سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بحرانِ اَنتراپسین - ا. مانا

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : حسن نکونام

عنوان : عصر جدید انسان (آنتروپوسین) : از ماست که بر ماست
آنچه موضوع را بیشتر پیچیده می کند، این است که بسیاری از تهدیدات زیست- محیطی بوسیله خود علم و تکنولوژی ایجاد میشوند (آثار زیست- محیطی صنعت ما، آثار و نتایج روانی بیوژنتیک کنترل نشده، و غیره). با وجود این، سرزنش علم مدرن کار ساده و راحتی است. علوم به طور همزمان، هم (یکی از) منابع خطر هستند و هم تنها وسیلهء ما برای درک و تعریف این تهدیدها، و همچنین (یکی از) منابع ما برای مقابله کردن و یافتن راهی برای خلاصی از این تهدیدهاست. حتی اگر تمدن علمی- تکنولوژیکی را برای گرم شدن کرهء زمین سرزنش کنیم، باز هم به همین علم نیاز داریم تا نه فقط در جستجوی راه هایی برای یافتن راه حل این تهدید باشیم، بلکه به همین علم هم نیاز داریم تا به درک این تهدید دست یابیم. «سوراخ اوزون» در آسمان، فقط به وسیلهء دانشمندان می تواند «رویت شود». این، سطر از [اپرای] «پارسیفال» واگنر، مبنی بر اینکه: «زخم، تنها به وسیلهء نیزه ای که آنرا ایجاد کرده میتواند شفا یابد»، در اینجا ربط و مناسبت جدیدی می یابد: هیچگونه راهی برای بازگشت به خرد کلیت گرای پیشا-علمی وجود ندارد، فقط علم، که خود (تا حدی) مسئول مشکلات ماست، می تواند ما را از این مشکلات برهاند.......

آزادی فزایندهء ما در کنترل بر روی طبیعت، بقای خود ما، وابسته به رشته ای از پارامتر های طبیعی ثابتی هستند که ما به طور خود به خودی آنها را همچون یک داده و مفروض میگیریم (دما، ترکیب هوا، سیستم آبرسانی و تهیهء انرژی کافی و غیره)، ما می توانیم «هر چه می خواهیم، بکنیم» فقط تا آنجا که به اندازه کافی در حاشیه بمانیم، به طوریکه اختلالی جدی به پارامترهای حیات بر روی زمین وارد نسازیم. محدودیت آزادی ما در رابطه با طبیعت، که خود را در اختلالات زیست-محیطی به گونه ای ملموس نشان میدهد، محصول پارادوکسی از رشد تصاعدی آزادی و قدرت ماست. توانایی روزافزون ما در تغییر طبیعت پیرامونمان، می تواند خود پارامترهای بنیادی زمین شناسانه زندگی بر روی زمین
را بی ثبات و ناپایدار گرداند. این واقعیت که نوع بشر، خود در حال تبدیل شدن به عاملی زمین شناسانه بر روی زمین است، نشان میدهد که عصر زمین شناسانه جدیدی آغاز شده است، که دانشمندان آن را «آنتروپوسین»(عصر جدید انسان) نامگذاری کرده اند. با وقوع زلزله های ویرانگر اخیر در چین، مفهوم آنتروپوسین واقعیت مسلم جدیدی کسب کرده است. دلایل قانع کننده ای برای این تخمین وجود دارد که علت اصلی، و دست کم شدت غیرمنتظرهء زلزله ها، ساختن سد عظیم موسوم به سه گلوگاه بود که منجر به شکل گیری دریاچه های مصنوعی جدید و بزرگی در آن نواحی گردید. به نظر می رسد که فشار اضافی وارد شده بر روی سطح زمین، بر تعادل لایه های زیرزمینی اثر کرده و به وقوع زلزله کمک کرده است. بنابراین، پدیده ای ابتدایی مانند زلزله را هم بایستی در ردیف پدیده هایی قرار داد که تحت تاثیر فعالیت انسان بر روی زمین قرار دارند.

با وجود این، در این آمادگی ما به پذیرش مسوولیت تقصیر در تهدیدات زیست محیطی چیز فریبنده ای هست که دوباره به ما اطمینان می بخشد. ما دوست داریم مقصر باشیم. زیرا در آن صورت، همه چیز به خود ما بستگی دارد، و این ما هستیم که ریسمان فاجعه را میکشیم، خود ما هستیم که با تغییر شیوهء زندگی، خودمان را به راحتی نجات می دهیم. آنچه برای ما (دست کم در دنیای غرب) پذیرش اش واقعا مشکل است، این است که ما به نقش کاملا منفعلِ یک ناظر ناتوان تقلیل داده شده ایم که تنها می تواند بنشیند و تماشاگر سرنوشت آیندهء خود باشد. برای اجتناب از چنین نقشی حاضریم به طور دیوانه واری وارد یک مجموعه فعالیت شویم: برگرداندن کاغذ های کهنه به چرخهء مجدد تولید، خریدِ غذاهایی که از مواد آلی ساخته میشوند، و هر کار دیگری که فقط به ما اطمینان دهد که به چیزی مشغولیم و سهم خود را ادا میکنیم. وضع ما همانند هوادار یک تیم فوتبال است، که با فریاد زدن و پریدن از روی مبل در جلو تلویزیون در خانه، با باوری خرافی به اینکه این عمل او، به طریقی، بر نتیجهء بازی تأثیر دارد به حمایت از تیم خود می پردازد. اما آنچه بی عملی ما را توضیح می دهد دوگانگی نگرش ما نسبت به فجایع زیست محیطی ست. ما می دانیم که تهدید یک فاجعه، جدی و واقعی ست، اما باور کامل نداریم که آن فاجعه می تواند روی دهد. در مورد شبه فعالیتی که می کنیم، این دوگانگی دور زده می شود. به خوبی می دانیم که نمی توانیم بر روندی که ممکن است به نابودی ما منجر شود (مانند یک فوران آتشفشانی)، تأثیری واقعی داشته باشیم، اما با وجود این، پذیرش آن برایمان با شوک روانی همراه است. بنابراین نمی توانیم منفعل بمانیم، حتی اگر بدانیم که عمل ما در نهایت بی معناست. آیا به همین دلیل نیست که غذاهایی با مواد آلی خریداری می کنیم؟ چه کسی واقعا باور دارد که سیب های «آلی» نیمه پوسیده و گران قیمت سالم تر هستند؟ نکته اینجاست که با خریدن آنها، نه تنها محصولی را می خریم و مصرف می کنیم، بلکه همزمان، کاری با معنا انجام می دهیم. توجه و هشیاری جهانی خود را نشان می دهیم. در یک پروژه جمعی بزرگ شرکت می کنیم. همین جاست که این «سرمایه داری اخلاقی» به بالاترین درجهء خود می رسد: به عنوان مثال شرکتی بنام «تامس شوز» در سال ۲۰۰۶ تاسیس شد:
«بر پایه یک شرط ساده: با هر جفت کفشی که شما خریداری می کنید، شرکت تامس یک جفت کفش نو به یک کودک نیازمند می دهد. یک جفت در مقابل یک جفت. استفاده از قدرت خرید افراد برای سود رساندن به امر نیکی بزرگتر، چیزی است که ما به دنبال آنیم». شعار «یک جفت در مقابل یک جفت»، کلیدی را برای رمز گشایی از مکانیسم ایدئولوژیکی که در پس پشت تامس شوز قرار دارد، به دست می دهد. رابطه بین مصرف گرایی خودپرستانه و نیکوکاری نوع پرستانه، در مبادله یکی می شوند.یعنی، گناه (تقصیر) مصرف گرایی (خریدن یک جفت کفش نو) که کفاره اش پرداخت شده، به وسیله آگاهی از اینکه یک فرد مستحق، جفت دیگر کفش را مجانی دریافت کرده، خنثی و پاک میگردد. در اینجا، این روند به نقطه اوج خود میرسد. خود شرکت کردن در فعالیت های مصرف گرایانه، به طور همزمان، به عنوان شرکت کردن در مبارزه علیه پلیدی هایی که علت آنها مصرف گرایی سرمایه داری است، به نمایش در می آید. همین امر در مورد بازیافت نیز صدق می کند، در ما احساس خوشی ایجاد می شود، که در حال انجام کاری برای کمک به مام زمین هستیم (به ویژه آنجا که این کمک نیاز به تلاش زیادی هم نداشته باشد.)

درسی که باید آموخت این است که امور بسیار جدی تر از این "بازیافت بازی" هاست. نوع بشر بایستی آماده شود تا به شیوه ای «منعطف» تر و جا به جا شونده تر زندگی کند. زیرا که تغییرات محلی و جهانی در محیط زیست، ممکن است دگرگونی های اجتماعی بی سابقه و در مقیاس عظیمی را بر ما تحمیل نماید. در نظر بگیریم اگر فوران عظیم آتشفشانی ایسلند تمامی این کشور را غیرقابل سکونت کند، مردم ایسلند به کجا انتقال خواهند یافت؟ تحت چه شرایطی؟ آیا بایستی قطعه زمینی به آنها داده شود، یا در سراسر جهان پخش خواهند شد؟ اگر سیبری شمالی، بیش از این غیرقابل سکونت و نامناسب برای کشاورزی شود، یا اینکه نواحی بزرگی در منطقه آفریقای سیاه برای جمعیت بزرگی از مردم بیش از حد خشک شود، چه باید کرد؟ جابجایی جمعیت را چگونه می توان سازماندهی کرد؟ هنگامی که وقایع مشابهی در گذشته روی می داد، جابجایی اجتماعی به شیوه ای وحشیانه و خود به خودی و همراه با خشونت و ویرانی صورت می گرفت، در حالی که چنین چشم اندازی در شرایط امروز، که سلاح کشتار جمعی در دسترس همه ملت هاست، فاجعه بار می باشد. یک موضوع کاملا روشن این است که حاکمیت و استقلال ملی باید به طور رادیکالی بازتعریف شده و سطوح نوینی از همکاری های جهانی تدبیر گردد.

در بارهء تغییرات عظیم در عرصهء اقتصاد و مصرف ناشی از الگوهای جدید اقلیمی، یا کمبود منابع آب و انرژی چه باید کرد؟ از طریق کدام روندهای تصمیم گیری چنین تغییراتی مقرر و اجرا خواهد شد؟

گرفته شده از : ششمین کنگره بین المللی مارکس، سپتامبر ۲۰۱۰، مقاله : به دورانی جالب خوش آمدید، نوشته سلاووی ژیژک، ترجمه گلزاد پاک، سایت اندیشه و پیکار، بخش مقالات.
۷۶٣۰۶ - تاریخ انتشار : ۱ مهر ۱٣۹۵       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست