سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

قصیده برای ایران - اسماعیل خویی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : حق هیچ کسی را نباید زیر پا انداخت
در آن برنامه ی رادیویی، گوینده ی رادیو فردا توضیحات درستی را نیز داد؛ و بر خوردی زیبا و محترمانه داشت. من اما فقط به آن بخش پرداخته ام که جواب ایشان را آنجا ناقص یافتم. یعنی در آن نقطه، پرسش و پاسخ همخوانی نداشتند.
شاد باشید
٣۹۵٨۹ - تاریخ انتشار : ۱۹ مرداد ۱٣۹۰       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : سلام شاعر؛ و تکشر که اینبار در ارتباط با شجاع الدین شفا، باز از ایران رنجدیده که حق فراوان به گردن تک تک ما دارد یاد کرده اید. و دو نکته.
سلام؛ تشکر و دو نکته.

نکته ی اول: در پای شعر مانی عزیز چند روز پیش از بانوی شاعری که نام نیک ایشان یادم رفته بود، یاد کردم. باید اضافه کنم که نویسنده ی آن داستان نمادین «کلاغ» خانم مهری کاشانی بود.

نکته ی دوم: این موضوع به شعر شما خیلی ربط ندارد؛ اما به ایرن عزیز ما مستقیم ربط دارد. پس جا دارد که به آن آزارنده ی عشق؛ دل و فرهنگ نیز بپردازم.

چندی پیش یکی به «رادیو فردا» زنگ زد و گفت: ترانه هایی که پخش می شود، اغلب بی محتوا و تهی هستند.
مجری برنامه، جوابی بی ربط داد. گفت: چه کنیم که حالا دیگر دور، دور جوان ها است.
در حالی که آن شنونده ی عزیز نگفته بود که دور نباید دور جوانان باشد. او از بی محتوایی ترانه ها سخن به میان کشیده بود.
گذشته از نظر آن شنونده ی بسیار محترم؛ باید اضافه کنم که ترانه ها عمیقاً ناله نامه اند. این فرهنگ را تبلیغ کردن و به جامعه ی غمزده ی ما کشاندن، خیانتی بزرگ است به امروز و فردای ایران زمین رنجدیده ی غم زده. خیانت است به فرهنگ ترانه و دستُون پر شکوه ایران کهن. به جرأت می توان گفت: نود در صد از ترانه های زبان شعر آلود فارسی، ناله های مصنوعی زشتی است که چون وبای افتاده به جان شهر؛ هر روز دارد رواجی بیش از پیش پیدا می کند. و این در حالی است که این جوانان ناله چی کم فرهنگ و جامعه نشناس، که نود و نه در صدشان نیز مرد هستند، در اروپا و آمریکا زندگی می کنند و از امکانانی نسبتاً خوب، و گاهی خیلی خوب بر خوردارند، و این نوحه ترانه هاشان فقط برای ترانه خوانی است و بس. یعنی حسی نسبت به آنچه می خوانند ندارند. اما این ناله آواز ها - چرا نیومدی؛ دارم می میرم؛ بدادم برس؛ دلم سیاه شده؛ سرم گیج میره؛ و در یک کلام زندگی به آخر رسیده! می تواند تأثیری فاجعه بار بر جوانان ضربه پذیر شده ی ما بگذارد جبران ناپذیر. سکوت امروز ما، در این باب - ترانه های عشقی دو ریالی اندوه زا - خیانت است به فردای ایران زمین.

اینها شاید نمی دانند چه تأثیر مخربی بر روی جوانان خسته ی داخل کشور می گذارند. من با بچه های درون ایران ارتباط دارم. بسیاری شان عمیقاً حساس و ضربه پذیر شده اند. لطف می کنند و برایم از زندگی غمناک خود می نویسند. به درد دل می نشینیم با هم صمیمانه. گاه برای بیان اندوه و بن بست زندگی خود از همین ترانه های دو ریالی تکه هایی را نیز در نامه های خود می گنجانند، که به قول تالش ها - مه بندی ژَنه - یعنی مرا به هم می زند؛ مرا به هم می ریزد. این غم گرایی و غمزدگی در بچه های پایتخت دود آلود کشورمان بیشتر از جا های دیگر دیده می شود؛ و گاه ترسناک است.
شاید این عزیزان بگویند امکانات شعری ما در همین حد است. همان حرفهای پیش پا افتاده را نیز می توان با لحنی دیگر خواند. اشاره ی من در این نوشتار مشخصاً به نوحه ترانه های مثلاً "عاشقانه" است. گاه حتی مویه نیز می تواند شکوهمند باشد. زن بیسواد تالش، وقتی در مجلسی بر می خیزد و «ریزه خونی» می کند در باب عشق شکست خورده؛ در بی حال ترین جان ها، خوشه های وجد و خیال دریا دریا می ریزد؛ که با اشک و شوق به پیشوازش می روند. هرچه بیشتر برای شنیدن صدای نازش می روند. زیرا در بیان او ره گشایی دیده می شود. یعنی با مِغراض دستان - دستُون - و ترانه، غم ریشه چیده می شود. درد دل را می مانَد؛ نه سر ِ فرو کرده به گِل. شرم بکشید!
این "ترانه" ها را می توان با اندوهی رمانتیک هم خواند؛ اما نوحه سرایی نکرد. حافط بزرگ در همین باب می گوید: «با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام» مگر از این غم، مثلاً عاشورپور بزرگ و دیگر بزرگان ترانه خوان ایران زمین سخن نگفته اند!؟ ولی از آنجایی که مرد سر اسر وجودش پر است از هنر ورزی، همان را دلشگا و از آن مهم تر ره گشا می خواند؛ نه مرگ زا. شما اما به بن بست می کشید. حس زیبای رمانتیک عشق را به خطه ی بی جان حضیض و هُبوط و پست می کشید! یعنی زندگی انسان ضربه پذیر را به خانه ی نومیدی ها یکدست می کشید! شما آقایون باید دقت کنید که از امکاناتی نسبتاً خوب در خارج از کشور بر خوردارید. و خوشگذرانی های خود را نیز دارید. اما آن جوانی که در داخل ایران است و این غم ناله های دروغین و ضد هنری را گوش می کند، خسته تر از پیش می شود. بیزار از بیگانه و خویش می شود. شرم بکشید! اگر بلد نیستید بخوانید، بروید یاد بگیرید. نغمه ها را بشناسید؛ یعنی در اندوه نیز ره داد بگیرید. اگر کسی ندارید؛ یاد از نغمه بانوی برگ و باران و باد بگیرید.
شما ها حتی گاه که به دیوان حافظ جان هم سر می زنید، شعرش را شکنجه می کنید! مرد که نیست از خود دفاع کند؛ پس کمی وجدان داشته باشید. یکی شعرش را گرفته بود و می خواند: عَقد ثریا! پدر جان، ثریا را هنوز ملا و کشیش زمین موفق نشده برای کسی عَقد کند. عِقد ثریا، یعنی گردنبند آن خوشه بانوی منور آسمان.
و از این دست، در این شکنجه دیده دل فراوان است. در خانه اگر کس است؛ یک حرف بس است. وگر نیست ...
٣۹۵٨۶ - تاریخ انتشار : ۱۹ مرداد ۱٣۹۰       

  

 
چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست