از : نادر معدنچی
عنوان : چرا شلاق، ای قاضی ؟
بیاد آور کتاب اول و چندم آن یار دبستان را !
که یاد آور شد آن شاعر تو را هم مور و هم آن دانه ای بر دوش
«میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است »
وزان پس آموختت آموزگار ، ای قاضی داد زن !
تو پر پر کردی آن مرغ سحر !
با ناله و بی آشیان را !!
هم مزن شلاق !!
ای بیداد گر !
و یادت رفت آن گفته شاعر ، که آموختت:
« مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی بیفتی به پایش چو مور !!»
مزن شلاق ای بیدادگر !
ندادی نان و آبش را
گرفتی هم طلایش را
که با دستان پرپینه برایت کنده بود از سنگ !
چرا شلاق ؟
تو را این ننگ !!
۷۴۵۴٨ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣۹۵
|