این ماهی عجیب توان آن را دارد مدتی محدود به خشکی بخزد و بعد دوباره به آب فرو شده غیب گردد. و به خاطر این ویژگی همسایگان دیر و دور ما یعنی آلمانی ها می توانند بهش آل گفته باشند. در آلمانی فراوان کلمات مشترک با زبان های ایرانی بخصوص تالشی وجود دارد. و شکل مصادر - بُندار ها - در المانی دقیق عین تالشی است. که به اِن ختم می شود.
همین.
۵۷٨۴۹ - تاریخ انتشار : ۲۱ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام بر شاعر و بر همه سلام
و دو نکته یکی در باب یک واژه ی شعر شاعر گرامی جناب صداقت فر و یکی هم در باب آنچه بدهکارم.

بگذار اول بدهکاری را بپردازم.
قول داده بودم در باب واژه ی بحث بر انگیز «صیراف یا سیراف یا سیر آو یا سیر آب و سیا راف(حلزون سیاه، این تفسیر سوم من است که احتمال درست بودن اش کمتر است. حلزون عربی است و «راف» ایرانی، سپید مهره هم بهش می گویند، ولی راف نام اصلی آن است و سپید مهر نام توضیحی آن. مثل وَن که نام اصلی است و زبان گنجشک نام تشبیهی و یا توضیحی آن؛ مثل توت فرنگی و ...

چون آن واژه در شعر شاعر گرامی جناب جهان آزاد بکار رفته بود و آن شعر رفته پشت صفحه با اجازه ی دوستان زحمتکش اخبار روز و هم شاعر گرامی جهانگیر صداقت فر اینجا کوتاه بنویسم.

آنچه قول داده بودم بنویسم همان موقع نوشتم. بسیار مفصل و با فاکت های کوناگون ریسه ای که به هم مربوط می شدند نوشتم.
ولی فرازی از آن نوشته برایم دلچسپ نبود، از دوستان گرداننده ی اخبار روز خواهش کردم آن را حذف کنند. نکردند. کارشان درست بود زیرا با حفظ پرینسیب های خود، به خود اجازه ندادند در مطلب بلند من که حفظ اش هم نکرده ام تا دوباره ارسال کنم؛ دست ببرند.
اعتراضی ندارم زیرا به حق باید سر نهاد.

ولی من دیگر وقت آن را ندارم تا بنشینم و آن همه فاکت و حاشیه ها را بنویسم. آنجا شاید دو ده مثال آورده بودم گوناگون.
پس با اجازه کوتاه، خیلی کوتاه نظرم را می نویسم و تا روز و روزگاری دیگر با همه شما عزیزان خود خدا حافظی می کنم.
و در این مدت اگر گاه بد اخلاقی هایی نیز دیده اید به بزرگی خود این آدم کوچک را ببخشید که جز به زیبایی نمی اندیشم حتی وقتی که تندی می کنم.

قبل از اینکه نظرم را بنویسم باید خدمت همگان از جمله سروش عزیز بنویسم که نوشته های من از روی موضع گیری های سطحی نیست، هرچه هست نتیجه ی جند ده سال کار شبانه روزی است. گاه با واژه ای دو ده سال و بیش در گیر بوده ام؛ مثلن قبلن از دو واژه ی تالشی آستاراخان در شمال دریای خزر و آستارا در جنوب آن دریا، تفسیری کاملن منطقی داشتم؛ ولی از زاویه ی ریشه یابی مرا قانع نمی کرد تا اینکه وقتی دقیق تر با تالشی شمالی آشنا شدم، راز حقیقی آن دو واژه بر من گشوده شد. یعنی تسیر بیست سال پیش من نادرست بود و حدس من درست.
پس آنچه می نویسم نتیجه عمری کار جدی و بنیادین است، و منطقی و علمی نیز.
ولی استثنا هم همیشه چند درسدی را به خود اختصاص می دهد که می تواند کاری منطقی را خط بزند.

و اما در باب «صیراف» نظر کوتاه من در باب «صیراف» و همه ی واژه هایی که از این دست ثبت شده اند این است که نتیجه دورانی است که به وسیله ی دانشمندان و اندیشمندان اهل قلم ما تلفظ عربی پسندیده شده بود و گاه بر تلفظ فارسی و کلن ایرانی ترجیح داده می شد. همان نظر مُد شده است که از زبان حافظ عزیز اینگونه بیان می گردد: «دهان پر از عربیست»
تکرار می کنم نه فقط سیرافِ در شکل دِگر شده، بلکه ده ها واژه از این دست داریم و داشتیم، مثل بلوط، صد، طالش، طهران اطاق و ... چهر واژه ایرانی و یکی ترکی است و درست اش اینگونه می باشد: بلوت، سد، تالش، تهران اتاق و یا اتاغ.

چرا اتاق را به دو شکل نوشتم؟

برای اینکه این واژه ترکی است و اغلب از این دست واژه های ترکی مثل چماق با ق عربی نوشته می شود. ولی بسیاری از ایراینان و حتی ترک زبانان ایرانی - آذربایجانی زبان ها - آن را اتاغ تلفظ می کنند.
کمی این روز ها خسته ام بیش از این نمی توانم به فاکت ها دامن بزنم؛ مرا دریابید و به بزرگی خود ببخشید.

ادامه دارد
۵۷٨۴۷ - تاریخ انتشار : ۲۱ مهر ۱٣۹۲       

  

 
چاپ کن

نظرات (۹)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست