سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در باره ساختمان سوسیالیسم و تجربه اتحاد شوروی - مسعود امیدی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : امیر ایرانی

عنوان : دینکاران و مومنین به اندیشه های زمینی با ذهنیت بیمار گونه
موضوعات مطروحه، در نوشتار جناب مسعود امیدی ذهن را بسمت تفکیک کردن موضوعات می برد چون بدون تفکیک فهم دشوار می شود بر همین اساس تفکیکی چنین می توانیم داشته باشیم:۱) نگرشِ نوشتار نویس به مسائل ۲)نظرات سرکار خانم فروغ اسدپور و جناب اردشیر زارعی ۳) شوروی بعنوان نمونه ای از مدل مارکسیستی با پسوندهای خاص خویشش۴)کشورهایی که سوسیالیسم را در کشور داریشان مورد توجه قرار می دهند آنهم سوسیالیستی که توجه به آموزه های مارکسیم با پسوند هایش نشان نمی دهند و یا کم نشان می دهند ۵) خوانشهای مختلفی که ادبیات چپ دارد که تفکیک خوانشها از هم خواهند بود: الف)سوسیالیسم و سوسیالیست بودن ب)مارکسیسم و مارکسیست بودن بدون پسوند هایش ج) مارکسیسم و مارکسیست بودن با پسوند های آن(لنینیسم-استالینیسم- مائویسم- و.....):::::::::::::: در ابتدا نکاتی در رابطه با نگرش نوشتار نویس آورده می شود:وقتی کسی چنان پیش می رود که به کشتن مردمان در تحولات اجتماعی مشروعیت می دهد ودیگران را بخاطر کم کشتن و یا خوب نکشتن مورد موأخذه قرار می دهد این ذهنیت و این نگرش نمی تواند بر مدار انسانمداری باشد! این ذهنیت را اگر ذهنیتِ بیمار گونه بدانیم به بیراهه نرفته ایم!!.ایشان و امثال ایشان ، به این نکته توجه ندارند که ایده ها و اندیشه ها را برای رهای انسانها می خواهند نه اینکه انسانها باید در خدمت ایده ها واندیشه ها باشند. همچنانکه دینکاران می کنندهر کس که نخواهد به بهشت برود باید او را بزور به بهشت ببرند.ویا اینکه، آنگونه که مومنین به اندیشه های زمینی که اندیشهء خویش را یگانه اندیشهء حق پندار می دانند و دیگر اندیشه ها را بر مدار باطلیت می پندارند که حق پنداری آنان چنان خواهد کرد که در سیبری کرده اند و یا در آسیای شرقی کرده اند و یا در روسیه برای بقول خودشان جهش از نظام فئو دالی به صنعتی ،که میلیونها انسان را له کرده اند و..... به دارندگان این نوع اذهان باید گفت:بزرگترین شانس بشریت اینست که شما قدرت سیاسی را بدست نگیرید. واین نوع اذهان باید بدانند کشتن هم حدی دارد و بجایی می رسد که دستهای کشنده خسته می شوند ودر مقابل کشته تسلیم می شوند . پرداختن به سایر موارد بحث های دیگری را می طلبد.
۶۹۱۴۶ - تاریخ انتشار : ۲۱ تير ۱٣۹۴       

    از : peerooz

عنوان : قوه محرکه زندگی
جناب مویدی در کامنت خود میفرمایند " سوسیالیسم اگر جنبه ی انسانی خود را از دست دهد و همه پرنسیب ها را زیر پا گذارد بازیچه ی دست مشتی قدرت طلب می شود که به نامش مردم را به بند می کشند و سرانجام جامعه را بیز به بن بست می رانند". بجای کلمه سوسیالیسم میشود هر ایدولوژی را بکار برد.

سالها پیش مارکس و انگلس و دیگران, کلافه فرضیه هایی را پیش پای خلق انداختند که باگذشت سالها چنان بهم پیچیده شد که خلاص از آن بسیار مشکل است. سلسله مقالات اخیر اخبار روز شاهد این سردر گمی ست. جورج اورول سالها پیش خلاصه این جریان را در کتاب مزرعه حیوانات توصیف کرد که آنرا توصیف رژیم کمونیستی دانستند ولی به خوبی, سرمایه داری و طبقه یک درصدی را به نحوی دیگر توضیح میدهد. تمام عواملی که دیگران در این سلسله مقالات برای سقوط شوروی ذکر کردند بنحوی در این ماجرا موثر بودند ولی بدون آنها هم کمونیسم و کاپیتالیسم محکوم به فنایند, یکی جهت فقدان حرص یعنی قوه محرکه زندگی و دیگری به علت مسمومیت ناشی از آن. تا این مساله حل نشود آش همین و کاسه همین است.
۶۹۱٣۱ - تاریخ انتشار : ۲۰ تير ۱٣۹۴       

    از : باران مویدی

عنوان : فراموش نکنیم
از یاد نباید برد که که بر خلاف جنبش سوسیال دمکراسی و کارگری اروپا ، بلشویسم از آغاز بنیاد خود را بر سرکوب ، عدم تحمل ، نابردباری و نابودی دگر اندشان نهاد.در حزب سوسیال دمکرات آلمان رزا لوکزامبورگ ، کائوتسکی و بر نشتین درکنار هم بودند وجنبش کارگری از چندگانگی فکری و نظری ، انتقاد و... سیراب می شد .سرکوب های استالینی ، ارودگاه های کار اجباری ، نابودی نزدیک به ۱۴ میلیون انسان ( از جمله ۴۰۰هزار کمونیست ) ـ ن.ک به کتاب در دادگاه تاریخ از روی مدودف ـ در گولاک ، نبود آزادی های اولیه ـ بیان ، گرد هایی ، مسافرت و...ـ نبود آزادی مطبوعات و چاپ و انتشار و... ـ جلوگیری از هرگونه اعتراض ، خفه کردن جنبش های کارگری و مدنی بنام طبقه ی کارگر، درهم شکنی جامعه ی مدنی ، ریشه کنی طبقه ی کشاورز ، دولتی کردن همه چیز و......
آری در اینها باید علت های فرو ریزش اردوگاه ـ به اصطلاح ـ سوسیالیستی را جست .
سوسیالیسم اگر جنبه ی انسانی خود را از دست دهد و همه پرنسیب ها را زیر پا گذارد
بازیچه ی دست مشتی قدرت طلب می شود که به نامش مردم را به بند می کشند و سرانجام جامعه را بیز به بن بست می رانند . اردوگاه کار اجباری به راه می اندازند و حتا با هیتلر پیمان می بندند وهم کاسه می شوند یا مانند چین ، استثمار از کارگران به سطح اروپای نیمه ی نخست سده ی نوزدهم می رسانند و یا مانند مورد ایران خودمان دست در دست ارتجاع اسلامی می نهند واز دژخیمان آینده ی دفاع می کنند و به آنها رهنمود می دهند.
۶۹۱۲٣ - تاریخ انتشار : ۲۰ تير ۱٣۹۴       

    از : مهران ارغنون

عنوان : سوسیالیسم اراده گرایانه یا دموکراتیک؟
بار معنایی مترتب بر بعضی از کلمات چنبن اغواگرانه است که با شنیدنش اجساس فوق العاده خوشایندی به انسان دست می دهد و در نگاه نخستین،صرفنظر از این که آیا گوینده ی کلام همان درکی را که منظور مخاطب است ،دارد یا نه؟، احترام شنونده را نسبت به گوینده ی کلام برمی انگیزد .یکی از این کلمات "سوسیالیسم" است.سوسیالیسم به معنی عدالت اجتماعی .چه کسی از چنین مفوله ای بدش می آید ؟یا اگر کسی هست (که حتما هست) که احساس نا مطبوعی نسبت به آن داشته باشد ،جرئت و شهامت آن را دارد که بتواند به راحتی و به صورت علنی با آن مخالفت کند؟ خیلی دشوار است که کسی به شکل علنی و آشکار با عدالت اجتماعی مخالفت کند.بنابراین ناگزیر یم که روی کلماتی نظیر سوسیالیسم،دموکراسی،آزادی و... به فهم مشترک دست یازیم.به یا د دارم لئونید برژنف یک از زهبران متاخر اتحاد جماهیر شوروی در دیباچه ی کتابی احتمالا به نام"سرزمین سوخته" و یا شاید هم در جای دیگری اظهار نظر فرموده بودند که گویا "ما در کشور شوراها از مرز سوسیالیسم فراتر رفته ایم و به تدریج در صدد بنای ساختمان "کمونیسم" هستیم.درست چندسال بعد بعد از اینکه یکی - دو نفر از افراد پیر حزب کمونیست مانند آندروپوف جایگزین برژنف شدند و هرکدام مدت زمان کوتاهی در رهبری ماندند،رهبر جوانی به نام گارباچف مسئولیت را با شعار اصلاحات بعهده گرفت و در کتاب پروسترویکا چنین اظهار نظر کرد که :"اگر سوسیالیسم را اشتراک در ثروت معنی کنیم نه اشتراک در فقر"،گمان می کنیم کشوری مثل کویت سوسیالیست تر از ما باشد .(و من می گویم اگر در مورد کویت اغراق شده باشد ،در مورد کشوری مثل سوئد یا نروژ نباید گزافه گویی شده باشد).یا صحبتی که منتسب به زنده یاد احسان طبری است که گفته می شود وقتی بعد از انقلاب ۵۷ از تبعید به داخل ایران برگشتند در جایی گفتند که از نظر فرهنگی جوانان آذربایجان حتی از جوانان لاله زار هم در سطح پایین تری قرار دارند.حالا برخلاف نویسنده مقاله ،من تصور می کنم خانم اسدپور احتمالا بر اساس ادعاهای پرطمطراق و غیر واقعی آقای برژنف و امثالهم است که دیدگاهشان را مطرح می کنند. نویسنده ی مقاله ضمن قلمفرسایی قابل ملاحظه ای که در بحث چگونگی عروج "لنین" و ظهور پدیده ای به نام "حزب بلشویک" انجام می دهد،به ضرورت واکاوی چرایی و چگونگی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق می رسد و دیگران را هم توصیه ی به آن می کند البته به شیوه ای که او در نظر دارد.وی به درستی ادعا می کند که تجربهء شوروی نمونه ای از تلاش انسانها،در راستای تحقق سوسیالیسم است ولی مخلص کلام ایشان در رابطه با علل فروپاشی، این است که توطئه های امپریالیسم جهانی ، عمدتا به شکل دو جنگ جهانی و یرانگر و بعدها هم به شکل فرساینده ی جنگ سرد مهمترین عامل فرو پاشی است که در کنار انسداد سیاسی و انفعال دولت شوراها در مقابل نیروهای طرفدار فرو پاشی باعث ایجاد این فاجعه شده است .ایشان همچنین معتقد است که نبودن تجربه ی پیشینی از جامعه ی سوسیالیستی که الگوی مناسبی برای دست اندر کاران باشد، دلیل دیگری بود و البته انسانهایی که در جامعه ی سوسیالیستی رشد و تربیت شده باشند که تحت تاثیر فرهنگ و اخلاقیات بورژوازی قرار نگرفته باشندهم می تواند دلیل بعدی بر این امر باشد.که این آخری بیشتر به یک پارادکس شباهت دارد یعنی چیزی شبیه داستان مرغ و تخم مرغ است.غافل از اینکه طبق آموزه های مارکس در جوامع طبقاتی ،دشمن طبقهء حاکم در زهدان همین جامعه شکل می گیرد و آنقدر رشد می کند و بالنده می شود که وجه غالب این پدیده می شود .به بیانی تربیت و خلق وخوی سازندگان جامعهء آلترناتیو در جامعهء میرنده است که شکل می گیرد و در همانجاست که بالندگی و برتری اش را به رخ می کشد.چرا که در غیر این صورت هرگز قادر به اثبات حقانیت خویش به عنوان بدیلی مناسب به توده ها ی "مردم بسیارگونه "نخواهد شد .از طرف دیگر این که در توجیه فروپاشی شیرازه ی امور در یک جامعه ی مدعی سوسیالیزم و از آن بالاتر کمونیزم !،نقش عوامل داخلی را تا حد تنفس در فضای جنگ سرد باعث بی تفاوتی شده است ،سرهمبندی و محدود کردن و توطئه های سرمایه ی بین الملل را بعنوان عوامل بیرونی تا این حد پر رنگ کردن در واقع نادیده گرفتن یکی از آموزه های ابتدایی ماتریالیسم دیالکتیک است.که می گوید در تغییر و تحولات پدیده ها،عوامل درونی تعیین کننده ترند.صحبت از انسداد و شکل گیری الیگارشی در آن و سوء استفاده ی این الیگارشی ازچنین شرایطی برای تسلط سانترالیسم بر دموکراسی می شود بدون این که مطزح شود نقش همین الیگارشی در ایجاد چنین فضایی چیست؟ یا اساسا خواستگاه و ردپای این الیگارشی را کجاها باید جستجو کرد ؟ آیا فلسفهء وجودی این الیگارشی و قدرت گیری هرچه بیشتر آن با تداوم جنگ سرد گره نخورده است ؟ آیا تداوم جنگ سرد به تسلط هرچه بیشتر آن کمک نمی کند؟ پس چرا باید استقبال از تداوم جنگ سرد از جانب آن زیرکانه صورت نگیرد؟چرا نباید دخالت در امور داخلی سایر کشورها و کوشش در راستای گسترش منطقهء نفوذ ،تحت پوشش کمک به کشورهای توسعه نیافته با این ادعا که گویا به کمک ما و با انتخاب راه رشد غیر سرمایه داری چنین کشورهایی می توانند حتی با دور زدن مرحله ای از رشد مناسبات اقتصادی_اجتماعی ،به سوسیالیسم وارد شوند؟چرا نباید کودتاهای متعدد مثلا در افغانستان را انقلاب ننامند ودر چارچوب عملی انسانی توجیهش نکنند ولی در همانحال دخالت کشور های بلوک غرب در امور سایر کشورها را که تحت عنوانهای کذایی دفاع از دموکراسی و آزادی و حقوق بشر صورت می گیرد عملی غیز انسانی ندانند؟ چرا نباید در حالی که از فشار و محدودیت حاکم بر مردم کشورهایی که در بلوک شرق قرار ندارند فراوان نوشته وگفته شود ولی در همان حال محدودیت های زیادی را بر اتحادیه های کارگری اعمال نشود؟ نویسندهء مقاله در ادامه چنین استدلالی به این نتیجه می رسد که بیچاره دولت شوراها به خاطر انسدادی که گویا توسط فقط تعداد معدودی از نیروهای نفوذی امپریالیسم بر کشور شوراها حاکم شده است ،بین دوراهی گیر کرده که یا باید انسداد را بشکند و یا باید در مسابقهء تسلیحاتی و جنگ سرد شرکت کند.که ترجیحا تصمیم می گیرد به انسداد میدان دهد.معلوم نیست این دولت شوراها اگر خودش عامل انسداد نبوده چرا تا آن زمان نسبت به این مسئله بی توجه بوده که حالا بر سر دوراهی قرار گرفته است؟تراژدی اینجاست که نویسنده از منظر دفاع از سوسیالیسم و منافع پرولتاریا ضمن برشمردن مزایا و تفاوتهای دموکراسی سوسیالیستی نسبت به دموکراسی بورژوایی با استدلالی عجیب و غریب با شاهد مثال آوردن از مصر و ونزوئلا و میدان تیان آن مین چین بر رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی و بلوک شرق خرده می گیرد که چرا دست به "سرکوب خونین" نزدید؟! یاللعجب!آدم احساس می کند روح مرحوم استالین در ایشان حلول کرده است.فورا استدلال سلطنت طلبان یادم می آید که معتقدند ،اگر شاه در سال ۵۷ تظاهرات مردم را سرکوب خونین می کرد،چنین اتفاقی رخ نمی داد.گیریم که تمام آنهایی که بیرون آمدند و جامعه ی شوروی را فرو پاشاندند تما ما از عوامل سرمایهء بین الملل بودند ،پس آن انسانهای تراز نوینی که طی هفتاد سال زمامداری حزب کمونیست برای ساختمان "سوسیالیسم واقعا موجود" زحمت کشیده بودند کجا بودند که از دست آوردشان کمترین دفاعی نکردند؟ بدون اینکه بخواهیم در صدد توجیه و تایید سرکوب بخشی از مردم مصر که از طرفداران مرسی بودند،یا سرکوب مردم ونزوئلا یا همینطور چین بر بیاییم، در تمام این کشورها دو گروه از مردم به صورت اقلیت و اکثریت هم در مقابل هم قرار گرفته بودند و مقاومت می کردند.واقعیت این است که سوسیالیسم اردوگاهی را در بهترین شکلش می توان به "سوسیالیسم اراده گرایانه " تعبیر کرد که باور به مشارکت آگاهانه ی مردم و خودمدیریتی توده های کار و زحمت در چارچوب همبستگی "مردم بسیارگونه " ندارد و به شکلی قیم مابانه در بارهء سرنوشتشان تصمیم می گیرد و "متا آرمان !" ( بهتر نبود از "فرا آرمان" استفاده می شد؟ اساسا این ترکیب منطقی به نظر می رسد؟) کمونیسم را آنقدر در دسترس جلوه می دهند که توهم بنای آن را دارند.و ظاهرا برای انجام کار به این بزرگی در راستای رستگار کردن جامعه ی انسانی طبیعتا باید دموکراسی فدای این "متا آرمانی" که عنقریب به واقعیت خواهد پیوست،بشود
۶۹۱۲۲ - تاریخ انتشار : ۲۰ تير ۱٣۹۴       

    از : خسرو صدری

عنوان : جنگ سرد عامل فروپاشی شوروی بود!
با تشکر
دلایل این که چرا گارباچف خائن نبود و چرا علت فروپاشی شوروی، شکست در جنگ سرد بود، را در مطلبی با عنوان"آیا گارباچف خائن بود؟" ( لینک زیر)آورده ام و براساس آن همانگونه که شما گفتید، عدم توسل رهبران شوروی به اعمال خشونت را مثبت می دانم. با این تفاوت که من عدم بکارگیری سلاح هسته ای را از جانب رهبران شوروی، در مقابل دشمنان خارجی ، مصداق عدم اعمال خشونت می دانم. در رابطه با مردم خود شوروی که اصلا درگیری بین رهبران و آن ها، به هنگام فروپاشی وجود نداشت که به گفته شما با رویارویی اندک بشود جلوی فروپاشی را گرفت. "پروسترویکا"، ابتکار خود حزب کمونیست و گارباچف بود و نه تحمیل مردم به آن ها. کلی گویی های همیشگی ضد شوروی ها را اگر کناربگذاریم ، باید گفت که مردم شوروی هیچگونه نقشی درانحلال کشورشان نداشتند.
http://khosro-sadri.blogspot.de/۲۰۱۵/۰۴/blog-post_۱۷.html
۶۹۱۰٨ - تاریخ انتشار : ۱٨ تير ۱٣۹۴       

  

 
چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست