سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پلورالیزم نظری، تعادل عاطفی و بررسی عقلی - بهنام چنگائی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : بهنام چنگائی

عنوان : تفاهم با جناب امیر ایرانی
جناب ایرانی سلام؛
من با نوشته ی شما تفاهم دارم و آن، این که نوشته اید:

فن آوری جدیدِ ارتباطی چنان کرده است که یافتگی ، در زمانی بسیار اندک گسترش می یابد وهمان سرعت درگسترش، سرعت در زیر "تیغ ِ خرد نقاد بی رحم رفتن "خودش را نشان می دهد!بطوریکه در گذشته برای پوچ نشان دادن هر نوع جزم گرائی و برملا کردن آن، اگر قرن ها طول می کشید، در دوران جدید ،این فن آوری ارتباطی آنرا به مدت زمانی اندک تبدیل کرده وحتی می توان ادعا کرد به زمانی چنان کوتاه، "بعد از ارائه مطلب."::: نهایتا" باید گفت: تکثرگرائی درهر زمینه ! در دنیای جدید خود را برهر نوع جزم اندیشی ،آنهم !بوسیلهء"خرد نقاد بی رحم" غالب خواهد کرد!.

بسیار متشکرم
۶٨۱٣٣ - تاریخ انتشار : ٨ ارديبهشت ۱٣۹۴       

    از : بهنام چنگائی

عنوان : ایجاد مرز چپ با سوسیال دمکراسی
جناب البرز گرامی سلام؛

من با شما نقاط مشترک سیاسی آرمانی زیادی دارم و از این بابت نیز مسرورم. با این وجود لازم می دانم در مورد استعداد عمومی بهترین سوسیال دمکراسی های غرب و شرق مرز چپ با سوسیال دمکراسی را در هر صورت و هر شرایط در هم نریزم و حفظ کنم. خصوصا ما چپ ها شایسته است که هرچه بیشتر درک و مرز خود را با آنان روشن کنیم. زیرا هیچ تفاوت اندکی مثلا میان حزب های دست راستی سی ـ دی ـ او یا سی ـ اس ـ او با حزب سوسیال دمکرات آلمان وجود ندارد؛ هم آن دو حزب راست مسیحی و هم حزب اس ـ پی ـ دی همگی بی کم و کاست خواهان حفظ و تعمیق هرچه بیشتر ساختار بورژوازی و گسترش طرح های نئولیبرالیستی کنونی هستند و نه بیشتر! و این موضوع بسیار قابل تعمق است.

اما برگردیم به موضوع، اگر به گفته های تاکنونی خود متعهد باشم که البته هستم؛ پس برای من راه یافتن به کانون جمع چپ بزرگ محور فراروئی های آتی ست تا هر یک از این بخش ها از جنبش کلان چپ و کمونیستی! که اگر چه، با زدوده شدن فیزیکی هیچیک نیز موافق نیستم.

حق با شماست جنبش فدائی با همه ی آسیب های خورده و لطمه های زده و دانش و تجربه های فراوانی که اندوخته همچنان جریانی مسئول و استخواندار در جنبش چپ ایران می باشد؛ البته تنها بخشی از جنبش چپ.


به باور من اگر کل چپ در این بزنگاه پُرحادثه هوشیار باشد، و دست از فرقه بازی های مرسوم روشنفکری خود درآورد و ضرورتا جبهه فراایدئولوژیک به نام چپ کلان خود را با حفط احترام و حقوق متقابل و برابر برای دیگر بخش های چپ فراهم کند و عملا خود را به اصول رنگینی دیدگاه ها، پلورالیزم سیاسی و دموکراسی شورائی متحد کند، و از طریق آن اهرم قوی و با پشتوانه بتواند از استعدادهای پائینی های خرد و درشت و از حلقه های اجتماعی، منطقه ای ملی، و کارگری بدنه ی آتی خود را مشترکا بازسازی کند، و دچار تمرکز بیمار قدرت سانتریسم اشود. آنگاه شرایط برای پیدائی هرچه بهتر فدرالیزم مردمی مهیا و فراهم خواهد شد و پیشبرد جنبش آزادیخواهی، ضداستبداد مذهبی و ظروف و بسترسازی ساختار اقتصادی برابریجوئی را در سطح کشور می تواند میسر کند؛ حق تشکل و سازماندهی کارگری اجتماعی را بی ترس و تنبیه جاری سازد و....

و تنها در آن شرایط است که کل چپ به قطبی از دیگر قطب های سیاسی اجتماعی فراخواهد روئید؛ اما قطبی مقتدر که قادر به اعمال اراده ی کارگری توده ای برای اهداف مردمی ست! تندرست باشید
۶٨۱٣۲ - تاریخ انتشار : ٨ ارديبهشت ۱٣۹۴       

    از : البرز

عنوان : اتحادی فراگیر بر اساس برنامه ای مشترک و مدون
آقای بهنام چنگائی گرامی، که به مانند نامهای زیبایت، قدرت تحملت در برابر ناروایی ها نیز، زیاد است، و اشتباهات من در نوشتن نامت دگرگونی در شیوه سخنت پدید نیاورده است. دگر بار از شما پوزش می طلبم

برای بررسی بهتر جنبش چپ(بخش سوسیالیستی، کمونیستی آن)، بهترین مکان و منابع پی گرفتن آن در آثار ادبی نویسندگان ارزشمندی چون درویشیان، احمد محمود، محمود دولت آبادی و... است. چرا که این نویسندگان حب و بغضهای طرفیت را تا حدود زیادی کنار گذاشته، و تصویر نسبتا دقیقی از مردم کوچه و خیابانهای شهرها و حتی دهات و کوچ نشینان بدست میدهند، که تصاویری بمراتب جاندارتر از گزارشات حزبی به فلان پلنوم یا کنگره است. و اگر تجربه شخصی خود را از اواسط دهه پنجاه تاکنون را هم بدان بیفزائیم، هر یک از ما در ذهن خودش تصاویر مشخصی از بایدها و نبایدها در باره تاریخ هفت دهه گذشته کشورمان را خواهد داشت

وقتی به تاریخ کشورمان نگاه می کنم، به علت ظهور دو دیکتاتوری یکی در اوایل دهه سی شمسی و دیگری اوایل دهه شصت شمسی، دو توقف و سکون را به اجبار به روند رشد فرهنگی کشور به سمت مردمسالاری تحمیل کرد.
اگر می بینیم که افکار سوسیالیستی برابری طلبانه، اروپا را پس از رکود اقتصادی دهه سی میلادی و جنگ جهانی دهه چهل، به مکان به مراتب انسانی امروز خود رسانده، این همه فقط مدیون افکار سوسیالیستی نیست، بل مدیون معجونی مرکب از سوسیالیزم و دموکراسی است

از این همه که فوقا آوردم، می خواهم بگویم، اگر مثلا اتفاق اول یعنی کودتای بیست و هشت مرداد سال سی و دو واقع نشده بود، با توجه به شناخت دقیقی که امروز از اعضاء و هواداران حزب توده ایران در آن زمان داریم. تحولات دموکراسی خواهانه ای که زنده یاد مصدق مشوقش بود، بی گمان معتقدین به دیکتاتوری پرولتاریا در حزب را به تفکر وا می داشت.
همچنانکه کمونیستهای اروپای در جامعه باز سیاسی اروپایی خیلی زود جذب افکار سوسیال دموکراسی شده، و در واقع سوسیال دموکراتها بودند، که با بیرون آمدن از لاک روشنفکری صرف، به سازماندهان بزرگ طبقه کارگر بدل شدند. این اتفاق میتوانست برای ایران هم در همان سالهای دهه سی بیفتد، که متأسفانه شاهِ جوان با کودتایش، هم به خود و هم به کشورش ظلم کرد

امروز جنبش فدایی در مجموعه خود، هنوز هم دارای وزن و اعتبار قابل توجهی در جنبش آزادیخواهی و ضداستبدادی کشور است،
که اگر هوشیار باشد، و جبهه خود را با احترام عملی به اصول دموکراسی چنان متحد کند، که بتواند از استعدادهای ضعیفترین حلقه های خود نیز سود بجوید، جنبش فدایی هم توان و هم کیفیت پیشبرد جنبش آزادیخواهی و ضداستبدادی کشور به سمت اتحادی فراگیر بر اساس برنامه ای مشترک و مدون را داراست
۶٨۱۲۷ - تاریخ انتشار : ٨ ارديبهشت ۱٣۹۴       

    از : بهنام چنگائی

عنوان : اراده ی از پائین به بالای حزبی سیاسی
جنا ب البرز سلام؛

توام با تشکر از مهرتان و همچنین بخاطر تصحیح بخشی از نامم؛ اجازه بدهید دوباره به شما بگویم که هنوز نام من ناقص است و حرف نون پس از حرف چ فراموش شده است!

جناب البرز گرامی، شما در پانویس تازه تان به نکته ی بسیار برجسته و ظریفی اشاره کرده اید و من تمایل دارم پیرامون آن نکته محوری، و همچنین مختصری نیز در باره ی سانترالیزم دموکراتیک که شما بدان ها اشاره کرده اید؛ نگاهم را برایتان بازگو کنم.

شما نوشته اید:

اگر مبنای سانترالیزم دموکراتیک بر مبنای یک سازماندهی هرمی قرار داده شود، در مدت زمان کوتاهی، عددی از این جمع سازمان یافته، باید جدا"، به فکر رفتن یا ماندن بیفتند.

همانگونه شما به سوژه ی مورد بحث مان با دقت و شفافیت تمام اقرار و تاکید کرده اید؛ بگذارید من هم با شما شوربختانه همرای و همصدا شوم و صراحتا بگویم که من نیز مدافع اعتراف بر این حقیقت ناگوار در میان خانواده ی چپ هستم؛ و البته به خودی خود وجود ده ها حزب و سازمان چپ و کمونیست، خود گواه و پشتوانه ی واقعی این تحکم تلخ من و شما و دیگران هموندان مغموم و متاسف از این روند پراکندگی هستیم و هستند و بسیاری از آنها هم نگران از فراروئی بیشتر این پراکندگی ها می باشند.

اما زمینه ی رشد تقابل ها و تجزیه های حزبی و سازمانی و بروز علنی جدائی های متعدد چپ یکباره رخ نداده است؛ بلکه چندین دهه مقاومت بردبارانه، عمیقا مسئولانه، مصلحتگرائی های اخلاقی، انسانی و رفیقانه نیز همگام آن بوده و سرآخر و ناگزیر اغلب جریان های شامل چپ، پیوسته بر ضرورت های حفظ سنگر مبارزه ی انقلابی و همزمان دنبال راهکار گشته و در پی برخوردهای سیاسی خود با مخالفان، مبارزه ی درون حربی و سازمانی را هم داشته و هنوز دارد. اما دریغا که دیده می شود آنها، تفاهم حزبی را با تعدد نگاه فردی و یا گروهی در درون سازمان و حزب خود برنتابیده و یا برایش تاکنون ظرفی گسترده و چندگونه و متناسب با تحول تاریخی اجتماعی سیاسی که مدام درگیر رویدادهای تازه و دستخوش دگرگونی های ساختاری می گردد همچنان نیافته است.

با این وجود و پس از طی زمان بسیار بلندی از تقابل ها و عمدتا تعارض های نظری و ناتوانی از کشف و یا یافتن پاسخ های عملی به اختلاف ها، و به چگونگی پیشگیری از نزاع ها و توقف انشقاق ها، و حفظ وحدت ها در درون تشکل حزبی و ارگان ها، عملا و پیاپی در میان چپ جدائی، تجزیه و پراکندگی ها در میان کل نحله های چپ امری طبیعی، یا تحمیلی و اجباری به سنتی جاری بدل گشت و همچنان به پیش برده شده و قطعا به دلیل گستردگی آن چنین می نماید، که ظاهرا برای چپ، فعلا این شیوه غیرستیزی فرقه ای و منحط یگانه راه مسالمت جویانه گذشته و کنونی برای اضمحلال مبارزه طبقاتی و خصوصا برای ویرانی "چپِ ناتوان" و بشدت از هم گسیخته" مهیا شد که لزوما تنها چاره ممکن بوده و سرنوشتی جز پراکندگی دردناک کنونی کل این خانواده ی پُرافتخار را نمی توانسته داشته باشد. آیا چنین نبوده است؟

چراکه ما می دانیم که هیچ جریان چپ متعهدی برحسب وجود حتی فرهنگ ابرمردها، و نه متافیزیک، و همچون مذهبی ها! هرگز و یا کمتر دچار چنان کیش و مزاحمت های سنت شخصیت های برجسته اش (بسان خمینی)بوده است. اگرچه که گاها آن پدیده مزاحمِ تحول، مانع رشد فکری بدنه بوده است؛ اما این عناصر ورزیده حزبی و کاریسمای سیاسی آنها و نفوذشان در جریان ها حزب ها و سازمان در دراز مدت مرید ِمصالح فردی و فرانسانی مقتدر او در درون چپ معنی . دوام نداشته و ندارد؛ مگر معدودی! اگر چه نگاه و دگم ایدئولوژیک ـ فرقه ای بخشی از آنها حتما و یا شاید هم فراوان در میان خانواده ی چپ وجود دارد؛ ولی قطعا دوام نخواهد آورد. نیاز به مثال ندارد همه ما مثال هائی را می شناسیم.

پس لازم می دانم بگویم که نفس مبارزه ی طبقاتی در میان همه ی طیف های چپ، هیچگاه جدائی را تا سرحد ممکن تشوبق نکرده و پراکندگی خود را تایید نمی کند.

اما وجود گسترده ی بیگانگی ها و رشد پیگیر جدائی های چپ در پیوند با روند تکامل و همگانی شدن آسان ابزار آگاهی رسانی های کنونی توامان با هم در آمیخته است که به روند وحدت و همبستگی های تازه، دیر یا زود و برحسب مقاطع حساس آتی حتما دامن خواهد زد.

ولی در کوتاه مدت دستیابی هرچه ساده تر و بیشتر به اهرم های دانش ها، راه رونق آگاهی ها را کوتاه کرد و دانش عموم بشری و طبقاتی را بالا برده و همین پی بردن به نارسائی های تاکنونی نوع بشر، جنبش، خیزش و انقلاب های برزگی علیه دشمنان ۱ ها را اینگونه که در سراسر جهان می بینیم شتاب داده و خود این بیداری ها و هوشیاری ها ۹۹ ، که بیانگر اراده ی شگرف و بزرگ نیروی کارمردی ست را در متن و بطن فرهنگ فراملی و جهانی شکوفا کرده است.

تحول ناگزیری که در حال هرچه اجتماعی تر شدن است و هرمقاومت حقیرِ سنتگرا و نامستعد انطباقی را همچون وزنه ای سبک، در دور تند خود به بیرون از زمان و مکان فعال پرت کرده و به مرور منشا، محرک و منبع پیدایش هرچه بیشتر گرایش های نوی فرامحلی و فراملی و فرامنطقه ای و نتیجتا جهانی گشته و تدریجا با بحران ها و برزخ های سیاسی اقتصادی فراوان کنونی خود، پیدائی راهکارهای تازه و اجتناب ناپذیری را در اراده ی کثرتگرائی بوجود می آورد.

این پدیده های نوپای فرهنگی تازه ـ سیاستی کثرتگرا ـ و مسلما دیدگاهاه هائی کاملا فراایدئولوژیک تر از تجربه های تاکنونی را می طلبد. دگرگونی ساختاری ای که نه تنها در میان کل خانواده ی چپ الزامی ست و همه را ناچار به اتخاذ تاسی ساخته؛ و شیوه های پیشین را عمدتا مردود کرده است؛ بلکه به ایجاد ظروف مناسب و پیشبرنده به تک تک جریان های چپ جهان و راست جهان و میانی جهان و مذهبی جهان و جهانخواران جهان نیات و ملزومات حفظ حیات بشر را یکسان زیر اراده ی خود برده است.

پلورالیزم سیاسی عقیدتی در کوتاه مدت تا چیره شدن به سنت پیشین، به فرسایش ضروری امروزی دامن خواهد زد تا این مهم حیاتی اش را با قدرت تمام به میان خصوصا نیروهای چپ کشاند و تغییرات لازم را برای گذر از مقطع کنونی فقر و بیکاری که بحران های نئولیبرال و بنیادگرائی ها خونخوار و تحول ستیز ضدبشری آنرا تقویت کرده ایت، توسط بیداری اجتماعی، منافع کثرتگرائی نوع بشری را به اقلیت بهره کش و پاسداران حمافت تحمیل کند و تا همینک تاحدودی اثر مفید کرده است.

تردید ندارد که این پیدائی اختلاف ها و شکوفائی نگاه های چندقطبی و احتمالا متضاد و مشی های تازه آن امری طبیعی و لازمند و همچنین رویاروئی های سیاسی اقتصادی تاریخی کهنه و نو، هرگز نبرد طبقاتی و ضدسرمایه داری را در مفهوم کلاسیک معروف و معتبر مارکسیستی آن نه انکار، بلکه ناسازگاری عمیق کار و سرمایه را در شکل هر چه پیچیده تری برای رهائی نوع بشر از بهره کشی انسان از انسان بیش از پیش آشکارتر و سازش ناپذیرتر می سازد و برای ما چپ ها و کارمزدان شکاف منافع متضاد را نمایان تر می کند.

همانگونه که می بینیم، حفظ منافع جمع و فرهنگ کثرتگرائی و پذیرش پلورالیزم سیاسی، تنها چپ را نشانه نگرفته و امروزه دیگر همه جریان های راست هم به دلیل اعتراض های گسترده نان و آزادی آرامش سیاسی و اقتصادی تاکنون خود را در هم شکسته و ربوده شده می بینند و منافع آتی آنان دچار هرج و مرج بازار ناموزن انباشت سود سرمایه بحران زده شده است و هیچکدام از سرمایه داری ها موجود رشد موزون ندارند و بیرون از قانومندی های این برهه ی تنومند و تحول برانگیز جمعگرائی نیستند و آسودگی خاری برایشان چندان نمانده است.
۶٨۱۱۵ - تاریخ انتشار : ۷ ارديبهشت ۱٣۹۴       

    از : امیر ایرانی

عنوان : جزم گرئی-تکثرگرائی-فن آوری جدیدِ ارتباطی
درنوشتار دو موضوع مجزا مورد اشاره قرار گرفته است:۱)جزم گرایی و عدم تکثر گرایی در نوع رفتار فردی و جمعیِ سازمانی و تشکیلاتی۲)فن آوری جدید ارتباطی، که شکنندهءموانع روشنگری است!. در رابطه با مورد (۱)بصورت مختصر می توان گفت: جزم گرایی و پذیرا نبودن تکثرگرایی در نزد کنشگران سیاسی یا اجتماعی ،ریشه در مبانیِ اعتقادیی آنان دارد! مبانی که برگرفته از فلسفه یا تئوری اجتماعی است که حاصل اندیشگیِ اندیشمندانیست که به صراحت می گویند، تراوشاتِ عقلیمان که ناشی از تجربیات گذشتگان است ، گویای حقیقتی محض است و دیگر یافتگان عقل بر باطلیت!.چنانچه بر اساس اینگونه فلسفه ها و تئوری های اجتماعی، ایدئولوژی مبارزاتی تعریف و بر اساس آن ایدئولوژی، تشکیلاتی پی ریزی و معتقدینِ انقیاد یافته گردهم آیند و پیگیرِ خواسته های اعتقادی گردند، چون خویش را حق پندار می بینند واین حق پنداری بگونه ایست که هر چیز غیرخویش ، بر باطل است ! رسالت معتقدین می شود: برباطل ؛شوریدن و پاشیدن و محویدن!. چنانچه! اندیشمند،حاصل اندیشگیِ خویش را پیامی ماورائی بنامد وخویش را پیام آور بداند و حاصل اندیشگی را دین بنامد وحقانیت خویش را بر مأموریت ماورائی بداند !پیروان این اندیشگیِ دین نام دو چندان جزم گرا و کشنده خواهند بود!. نتیجتا": یافتن یا خواستنِ تکثرگرائی نزد این دو انقیاد یافتگانِ اندیشگیِ عقلِ زمینی پندار و ماورائی پندارِ "حق پندار یگانه "، غیر ممکن است!.:::::::۲)در رابطه با فن آوری جدیدِ ارتباطی، که شکنندهء موانع روشنگریست، مختصرا" می توان گفت:وقتی گذشته تاحالِ بیان،یافتگیِ اندیشگیِ اندیشمندان را،پیگیر شویم؛فن آوری جدیدِ ارتباطی چنان کرده است که یافتگی ، در زمانی بسیار اندک گسترش می یابد وهمان سرعت درگسترش، سرعت در زیر "تیغ ِ خرد نقاد بی رحم رفتن "خودش را نشان می دهد!بطوریکه در گذشته برای پوچ نشان دادن هر نوع جزم گرائی و برملا کردن آن، اگر قرن ها طول می کشید، در دوران جدید ،این فن آوری ارتباطی آنرا به مدت زمانی اندک تبدیل کرده وحتی می توان ادعا کرد به زمانی چنان کوتاه، "بعد از ارائه مطلب."::: نهایتا" باید گفت: تکثرگرائی درهر زمینه ! در دنیای جدید خود را برهر نوع جزم اندیشی ،آنهم !بوسیلهء"خرد نقاد بی رحم" غالب خواهد کرد!.
۶٨۱۰۵ - تاریخ انتشار : ۷ ارديبهشت ۱٣۹۴       

    از : البرز

عنوان : اسبابِ ایجادِ تبعیض را حتی در نشریات اپوزیسیون را موجب شده است
آقای چگائی گرامی، شرمنده ام از اینکه با اشتباه در نوشتن نام زیبای شما، باعث تکدر خاطر شده ام. لذا بدین وسیله از شما پوزش می طلبم

در تأیید و ادامه توضیحات شما، باید بگویم، عدم اعتقاد عملی به وجودِ آزادی بیان یکی از خصائل اجتماعی ماست. همین خصلتِ غلط اجتماعی، یکی از علل مهم عدم استفاده بهینه از استعدادهای فرد، گروه یا سازمانها در اجتماع، و نتیجتا در به دور خود چرخیدن، در دور باطل استبداد معتاد مانده ایم

اینکه مینویسم اعتقاد عملی به وجودِ آزادی بیان، به لحاظ این است که، کلمه آزادی را حتی از میان جملات مرحوم آقای خمینی نیز شنیدیم، اما اوینی که قرار بود تبدیل به موزه شود، تبدیل به زندانی به مراتب خشن تر و غیر انسانی تر شد

و همین عدم اعتقاد عملی به وجودِ آزادی بیان در اجتماعات ما، سبب شده، هر از گاهی انفجاراتی از خشم بوقوع پیوندد، که نوشتار آقای ایرج مصداقی را از زمره این انفجارات می دانم. و همه از پیش میدانیم حاصل انفجار نه بهبود، بل ویرانی بیشتر است.
که متأسفانه وجود رگه ها و ریشه های تربیتِ استبدادی در افکارمان، اسبابِ ایجادِ تبعیض را حتی در نشریات اپوزیسیون را موجب شده است. اپوزیسیونی که خود ناقدِ پیگیر و سرسخت مستبدین مذهبی حاکم بر کشور است.

لازم میدانم توضیح مختصری در باره سانترالیزم دموکراتیک که شما بدان اشاره کرده ای، بنویسم، اگر مبنای سانترالیزم دموکراتیک بر مبنای یک سازماندهی هرمی قرار داده شود، در مدت زمان کوتاهی، عددی از این جمع سازمان یافته، باید جدا"، به فکر رفتن یا ماندن بیفتند.
ولی اگر مبنا بر این قرار گیرد، که انسانها علیرغم اشتراکات و تفاهمات دارای اختلافات و تفاوتهایی نیز هستند، و سازماندهی هرمی برای همیشه در این جمع کنار گذاشته شده، و همه در یک سطح کنار هم نشسته، و هر یک برحسب توان و استعدادش مسئولیت خواهد پذیرفت.

شاد و سرافراز باشی
البرز
۶٨۰۹٣ - تاریخ انتشار : ۷ ارديبهشت ۱٣۹۴       

    از : بهنام چنگائی

عنوان : چپ و نیازمندی او به فرهنگ پلورالیزم
جناب البرز سلام؛
پیشاپیش با قدردانی از دقت تان به پانویس من، از شما خواهش می کنم که نام مرا درست بنویسید!

اما، ابهام برداشت شما در این جمله های زیر است که سعی می کنم آنها را جور دیگری بازگو کنم.
شما به این نوشته ی زیرین من چنین نقد کرده اید:
((اساس پانویس من تنها معطوف بر ضرورت وجود پلورالیزم سیاسی این و یا آن شخص مشخص نیست؛ چراکه چنین اهرمی برای هیچکدام از آنها در سازمان های شان وجود خارجی نداشته و یا کم داشته است...»))

و نوشته اید:
آقای چگالی گرامی، مطلبت را چندین بار خواندم، تا مقصود شما را از نوشتنِ این «پانویس» دریابم، اما موفق به حل مشکل نشدم.

جناب البرز!
شاید خلاصه روشن پانویس این باشد: که در آن گذشته ی دور و البته در هر دو سازمان های پرُحادثه و مافات فدائیان خلق ( چه پیش و یا پس از جدائی) و همچنین در کنه جریان مجاهدین خلق، و... اگر در آن دوران ها امکان حقیقی و حقوقی تشکیلاتی برای دخالت بدنه یا اعضا در هر یک از سازمان ها بالا و البته دیگران ها... هم، اندکی فضا باز نظری وجود می داشت و آنها (بدنه) آزادانه می توانستند عقاید و دیدگاه های متفاوتِ متحول شده و گرایش های تازه ی خویش را در درون آن سازمان ها بی ترس و نگرانی از تنبیه و تحقیر طرح و بیرونی می کردند. و اصولا چنان شرایط و استعدادی، چه در عرصه متلاطم سیاسی اجتماعی کشور و چه همینطور در عرصه ی داخلی و سازمانی وجود کافی می داشت؛ و هر عنصر با نقد و نگاه تازه ای، حالا هرچند ناخوان با مواضع سازمانی هم که می بود اما، می توانست آسوده خاطر تناقض های فکری اش را توسط اهرم حقوقی اعضای سازمانی، در بین بدنه ی هردو جریان فوق به بررسی افقی و عمودی کشانده می شد. آنگاه چاره کار ساده تر با اراده جمع کشف و خیلی پیشترها حل می شد. و راه ماندن و یا رفتن از سازمان ها نیز راحت تر هموار می بود. رفتنِ "مشترک اکثریتی جمعی" و یا ماندن و "جدائی فردی و اقلیتی" از سازمان ها، خیلی دوستانه تر و قطعی تر به سرانجام مطلوب خود راه درست و منطقی می یافت و به اینگونگی امروزین، هرگز کشیده نمی شد. فرجام و انجام سرنوشت و حوادثی که سراسر مرموز و پیچیده اند و گمان نیز نمی رود که به این زودی ها نکات تاریک آنها برای وجدان تاریخ و بیداری و تجربه مردمی آشکار بشوند.

سپس نوشته اید:
از گزاره فوق شما، چنین استنباط می کنم، که شما به پلورالیزم(چندگانگی) معتقد هستی. اما وقتی شما بر ضرورتِ وجودِ خصلت چندگانگی در یک شخص یا در یک سازمان اصرار می کنی، معنای عملی این اصرار شما، را میتوان چنین تصور کرد، که یک شخص در عین اعتقاد به راه حلهای سوسیالیستی برای حل مشکلات جامعه، باید ضرورتن به ((راه حلهای سرمایه داری، فئودالی و برده داری)) هم گرایش داشته باشد.

پلورالیزم حزبی مورد نظر من می تواند در یک تشکیلات سانترالیسیم دمکراتیک هم مفید، متعهد، مسئول و مطیع اراده ی جمعی سازمان باشد و اگر ظروفی برای تبلیغ و تایید بدنه نیافت یا می رود و یا حقوق اقلیتی را می پذیرد.

اما در یک جریان چپ، حق با شماست نمی شود ((راه حلهای سرمایه داری، فئودالی و برده داری)) را با سوسیالیزم پیوند داد.

و یا نوشته اید:

حال آنکه به گمان من، از اعتقاد یک فرد، یک سازمان و یا یک جامعه به پلورالیزم(چندگانگی) میتوان و باید چنین برداشت کرد، که افراد آن جامعه قدرتِ تحمل نظرات مخالف یا اپوزیسیون خود را، در کنار خود دارا هستند. یا به بیانی دیگر در یک جامعه پلورالیست یا تکثرگرا، اپوزیسیونِ اندیشه حاکم، نه در زندان است، نه در تبعید و نه اجبار به فعالیت در خفا یا زیرزمینی دارد

و من هم چنین فکر می کنم که شما بالا نوشته اید. البته این مقوله ها بسیار ظریف و دقیق هستند و باید پیرامون شان جداگانه و با آرامش گفت و شنود داشت.
۶٨۰٨٣ - تاریخ انتشار : ۷ ارديبهشت ۱٣۹۴       

    از : البرز

عنوان : پلورالیزم(چندگانگی)
آقای چگالی گرامی، مطلبت را چندین بار خواندم، تا مقصود شما را از نوشتنِ این «پانویس» دریابم، اما موفق به حل مشکل نشدم. مینویسی، «...اساس پانویس من تنها معطوف بر ضرورت وجود پلورالیزم سیاسی این و یا آن شخص مشخص نیست؛ چراکه چنین اهرمی برای هیچکدام از آنها در سازمان های شان وجود خارجی نداشته و یا کم داشته است...»

از گزاره فوق شما، چنین استنباط می کنم، که شما به پلورالیزم(چندگانگی) معتقد هستی. اما وقتی شما بر ضرورتِ وجودِ خصلت چندگانگی در یک شخص یا در یک سازمان اصرار می کنی، معنای عملی این اصرار شما، را میتوان چنین تصور کرد، که یک شخص در عین اعتقاد به راه حلهای سوسیالیستی برای حل مشکلات جامعه، باید ضرورتن به راه حلهای سرمایه داری، فئودالی و برده داری هم گرایش داشته باشد

حال آنکه به گمان من، از اعتقاد یک فرد، یک سازمان و یا یک جامعه به پلورالیزم(چندگانگی) میتوان و باید چنین برداشت کرد، که افراد آن جامعه قدرتِ تحمل نظرات مخالف یا اپوزیسیون خود را، در کنار خود دارا هستند. یا به بیانی دیگر در یک جامعه پلورالیست یا تکثرگرا، اپوزیسیونِ اندیشه حاکم، نه در زندان است، نه در تبعید و نه اجبار به فعالیت در خفا یا زیرزمینی دارد
۶٨۰۷٨ - تاریخ انتشار : ۶ ارديبهشت ۱٣۹۴       

  

 
چاپ کن

نظرات (٨)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست