برای این جغرافیای پر آشوب، چشم انداز دیگری هم هست!
بهزاد کریمی
•
آینده این جغرافیای سیاسی که در آن همه بدیلهای رنگارنگ نا فرجام و بد فرجام تاکنونی، جملگی رفوزه شدهاند همانا می باید بر ساختن آلترناتیوی دیگر باشد. آلترناتیوی که، اگرچه زمینهاش وجود دارد، اما بسی بی شکل است و سازمان نا یافته. برای شکل دهی و سازمانیابی چنین بدیلی، می باید بپا خاست تا به اتکای نیروی بزرگ چشم اندازی انسانی، آتش شر کنونی این جغرافیای فاجعه زده رو به فرو نشستن بگذارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۵ اسفند ۱٣۹٣ -
۲۴ فوريه ۲۰۱۵
سرزمین پهناوری که ایران و همسایگان دور و نزدیک ما را در برمی گیرد، جغرافیای جنگ و تشنج است و کشمکش ستیزندهایی بر جان آن استیلا دارد. جغرافیایی است سوزان در آتش تنشهای ایدئولوژیک و سیاسی، لهیده در مشت مستبدین و بنیادگرایان دینی، و گرفتار تاراج به دست نظامیگریهای ویرانگرانه و خونین. در آن، کماکان و همزمان، انواع کشاکشها بر سر هم منافع و مصالح متضاد بین المللی، و هم متعارض منطقهایی و کشوری و محلی جاری است؛ نیز مجموعهایی از برخوردها میان تحمیلات گوناگون عقیدتی و برآمدهای سیاسی جوراجور. براستی آیا می توان به پایان یابی آشوبگری در آن امید داشت و زمانی فرا خواهد رسید که چشم انداز دیگری به روی مردم این ناحیه گشوده آید؟ چشم اندازی متفاوت از چیرگیهای شوم کنونی؟
فشرده زیر، درنگی است بر اوضاع فوق بغرنج و پر آشوب این جغرافیا و درنگی مبتنی بر امید به آلترناتیوی دیگر برای آن؛ آلترناتیوی شایسته انسان.
یک نگاه عمومی
در دوره توازن سیاسی مبتنی بر جهان دو قطبی(موازنه وحشت)، جغرافیای شامل خاورمیانه و شمال افریقا و جنوب غربی آسیا بیش از هر جای دنیا در چنبره این تعرض- تعادل قرار گرفت. اگر اروپا بین طرفین تسهیم و خاور دور دچار تقسیم نظامی بود، و امریکای لاتین صرفنظر از کوبای کاسترو و شیلی کوتاه بهار عموماً حیات خلوت امریکا شناخته می شد، در این یکی جغرافیا، همانا مچ گیریها و مچ خواباندنهای سیاسی مکرر و مدام بود که بین طرفین جریان داشت. سرزمین سیاسیایی که، به زنجیره جنبشهای ملی گرایانه پس از جنگ جهانی دوم، استقرار اسرائیل و بعداً فزون طلبیهای آن، موطن دین اسلام و مسلمین بودن، اشباع شدگی از معادن نفت و گاز در بیشترین جاهای خود و سرانجام بازاری بزرگ برای فروش انواع تسلیحات غربی و شرقی، شاخص بود.
در پی جنگ جهانی دوم، دو روند عمده این جغرافیا را شروع به در نوردیدن کرد: فرایند بیداری ضد استعماری و سر کار آمدن دولتهای ملی در اکثر این کشورها، و روند پس نشینی کلنیالیسم سنتی اروپا (و بویژه انگلستان و فرانسه) از آن و جایگزینیاش با دخالتها و نفوذ رو به گسترش دو قدرت جهانی تازه نفس امریکا و شوروی. در این دوره، دولتهای این جغرافیا یا وابسته و همبسته غرب شمرده می شدند و یا بگونه مستقیم و غیر مستقیم در زمره اقمار شرق به حساب می آمدند؛ همانگونه که برآمدهای نوپدید مخالف خوان آن نیز، عموماً یا با واسطه و بی واسطه پشتگرم به "انترناسیونالیسم شوروی" بودند و یا زیر چتر حمایت امریکا قرار می گرفتند. این ناحیه پر تعارض، یکی از حساس ترین کانونهای رقابت در جهان دو قطبی گردید و همین رقابت جویی، عامل عمده شکل گیری نوعی از ثبات در جغرافیایی شد که مدام آبستن تحولات طی فاصله زمانی ۱۹۴۵تا ۱۹۷۵ بود.
دوره بعدی یعنی کمابیش از ۱۹۷۵ تا به امروز اما، با روندهای دیگری تعین پذیر است که در میان آنها دو روند بیش از بقیه بر سیاست در این ناحیه تاثیر گذار بودهاند. روند اول، آغاز جریان حاکمیت یابی اسلام سیاسی در این جغرافیا و لذا شکل گیری پدیده برونرفتهای دومینو وار کشورهایی متعلق به آن از دایره تعهدات غربی یا شرقی پیشین و بروزشان زیر پرچم جذبه دار "نه شرقی و نه غربی". این، شروعی بود برای ظهور نیرویی تازه پا در فعل و انفعالات این جغرافیا. روند دوم، پایان یابی حیات اردوگاه شرق بود و شروع تلاش امریکا برای گذر دادن جهان از موقعیت دو قطبی به جهان تک قطبی و امریکا سالار، که این مشی هرچه در نظامیگری ویرانگرایانه وضع موجود این جغرافیا مخرب افتاد، در برابر ولی، برای ایجاد تعادلی نوین در آن به ناکامی دچار آمد. شکست سیاسی ریگانیسم - بوشیسم برای ایجاد قدرتی تک محور در جهان و از جمله در این جغرافیا که هدف مقدم تعرضهای آن قرار گرفت، در پیوند یابی با کامیابیهای اسلام سیاسی، بلاخره عمده سیکل معادله در این جغرافیا را شکل داد: تقابل روز افزون بنیادگرایی شیعی و سنی با غرب بویژه امریکا از یکسو و رقابت خصمانه خود این دو بنیادگرایی با همدیگر از دیگر سو.
اما در کنار این دو روند طی چهار دهه گذشته، سه پدیده دیگر نیز رخ نمودند. یک، انفجار خشم افکار عمومی این جغرافیا از زیاده خواهیهای نیم قرنه اسرائیل و از سیاست حمایتی یک سویه غرب از تل آویو، که در نهایت منجر شد به: جنبه اسلامی یافتن این چالش، تغییر جهت دادن موضوع اسرائیل - فلسطین از وجهه ملی به کاراکتر دینی و پیدایی منبع تغذیه بسیار مناسب برای بنیادگرایی اسلامی. این وضعیت منجر به هژمونی یابی "اسلامیها" در متن جنبش فلسطین و شوریدن بیش از پیش افکار عمومی این جغرافیا و اینبار عمدتاً علیه "ستم مسیحی حامی یهودی ظالم" شد. دو) بر اثر ناکامی امریکا در تثبیت مشی امریکا سالاری و بر زمینه سقوط چندین دولت خودکامه مستقل در منطقه طی سالهای اخیر، خلاء قدرت در سطح وسیع تری پدید آمد و تعمیق یافت و موجب ورود اروپا بطور مستقیم در فعل و انفعالات این جغرافیا شد تا قاره قدیم از سهم بریها در دوره قبل و زیر سایه امریکا به سهم خواهیهای مستقیم امپریالیستی در اوضاع نوین گام بگذارد. این سهم خواهی اروپایی اگر در دهه پایانی قرن پیش، بیشتر جنبه سوداگری بر زمینه شکافها همراه با زد و بندهای پشت پرده سیاسی و اقتصادی را داشت، در دهه بعدی اما، عمدتاً در عملیات نظامی و تعرض مستقیم سیاسی- نظامی بروز یافت. سه) در دو دهه گذشته، از یکسو غول بیدار شده چین به اتکای قدرت یابی اقتصادی خود گام در فعل و انفعالات این جغرافیا نهاد و حدوداً همزمان با آن، روسیه مجدداً قامت راست کرده نیز مصمم به حفظ پایگاه خود در شرق مدیترانه و این جغرافیا شد. از سوی دیگر اما اولویت استراتژیک امریکای دوره اوباما هم از محور خاورمیانه به سمت خاور دور چرخیدن گرفت. سرانجام و مضاف بر این سه نیز، شروع کاهش تدریجی اهمیت پیشین نفت و گاز این جغرافیا در چرخه اقتصادی غرب رخ نمود و گذر طلای سیاه از کالایی تماماً استراتژیک جهانی به یک عامل عمدتاً ژئو پلتیک.
نتیجه همه این روندها و پدیدهها در کنار روندهای فرعی و نیم پدیدههای دیگر، تبدیل این جغرافیا به یک واحه بی ثباتی مطلق سیاسی بود که در آن، رقابت بین قدرتهای منطقهایی نه تحت الشعاع جدال میان "بزرگان جهان" و در بستر شکاف بین آنها، که تکمیل کننده این جدالها شد از جایگاه خود بودگی خود آنان و نقش آفرینی بی واسطه آنان برای خودشان. نتیجه، جنگ مغلوبهایی شد نه بین دو حریف قدر و یا بین حریفانی ضعیف زیر نظارت آنها، که از جنس منازعه مستقل بر سر قدرت و هژمونی در میدانی پر از اقسام رقیبان با داعیه نمایندگی مستقیم انواع منافع اقتصادی،ایدئولوژیکی و سیاسی. نتیجه، برآمد اسلام سیاسی زیر انواع علم و کتلها و در سطوحی گوناگون گردید که از یک طرف جملگیشان در غرب ستیزی و غرب هراسی مشترکند و از طرف دیگر همگی برای تثبیت الگو و موقعیت خویش در آمادگی تام و تمام هستند جهت ریختن خون همدیگر (در چهره ولایت تشیع ایرانی و هلال شیعی، وهابی گری نفتی و شرکایش در بحر احمر و غرب دریای عمان و جنوب خلیج فارس، نهضت ایدئولوژیک سلفی و تکفیری عربی و ترکی و پشتویی و بلوچی و چچنی و کردی، اخوانیسم و نئو عثمانیسم مکمل یکدیگر در دو سوی شمالی و جنوبی مدیترانه شرقی، القاعده بی وطن و طالبانیسم افغانی، صحابه و لشکر طیبه پاکستانی، النصره سوری و داعش شاماتی، الشباب و بوکو حرام افریقایی و اسلام قفقازی و آسیای میانهایی در دو سمت شرق و غرب خزر و ...). نتیجه، همزمانی و در هم فرو رفتن تلاشهای امت گرایانه اسلامی شده است با ملت گراییهای ناسیونالیستی نو بنیاد (عروج چالش کرد به مرحلهایی بالاتر، تقسیم سودان، فدرالیزه شدن عراق، تعریف شدن لبنان هرچه بیشتر در سه گانگی تاریخیاش، چند مولفهایی شدن عملی ساختار سیاسی- اتنیکی افغانستان، چند پارگی سوریه و ظهور دولت شامات در دو سوی فرات، فروپاشی لیبی و پسرفت و فرو رفتن آن در چاه مراکز متعدد قدرت بدوی قبیلهایی و ..). نتیجه، در عین حال شکل گیری نهال وار جنبش مدنی دمکراسی خواه در جابجای این جغرافیا هم شده است که فعالانش همه بازیگران سیاسی موجود در نقطه به نقطه این ناحیه را، بدرستی عوامل فاجعه برای این وادی مصیبت زده سیاسی می شناسند؛ اگرچه متاسفانه، خود تا رسیدن به ارتقاء موقعیت سیاسی نقش آفرین راه بس درازی در پیش دارند (جنبشهای دمکراسی خواه خشونت پرهیز در ایران و ترکیه و مصر و قسماً افغانستان و پاکستان، بهار عربی دامنگستر ولو زود خزان در کشورهای عربی و...). و نتیجه عمومی سرانجام اینکه، جبهات مختلف سیاسی این جغرافیا هر آن در آرایش سیاسی تازهایی قرار می گیرند و در این رویارویی مدام در حال چرخش، دوستان سابق از این واقعه به آن واقعه به مقابله هم بر می خیزند و دشمنان تا دیروز جرار و اکنون نیز همچنان دشمن، به ناگزیر در همسوییهای تنگاتنگ با هم علیه متحدین پیشین قرار می گیرند! پیدایی آن چنان موقعیتی در این جغرافیا، که دیگر از هیچ مرکز تعیین کننده و جهت دهندهایی در آن نمی توان سخن گفت. یعنی چنان وضعیتی که، در آن همه چیز همزمان رو به گریز مداوم از همند و رو به جذبی بی ثبات در همدیگر!
سوریه خاندان اسد، شاید خصلت نماترین نمونه باشد برای فهم وضع کنونی این جغرافیا بمثابه مرکز ستیز انواع منازعات و سهم خواهیهای جهانی، منطقهایی و درون کشوری در جهات گوناگون ژئو پولتیکی و ژئو اکونومیکی و ایدئولوژیکی. میدان نبردی که در آن، اوضاع هر لحظه در نوسان است بین این یا آن آرایش سیاسی، و متغیر از این صورتبندی و صف بندی سیاسی به آن دیگری.
یک ارزیابی و چشم انداز مبتنی بر آن
داشتن چشم انداز نزدیک از تحولات این جغرافیای سیاسی، امری است دشوار؛ زیرا که داشتن افق برای آن، نیازمند یک ارزیابی قابل اتکاء از جهت یابی عمومی اوضاع است که خود این، کماکان در هالهایی از ابهامات و ناروشنیها قرار دارد. با این حال، چند نکته را می توان کانونی دانست و از تعاکس آنها بر هم، یحتمل بتوان یک ارزیابی نسبتاً واقعی از تحولات به دست داد. اما خود همین نیز با پیش آگاهی بر اینکه، کلیت دادن به چنین جغرافیای پراکنده و بس متلونی، خود یک ریسک تحلیلی است! ریسکی که در عین حال، ناگزیر از توسل به آنیم!
- برگشت موقعیت آمرانه ناظر بر ستاد فرماندهی چه واحد و چه مثلاً مشابه نوع توازن دوگانه پیشین به این جغرافیا را باید فراموش کرد. چنین چیزی، توهمی بیش نخواهد بود. چرا که، تکرار ناپذیر، غیر عملی و ناممکن است. این جغرافیای سیاسی وارد مرحله تعدد کانونهای قدرت درون حوزهایی خود شده و آیندهاش ناگزیر از تولید برایند مبتنی بر تعادل در میان انواع بردارهای این میدان است. تعادل قدرت در اینجا، فقط و فقط از پذیرش عدم تمرکز قدرت می گذرد و صرفاً هم متجلی در قدرتی بر پایه توافقها و تعاملها.
- این جغرافیا هنوز در آتش تخاصم و جنگ خانگی می سوزد و همچنان اسیر مشیهای سیاسی خانمانسوز و بی فرجام متخذه از سوی مراکز قدرت دولتی و غیر دولتی است. رهایی از آن، نه در دسترس قرار دارد و نه که آسان است. با اینحال، هیچ تشبثی از همه خیالات متخذه پهن شده بر روی میز آزمایشگاههای جنون در این جغرافیا که طی سالهای اخیر از این یا آن نقطه آن سر برآوردهاند، نتوانسته است که چشم انداز قابل اتکایی بگشاید. بن بست بودن کسب هژمونی از سوی این یا آن بازیگر در این جغرافیا حتی برای خود بازیگرانش نیز محرز شده است. نه اخوانیسم مصری یا نئو عثمانیسم ترکیهایی، نه شیعی گری ولایی، نه وهابیت سعودی، نه میلیتاریزم دینی پاکستانی و شبه میلیتاریزم هایی از نوع وزیرستانی، و نه هیچ تشبثی دیگر!
- بنیادگرایی اسلامی، اکنون در خشن ترین و ویرانگرانهترین وجنات خود ظهور می یابد که معمولاً در روندهای ایدئولوژیک - سیاسی علامتی است مبین زوال روند. داعش و بوکو حرام را، بروز پولپوتیسم در بنیادگرایی اسلامی می توان فهمید! تخاصم روز افزون درون جبههایی در اسلام سیاسی و چند مرکزی بودن آن، نشانههای دیگری هستند از وارفتگی تدریجی برآمد ایدئولوژیکی - سیاسی بنیادگرایی. از اینها مهمتر اما، نباید از قلم انداخت که جهان شاهد رشد دامنگستر گرایش اصلاح طلبانه و نوع رنسانسی میان مسلمانان، در معنای ظهور نوعی بدیل در برابر بنیادگرایی نیز است.
- صلح پایدار در این جغرافیا، در یک چشم انداز نه البته نزدیک، منوط است به پیاده شدن الگویی مشابه اتحاد اروپایی در این ناحیه؛ اگرچه با ملاحظه خود ویژگیهای آن. خود این چشم انداز نیز، به احتمال قوی از شکل گیری اتحادهای کوچک است که در افق دید پدیدار خواهد آمد: از پیدایی بلوکهای متحد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، و در ادامه از رو به کنفدرالیسم گذاشتن اتحادها و فدراسیونهایی که ناگزیر از شکل گیریاند! اگر اروپا از تمرکز مسیحی چند قرن پیش خود به ناسیونالیسم با سمتگیری سکولار و دمکراسی گام به گام ولی برون جنگی سیر کرد، و از آن نیز در پی درد و رنج بسیار سرانجام به اتحاد و وحدت اقتصادی و سیاسی امروزین رسیده است، در جغرافیای ما هم، تجربه عملی، عقل نقاد و اندیشه درس آموز از جهانی دیگر و تاریخ خود، در سمت ایستادن است بر ایده متحد کننده و آینده ساز همگرایی سیاسی و اقتصادی قطعات این جغرافیا و کل آن. اندیشهایی در حال نضج گیری و تقویت شدن.
- در میان گرد و خاک کماکان بلند ارتفاع این جغرافیا، هنوز هم شوربختانه فاصله داریم با شکل گیری آن سان موقعیتی از دمکراتیسم، که با سر برآوردنش از دل و بستر روندها و پدیدههای جاری بتواند مبشر ثبات در این جغرافیا شود. با اینهمه اما، می توان نیروی رو به بیداری و توانمندی برای این رویای امید بخش را از ورای تیرگیها دید و به آن باور داشت. جنبش مدنی دمکراسی طلب و توسعه خواه در این جغرافیا، دارد سر بر می آورد و نمونههایی از تحقق منسجم را از خود نشان می دهد (دمکراسی نوع تونسی در یک وجه و کانتونهایی همانند کوبانی در وجهی دیگر، و نیز مبارزات دمکراتیک متنوع جاری در جابجای آن). نیروی مدنی صلح و همبستگی و توسعه عمومی این جغرافیا، راه دیگری جز تشدید مبارزه برای تحقق آرمانهای خود ندارد.
کدام رویه سیاسی، با چه رویکردهایی؟
شر کنونی حاکم بر این جغرافیا را نباید سرنوشت مقدر این جغرافیای بلا زده دانست. چشم انداز دیگری هم برای این جغرافیا وجود دارد که در برگیرنده سعادت عمومی در این ناحیه از جهان می تواند باشد. صلح خواهی، حاکمیت منشور حقوق بشر، دمکراتیزاسیون و سکولاریزه کردن ساختارهای سیاسی و برقراری آزادی، تامین برابر حقوق جنسیتی و غلبه بر هر نوع تبعیض، همزیستی و دوستی ادیان و باورهای انسانها، دفاع از حقوق ملی در کادر پلورالیسم، همراه شدن ساکنان این جغرافیا با هم در مبارزه علیه تخریب طبیعت و برای بهسازی وضع زیست محیطی چه زادگاه خود و چه همه کره زمین، همگرایی اقتصادی کشورهای این ناحیه، هماهنگیشان برای شکل گیری راهبردی فراگیر جهت توسعهایی متحد، ایجاد صندوق پولی واحد جغرافیایی در هر ابعاد ممکن و سوگیری در سمت ایجاد بازار مشترک در پهنه این جغرافیا، بهرهگیری روشمند از ثروت نفت در خدمت رشد عمومی این ناحیه و عدالت برای مردمان آن، تبدیل این جغرافیای سیاسی به ناحیهایی بری از سلاحهای هستهایی و شیمیایی، اعمال قدرت سازنده مشترک برای استقرار دو دولت فلسطین و اسرائیل در صلح با همدیگر، رهجویی برای حل دمکراتیک چالش دیرپای کرد با درونمایه تامین حقوق کردها، و اهدافی از ایندست، مبشر فردای بهتر هستند برای مردمان این جغرافیا و می توانند آمال بیشترین باشندگان آن قرار بگیرند.
این جهات برنامهایی شاید در بحبوحه اینهمه جنگ و تعارض و فضای تیره و تار، آرزو هایی غیر عملی بنمایند و دور از دسترس تلقی بشوند، ولی همینها بی برو برگرد آینده ناگزیر مردمان این جغرافیا هستند. مردمانی که، به عنوان بخشی از بشریت حق دارند تا یک زندگی انسانی داشته باشند. این مطالبات و سمتگیری های برنامهایی، می توانند و باید تشکیل دهنده عناصر اصلی پلاتفرم حق زیست و زندگی بهتر برای چند صد میلیون انسان ساکن این جغرافیا بشوند. سازنده آینده آن. اما باید تصریح شود که مبارزه برای شکل دادن به چنین پلاتفرمی، هم کار خود امروز است و هم اینکه از مشارکت فعال مدافعان آن در فعل و انفعالات سیاسی جاری پیرامون تحولات منطقه می گذرد. این بدانمعنی است که نیروی چنین آلترناتیوی بر بستر مبارزه راهبردی خود می تواند و باید از هر اقدام معطوف به هر اندازه از تامین امنیت در این جغرافیا، هر میزان از تخفیف در تنشها و تشنجات موجود و هر اقدام در راستای دوستیها و همکاریهای سازنده توسط دولتهای موجود استقبال بکند.
یقین بداریم که جریانهای آگاه و آینده نگر نه چندان اندکی در متن این جغرافیا حضور دارند و غالب آنها، رنجورند از فشار و سرکوب نیروهای حاکم و غیر حاکم مستبد و دیکتاتور و مرتجع یکه تاز در همین جغرافیا. نیروهایی پراکنده که عموماً فاقد سازماندهی هستند و از بی ارتباطی و یا کم ارتباطی با هم گرایشها و همسوهای خود در درون مرز این جغرافیای سیاسی رنج می برند. به راه افتادن جنبشی ممکن با چنان پلاتفرمی توسط این نیروی عظیم مدنی نیاز است تا مبتنی بر آن، مردمان این جغرافیای پهناور بتوانند در زبان آمالی و برنامهایی مشترک، همدیگر را دریابند. نهضتی که راه انداختنش نه فقط امکانپذیر، که یک ضرورت و رسالت است. نه تنها رسالت، که وظیفه روز است و امری در دستور کار. دستور کاری که، برای انجام آن باید دست بکار شد. و دست به کار شدنی که، ابزار آن به وفور وجود دارد ولی شوربختانه بخاطر کمبود اراده برای عمل مشترک، یا اصلاً و یا که بسیار کم به کار گرفته می شوند. نیروی چپ این جغرافیا، باید نقش محوری خود در این نهضت جغرافیایی را بگونه شایستهایی ایفاء کند. نیرویی که مستعد است تا نه در تعلقات دینی و قومی گیر بکند و نه در اسارت منافع اقتصادی طبقات برتر ملی کشورش بماند؛ این، نیرویی است میهن دوست- انترناسیونالیست!
آینده این جغرافیای سیاسی که در آن همه بدیلهای رنگارنگ نا فرجام و بد فرجام تاکنونی، جملگی رفوزه شدهاند همانا می باید بر ساختن آلترناتیوی دیگر باشد. آلترناتیوی که، اگرچه زمینهاش وجود دارد، اما بسی بی شکل است و سازمان نا یافته. برای شکل دهی و سازمانیابی چنین بدیلی، می باید بپا خاست تا به اتکای نیروی بزرگ چشم اندازی انسانی، آتش شر کنونی این جغرافیای فاجعه زده رو به فرو نشستن بگذارد. بگذار آیندهایی در افق پدیدار آید که در آن، همگی مردمان این جغرافیا بتوانند با آرامشی درخور شان انسان نفس بکشند.
بهزاد کریمی
اسفند ماه ۱٣۹٣
|