سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

«کشته ندادیم که سازش کنیم!»


محمدعلی اصفهانی


• در غیاب موسوی، در غیاب رهنورد و کروبی، جمعی از «همرهان سست عناصر» (به قول مولوی) با چشم های سرمه کشیده از خون دَلمه شده و تن های کبود شده ی شهیدان و اسیران جنبش، به اهریمن جماران چشمک می زنند و برایش ناز و عشوه و قر و غربیله می آیند تا مگر در سیاه بازی روحوضی شب عید نقشی هم به آن ها داده شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۵ تير ۱٣۹۰ -  ۶ ژوئيه ۲۰۱۱


سخن از شرکت کردن یا شرکت نکردنِ تعداد بیشتری، مثلاً، ده نفر یا صد نفر یا هزار نفر یا نمی دانم چند نفر در نمایش انتخابات اسفند ماه مجلس ولی فقیه نیست.
سخن از وادادن است در برابر ایستادگی. سخن از ایستادگی است در برابر وادادن. سخن از وفاداری است در برابر خیانت. سخن از خیانت است در برابر وفاداری.
سخن از خنجر است و پشت.
و سخن از غربال است. غربالی که نخاله را از سره، و ناخالص را از خالص، جدا می کند.
طبعاً روی چنین سخنی با توده ها نمی تواند باشد. و نیز ـ در جهت معکوس آن ـ با سفلگانی هم نمی تواند باشد که چه در هیأت دوست، و چه در هیأت دشمن، چه در هیأت «رادیکال» و انقلابی و سرنگونی طلب و برانداز، و چه در هیأت «اصلاح طلب»، و یا مثلاً در هیأت ناصح خیرخواهی که به جز اندیشه ی شر به سر ندارد، دشمنی با جنبش را پیشه کرده اند، و هیچ فرصتی را برای ضربه زدن به آن از دست نمی دهند.
همچنان که نمی تواند با همتایان سفله تر اینان باشد که بر خری سوارند که اینان برای پایین آوردن آنان از او، و سوار شدن بر او، ننگی و نکبتی و رذالتی و دنائتی نبود و نیست و نخواهد بود که حاضر به انجام آن نشده باشند و نشوند.

روی چنین سخنی نه با این ها و نه با آن ها، بلکه با کسانی است که خود را پیشوایان و راهنمایان و سخنگویان «جنبش سبز»، به حساب می آورند.
که فرمود:
«رهنمایی چه دانی، تو که ره ندانی؟»


... دیگر، دیرگاهی است که از آن مرحله گذشته ایم که در این باره بنویسیم و بگوییم که جنبش، «از رأی من کو»، به فلان جا و فلان جا رسیده است.
امروز، زمان آن است که بگوییم که جنبش، در تمامیت آن، و حتی در چهره های شاخص خودش یا همان «همراهان جنبش»، به نفی کلیت نظام موجود رسیده است. حتی اگر این «نفی» را با همین صراحت، بخشی از افراد و نیرو های درون جنبش، یا انکار کنند، یا خود از آن بی خبر باشند، و یا نخواهند رسماً اعلام دارند.
مهم، آنچه در ذهن وجود دارد نیست؛ بلکه آن است که خود را در عین می نمایاند. مهم، این نیست که مهندس موسوی ـ مثلاً ـ تا آن زمان که می توانست پیامی بدهد، هنوز تکلیف خود را با «امام راحل»، یا با «اجرای بی تنازل قانون اساسی» (به عنوان همانطور که خود می گفت، کف خواسته های خود، و نیز به عنوان یک تاکتیکِ به نظر خودش درست برای رسیدن به سقف، و نه به عنوان خود سقف) به طور قطعی روشن نکرده بود...
... آن «امام راحل» که موسوی از آن حرف می زد، همان نوع خاصی از «امام راحل» است که فقط در کره ی ماه وجود داشت و شب های ایام انقلاب، گاهی دیده می شد که دارد در آنجا پرسه می زند.
و من چون این موضوع را ـ حداقل ـ در دو مقاله ی نسبتاً مفصل، مورد اشاره قرار داده ام در اینجا به تشریح بیشتر نمی پردازم... (۱)

شخصاً هر وقت در نوشته یی یا گفتاری، می خوانم یا می شنوم که کسی یا جریانی، با نادیده گرفتن آن همه موضع گیری های صریح موسوی، و آن همه همراهی های عینی او با خواست های جنبش (حد اقل، با خواست های مدنی اما به غایت سیاسی جنبش)، و آن همه و این همه اعتمادی که نسبت به او در جوانان و دانشجویان و فعالان شناخته شده ی مبارزات سیاسی و مدنی (که بخش بزرگی از آن ها را یا شهیدان یا زندانیان جنبش تشکیل می دادند و می دهند) وجود داشت و دارد، به استناد یک سخن نادرست و ناسنجیده ی او، با لودگی یا بی لودگی، از «عصر طلایی امام راحل» سخن می گوید و مدعی می شود که موسوی خواهان باز گشت به بساط اختناق و سانسور و زندان و شکنجه و اعدام است، تکلیفم را، برای خودم، و به نزد خودم، با او روشن می کنم. و «برای خودم، و به نزد خودم» ـ و نه برای دیگران، و به نزد دیگران، و نه به عنوان یک حُکم ـ او را در یکی این دو فقره آدم ها می بینم:
ـ فاقد ابتدایی ترین توانمندی های ذهنی برای یک تجزیه و تحلیل و استنتاج ساده ی منطقی، حتی در همین حد از سادگی و روشنی و روانی و راحتی.
ـ مغرض... ریاکار... دروغگو... کلاش... اسنوب (در خوشبینانه ترین شکل)... و یا از قماش همان سفلگانی که در آغاز از آن ها یاد کردم....
بگذریم.
بگذاریم و بگذریم.

و امروز اما، دردی نه از نوع آن «زخم هایی که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌ خورد و می ‌تراشد»، بلکه از نوع خود جذام، به جان جنبش افتاده است:
در غیاب موسوی، در غیاب رهنورد و کروبی، جمعی از «همرهان سست عناصر» (به قول مولوی) با چشم های سرمه کشیده از خون دَلمه شده و تن های کبود شده ی شهیدان و اسیران جنبش، به اهریمن جماران چشمک می زنند و برایش ناز و عشوه و قر و غربیله می آیند تا مگر در سیاه بازی روحوضی شب عید نقشی هم به آن ها داده شود.
جمعی از اینان، خوشبختانه آن قدر پست هستند که برای رسیدن به این هدف، و برای ابراز ندامت از گذشته، حتی از «جنبش سبز» و «همراهان» آن نیز اعلام برائت می کنند.
من اینان را با همه ی پستی و دون مایگی اشان، بر دیگرانی که همچنان از «جنبش سبز» سخن می گویند و حتی خود را سخنگوی آن نیز می نمایانند، اما در صدد قبای ننگ بر تن جنبش پوشانیدن هستند ترجیح می دهم.
آن دسته ی نخست، به انفعال خود، به ریاکاری خود، و به خنجر از پشت زدن خود، معترف، و ای بسا مفتخر است؛ و این دسته ی دوم اما نه.
پیشتر از این هم در یکی دو جا به شعر درخشان سعدی اشاره کرده بودم که:
هرگز ایمن ز مار ننشستم
که بدانستم آنچه خصلت اوست.
زخم دندان دشمنی بَتَر است
که نماید یه چشم مردم، دوست!

انکار نمی توان کرد که در این میان ـ بیرون این دو دسته، و نه در این دو دسته ـ افراد دیگری هم هستند که نه سوء نیت، بلکه اشتباه محاسبه دارند؛ و درست به دلیل همین اشتباه محاسبه اشان، از شرایط لازم برای ایفای نقشی جدی متناسب با قامت جنبش برخوردار نیستند.
این ها ـ و نه آن دو دسته ـ اینطور پیش خودشان حساب می کنند:
اختلاف میان خامنه ای و احمدی نژاد می تواند خامنه ای را به سوی ما بکشاند؛ پس بنابر این باید بکوشیم که هر چه بیشتر، او را به خود نزدیک سازیم.
کدام خامنه ای را اما؟
همان غول بی شاخ و دمی که مهره یی بیش در دستگاه کودتا نیست؛ و اُبهّت او در همین حد است که از احمدی نژاد و مشایی و دار و دسته ی مربوطه، آنچنان می ترسد که علی رغم این همه پوزخند زدن های آنان به سر تا پای وجود چنین ولی فقیه مفلوکی، و علی رغم این همه به پشم ریش خود هم نگرفتن نصایح و فرامین و «حکم حکومتی» هایش، باز ناچار است که برای تداوم تاریخ مصرف خود، و دیر تر به پایان رسیدن آن، خود را از غضب آنان در امان نگاه دارد.
تا این لحظه البته. بعد تر چه پیش خواهد آمد یا نخواهد آمد چیز دیگری است که به بسیاری عوامل دیگر، زد و بند ها، توازن قوا، و غیره و غیره بستگی دارد. ولی قطعاً خارج از اراده ی بی چون و چرای ولایت مطلقه ی فقیه.
در این باره بسیار می توان نوشت و باید هم نوشت. اما من قبلاً چند بار در چند مقاله به این موضوع پرداخته ام، که از آن جمله است مقاله ی «جنبش اگر به بهانه ی تهدید جنگ، عقب نشینی کند کارش تمام است» (۲) که در آن انتقادی نه پرخاشگرانه، بلکه دوستانه، به یکی ازمشاوران سابق مهندس موسوی شده بود که در نوشته یی با مطرح کردن خطر جنگ، کوشیده بود تا به طریقی، به خیال خود، خامنه ای را رام کند.
در آن مقاله ی یک سال پیش، موضوع ناتوانی خامنه ای در برابر احمدی نژاد را ـ که در آن روز ها هنوز هرگز اینگونه آشکار نشده بود ـ توضیح داده بودم و واکاوی کرده بودم؛ و در ارتباط با پیشنهاد آن مشاور سابق مهندس موسوی نیز نتیجه گرفته بودم که:
«تسلیم ناپذیری جنبش، استمرار جنبش، و حضور آن است که مانع زمینه سازی ذهنی حمله به ایران می شود، و نمی گذارد که اسراییل و جان بولتون ها ایران را ویران کنند، نه سازش جنبش، که به منزله ی اعلام شکست جنبش است و پایان امید به تغییر از درون ایران؛ و پایان نگاه تحسین برانگیز جهانیان به ملتی به نام ملت ایران!».

خوشبختانه، چند روز بعد از آن، مهندس موسوی، بدون اشاره به نوشته ی آن دوست خود، با صراحت تأکید کرد که جنبش، تحت هیچ عنوانی، به بهانه ی جنگی که خود حکومتگران در برافروختن آن سهیم هستند و بعضاً ًمنافع خود را در آن می بینند (۳) تن به هیچ گونه سازشی با اشغالگران داخلی ایران و قاتلان فرزندان مردم نخواهد داد، و حتی در صورت وقوع احتمالی جنگ نیز، صفوف جنبش در مقابله با متجاوزان، جدا از صفوف حکومتگران خواهد بود.
او توضیح داد که:
«یک دولت نامشروع و سرکوبگر و در حال جنگ با ملت خود نمی تواند در مقابل تهدیدات بیگانه مقاومت نماید. در چنین حالتی یا باید به بیگانگان باج دهد و یا کشور را در آستانه خطرات مهلک افکند...
«جنبش سبز از طریق آگاه سازی همه جانبه اقشار اجتماعی و نخبگان به سرکوبگران اجازه نخواهد داد با ایجاد وضعیت اضطراری در کشور و استقبال از درگیری های نظامی، از پاسخگویی و مسئولیت پذیری فرار کنند و به تشدید سرکوب و ارعاب مخالفان بپردازند و یا در خفا برای تامین منافع کوتاه مدت خود بر سر منافع عالی ملی تن به سازش های خفت بار دهند.» (۴)

(داخل پرانتز: با توجه به اوضاع جوشان منطقه، و تلاش دشمنان خارجی مردم منطقه برای منحرف کردن جنبش های توده یی، و گرفتن مهار آن به دست خود، خطر همچنان وجود دارد. خطر تجاوز به ایران، و استفاده ی ابزاری جنگ افروزان از مردم فروشانی که نهایت آمال اشان تبدیل شدن به چیزی چون «ارتش آزادی بخش ملی لیبی» است که به رهبری کثیف ترین و بدنام ترین خائنانِ به ظاهر لیبیایی، تحت فرمان و آموزش و کمک های مادی و لجستیکی و نفراتی و نظامی ناتو و شیوخ مرتجع خلیج فارس، توانسته است کاری ترین ضربه را به جنبش مستقل و سربلند مردم لیبی علیه دیکتاتور خونخوار بزند. اما این، مقوله یی است که باید جداگانه و به تفصیل به آن پرداخت. وگرنه، هم از سخن اصلی امان دور خواهیم شد، و هم این چند سطر، به درازا خواهد کشید.)

میوه چینی هم برای خودش کاری است. اما شما خانم ها و آقایانی که با خیانت به توده های جنبش، و با خیانت به «همراهان جنبش» ـ که انصاف را، از هیچگونه مایه گذاشتن از خویش، در راه به تحقق رسیدن حداقل های خواست های مشترک جنبش، فروگذار نکردند، و اینک نیز به همین دلیل، در بند اهریمن جماران هستند ـ هوس میوه چینی ( آن هم میوه چینی زودرس) کرده اید! من اگر به جای شما بودم ـ دستکم ـ از درخت سیب بالا می رفتم، نه از درختچه ی زالزالک. آن هم زالزالک کرمو.

می خواستم عنوان این مقاله را، با اشاره به آن وسترن معروف، بگذارم:
به خاطر یک مشت زالزالک
اما فاجعه را جدی تر از این حرف ها یافتم. به جدیت، و به قاطعیت شعار پر معنای توده های جنبش، که شاید بیش از یک سالی است که تکرارش می کنند، و مورد تأیید عینی و عملی «همراهان جنبش» نیز بود و هست:
ـ کشته ندادیم که سازش کنیم!
۱۵ تیر ۱۳۹۰

پانویس ها:

۱ ـ انطباق فعال، مهم ترین ضامن پیروزی جنبش است (۳ اسفند ۱۳۸۹)
www.ghoghnoos.org

و نیز: « جنبش بی محابای خرداد، جنبش کمی با محابای سبز، و چند نوع خمینی» (۲۷ آذر ۱۳۸۸)
www.ghoghnoos.org

۲ ـ جنبش اگر به بهانه ی تهدید جنگ، عقب نشینی کند کارش تمام است (۲۹ مرداد ۱۳۸۹)
www.ghoghnoos.org

۳ ـ و ۴ ـ برای سرکوب جنبش، دارند به استقبال جنگ می روند! (۲۹ تیر ۱۳۸۹)
www.ghoghnoos.org


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست