سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اشاره‌ای به آسیب‌های روانی ما ایرانیان


ب. بی نیاز (داریوش)


• یکی از آسیب‌های روانی جمعی ایرانیان در تاریخ، حمله‌ی اعراب مسلمان به ایران بود که با پیروزی مهاجمان به پایان رسید. اساساً ما ایرانیان هنوز نتوانسته‌ایم بر این آسیب روانی خود غلبه یابیم. این حکم برای همه‌ی ایرانیان، از هر گروه فکری، صادق می‌باشد. زیرا علی‌رغم تفاوتهای کنونی بین منِ نوعی با خمینی و یارانش، ما از گذشته‌ی مشترکی برخورداریم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣ اسفند ۱٣٨٨ -  ۲۲ فوريه ۲۰۱۰


 آسیب‌‌های روانی (Psychological trauma) ما ایرانیان بسیارند. یک بخش از این آسیب‌ها جمعی است و بخش دیگر فردی.
آسیب روانی چیست؟ منشاء زخم یا آسیب روانی می‌تواند یک حادثه‌ی ناگوار مانند تصادف اتومبیل، افتادن از پرتگاه، آتش‌سوزی، تجاوز، زندان، قتل‌ِ عام و غیره باشد. هستند کسانی که پس از یک تصادف رانندگی ناگوار دیگر حاضر نیستند از اتومبیل استفاده نمایند، یا کسی که دچار سانحه آتش‌سوزی شده احتمال دارد تا آخر عمرش هیچگاه بر این ترس غلبه نکند.
عواقب آسیب روانی که منشاء آن یک حادثه‌ی بسیار ناگوار است گاهی ابعاد بسیار پیچیده به خود می‌گیرد. اگرچه ترس هسته‌ی این زخم روانی را تشکیل می‌دهد ولی حاصل رفتاری آن (ترس)، چنان اشکال پیچیده‌ای به خود می‌گیرد که جامعه و فرد بدون یک روان درمانی طولانی قادر به غلبه بر آن نیست. جامعه می‌بایستی در یک بستر سالم، آزاد و توأم با روشنگری سیاسی- اجتماعی قرار گیرد و فرد از کمک‌های روان‌درمانی پزشکِ متخصص بهره‌مند شود.

نمونه یهودیان و کشور اسرائیل

پیش از آغاز لازم به یادآوری است که همواره این نظر را نمایندگی می‌کردم و می‌کنم که تشکیل دولت اسرائیل یک ضرورت تاریخی بوده است. در همین رابطه ۱۴ سال پیش، بدون توجه به جریان اصلی و غالب (mainstream) در جامعه‌ی روشنفکری ایران، مقاله‌‌ای نوشته بودم تحت عنوان «ضرورت تشکیل دولت اسرائیل». این مقاله در سطح محدودی در گاهنامه‌ی «قاصدک» منتشر شد (زیرا کسی حاضر به چاپ آن نبود). می‌توانم ادعا کنم که تاریخ، فرهنگ و ادبیات یهودی را نسبتاً خوب می‌شناسم. تاکنون چهار داستان (رمان) از ادبیات یهود به فارسی برگردانده‌ام که دو تای آنها («از دنیایی که دیگر نیست»، اثر اسرائیل سینگر، و «ترمپتی در وادی» اثر سامی میخائیل) در آمریکا توسط هموطنان عزیز یهودی‌ام، بنیاد جامعه دانشوران، با همکاری خانم شیرین‌دخت‌ دقیقیان (ویراستار) و آقای ایرج صفایی، منتشر شده است. علی‌رغم تأکید دایم و همیشگی‌ام بر تشکیل دولت اسرائیل، هیچگاه با بسیاری از سیاست‌های دولت اسرائیل موافق نبودم و نیستم. خود را در کنار هزاران اسرائیلی و یهودی می‌بینم که بطور خستگی‌ناپذیر برای صلح عادلانه میان فلسطین و اسرائیل تلاش می‌کنند.
شاید هیچ قومی در تاریخ بشری به اندازه‌ی یهودیان مورد ستم، شکنجه، تحقیر و بی‌عدالتی قرار نگرفته باشد. اوج این یهودستیزی در پدیده‌ی هولوکاست متبلور شد. آسیب‌روانی ناشی از هولوکاست، نه فقط تأئید و ادامه‌ی گذشته‌ی به غایت تلخ و خونین یهودیان بوده است، بلکه آن چنان ابعاد فاجعه‌آمیزی به خود گرفت که در تصور یک فرد معمولی نمی‌گنجد. یهودیان همواره، حتا پیش از هولوکاست، از آسیب‌روانی در رنج بودند. ما این آسیب‌روانی را در داستانهای یهودی در انجیل عهد عتیق مشاهده می‌کنیم. روح و روان هر یهودی نه بر «زندگی» که با «تنازع بقا» گره خورده است. «تنازع بقا» هسته‌ی اساسی و تعیین‌کننده فرهنگ رفتاری یهودیان را تشکیل می‌دهد. حداقل منشاء سه جشن بزرگ یهودیان بر تاریخ نجات یهودیان از دشمنانشان دلالت دارد: جشن پسح (عید فطیر- رهایی بردگان یهودی از زیر سلطه‌ی فراعنه مصر)، جشن پوریم (قرعه- معجزه‌ی نجات یهودیان در زمان خشایارشاه شاهنشاه ایران از توطئه‌ی هامان سردار ایرانی) و حنوکا (گشایش- آزادی اروشلیم توسط حشمونائیم از سلطه‌ی یونانیان). همانگونه که خواننده متوجه است، این سه عید، سه عید «نجات»، «جان سالم به در بردن» و «تنازع بقا»ست. یهودیان با این فرهنگ کهنِ «تنازع بقا» زندگی کرده و می‌کنند و کسی که نسل اندر نسل این گونه تربیت شده است، همواره در ترس و استرس (بدبینی و بی‌اعتمادی به دیگران) به سر می‌برد. این فرد یهودی همواره با خود فکر می‌کند، «آیا این عمل من برای یهودیان خوب است یا بد؟»، «چرا همه با من یهودی دشمن هستند؟»، «چگونه می‌توانم زندگی خود و بچه‌هایم را تضمین کنم؟» و صدها پرسش از این دست که رفتارهای انسان «یهودی» را رقم می‌زند. در مغز «این یهودی» دیگر برای «همزیستی» و «همزیایی» با دیگران جایی باقی نمی‌ماند. بدبینی و پارانویا به اصول رفتاری او تبدیل می‌شود.
یهودیان به ویژه در جهان مسیحی کلاً در گتو (محل‌های منزوی) زندگی می‌کردند. زندگی در گتو برای یهودیان در آلمان نازی به یک کیفیت جدیدی از خشونت رسید که هر چه انسان درباره‌ی آن بنویسد، کم نوشته است. امروز دولت اسرائیل چه می‌کند؟ دیوار بزرگی- تحت عنوان محافظت- دور اسرائیل می‌کشد! ملتی که روزی دشمنانش او را در گتوهای آشویتس و داخاو محصور کرده بود، امروز با دست خود، به نام محافظت و دفاع، خود را در گتو قرار می‌دهد. این هم یکی از رفتارهای عجیب و غریب ناشی از آسیب روانی است.
خانم آویگایل آباربانل (Avigail Abarbanel)، دکتر روانکاو، متولد اسرائیل که هم اکنون ساکن استرالیا است، می‌نویسد: « بسیاری از اسرائیلیان، فلسطینان را با نازی‌ها مقایسه نمی‌کنند، برای آنها فلسطینان همان نازی‌ها هستند، یعنی همان نازی‌های قدرتمند، بی‌چهره و قاتل که می‌خواستند به طور هدفمند یهودیان را محو و نابود سازند.» او می‌نویسد: «اکثر اسرائیلیان حتا نمی‌دانند که اسرائیل در سال ۱۹۴٨ یک پاکسازی قومی را به اجرا در آورد.»
درباره‌ی آسیب‌های روانی یهودیان کتابهای بسیاری نوشته شده است، ولی متأسفانه فقط آن بخشی در اسرائیل، بی. بی. سی و دیگر رسانه‌های جهانی عرضه می‌شود که به نفع سیاست توسعه‌طلبی دولت اسرائیل و در ضدیت با سیاست همزیستی مسالمت‌آمیز اسرائیلیان با همسایگانش و به ویژه فلسطینان است. به هر رو، خطراتِ رفتاری آسیب‌روانی بسیار وسیع و گوناگون است و هر چه زودتر به آن پرداخته شود، هم به نفع ملت بیمار است و هم به نفع دیگر همنوعان. فرد آسیب‌دیده، بقیه را «دشمن» خود می‌داند و رفتارهای خود را (ناخودآگاه) بر اساس همین ارزش ناشی از آسیب تنظیم می‌کند. وظیفه‌ و تعهد تاریخی تشکیل دولت اسرائیل در این بود که یهودیان بتوانند با داشتن چنین فرصتی بر آسیب‌های روانی خود فایق آیند و در محیطی خالی از ترس و استرس به زندگی خود ادامه دهند. ولی امروز دولت اسرائیل خود به منشاء تولید و بازتولید این ترس، هم برای شهروندان اسرائیلی و هم برای فلسطینان، تبدیل شده است.

انقلاب اسلامی ۵۷، بازتولید یک آسیب‌روانی و منشاء یک آسیب روانی دیگر

از منظر سیاسی می‌توان انقلاب اسلامی ۵۷ را در یک مجموعه از ویژه‌گی‌های «خوب» یا «بد» ارزیابی کرد. از منظر روانشناختی فردی و اجتماعی این انقلاب برای جامعه‌ی ایرانی یک فاجعه بود. اثرات این فاجعه، چه در بُعد فردی و چه اجتماعی، در آینده خود را نشان خواهد داد.
یکی از آسیب‌های روانی جمعی ایرانیان در تاریخ، حمله‌ی اعراب مسلمان به ایران بود که با پیروزی مهاجمان به پایان رسید. اساساً ما ایرانیان هنوز نتوانسته‌ایم بر این آسیب روانی خود غلبه یابیم. این حکم برای همه‌ی ایرانیان، از هر گروه فکری، صادق می‌باشد. زیرا علی‌رغم تفاوتهای کنونی بین منِ نوعی با خمینی و یارانش، ما از گذشته‌ی مشترکی برخورداریم. ما هنوز از عربهای سنی که با تصرف ایران ما را مجبور کردند مسلمان شویم، متنفریم (۱). به عربها به چشم دشمن نگاه می‌کنیم و به همین دلیل خود را مجاز می‌دانیم که هر صفت ناشایست به آنها اطلاق کنیم. در ضمیر ناخودآگاه و حافظه‌ی جمعی ما، اعراب دشمنان ما هستند.
ناسیونالیسم تاریخی ایرانی و مقاومت آن در مقابل اعراب با شیعه هویت پیدا کرد. این ناسیونالیسم بدون مذهب شیعه، به مثابه‌ی نیروی معنوی آن، هیچگاه قادر به موفقیت در مقابل اعراب سنی نمی‌شد. مقدمتاً در زمان آل بویه و بعدها در زمان صفویه که پایه‌گذار اولین دولت متمرکز و ملی در ایران بوده است، شیعه توانست خود را با ناسیونالیسم ایرانی تلفیق کند و از آن یک پدیده‌ی واحد و ارگانیک خلق نماید.
یکی از وظایف انقلاب اسلامی پاسخ ناخودآگاه به این آسیب‌روانی جمعی ایرانیان بود. برای یک بخش از ایرانیان عربها منهای تسن و برای بخش دیگر، عربهای سنی نماد و منشاء این زخم تاریخی بودند. پس از انقلاب ۵۷، روحانیون و در رأس آنها خمینی- به عنوان رهبر فکری و معنوی شیعه- به شعار «صدور انقلاب» متوسل شدند. این «صدور انقلاب»، کشورهای مسیحی و بودایی‌نشین را مورد هدف قرار نمی‌داد بلکه منظورش کشورهای «فاسد و دست‌نشانده» عربی و البته سنی مذهب بود. در واقع خمینی (به مثابه‌ نماد ملی ایران) گرفتن انتقام تاریخی ایرانیانِ شیعه را با «صدور انقلاب» به جهان عربِ البته سنی اعلام کرد. این ناسیونالیسم ایرانی که طی چند قرن با شیعه جوش خورده بود، می‌خواست (البته در ضمیر ناخودآگاه خود) از این طریق بر این زخم روانی جمعی غلبه کند. حمله‌ی عراق به ایران و حمایت دیگر کشورهای عرب سنی از آن، یک بار دیگر این آسیب روانی جمعی را به‌روز (update) کرد و زخم نیمه التیام یافته را تازه گرداند. نفرت ایرانیان به اعراب، این بار به سردگی عراق (صدام حسین)، به اوج خود رسید.
در واقع انقلاب اسلامی ۵۷ توانست یک بار دیگر آسیب‌روانی جمعی ایرانیان را به‌روز کند و زخم کهنه تاریخی را تازه گرداند. ولی تاریخ هشت‌ساله‌ی جنگ نشان داد که نمی‌توان این گونه بر آسیب‌روانی جمعی غلبه پیدا کرد، درست همانگونه که دولت اسرائیل نمی‌تواند با چنین سیاست‌هایی بر گذشته، یعنی آسیب‌روانی جمعی یهودیان، غلبه یابد.
ولی این سیاستِ «صدور انقلاب» که کشورهای عربی را مد نظر داشت، موجب یک واکنش زنجیره‌ای شد. اصلی‌ترین حلقه‌ی این زنجیره، تبدیل شدن خود حکومت اسلامی به منشاء یک آسیب‌روانی اجتماعی و فردی است. یعنی حرکت تاریخی‌ای که می‌خواست به طور ناخودآگاه بر آسیب‌روانی جمعی ایرانیان غلبه یابد (یعنی با اتکاء به ایدئولوژی شیعه)، خود به یک پدیده‌ی آسیب‌زای ملی تبدیل گردید: کشتار، قتل‌های زنجیره‌ای، ترورها در داخل ایران و خارج از ایران، زندانها، گتوسازی ایران در عرصه ملی و بین‌المللی، اجبارات گوناگون اجتماعی و سیاسی همه و همه دلالت بر این دارد که پروژه‌ی غلبه بر آسیب‌روانی جمعی نه از طریق جنگ و غلبه‌ی فیزیکی بر رقیب بلکه نیازمند یک فرآیند روشنگری ملی است که اساس آن بر صلح و همزیستی قرار دارد.
جمهوری اسلامی امروزه به منشاء و تبلور نفاق ملی تبدیل شده است. کیفیت اصلی‌ای که جامعه‌ی ایرانِ امروز را رقم می‌زند، انشقاق و شکاف غیرقابل پرش متضادهاست. علی‌رغم این که این حکومت مشروعیت و اعتماد خود را بین مردم از دست داده است، ولی به همراه آن نیز بذر بی‌اعتمادی را در سراسر کشور نیز پاشانده است و امروز ما محصول آن را درو می‌کنیم. به همین دلیل، انقلاب اسلامی ۵۷ نه تنها آسیبِ روانی جمعی ایرانیان را به‌روز و تازه کرد بلکه خود منشاء یک آسیبِ روانی جمعی نوینی شد: بی‌اعتمادی و انشقاق اجتماعی فوری‌ترین و بلاواسطه‌ترین حاصل این آسیب‌روانی جمعی نوین است. یک جامعه در مجموع خود به یک بیمارستان روانی رو باز تبدیل شده که همه‌ی سرنشینان آن از به گونه‌ای بیماری بدبینی، بی‌اعتمادی و پارانویا در رنج هستند.

خطای تاریخی و نابخشودنی سازمان مجاهدین خلق ایران

صدام حسین برای ما ایرانیان تنها عرب و سنی نبود بلکه کسی بود که به ایران حمله کرد و می‌خواست یک بار دیگر قادسیه را تکرار کند (صرف نظر از دلایل سیاسی قابل پذیرش یا غیرقابل پذیرش برای تهاجم او به ایران). صدام حسین، زخم روانی جمعی ایرانیان را که قدمتش بیش از ۱۴۰۰ سال است، تازه کرد. می‌توان هزاران دلیل منطقی و مدرک عرضه کرد که خمینی مقصر بوده است، ولی برای ملتی که از یک آسیب روانی رنج می‌برد، اثربخش نیست. برادرخواندگی مسعود رجوی و صدام حسین از نظر ملت ایران، با تمام تنفری که ایرانیان ممکن است در حال حاضر از خمینی داشته باشند، نقض مصونیت ملی، ناسیونالیسم ایرانی و تازه کردن زخم روانی جمعی ایرانیان بوده است. شاید اگر آقای رجوی مثلاً با آمریکا و یا انگلیس چنین ائتلافی می‌کرد، برای ملت ایران از چنین بار سنگینی برخوردار نمی‌بود. همانگونه که نگرش مردم ایران به حزب توده به عنوان کارگزار منافع شوروی در ایران، اساساً یک بیزاری و دلزدگی سیاسی- منطقی است و از عمق احساسی کمتری برخوردار است. آقای مسعود رجوی می‌تواند هزاران مدرک ارایه دهد که اتحادش با صدام فقط و فقط علیه خمینی سمت و سو داشته است و ربطی به ملت ایران نداشته است، ولی برای یک فرد ایرانی به لحاظ احساسی قابل پذیرش نیست. انسان با عقلش می‌سنجد ولی همیشه تصمیماتش را با رجوع به احساسش می‌گیرد. یعنی در نهایت این احساس ماست که تصمیم‌گیری می‌کند و احساس مردم ایران به آقای مسعود رجوی و رهبری سازمان مجاهدین خلق همان احساسی است که آدم به خائنان دارد.
من نمی‌دانم چگونه می‌توان این خطای عمیق و کریه تاریخی رهبری سازمان مجاهدین خلق را ترمیم کرد. ولی می‌دانم که هر تلاشِ صادقانه در این مسیر در نهایت هم به نفع مردم ایران و هم به نفع خانم و آقای رجوی و هم هواداران این سازمان خواهد بود.
خلاصه این که «وصلت نامیمون» آقای رجوی و صدام حسین بر این زخم و آسیب‌روانی جمعی ایرانیان «فلفل و نمک پاشاند» و در کنار آن موجب آسیب‌های روانی فردی گسترده‌ای برای اعضا و هواداران این سازمان گردید (۲). با شنیدن نام این «سازمان» شاخک‌های هشداردهنده ایرانیان فعال می‌شوند، دیوارهای مرئی و نامرئی کشیده می‌شود و سرانجام منجر به یک سلسله واکنش‌های زنجیره‌ای ناگوار می‌گردد. به عبارت دقیق‌تر، سایه‌ی این خطای عظیم تاریخی رهبری سازمان مجاهدین خلق مانند هوای غبارآلودیست بر فداکاریها، مبارزات، شکنجه‌ها و زندانهایی که هواداران این سازمان متحمل شده‌اند.
ما بر بستر تاریخ زندگی می‌کنیم و تاریخ گذشته فقط به لحاظ زمانی گذشته است و نه در اجزاء متشکله‌ و سازنده‌ی خود: حال، گذشته را در خود حمل می‌کند و آینده، حال را، و این چنین زندگی ادامه می‌یابد.
سخن کوتاه! آری، بسیاری از رفتارهای روزانه‌ی ما، در حوزه‌ی خصوصی، عمومی و سیاسی تحت تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم بُرش‌ها و مقاطع آسیب دیده‌ی زندگی فردی و جمعی گذشته‌ی ما قرار می‌گیرد، با شناخت این آسیب‌ها می‌توان با دقت و مسئولیت بیشتری گام برداشت.
... و توصیه من به هموطنان عزیز کارشناس در این حوزه: جامعه‌ی ایران برای بررسی و روشنگری دقیق و علمی این مسئله به کمک آنها نیازمند است. زیرا شما خود بهتر می‌دانید که هر چه یک بیماری کهنه‌تر شود، درمان آن دشوارتر خواهد شد.



۱- در مقاله‌ی «دشمنان جمهوری اسلامی (ما) کیانند؟»، اخبار روز، ۲٨ ستپامبر ۲۰۰۷، قدری مفصل‌تر به این موضوع پرداختم.
akhbar-rooz.com

۲- یک بار به گزارش یک پزشک روانشناس که آسیب‌های روانی را مورد پژوهش قرار می‌داد برخورد کردم. فرمانده‌ی یک گروه لژیون فرانسوی برای یک عملیات نظامی مهم در آفریقا تمام سربازان خود را فقط با یک معیار انتخاب کرد: کدامیک از آنها به لحاظ روانی آسیب‌دیده هستند! این مزدوران ترکیب شده بودند از کسانی که یا در بچگی مورد تجاوز قرار گرفته بودند، یا پدر یا مادر خود را در سن جوانی کشته بودند، یا فرزند(ان) خود را در فاجعه‌ای از دست داده بودند و یا از خانواده‌های الکی و غیره بودند؛ به عبارتی دقیق‌تر، انسانهای آسیب‌دیده یا قربانی. نتیجه‌گیری این پزشک: از آسیب‌دیدگان روانی و قربانیان می‌توان ناب‌ترین و خالص‌ترین جنایتکاران را ساخت.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۹)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست