از : پیرایه یغمایی
عنوان : غزل گوارا
زنده باشید که زنده می دارید.
غزل بسیار زیبا و خوش طنینی بود و به گوارایی جذب روان قحطی زده ی ما شد.
و از سویی دیگر هم یاد روانشاد معینی کرمانشاهی را زمزمه کرد، چرا که او هم غزلی با همین ردیف و قافیه و آهنگ سروده است:
خانمان سوز بود، آتش آهی گاهی
نالهای می شکند پُشت سپاهی گاهی
گر مُقدر بشود، سلک سلاطین پوید
سالک بیخبر خُفته به راهی گاهی
قصهی یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی
هستی ام سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتش افروز شود برق نگاهی گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
رو سپیدی بود از بخت سیاهی گاهی
عجبی نیست، اگر مونس یار است رقیب
بنشیند بر گُل هرزه گیاهی گاهی
چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی
دل به رقصد ببر از شوق گُناهی گاهی
اشک در چشم، فریبنده ترت میبینم
در دل موج ببین صورت ماهی گاهی
زرد رویی نبود عیب، مرانم از کوی
جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی گاهی
دارم اُمید که با گریه دلت نرم کنم
بهر توفان زده سنگی است پناهی گاهی
که البته این دو غزل از حیث مضمون و اندیشه با هم تفاوت بسیار دارد و هریک با ویژگی های خود جهانی پر از رنگ و درنگ را برای خواننده به ارمغان می آورد.
۱۷۵۵٨ - تاریخ انتشار : ۵ آبان ۱٣٨٨
|
از : مراد مشکین فام
عنوان : غزل ناب
مدت ها بود غزل تازه ء ناب نخوانده بودم. اما می دانم وقتی شاعر به شاعری شعر تحفه می دهد باید زمین و آسمان بلرزند. این غزل این کار را کرده است. اسمعیل خویی جاودانه است.
۱۷۵۵۷ - تاریخ انتشار : ۵ آبان ۱٣٨٨
|
از : داریوش لعل ریاحی
عنوان : ستایش
خویی جان ، جان را به فضایی دیگر می کشانی و همچون همیشه ریشه جانت فریاد گر دردی است که جز در غزلهای بکر و پرمفهوم تو از دیگران کمتر می توان شنید
۱۷۵۴۲ - تاریخ انتشار : ۴ آبان ۱٣٨٨
|
از : سیمین م
عنوان : زیباست
از بهترین و قشنگ ترین غزل ها ای که تا به حال خوانده ام. زنده باد آقای خویی شاعر کبیر و خوشا به سعادت خسرو بافرپور که ایشان هم شاعر خوبی هستند. از این هدیه بهتر در جهان چیست؟
۱۷۵۴۱ - تاریخ انتشار : ۴ آبان ۱٣٨٨
|