سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پاسخ دانش آموزان به معلم محکوم به اعدام خود

• ما خواهان آزادی بی قید و شرط آموزگار دلسوزمان آقای فرزاد کمانگر هستیم. ما از ستم، از رنج، از زندان، از بایدها و از هر که و هر آنچه تو را در بند می کشد بیزاریم. ما از معلممان آموختیم برای آزادی و شرافت انسانیت فریاد بر آوریم... زندگی را با تو میخواهیم ...


اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱٨ اسفند ۱٣٨۶ -  ٨ مارس ۲۰۰٨


به دنبال انتشار نامه ی فرزاد کمانگر معلم محکوم به اعدام، به دانش آموزان خود، از سوی این دانش آموزان دو نامه خطاب به معلم خود نوشته شده است. این دو نامه را به نقل از فعالان حقوق بشر در ایران در زیر می خوانید.

www.iran-chabar.de style="text-decoration: none">
[نامه ی فرزاد کمانگر را در این جا بخوانید]



نامه ی اول

سلام ای خواسته ی شگرف، عزیز رویایی، همه می گویند شکی نیست تو با پرستو همراه بهار میایی
باغبان باغ عشق سلام، امروز که فرسخ ها از وجود نازنینت دورم احساس می کنم به اندازه ی شاهرگ حیات به من نزدیکی چون طنین صدایت را همواره در گوش دارم واندرزهایت را حلقه ای آویز گوشم کرده ام. بهترین درودها را به وسعت لحظات شاد باهم بودن برایت ارمغان دارم. دیشب نامه ات (بابا آب داد) را خواندم و اطمینان پیدا کردم هنوز بچه هایت را فراموش نکرده ای و با گریه به خواب رفتم خوابی از جنس بلور، خوابی به امید فردا. بازهم در کلاس حاضر شوید سرحال امیدوار با یک دنیا آموختنی ها.
آقای کمانگر عزیز، هرگز فراموش نخواهم کرد زمانی که خبر از مرگ همکلاسیمان کوروش را شنیدی چه بر سرت آمد و چگونه برایش گریه کردی و اکنون هم هنوز در غمش برایش می نویسی و یا روزی که سرگل دختر بیچاره ای را که به زور از نیمکت های شکسته ی کلاس سرد وتاریکش جدا کردند واو را به خانه نابخت شوهر فرستادند، بگذار از سرنوشتش برایت بگویم هر چند که مطمئن هستم بسیار اندوهگین ات می کنم. او را نیز مانند کوروش با جسدی بی جان به همان روستا بازگرداندند، اما با 90% سوختگی ناشی از خود سوزی. آقای معلم عزیزم بدان که بسیاری از بچه هایت به نوعی کوروش و سرگل می شوند. همین را بگویم که همه آرزوهایی را که از ما می پرسیدی می خواهید آینده چگونه باشد، در حد یک آرزو ماند. فقط خوشبختانه یک آرزوی من که هنگام خردسالی داشتم که کاش می شد فرشتگان را دید به حقیقت پیوست ومن یکسال تجربه با فرشته بودن را داشتم..
ای بهترین، هیچگاه کلمه ی خدا حافظی برایم خوشایند نخواهد بود چون یادآور خاطره تلخ پایان سال تحصیلی را با تو در ذهنم تداعی میکند. چه سخت از ما دور شدی و ما همه بخاطر آخرین روز دیدار کنارت گریه کردیم. مطمئن هستم که همه را بیاد داری. من لیلا 21 ساله هستم و در دوم دبیرستان ازدواج کردم و اکنون بچه ای سه ساله دارم که آرزو داشتم که روزی فرزندانمان نیز پشت همان نیمکت ها را با تو تجربه کنند. من هنوز بعد از گذشت نه سال کلاس درسم را با تو تجسم میکنم و به آن روز ها غبطه می خورم اما اکنون چگونه برای فرزندم از تو بگویم؟ بگویم خوب بود عاشق و دلسوز بود. او چه جواب خواهد داد؟ مطمئن می گوید مادر بیا تا خوب نباشیم، هیچگاه عاشق و دلسوز نباشیم. پس کجائید آن خوب...؟
به امید رهایی و آزادی معلم و برادر خوب و همیشگی و سر مشق زندگیمان فرزاد کمانگر
لیلا دانش آموز کلاس چهارم نسترن، نیمکت سوم


نامه دوم:
نگذارید بر خاطرات رنگارنگ کودکیمان رنگ سیاهی بنشیند


ما خواهان آزادی بی قید و شرط آموزگار دلسوزمان آقای فرزاد کمانگر هستیم. ما از ستم، از رنج، از زندان، از بایدها و از هر که و هر آنچه تو را در بند می کشد بیزاریم. ما از معلممان آموختیم برای آزادی و شرافت انسانیت فریاد بر آوریم، زندگی را با تو میخواهیم و ما با امید به ورزیدن نسیم صلح و آزادی در هر کوی و برزن زین مرز و بوم صبحگاهان که گل های شقایق در بستری از خون تولدی دیگر می یابند با خطی سرخ بر سینه سفید دفترمان بنگاریم:
تا شقایق هست زندگی باید کرد
امروز می خواهیم خاطرات شیرین و لطیف کودکیمان را که با معلم عزیزمان داشتیم بر روی کاغذ بکشیم تا بدانیم ما نیز تو را همواره در یاد خود سر بلند می دانیم و فراموش نخواهیم کرد. در این لحظه که برای تو می نویسیم چشمانمان پراز اشک با هم یک صدا فریاد می زنیم (ما خواهان رهایی معلممان هستیم) بگذارید خاطرات دوران کودکیمان خاطراتی همراه با حسرت نباشد. اگر هر کدام از ما هم به اندازه ی این معلم دلسوز برای جامعه ای که در آن زندگی می کنیم از خودمان گذشت داشتیم بخاطر ترقی دیگران مسلماَََُُ جامعه ی عدالتمندی داشتیم. کدام معلم است که هر ماه حق و حقوقش را با دیگران تقسیم کند و کتاب بچه هایش رااز روی نیمکت بردارد و دزدکی پولی لای آنها بگزارد و کدام است که به اندازه ی فرزاد کمانگر شوق درس خواندن و امید به زندگی را به دانش آموزانش بدهد، معلمی که به ما آموخت به سرزمین مان عشق بورزیم و برای سربلندیش بکوشیم و در مدحش سرود بخوانیم. پس ما به چه شوقی بتوانیم درس بخوانیم وقتی که برادرمان را در کنج زندان پرپر می کنند چگونه به آینده ی خویش امیدوار باشیم. آیا این انصاف است کسی را که هنوز دانش آموزانش به امید حرفهای او درس می خوانند تا به هدفشان برسند این گونه مجازات کنید؟ کسی که دانش آموزانش هنوز چشم به راه آمدنش هستند. کسی که خدمت را افتخار می دانست، او که نحوه زندگی کردن را به ما آموخت اکنون حق زندگی را از خودش می گیرید؟
ما با چه امیدی درس بخوانیم تا مفید باشیم در حالی که یکی از بهترین الگوهایمان را به دار میکشند. کسی که هر لحظه زندگیمان با او خاطره ایست، ما زندگی را با او میخواهیم، ما منتظر دستان پر مهرش هستیم، ما به قیمت جانمان او را می خواهیم چون او بسیار به آینده ی ما امیدوار بود، پس بگذارید آینده را نیز با او تجربه کنیم.
از طرف دانش آموزان معلم سر بلند فرزاد کمانگر - رویا، صنوبر و...


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست