سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شکل حکومت - پرویز دستمالچی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : masoud memar

عنوان : حضور مجدد آقای کبیری
بیشترین انتقاد من از حزب توده و اکثریت بوده اما نه از دیدگاه خطا کار یا خائن یا یکی از عوامل تثبیت ارتجاع که در این موارد خطا اجتناب ناپذیر بوده است ٫ یکی از وفادارترین و صادقانه ترین تشکلات سیاسی بوده است و همینطور ملی ترین سیاست نسبت به شرایط موجود و وزن خود درمقطع انقلاب را اتخاذ کرد ٫ البته آقای کریمی میتواند نظر دیگری داشته باشد ولی سه عامل از عوامل عمده تثبیت ارتجاع بنظر من الف : نبود جامعه مدنی مستقل از حکومت و احزاب مانند سندیکاهای مستقل کارگری ٫ تشکلهای دانشجوئی مستقل از احزاب بجز حوزه های علمیه و تکیه های مذهبی ب : نبود گفتمان دموکراسی و حقوق بشر در احزاب بمثابه
استراتژی در سیاستورزی و بجایش سیاستورزی آرمانگرایانه و کلیشه ای پ : نبود روابط وسیع و ارگانیک چپ با اقشار مختلف جامعه بخصوص اقشار سنتی و مذهبی جامعه که اکثریت را شامل میشدند. ت : فراهم شدن بستر مناسب برای یکی از تمامیتخواهان ( حزب الله ) برای سرکوب دگراندیشان از جمله سیاست ترور توسط مجاهدین خلق
آقای کبیری انقلاب ۵۷ نه تنها انقلاب بود بلکه یکی از انقلابات بی نظیر تاریخ معاصر بود ۱. دستگاه پهلوی چنان احزاب را کوبیده بود که کشور را تکحزبی اعلام کرد ٫ انقلاب ۵۷ دستگاه سلطنت پهلوی را اسقاط کرد ۲. انقلاب ۵۷ واقعیات جامعه و وزن سیاسی و اجتماعی احزاب را شناساند.۳. انقلاب ۵۷ بستری مناسب را بوجود آورد که دختران اقشار مذهبی را وارد محیط دانشگاهی ٫ علمی و هنری کرد ۴. انقلاب ۵۷ به جامعه کلمه انتخابات را شناساند ۵.انقلاب ۵۷ جامعه را به صحنه سیاسی کشاند.... درست است که امروز بعد از ۳۵ سال همین است که میبینیم اما همگی دلایل خود را دارد. بقول احسان طبری فیلسوف معاصر ایران که ایکاش کار حزبی نمیکرد امثال محمود دولت آبادی که در نهادینه کردن دموکراسی در ایران نقش بسزائی ایفا کرده و میکند گفت :
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است
در دل کوره فرو رفتن و نگداختن است
مقصد زنده دلان خواب پریشانی نیست
از همین خاک جهان دگری ساختن است
آقای کبیری یکی از انتقادهای بنیادی من به چپ کلاسیک تا مقطع انقلاب پر بها دادن به گفتمان ماتریالیستی و یاری رساندن به ایجاد شکاف بین قشر مذهبی و غیر مذهبی که امروزه جزو مسائل شخصی محسوب میشود . این مباحث جزو حیطه روشنفکری است و حزب سیاسی برای سیاستورزی روز و ایفا نقش در رویدادهای اجتماعی روز میباشد ٫ چپ برای ایجاد عدالت اجتماعی تلاش میکند نه برای باورهای شخصی و تفتیش عقاید. چپ میتواند در ایران بقدرت برسد و برای ایجاد عدالت اجتماعی در حکومت تلاش کند حتی اگر اکثریت جامعه مسلمان باشند. حق دارید بپرسید : « کدام چپ ؟ » اگر نیک بنگرید در حال وقوع است گفتمان و برخی اهداف چپ دارد در جامعه پیگیری میشود منتها خود مدعی چپ نیستند و متأسفانه بخشی از مدعیان چپ هنوز هم مسلمانانی که بتدریج وارد گفتمان دموکراسی خواهی میشوند را طرد کرده و اعتقاد به اسلام را مغایر با دموکراسی تحلیل میکنند. و بشکل کتابی و با متد ریاضی جامعه را تحلیل میکنند. جامعه در حال گذار است و تحولات اجتماعی و فکری را نمیتوان کلیشه ای و کتابی محاسبه کرد ٫ تغییرات فکری کیفی است نه کمی که آقای دستمالچی با نمودار و فلش بنمایش میگذارد و نتیجه سیاسی اتخاذ میکند.
۶۲۵٣۵ - تاریخ انتشار : ۲۹ ارديبهشت ۱٣۹٣       

    از : بهزاد کریمی

عنوان : داعیه سیاسی و فروتنی را با هم داشته باشیم!
آقای علی کبیری اول از همه بگویم که با دیدن مباحثات شما با آقایان البرز و مسعود، این حس به من دست داده که شما در تداوم بحث خود هر چه بیشتر از جایگاه "مچ گیری" به موقعیت نقد خردورزانه اندیشه و انصاف داشتن در نگاه به تاریخ و امروز سمت گرفته‌اید و این به باور من، برای آن کس که داعیه روشنگری و روشنفکری دارد از هر چیز دیگری مهم تر و ضروری تر است. اما در گفتار اولیه شما دو نکته وجود دارد که سکوت در مورد آنها جایز نیست: تخریب ماندگان و جفا بر رفتگان! ۱) شما از آشنایی تان با زنده یاد رفیق علی اکبر صفایی فراهانی سخن می گوئید که در استنباط من به این معنی است که احتمالاً از اوایل دهه چهل شمسی حضوری در سیاست داشته‌اید و من متاسفم که چرا در طول این پنج دهه کمترین شانس آشنایی نزدیک با شما در محافل روشنفکری چپ، در گروه های اقدام سیاسی و یا زندان‌های آن دوره نداشته‌ام تا که از نزدیک با دیدگاه‌های شما و بویژه پراتیک ناظر بر این دیدگاهها آشنا شوم. من البته با نظرات زنده یاد دکتر رحیمی در قبل از انقلاب آشنا بودم و نیز با نظرات و عمل زنده یاد شعائیان به اندازه کافی، که اولی قلمزنی بوده در سطح روشنفکری آن دوران و دومی از فعالان سیاسی استخواندار آن زمان؛ اما از شخص شما متاسفانه چیزی نمی دانم. به احتمال بسیار غفلت از من بوده است. موضوع اما اینست که چه انگیزه‌ایی در شما عمل می کند که بهنگام سخن گفتن از فرمانده عملیات سیاهکل یعنی صفایی فراهانی، انسانی که در زمره فاتحان شکنجه گاه اوین بود و سخت مورد احترام حتی بازجویان شکنجه گر و "ساقی" شلاق زن و "حسینی" سادیست، این چنین کینه توزانه واژه های " متظاهر" و " خود پسند" را در مورد او خرج می کنید؟ آخر این خصوصیت‌های اکتشافی اتهام گونه شما نسبت به او، چه ربطی به پراتیک تاریخی وی و یارانش دارد؟ مدعی هستید که تشخیص داده بودید که صفایی فردی است بیسواد؛ یعنی لابد به اتکای سوادی که داشته‌اید در همان روزگار فهمیده بودید که او فقط کاریکاتوری بوده است از کاسترو "مائیسترا"( دقیقاً همان حرف و حدیثی که "فرهنگ کاران امنیتی" در زیر چتر حمایت دو وزارت اطلاعات و ارشاد جمهوری اسلامی به هوا پرتاب کرده‌اند) و نه هیچ چیز دیگر! خب همین را رک و پوست کنده بگوئید! اما شما در همان حال فراموش می کنید که الگوی فکری شما همان زنده یاد مصطفی شعائیان بود که بعد سیاهکل و در پی پانزده سال سرگردانی فکری- سیاسی صمیمانه‌اش به علی اکبر صفائی فراهانی‌های "متظاهر" و "خود پسند" پیوست و چریک فدایی شد! کبیری عزیز، شما با این تناقض‌های فکری خود چه می خواهید بکنید؟ بدانید که بیشترین احترام امروزین به مصطفی شعائیان هم نه به سیستم فکری مغشوشی است که او داشت بلکه مشخصاً به یگانگی و صداقت وی است در گفتار و کرداری که از خود نشان داد. اگر رفتار سازمان ما نسبت به شعائیان، امروز و بدرستی زیر مهمیز انتقاد و از جمله بسیاری از ما وارثین جنبش فدایی قرار دارد، نه بخاطر صحت دستگاه فکری مصطفی - که به نظر می رسد مورد حمایت شما می باشد- بلکه اساساً بخاطر آن برخورد صورت گرفته‌ایی است که با صداقت مبارزاتی شعائیان تناسبی درخور نداشت. توصیه می کنم که توصیه البرز گرامی را مد نظر قرار دهید که در آن شما را به نقد اثباتی تاریخ فرا می خواند. ۲) مرا به عنوان یکی از زنده ماندگان آن زمانه متهم کرده‌اید به اینکه مظهر: "کی بود کی بود من نبودم" هستم! دوست گرامی، آخر از کجای کامنت کوتاه من زیر نوشته دوستم دستمالچی یک چنین معنی مستفاد می شود اگر نگویم که صریح و مستقیم درست عکس آن باید برداشت گردد؟ با توجه به اینکه حس من می گوید که تو از ارزش انصاف دور نیستی، بنابراین از تو عزیز می پرسم که در کدامین نوشته‌ و پراتیک سیاسی من طی سی سال گذشته دیده‌ایی که من بر مبنای "کی بود کی بود من نبودم" رفتار کنم؟ دوست گرامی، اگر انصاف بیشتری به خرج بدهی و از توانایی روشنفکرانه‌ات کمک بگیری حتی متوجه خواهی شد که من بسیار بیش از آنچه که در واقعیت تاریخی رخ داده است به "خود زنی" پرداخته‌ام، چرا که عمیقاً به خطا زنی و اهمیت درس آموزی از تاریخ وفادار هستم! شما چی عزیز؟ شمایی که، بس غیر منصفانه و دلبخواه با توسل و تمسک به اتهام "کی بود کی بود، من نبودم" در مورد من و کسانی چون من، زمینه می سازید تا که اینچنین مدعی شوید:همانی که در آن زمان بر بالای سکوی سخنرانی ستاد دانشکده فنی در سال ۵۷ رفت و موضوع را بموقع دید و به وقت خودش گفت، شخص اینجانب بودم و خود و خودمم! من اگرچه شخصاً شاهد این رویکرد نبودم، اما اصل را بر صحت ادعا ی شما می گذارم ولی بلافاصله از شما می پرسم که چی؟ چرا هشدار شما اثر گذار نبود و چرا از خود نمی پرسید که اصولاً چرا اثر نداشت؟ و چرا از خود و البته از نگاه تحلیل جامعه شناسانه سیاسی نمی پرسید که چه شد دیکتاتوری دینی علیرغم افشاگری های ما فدائیان مسلط شد؟ مگر فراموش کرده‌اید که هیچ نیرویی به اندازه فدائیان خلق در همان دوره مورد اشاره شما و به آن گستردگی در سراسر کشور علیه ارتجاع و استبداد دینی رو به ظهور هشدار نداد، ولی با اینحال تاثیر جدی‌ایی بر سیر روند نگذاشت؟ مگر نمی دانید که این ما بودیم که آن جزوه سفید بی امضاء در نقد و رد ولایت فقیه را در تیراژ چند صد هزار پخش کردیم؟ آیا هیچ به این فکر کرده‌اید که قدرت گیری سهل خمینی و یارانش در دوران انقلاب از جمله بخاطر رفتار عملی تقریباً همه ما بود در عمل به اندیشه سیاسی " مبارزه، مارکس یا علی نمی شناسد!" که زنده یاد مصطفی شعائیان مدام بر آن می کوبید ؟! چرا نمی خواهید به یک کنکاش همه جانبه در اندیشه سیاسی جنبش دمکراتیک ایران آنزمان، در نقد نوع نگاه همه ماها به امر توازن قوای سیاسی و سیاست ورزی مقتضی بیندازید؟ کبیری عزیز، حقیقت آنست که ما را به نگاه عمیق تر به تاریخ طی شده نیاز است و نقدی بس عمیق تر از اینکه همه بدبختی مردم ایران در دوره معاصر را در آن فرمول بندی خلاصه وار که شما به آن تمسک جسته‌اید: فاجعه، مبتنی است بر اینکه حزب توده ایران بنیاداً خطاکار بوده است و نیز تبعیت اکثریت فدائیان خلق از این حزب در آن دو سال بهمان! اینست مخلص فکر شما. همه نوشته شما بر این بنیاد استوار است که: فدایی خلق در پریروز و دیروز و امروز خود عامل شر بوده است و چه بهتر که برود و دیگر نماند تا که شر برساند! و اینجاست که می گویم نوشته شما این معنی را می رساند که همه مسئله شما هنوز هم نفس کشیدن فدائیان است و نه آن عامل اصلی مسموم کننده فضای تنفس در ایران که حکومت ولایی باشد(جمهوری اسلامی)! چنین نگاهی شاید که در سی سال پیش می توانست جریان ساز باشد عزیز - و در حدی هم شد- امروز اما فقط و فقط می باید نشانه ماندن در سطح تلقی شود و بس. دست تو عزیز را به دوستی و درنگ ژرف تر بر روندهای طی شده و به امید برآمدی پخته و دمکراتیک مشترک می فشارم.
۶۲۵۲۹ - تاریخ انتشار : ۲۹ ارديبهشت ۱٣۹٣       

    از : علی کبیری

عنوان : فرا افکنی در استدلال!
آقای معمار گرامی

من با استدلال شما مشکل دارم. مشکل من از آنجا ناشی میشود که شما ادعای مرا باز نویسی میکنید ولی پاسخ شما بر مبنای ادعای من نیست. وقتی تأکید بر " سازمان شما باآن خطاها یکی از گروههائی بود" را مطرح میکنم، دال برآن نیست که فدائیان خلق باید بار همه ی اشتباههای سایر گروهها را هم بدوش بکشند. این طرز استدلال که منتقد جزئی از کل را مورد بررسی قرار میدهد وشما آن جزء را به کل تعمیم میدهید، ایراد منطقی از نوع مغالطه ی تعمیم جزء به کل دارد. سازمانی که خود را پیش آهنگ مبارزه می نمایاند، اگر خطائی مرتکب شد، به همان نسبت نیز مورد انتقاد قرارمیگیرد. من بدرستی متوجه تاختن شما به شخصیت خودم هستم که نتیجه میگیرید «...شما گویا فقط کتابخوانی بودید که از ترس ساواک نه روابط ارگانیک با جامعه داشتید و به تبع آن نه تنها فاقد پایگاه اجتماعی بودید بلکه بطن جامعه را نمیشناختید...» این نتیجه گیری شما بازهم از نوع مغالطه ازنوع کوبیدن شخصیت طرف مقابل است. لابد شما حتماً علم غیب دارید که علی کبیری یکدفعه از زیر بته سبز شده است و فقط شما از این موضوع باخبرید. مضافاً به اینکه به زعم شما کسی حق ندارد نسبت به اعمال مقدسینی همچون فدائیان خلق انتقاد کند. پس شما هم دارید امامزاده سازی میکنید. ولی از نظر من و کسانی که به منطق دیالکتیکی اعتقاد دارند، چیزی بنام مقدس وجود ندارد. لطفاً شما هم با مقدس سازی برای فدائیان امامزاده برپا نکنید. درادامه میفرمائید که «...با این فرض نیز کاری ندارم که در خوشبینانه ترین حالت ٫ سرنوشت چپ مشابه حزب خلق مسلمان و مجاهدین خلق میشد...» این استدلال شما نیز از نظر منطقی بی پایه است. چرا که میفرمائید در "خوش بینانه ترین حالت" نیز سرنوشت چپ مشابه سرنوشت حزب خلق مسلمان و مجاهدین خلق میشد. اولاً- هنوز طیف چپ را مشخص نکرده اید که این چپ مورد تأکید شما شامل چه گروههائی میشود. این استدلال از نظر جامعه شناسی دارای نقص کلی است. ثانیاً- مگر پس ازآنکه بخش اعظم فدائیان با حزب توده همگام شده و به خدمت ارتجاع درآمدند، سرنوشتی بهتر از حزب خلق مسلمان و مجاهدین پیداکردند؟ پس این استدلال شما قیاسی بی پایه و بازهم از جنس مغالطه است. سپس میفرمائید که «... انقلاب ۵۷ و رهبری خمینی دلایل اجتماعی و سیاسی دارد...» ولی اولاً باید ثابت کنید که آن واقعه یک انقلاب بود. ثانیاً دلائل اجتماعی و سیاسی آن را مطرح کنید. درادامه به من ایراد میگیرید که «...و نگفتید که چرا کاری از دست پخته ها برنیامد ؟...» این ایراد شما بازهم ازنوع مغالطه ی بیربط و انداختن توپ در زمین طرف مقابل است. کسی از سازمانهای سیاسی انتظار معجزه ی آنی ندارد و قرارهم نبود تا آقایان معجزه کنند. بحث برسرِ اینست که بند ناف تئوریک این سازمان (اکثریت) از ابتدای تشکیل تا برهه ی حاضر به حزب توده وصل است. من با این موضوع مشکل دارم که گروههای اسماً یا رسماً مارکسیستی به حزب توده به عنوان برادر بزرگتر مینگرند و نه حزبی که دردو مرحله ی بحرانی تاریخی، دچار افراطیگری شده واز برکت این افراطیگری هم به جنبش ملی ضربه وارد کرده و هم به منافع طبقه ی کارگر. معتقدم مارکسیستها باید بند ناف خودشان را با این حزب ار بیخ قطع کنند. درپایان به استحضارتان برسانم که من بسیار کوچکتراز آنم که با آقای کریمی مشکلی داشته باشم. آقای کریمی اظهارکرده بودند که از برنامه ی خمینی بی اطلاع بوده اند و بطور غیرعمد و ناآگاهانه به ورطه ی منجلاب کشیده شده بودند. درمقابل لازم دیدم به ایشان یادآوری کنم که واقعیت قضیه چیزی جز آنی است که ایشان میفرمایند. علت این یادآوری بخاطر بازداشتن ایشان و رفقایشان ازافتادن در ورطه های آینده است. به عنوان وظیفه چنین کردم و بازهم چنین خواهم کرد. پاینده باشید.
۶۲۵۱٨ - تاریخ انتشار : ۲۹ ارديبهشت ۱٣۹٣       

    از : ‫البرز

عنوان : هرگز مرسوم نبوده و نیست، بحث بر سر نقاط اشتراک بوده است
‫آقای کبیری گرامی، بسیار خوشحالم از اینکه، شما هموطن عزیز، زبان به انتقاد گشوده و به نقدِ جنبش فدائی همت گماشته ای.
که امیدوارم مسئولین این جنبش در انتشارات خود به انتقادات شما توجه لازم را نشان دهند.
اگر شما کمی جستجو در انتشارات آنان صورت دهی، شاید از هم اکنون بتوانی پاسخی برای برخی از انتقادات خود بیابی.
با توجه به شناختی که از جوانان و ‫پیران جنبش فدائی از طریق انتشاراتشان دارم، آنها را انسانهایی پذیرای انتقاد دیده ام، البت در هر گوشه و مکانی امکان استثناء هم وجود دارد

‫از مجموعه انتقادات شما میتوان درک کرد، ‫که شما نیز به مانند نگارنده این کلمات و میلیونها شهروند ایرانی دیگر‫ به دنبال یافتن مسیری برای رسیدن ‫به هوای آزاد، به ایرانی مردمسالار، ایرانی که در آن هر ایرانی صرفنظر از رنگ پوست و چشم، نوع مذهب، نوع نگرش سیاسی، نوع زبان، نوع علایق جنسی، نوع پوشش و لباس، نوع علایق موسیقی، کتاب و فیلم و...، بتواند در راحتی، آسایش و امنیت زندگی کند، هستی.

تمامی سازمانهای سیاسی موجود در جامعه ایرانی‫، هر یک دارای برنامه و اساسنامه کوتاه و بلند مدت خود بوده و هست،
اما مطلب اینجاست، که سازمانها و افراد سیاسی مختلف ایرانی هر یک گمان آن دارد، که تمام حقیقت و آینده بهینه کشور در حرف و روش او نهفته و دیگران ملزمند در خط او طی طریق کنند.
همین از این خاطر بود که در یادداشت قبلیم نوشتم، برای از بین بردن فرهنگ استبدادی لازم است، در کنار نقد گذشته و حال، کوشش پیگیری جهتِ یافت، شرح و بسط نقاط اشتراک صورت پذیرد.

‫واقعیت این است، که تمامی سازمانها و افراد سیاسی جامعه ایرانی نقاط قوت و ضعف، افتخارات، اشتباهات و... خود را دارند، که همواره این قبیل مسائل در گفتار و نوشتار سیاسیون جامعه ایرانی مورد جدل بوده است،‫
اما آنچه که بین سازمانها و افراد سیاسی جامعه ایرانی متأسفانه هرگز مرسوم نبوده و نیست، بحث بر سر نقاط اشتراک بوده است.
۶۲۵۱۷ - تاریخ انتشار : ۲٨ ارديبهشت ۱٣۹٣       

    از : علی کبیری

عنوان : جانا سخن از زبان ما میگوئی!
آقای البرز گرامی

در پاراگراف اول اظهارداشته اید که «... ‫خیلی قبلتر از بالای سکو رفتن شما جلو دانشکده فنی دانشگاه تهران، زنده یاد بیژن جزنی‫ در بحثی مستدل خطرهای قدرت گیری ‫جریان فکری آقای خمینی را خاطر نشان کرده بود...»

خب، این همان تأئید اظهارات قبلی منست. حال بیائیم و بحث را بطور خِرَدمندانه ادامه دهیم. بنا بر شهادتِ شما، چریکهای فدائی خلق خیلی قبل تر از بالای سکو رفتن من در سال ۵۷، از خطر قدرت گیری جریان فکری خمینی آگاه بودند. پس چگونه بود که فدائیان قبل از قدرت گرفتن آخوندها از افشاگری نسبت به وقوع خطر ارتجاع خودداری کردند؟ و چگونه بود که رفقای شما به منِ معترض به آن سیاست سکوت درمقابل نُضج گیری ارتجاع، اظهار داشتند که " رفیق الآن موقع گفتن این حرفها نیست!" آیا این اعمال موید آن نیست که چریکها از خطر قریب الوقوع ارتجاع با خبر بودند و عالماً و عامداً در به قدرت رسیدن خمینی و آخوندها کوشیدند؟ و دیگر اینکه قرار گرفتن بخش عمده ای از فدائیان در کنار حزب توده و حمایت از سیاستهای ضد ملی وضد مردمی و ارتجاعی آن حزب، دلیل محکمی بر این واقعیت نیست که از مدتها پیش رهبری سازمان شما آلت اجرای مقاصد رهبری حزب توده درجهت تأمین منافع اتحاد شوروی در ایران قرارگرفته بود؟

اما با عرضِ معذرت باید به شما بگویم که بر اساس مشاهدات عینی، از همان ابتدای کار، رهبری سازمان شما مسحور تعزیه خوانیهای رهبران حزب توده شده بود که با اشتباهات مهلک خودشان در ضربه زدن به نهضت ملی کردن صنایع نفت و بی حرکتی در مقابل عوامل استعمار و مشتی روسپی در کودتای ۲۸ مرداد، از کشته ها پشته ها ساخته و قبرستانها را آباد کردند و سپس به مرثیه خوانی شهدای توده ای پرداخته و مشتی ناآگاه را به دنبال خود روان کرده و باز دوباره همان سیاستهای ضد ملی و ضد میهنی را در همراهی و همکاری با ارتجاع در سال ۵۷ تکرار کردند. اینها واقعیتهائی هستند که قابل کتمان نمیباشند.

میفرمائید که «... ‫از جایی که ‫هنوز هم سیاست ورزان جامعه ایرانی، در کنار نقد گذشته و حال، کوشش پیگیری جهتِ یافت، شرح و بَسطِ نقاط اشتراک جامعه ایرانی‫ ندارند، ‫دربِ فرهنگ و سیاست در جامعه ایرانی بر همان پاشنه فرهنگ استبدادی چرخیده و می چرخد...» پاسخ اینست که هنوز که هنوز است باز دربِ رهبری سازمانِ فدائیان بر همان پاشنه ی گذشته چرخیده و میچرخد. نقاط اشتراک را با ارائه ی برنامه ای مدوّن از جانب هر سازمان یا دسته یاگروه یا جبهه، میتوان ایجاد کرد و نه با اعلامیه دادن و مراسم یادبود مردگان. اگر این سازمان و سایر دسته بندیهای سیاسی توانستند چنین برنامه هائی ارائه دهند، از آن پس خودبخود نقاط اشتراک نیز مشخص خواهند شد. برنامه ی مدوّن شامل ارائه ی یک سری سیاستهای کلی اقتصادی، سیاسی و اجتماعیست تااگر حکومت نتوانست به آنها پاسخ جدی بدهد، سازمان سیاسی ای که آن برنامه را داده است میتواند بر حکومت خرده گیری نموده و به این ترتیب در میان اقشار جامعه خود را جا بیاندازد. شوربختانه، تمام این سازمانهای سیاسی موجود بجز مرثیه خوانی و تعزیه برپاکردن و ناله وگلایه سردادن، کار دیگری انجام نداده اند. دریک کلام: اینها به مثابه شیر بی یال واشکم ودُم شده اند. همین!
۶۲۵۱۶ - تاریخ انتشار : ۲٨ ارديبهشت ۱٣۹٣       

    از : masoud memar

عنوان : حضورآقای کبیری
گذشته از عملکرد و دانش شما در مقطع انقلاب ٫ شما چه انتظاری از روشنفکران مقطع انقلاب داشتید ؟ دلایل و فاکت های خود را بیان کنید که روشنفکران چپ میتوانستند در مسیر تاریخی ایران نقش تعیین کننده بازی کنند. این که شما آگاه بودید به جای خود باقی ٫ اما با کدام پایگاه اجتماعی چنین انتظاری داشتید ؟ این جمله شما : « چرا واهمه دارید از اینکه اقرار به خطاهای خودتان کنید که رهبری سازمان شما با آن خطاها یکی از گروههائی بود که مردم وکشوری را دودستی به دامان ارتجاع انداخت و مشتی رجاله ی بی وطن را بر اریکه ی فرمانروائی نشانید؟»
این معنی را میدهد که اگر نیروهای چپ به حرفهای شما گوش میدادند و عمل میکردند آن رجاله مورد نظر شما بر قدرت نمیرسید. شما گویا فقط کتابخوانی بودید که از ترس ساواک نه روابط ارگانیک با جامعه داشتید و به تبع آن نه تنها فاقد پایگاه اجتماعی بودید بلکه بطن جامعه را نمیشناختید ٫ با این فرض نیز کاری ندارم که در خوشبینانه ترین حالت ٫ سرنوشت چپ مشابه حزب خلق مسلمان و مجاهدین خلق میشد. غیر از بررسی جامعه شناسی که در نوشته شما غایب است از نظر سیاسی همین سیاستورزی امثال حزب خلق مسلمان و مجاهدین خلق ٫ نقش بسزائی در بقدرت رسیدن ارتجاع حاکم داشتند. انقلاب ۵۷ و رهبری خمینی دلایل اجتماعی و سیاسی دارد که یکی را مختصر اشاره کردید : « شک نیست که شما وهمفکرانتان در سال ۵۷ بسیار جوان و از نظر سیاسی بسیار ناپخته بودید » و نگفتید که چرا کاری از دست پخته ها برنیامد ؟
شما داشتن یک آرمان یا داشتن یک تحلیل و میزان سواد یا مقدار پختگی را بعنوان « خطا » مینامید باز منصفانه است در مقابل کسانی که « خیانت » مینامند. اگر به روند اجتماعی و تاریخی معتقد باشیم ٫ جامعه که روشنفکران نیز جزئی از آنند در مجموع از نظر کمی و کیفی تفاوت بنیادی کرده اند شما الآن وقتی چه بدرستی چه نادرست آقای کریمی را مورد خطاب قرار میدهید یعنی آقای کریمی دهه ۴۰ و پنجاه را مورد خطاب قرار میدهید که شهدای سازمان از جمله پویان را نیز شامل میشود و چون ایشان جان سالم بدر برده دلیلی ندارد که تنها پاسخگوی تحولات تاریخی از جمله بقدرت رسیدن آن رجاله مورد ذکرتان باشد فراموش نکنید که خود مبارزین نیز زائیده مناسبات اجتماعی و تاریخی هستند و الیت ها بدون پایگاه اجتماعی و روابط ارگانیک با جامعه نمیتوانند نقش تعیین کننده در تحولات سیاسی داشته باشند. من با اینکه شما را نمیشناسم اما از نوشته شما پیداست که با سیاستورزی روز آقای کریمی مشکل دارید. باشد من هم دارم اما شما میتوانید بچالش بکشید و برنامه و سیاست خود را بازگو و اجرا کنید کسی جلودار شما نیست اما شما انتظار دارید مثل ۵۷ که همه بوشیوه شما عمل کنند و نوشتید : « کوتاه سخن آنکه دربرهه ی کنونی، وجود سازمان فدائیان اکثریت خارج بصورت مشکلی از مشکلات موجود درمقابل حرکتی خردمندانه برای نجات از سلطه ی ارتجاع حرامزاده ی حاکم است » چرا مقابل ؟ چه کسی جلودار شماست ؟ شما تمکین میخواهید ؟ در خارج هم که محدودیتی وجود ندارد از فضای ایترنت تا تشکیل دولت در تبعید.
اگر با سیاست و تحلیل شما کسی مخالف است دلیل بر سد آزادی عمل شما نیست.
۶۲۵۱۴ - تاریخ انتشار : ۲٨ ارديبهشت ۱٣۹٣       

    از : البرز

عنوان : و آید اگر، کسی به جز استالین، یا شاه یا سزار نمی آید
‫آقای کبیری ‫عزیز، بنا به استدلال مستند شما، سال ۵۶ کتاب آقای خمینی اجازه انتشار رسمی گرفته است، اما باید همزمان به یاد داشته باشیم‫ که، ‫خیلی قبلتر از بالای سکو رفتن شما جلو دانشکده فنی دانشگاه تهران، زنده یاد بیژن جزنی‫ در بحثی مستدل خطرهای قدرت گیری ‫جریان فکری آقای خمینی را خاطر نشان کرده بود. اما از جایی که در آن زمان مبارزه با کمونیزم بابِ روز بود، بی توجه به اندیشه ‫های انساندوستانه و ایراندوستانه‫ جزنی، او رابر روی تپه های اوین به رگبار بسته و خاموشش کردند

‫پس از واقعه بهمن ۵۷ نیز جنبش فدائی علیرغم تمامی افت و خیزها، اشتباهات و نارسائی هایش، بارها‫ نهایت تلاش خود را ‫جهتِ هشدار در باره قدرت گیری انحصارطلبان خشک اندیش مذهبی بکار گرفت‫، اما باز هم استبداد کامیابتر از قبل بر جنبش ضد استبدادی بهمن ۵۷ چیره شد، چرا؟‫

‫در جوابِ اینکه چرا‫ علیرغم‫ تمام آن فریادهای اعتراض‫، آقای خمینی در معیت حواریونش‫ توانست قدرت را انحصارا‫ در اختیار بگیرد، میتوان به وجودِ تثبیت شده فرهنگ استبدادی در جامعه ایرانی اشاره کرده، و نوشت، فراروئی جنبش ضد استبدادی بهمن ۵۷ به استبدادی دیگر، نه تنها غیر طبیعی نبوده و نیست، بل از آن گریزی نیز نبود.

‫از جایی که ‫هنوز هم سیاست ورزان جامعه ایرانی، در کنار نقد گذشته و حال، کوشش پیگیری جهتِ یافت، شرح و بَسطِ نقاط اشتراک جامعه ایرانی‫ ندارند، ‫دربِ فرهنگ و سیاست در جامعه ایرانی بر همان پاشنه فرهنگ استبدادی چرخیده و می چرخد.
و همانگونه که استاد اسماعیل خوئی در چکامه سرگشتکی خود آورده است، «... و آید اگر، کسی به جز استالین، یا شاه یا سزار نمی آید....»
۶۲۵۰٨ - تاریخ انتشار : ۲٨ ارديبهشت ۱٣۹٣       

    از : علی کبیری

عنوان : آقای کریمی...لطفاً بس کنید!
آقای کریمی

امروزه ی روز مرتب آهنگ "کی بود کی بود، من نبودم" از سوی فعالان سیاسی گذشته که هنوز درقید حیاتند، مد روز شده است. ولی باید درنظرداشت که دیگر سازی وجودندارد تا با کوک کردن آن بتوان جمع کثیری را به وجد آورده و رقصاند.

شک نیست که شما وهمفکرانتان در سال ۵۷ بسیار جوان و از نظر سیاسی بسیار ناپخته بودید. اما همانطور که آقای دستمالچی توضیح داده اند، کتاب حکومت اسلامی خمینی در سوم مهر ۱۳۵۶ بشماره‍ی ۱۰۵۲ در کتابخانه‍ی ملی به ثبت رسیده و پس از آن برروی پیشخوان کتابفروشیها در معرض فروش بود. مضافاً به اینکه در همان برهه ی زمانی سال ۵۷ وقبل از آمدن خمینی به ایران، به مردم هشدارمیدادند تااز دنباله روی از خمینی وآخوندهای مرتجع خودداری کنند. از میان آن افراد میتوان از دکتر مصطفی رحیمی نام برد که عیناً همین تجزیه وتحلیل آقای دستمالچی را ولی مفصلتر، در مجله ی فردوسی به سردبیری عباس پهلوان جهت روشنگری مردم انتشار داده و همگان را از افتادن دردام خمینی برحذر داشته بود. اما کسی که به مردم وفدائیان خلق هشدار رو در رو داد، من بودم. حتماً بیاد میآورید که آنروزها فدائیان دانشکده ی فنی دانشگاه تهران را با آوردن تانکها به دانشگاه پایگاه قرارداده و درمقابل درب ورودی آن دانشکده برروی سکوی سنگی آن اوضاع روز را به بحث و بررسی عموم گذاشته بودند؟ یکی از کسانی که دل درگروی حکومت شاه و دنباله روی از آخوندها را نداشت و بطور مرتب کوشش در روشنگری مردم مینمود، من بودم. به منظور روشنگری با بالابردن کتاب حکومت اسلامی خمینی برروی سکو رفتم و با اشاره به قسمتهای مهمی از آن کتاب به فدائیان و آن جمع حالی کردم که ارتجاع در حال غلبه است و آن جمع وگروه شمارا از دنباله روی از آخوندها و خمینی برحذر داشتم. در آن جمع بودند کسانی که به تشویق من پرداختند و بودند کسانی که با سردادن شعار ساواکی ساواکی به قصد جانم به سمت من هجوم آوردند و یکی از رفقای تفنگ بدوش شما بود که به کمک من آمده ومرا به داخل دانشکده رانده و درب را بروی مهاجمین بسته و رفقا مرا دوره کردند که "رفیق الآن موقع گفتن این حرفها نیست!" از آنها سئوال کردم که پس کی موقع گفتن این حرفهاست؟ پاسخی ندادند ومرا از درب پشتی که به خیابان ۱۶ آذر بازمیشد به بیرون هدایت کردند.

عمل مشروح بالایِ گروهی از فدائیان آنروز حکایت از این واقعیت میکند که جمع شما از مرتجع بودن خمینی و آخوندها بخوبی باخبربودید. پس چرا اکنون حاشا میکنید و همچون عده ای نان به نرخ روز خور آهنگ "که بود که بود من نبودم" سازکرده اید؟

آقای محترم... مبارزه سیاسی در راه برقراری دمکراسی، نه تنها شهامت می طلبد بلکه شرافت هم طلب میکند. چرا واهمه دارید از اینکه اقرار به خطاهای خودتان کنید که رهبری سازمان شما با آن خطاها یکی از گروههائی بود که مردم وکشوری را دودستی به دامان ارتجاع انداخت و مشتی رجاله ی بی وطن را بر اریکه ی فرمانروائی نشانید؟

سهل است که هم اکنون نیز دارید راه را به خطا میروید و تیولدار و تیولخوار رفقای سالهای دورتان شده اید که آنها هم راه را به اشتباه رفتند و به راهنمائیهای خردمندانه ی مارکسیست مبارزی چون مصطفی شعاعیان وقعی ننهادند. گروه شما هم چون باقی مانده های توده ای، در هر فرصتی تعزیه ی شهدای سازمانی گذشته تان را برپا میکنید که حرکت اولیه شان جز ماجراجوئی به چیز دیگری تعبیر نمیشود. من علی صفائی فراهانی را از نزدیک میشناختم. او در آن زمان دانشجوی دانشگاه علم و صنعت نارمک بود. بسیار متظاهر و خودپسند و از دانش سیاسی و فلسفی تهی بود و بهمین خاطرهم هرگز امکان نداشت بطور خردمندانه وضعی را مورد بررسی وارزیابی درست قراردهد. حال درنظر بگیرید که همچه فردی را در رأس فرماندهی عملیاتی گروهی قرار بدهند که بنا داشت تا کاسترو وار و براساس تئوری بچگانه ای میخواست تا با راه انداختن موتوری کوچک، موتور بزرگتری را بحرکت درآورد. شک نیست که آقایان استارتر اتومبیل را مدنظر داشتند که با بحرکت درآوردن آن میتوان موتور اصلی را بحرکت درآورد. ولی از نظر تئوری خبر نداشتند که اگر موتور اصلی بدون سوخت مناسب بوده و تون آپ نباشد، هر چقدر هم که موتور کوچک کوشش دربحرکت درآوردن آن بکند، بحرکت درنخواهد آمد. و درعمل هم چنین شد که میدانید و میدانند.

حال بیآئیم و گذشته ها را به کناری گذاریم. سازمانی که شما عضوی از رهبری آن هستید، برخلاف گذشته که دچار افراطیگری چپ بود، اکنون به راست افراطی در غلتیده است. بد نیست سیاستهای روزِ سازمان را بطور شرافتمندانه مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قراردهید. به اعلامیه های سازمان نظری بیافکنید. بی برنامه گی های سازمانی را ملاحظه کنید. دنباله روی از قشر مرتجع آخوندی بنام اصلاح طلبان را به بینید و... درواقع بزرگترین عمل سیاسی سازمان شما، برگزاری سالیانه ی بزرگداشت سیاهکل و مهمترین کارِ سازمان شما دادن اعلامیه های تسلیت و آگهی های مراسم تدفین رفقایتان و نیز محکوم کردن اعمال این و آن است. این واقعیت ناشی از آنست که رهبری سازمان متبوع شما هنوز بعداز گذشت ۳۵ سال فاقد هرگونه برنامه ی مدونی به منظور رهبری طبفه ی کارگر -که جای خود را دارد- و نه حتی واردکردن کوچکترین خراشی به بدنه ی حکومت ارتجاعی وغارتگر حاضر را دارد.

کوتاه سخن آنکه دربرهه ی کنونی، وجود سازمان فدائیان اکثریت خارج بصورت مشکلی از مشکلات موجود درمقابل حرکتی خردمندانه برای نجات از سلطه ی ارتجاع حرامزاده ی حاکم است. مرا بخیر تو امید نیست، شر مرسان!
۶۲۵۰٣ - تاریخ انتشار : ۲۷ ارديبهشت ۱٣۹٣       

    از : بهزاد کریمی

عنوان : انسجام قوی و استنتاج منطقی!
دست مریزاد پرویز عزیز.
اکثر نوشته‌هایت را می خوانم و مسیر رشته بحث‌های تحقیقی‌ات را تعقیب می کنم. این یکی اما، از همه قبلی‌ها بیشتر بر دلم نشست و در ذهنم جا گرفت. خرد ورزی بجای خدا پیشه‌گی - و هر نوع خدا پیشه‌گی و خدا شیفتگی که می خواهد باشد- نیاز روشنگری و روشنفکری ایرانی است. با خود می اندیشم که عمل من و ما در حین انقلاب و بعد آن چه می شد اگر که پیش از انقلاب، همین تحریرهای آقای خمینی در کتاب مورد نقد ترا می دیدیم و می فهمیدیم؟ و سئوال مهم تر اینکه اگر هم آنها را می خواندیم، به چه نحو و چگونه می توانستیم محتویاتش را در آن دستگاه فکری آنروزین مان هضم کرده و مندرجاتش را در آن نوع فهم از شرایط عینی که داشتیم بها می دادیم!؟ به نظر می رسد که اصل مسئله در فهم حقوقی و از جایگاه شهروند است از حق فرد و جامعه در قبال هر نهاد و اندیشه فرا جامعه بر فراز جامعه! با همه اینها، مهم اما آینده است رفیق، که همانا بر پایه نقد روشن دیروز و امروز است که می باید و می تواند بنا شود. دستت را به گرمی می فشارم.
۶۲۵۰۰ - تاریخ انتشار : ۲۷ ارديبهشت ۱٣۹٣       

    از : masoud memar

عنوان : حضور آقای دستمالچی
"جمهوریخواه"، "چپ"، "دمکرات" یا پیرو "حقوق بشر" بر مبنای واقعیهای اجتماعی مبارزه میکنند و التزام به قانون اساسی به مثابه مانیفست نیست ٫ اگر روشنفکرانی که شما بعنوان کوتاه بین و حقیر از آنها نام بردید به این سیاست راهبردی ( التزام به قانون اساسی ) در ۱۳۶۸ باور داشتند و بجای پایگاه نظامی در عراق ٫ تشکیل دولت در تبعید ٫ پروژه حمایت بشردوستانه ٫ به مبارزه سیاسی و اجتماعی در بطن جامعه می پرداختند ٫ در این خلأ سیاسی طرفداران حکومت اسلامی نه موفق به مطلقه کردن همان ولایت فقیهی که آنرا کاملأ علمی و کاملأ غیرسیاسی بررسی کردید میشدند و نه میتوانستند لایحه نظارت استصوابی را تثبیت کنند و بار مبارزه طاقت فرسای سیاسی را مردم بدون تشکیلات بدوش نکشند . برداشت من از جمله هانا آرنت که آوردید به روشنفکرانی صدق میکند که در زمین واقعی سیاستورزی نمیکنند بلکه در رویا و آرمانها و با شعارهای غیرممکن به زمینه رشد و بقا استبداد یاری میرسانند.
۶۲۴۹٣ - تاریخ انتشار : ۲۶ ارديبهشت ۱٣۹٣       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۱۲)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست