سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سه به علاوه ی یک پیشنهادِ احتمالاً عملی برای این روزها


محمدعلی اصفهانی


• نمی دانم که آیا موسوی حاضر به عبور از بعضی مرزها و پذیرش حداقل یکی از پیشنهاد های زیر (در این مقطع زودگذر که به همان دلیلی که گفتم خطر کم تری را متوجه او می کند) هست یا نه. اما از من ـ در حد درک خودم که چه خوب است با خرد جمعی در هم بیامیزد و کامل شود ـ گفتن، و از او شنیدن یا نشنیدن ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۵ بهمن ۱٣٨۹ -  ۴ فوريه ۲۰۱۱


بی انقلاب، کار، میسر نمی شود
وین جنبش از شعار، فراتر نمی شود

انقلاب ـ اگر انقلاب باشد ـ همیشه زیباست. اما راقم این سطور، به عنوان یک انقلابگرا، هرگز از رفرمگرایان انتظار ندارد که خواهان انقلاب باشند. مگر اصلاً چنین خواسته یی نشان چیزی به جز بی خردی، یا ندانستن تفاوت میان انقلاب و رفرم می تواند باشد؟
اصلاح طلب ـ اگر اصلاح طلب باشد ـ آری در مسیر، همگام با حرکت خود در پیرامون، و حرکت پیرامون در خود، می تواند به انقلابگرایی نیز برسد، و یا نرسد.

نظام کنونی، تاب برتافتن اصلاحات را ندارد، اما این، به آن معنا نیست که رفرم گرایی رفرم گرایان (اصلاح طلبان) بی نتیجه است.
نه تنها چنین نیست، که درست، بر عکس این است. چرا؟ زیرا حرکت اصلاح طلبان، با توجه به چند دستگی نیروهای درون حاکمیت و نهادهای گوناگون آن، از جمله نهادهای نظامی، از یکسو به جدا کردن نیروهای درون حاکمیت از روح هنوز غالب بر آن کمک می کند (و من این را تا حدودی مدیون استراتژی و تاکتیک اصلاح طلبان غیرحکومتی، زهرا رهنورد (که هیچگاه در حکومت نبوده است و از این بابت، پرونده یی روشن و بی ابهام دارد) و کروبی و موسوی می دانم. استراتژی و تاکتیکی که:
ـ اینک دیگر بعد از به ثمر رسیدن نسبی، باید در آن تغییرات اساسی داده شود، و یا حتی کنار گذاشته شود.
ـ به هر حال، نمی تواند به صورت مطلق، جدا از علایق قلبی و پیوند های عاطفی (و سیاسی) به خصوص دو نفر اخیر، در نظر گرفته شود، ودرباره اش حکم قطعی صادر گردد.

همانطور که در نخستین ماه های آغاز جنبش آزادی خواهانه ی اخیر نوشته بودم:
گفته می شود که این «رژیم» (کدام رژیم؟ مگر اصلاً این الیگارشی سوراخ سوراخ و بی هژمونی ثابت را می توان «رژیم» نامید؟) «ظرفیت» رفرم ندارد. من اما دوست دارم بگویم که این «حاکمیت»، با رفرم، «متلاشی» می شود. و میان آن گفته و این گفته، تفاوتی است میان «رژیم» با «حاکمیت»؛ و میان «ظرفیت نداشتن» با «متلاشی شدن».
«ظرفیت نداشتن»، بیان «ایستایی» است؛ ولی «متلاشی شدن» بیان حرکت است. حرکت به سمت تلاشی. در بیان اول، از اساس، خواست «رفرم» نفی می شود؛ و در بیان دوم، هرگونه خواست رفرم، به عنوان کمکی بالفعل به متلاشی شدن، و کمکی بالقوه به متلاشی کردن، مورد تأیید قرار می گیرد!
رفرمگرایان، با چنین بیانی ـ در شرایطی ـ «متحد عینی» کسانی هستند که درهم کوبیدن حاکمیت، و ساختن بنایی نوین را به عنوان هدف خود انتخاب کرده اند... انقلاب را.
کدام حاکمیت؟
ـ همان حاکمیتی که با رفرم، متلاشی می شود؛
ـ و چون با رفرم، متلاشی می شود، در برابر خواست رفرم، ایستادگی می کند؛
- و چون در برابر خواست رفرم، ایستادگی می کند، در بستگی و انسداد فضای درون خویش، به هنگام شکوفایی فضای بیرون خویش، از هم فرو خواهد پاشید!

و اینک، زمان شکوفایی فضای بیرون حاکمیت، فرا رسیده است. بر خلاف آن چیزی که سرکوب و اختناقی که در هم شکستنی است، سعی می کند به جنبش القا کند.
شفیعی کدکنی، شاعری که نمی دانم چرا تا به این حد دوستش دارم (شاید به خاطر خاطره های درهم سال های جوانی ام)، در «کوچه باغ های نشابور» سروده بود:
شیپور شادمانی تاتار
در سالگرد فتح
فرصت نمی دهد
تا بانگ تازیانه ی وحشت را
در پهلوی شکسته ی آنان
در آن سوی حصار گرفتار بشنویم

اما در این «سالگرد فتح تاتار»، سالگرد دیگر فتح تاتار، سالگرد دیگر تر فتح تاتار (در سالگرد پیروزی ارتجاع از همان غروب ۲۲ بهمن ۵۷ بر انقلابی که در نطفه خفه شد) آنچه می شنویم، نه «شیپور شادمانی تاتار»، بلکه غرش توپ های توپخانه یی است که تاتاران،خود به سمت خود شلیک می کنند، و خود، خود را از پای در می آورند.
و آنچه می بینیم «خاکستر خجسته ی ققنوسی» است که «خضر سرخ پوش صحاری» نه بر «این گروه مرده» ی سال ۱۳۵۰، که بر این خیل عظیم زنده ی سال ۱۳۸۹ افشانده است.
و این همه، به برکت جنبش های یا ـ آن گونه که من به نشان همبستگی تمامی این جنبش ها با هم دوست دارم بگویم ـ با جنبش تمامی «خاورمیانه ی بزرگ»، از شمال آفریقا تا خاورمیانه ی خودمان، که هم الهام گرفته از بخش پیشتاز آن، یعنی از جنبش ماست؛ و هم الهام دهنده ی این بخش در پیمودن مسیری متکامل تر.

پاس این جنبش بزرگ سراسری را که ما جزیی از آن هستیم بداریم، و فرصت را از دست ندهیم. فرصت همراهی با این جنبش سراسری تمام خاورمیانه ی بزرگ را که پایه های به ظاهر مستحکم تمامی دیکتاتور های منطقه را به لرزه درآورده است.

ملایان ابله ما می کوشند ـ و خود می دانند که به عبث می کوشند ـ که این جنبش را تا آنجایی که بیرون ایران است، پیرو آرمان های امام گور به گور شده اشان، و مضحک تر از آن: امام به زودی گور به گور شونده اشان، نشان دهند. و حتی کیهان حسین شریعتمداری، با حروف نمی دانم چند (از سال هایی که ما با حروف سربی، کار می کردیم خیلی گذشته است و دوران، دوران کامپیوتر است و این جور قرتی بازی ها) تیتر صفحه ی اولش را زده است «طلوع خمینی در خاورمیانه»!
تو که راست می گویی، اما...
امام جمعه ها را که نگو و نپرس. خوشم می آید از وقاحت این «بوزینگان برآمده بر منبر».
و این در حالی است که:
اولاً: تا آنجا که می بینیم، شعارها و صف بندی ها در مصر و تونس و فکر می کنم یمن، رنگ و بوی بنیادگرایی و آخوندیسم ندارد،
و ثانیاً: همان رهبران اسلامگرای اپوزیسیون این کشور ها، صد بار، از خمینی و خمینی گرایان اعلام برائت کرده اند، و اسلام شان بیشتر به اسلام اردوغان ها می ماند. حتی «اخوان المسلمین» ِ امروز مصر هم از نوع «معتدل» اخوان المسلمین، مثل «اخوان المسلمین» اردن هستند. و علاوه بر این ـ و مهم تر از این ـ رهبری امضا نشده ی جنبش، به دست نیرو های مترقی و اتحادیه های کارگری و امثال آن هاست.

اما اصل سخن من در این یادداشت دم صبح جمعه ۱۵ بهمن:
۱ ـ چهره های شاخص جنبش، که من نیز همچون خودشان، آن ها را «همراهان» و نه رهبران چنبش می دانم، در روز های اخیر (موقتاً) از امنیت به مراتب بالاتری نسبت به دیروزها برخوردارند. چرا که «کودتاگران» از فضای کنونی منطقه می ترسند، و بیشتر از همیشه نگران آن هستند که دستگیری اینان، جرقه یی جرقه تر از همه ی جرقه ها را بر خرمن خشم مردم بزند، و پتانسیل نهفته ی جنبش را یکباره، و به صورت انفجاری بزرگ، آزاد سازد. انفجاری که دیگر نمی توان با آن کاری کرد.
۲ ـ و به همین دلیل، «همراهان جنبش» باید گامی فراتر از پیش و پیش تر ها بردارند. گامی فراتر و کیفی تر. وگرنه بیم آن می رود که فرصتی طلایی بسوزد و دود شود و به آسمان که نه به اعماق زمین فرو رود.
۳ ـ نمی دانم که آیا موسوی حاضر به عبور از بعضی مرزها و پذیرش حداقل یکی از پیشنهاد های زیر (در این مقطع زودگذر که به همان دلیلی که گفتم خطر کم تری را متوجه او می کند) هست یا نه.
اما از من ـ در حد درک خودم که چه خوب است با خرد جمعی در هم بیامیزد و کامل شود ـ گفتن، و از او شنیدن یا نشنیدن:
۱ ـ از موضع «رییس جمهوری منتخب» (منتخب در همین انتخابات به همانگونه که می دانیم، و در همین نظام به همانگونه که می شناسیم) و با امضایی که عنوان «رییس جمهوری منتخب» را با خود دارد، مردم را به حرکتی بخواند که می تواند مثلاً یکی از حرکت های زیر باشد:
ـ تحصن در دانشگاه، یا مرکزی عمومی، یا هر جای دیگری از این نوع. به جز حرم امام راحل قاتل البته. آدم از «همراهان جنبش»، همیشه از این بابت، نگران است. کار حرم امام راحل را بگذارید برای مردم لطفاً. به هنگام فرا رسیدن زمان موعود!
ـ اعتصاب، در یکی از اشکال آن که بیشتر احتمال موفقیت در آن برود.
- تظاهراتی که برگشت به خانه را در پی نداشته باشد و مردم در خیابان ها تا به فرجام رسیدن کار بنشینند. خطرناک است. می دانم. می دانم. و به وسواسی های موسوی و همراهان، در حفظ جان افراد جنبش به خوبی آگاهم. اما... و اما.. و اما...
البته همه ی سه موردی که در بالا بر شمردم، آمد و نیامد دارند. ممکن است که این دعوت ها «نگیرد». اما گناه این «نگرفتن» را کسی نخواهد توانست به گردن موسوی و همراهان جنبش بیاندازد. چرا که همه از فضای حاکم بر میهن آگاهند.
به یک تعبیر، این کار، بهانه ها را از دست «غر»زنندگان حرفه یی خواهد گرفت، و به یک تعبیر، بهانه یی تازه به دستشان خواهد داد که «دیدید گفتیم که کسی حرف این ها را گوش نمی کند؟» و بدتر از این و بدتر از این.

بسیار خوب. اگر کسی حرف این ها را گوش نمی کند و این ها هیچکاره اند، و از اول هم این ها بهانه بودند و بس، پس چرا شما از این ها طلبکارید و مسئولیت ناکامی ها را به گردن این ها می اندازید؟ مگر این ها دست و پای شما را گرفته بودند یا گرفته اند و مانع شما شده بودند یا شده اند؟ و یا از حرف های از آغاز اعلام کرده شان عدول کرده اند؟ و اگر بسیارانی از مردم برای اینان حرمت قائلند و به حرفشان گوش می کنند، پس چرا شما مدعی تمام شدن این ها هستید؟ تمام شده اند؟ شما شروع کنید.

حرف های مدعیانی از آن نوع، حرف مفت است؛ و ملت ما حرف مفت، زیاد شنیده است و در مقابلش واکسینه شده است.
مثلاً موسوی ـ که خوب و بد، آنچه می گوید همان چیزی است که به آن اعتقاد دارد ـ یک یا دو بار، اشتباه بزرگی کرد که از «عصر طلایی» خمینی سخن گفت. و دیدیم که چه طور از این اصطلاح نادرست و این اشتباه بزرگ، بدخواهان مغرض (مطلقاً افراد بی شیله پیله را نمی گویم) استفاده کرده اند و مرتباً می گویند که این که موسوی این حرف را زده است معنایش این است که او می خواهد مثل همان دوران، اختناق و خفقان، و اعدام و شکنجه و زندان، و حجاب اجباری، و کوفت و زهرمار برقرار شود. در حالی که خود به یقین می دانند که چنین نیست، و این همه سخنان و رفتارهای امروز او، و نیز این همه همراهی او با خواست های آزادی خواهانه و خواست های مدنی مردم، در تضاد کامل با آن کلام اشتباه آمیز او قراردارد. کلامی که بی هیچ تردیدی، در عینیت خود (و نه در ظاهر خود) چنین معنایی را نمی رساند، و بسیار باید سیاه دل و بدخواه و بدسیرت و ریاکار بود که این جمله را روی هوا «بُل» گرفت و الم شنگه یی تمام ناشدنی به راه انداخت، که خوشبختانه، هم افشاگر ماهیت «بُل» گیرندگان است، و هم نشان دست های خالی آن ها، و هم نشان وحشتشان. نه از خود موسوی الزاماً؛ بلکه از جنبش. موسوی فقط بهانه ی این هاست؛ و این ها در پشت نشانه گرفتن موسوی، کل جنبش را نشانه گرفته اند. جنبشی که باب طبع شان نیست، و حتی سد راه بعضی شان هم هست. آن کسانی را می گویم که خواهان ویرانی ایران به دست جنگ طلبانی هستند که آنان را به خدمتگزاری موقت خود مفتخر کرده اند...

اما من پیشنهاد ساده تر، بی خطر تر، عملی تر، و احتمالاً تعیین کننده تری دارم.
و این پیشنهاد، به نظر من بهتر است که به منظور هماهنگی هرچه بیشتر، از سوی «همراهان جنبش» مطرح شود، و نه دیگران.
بعضی پیشنهادها هستند که چون یا به موقع خود مطرح نشده اند، و یا مطرح کنندگان شان مشتی دلقک بوده اند، انسان در ارائه ی آن ها کمی پروای نام و ننگ می کند. اما باید بر این پروای بی معنا، غالب آمد.
شما فکر می کنید که با این شهر های پرترافیک و پر از اتوموبیل، اگر در ساعات محدود و معینی از روز های مثلاً زوج یا فرد، که ضمناً پرترافیک ترین ساعات باشند، یکباره به مدت زمانی معین، مثلاً دو ساعت، بوق های ماشین ها به صدا درآیند چه اتفاقی خواهد افتاد؟
۱۵ بهمن ۱۳۸۹

توضیحات:

٭ از جان پاک این همه در خون تپیده گل .......... باغی شکفته است که پرپر نمی شود
این باغ سبز و سرخ و سفید و هزار رنگ ......... بی آفتاب، لیک تناور نمی شود
ای آفتاب روشن ِ در راه: انقلاب! .......... بر دَم که بی تو شام به آخر نمی شود!
بقیه ی شعر:
www.ghoghnoos.org
و نیز در باره ی مفهوم انقلاب: «انقلاب نمرد؛ زنده است انقلاب! ـ گفتار ۲۲ بهمن»، به همین قلم:
www.ghoghnoos.org
٭ ٭ برای چندین و چندمین بار، هرچند که (...) :
راقم این سطور، نه پیرو، و نه همفکر، و نه غیره ی «همراهان جنبش» است، اما سخن با کینه و نفرت و بی حرمتی گفتن، و ناتوانی در درک شکل گیری تدریچی و متغیر پدیده یی به تام انسان، در پدیده یی به نام «زمان ـ مکان» را شایسته ی کسانی می داند که همان به که علناً به صفتی موصوفشان نکند و انتخاب صفت شان را به خواننده ی خردمند و نیز بی غرض بسپارد.
با کسی که معنای «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» و معنای اتحاد (و نه وحدت) مشروط تا منتهی الیه مرز پرنسیپ ها در سیاست را نمی فهمد هم، سخن نگفتن و پاسخ او را به سعدی احاله کردن و «خاموشی» گزیدن اولیٰ است!


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست