سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

این ستاره، این گل زیبای شکفته در باغ مردم ایران را، رژیم ولایت فقیه گرفت و کشت - مجید عبدالرحیم پور

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : حمید - اتاوا

عنوان : علیرضا تفکری - ویراستاری
با درود به مجید، درود و زنده باشی‌ دیگر بابت "واقعیت نگری" ارزش دارت با "شرکت در نشست سلطنت طلبان"، آن‌طور که از نوشته طعنه دار "سیاوش فدایی" بر میاید.

باری خواستم یک غلط گیری در نوشته ‌ات در باره "علی‌ رضا تفکری" بنمایم. تفکری ورودی سال ۱۳۵۱ پزشکی‌ تهران و فعال مستمر در کتاب خانه اسلامی دانشکده، و جریانات دانشجویی بوده است. علی‌ رضا در زمرهٔ‌ ۱۴ نفری بوده است که در شش ماهه زمستان ۱۳۵۴ و بهار ۱۳۵۵ از دانشگاه کنار کشیده و به زندگای نهانی روی آورده بوده اند. برخی‌ از آن ۱۴ نفر به جریانات مذهبی‌ گرایش مجاهدینی رفتند، ولی‌ علیرضا به بخش مارکسیستی پیوسته و نخستین کس از آن جمع بود که تلف شد. روز ۱۱ دیماه ۱۳۵۵ (عاشورا) سوار بر یک موتور وسپا به دام گشت کمیته افتاد. هنگامی که به او رسیدند، پیش از دادن هر گونه مجالی، یک گلوله در دهانش شلیک کردند.
۷۰۰۱۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ شهريور ۱٣۹۴       

    از : میم حجری

عنوان : یادآوری
با سلام
من کاری به دعواهای درون فدائیان ندارم. فقط راجع به جمله آقای صادق کار عزیز می خواهم نظر بدهم:

این حکم شما: متد برخوردتان کاملا ایده آلیستی و متافیزیکی است
حاوی یک ایراد استنباطی از مفهوم متد است:
متد می تواند بقول شما متافیزیکی باشد و یا دیالک تیکی
اما متد ایدئالیستی نداریم.
جهان بینی و یا فلسفه ایدئالیستی داریم.
با پوزش
۴۰۱۱۹ - تاریخ انتشار : ۱٨ شهريور ۱٣۹۰       

    از : bayram hirisli

عنوان : با تشکر
محمد رضا تفکری و مجتبی دانش آموزان دبیرستان پهلوی بودند وطبیعی میخواندند و رحیم حسینی نسب بود که ریاضی میخواند دردبیرستان فردوسی. ظاهرا پیری زودرس، شما را هم مثل من دچار فراموشی کرده است.
۴۰۱۱۲ - تاریخ انتشار : ۱٨ شهريور ۱٣۹۰       

    از : دامون سروی

عنوان : صداقت رفیق مجتبی
در جریان انشعاب گروه کشتگر رفیق مجتبی را که قبلن می شناختم در یک نشست عمومی در شهرستان دیدم. او ماموریت داشت در این نشست مسئله را از دید سازمان مطرح و به سوالات پاسخ دهد. با اینکه ذهنیت زیادی در بین رفقای شهرستان بوجود آمده بود صداقت بسیار که ویژگی بارزش بود چاشنی «استدلالها »شده و در جمع اثر گذار شد. نشست در منزل من تا پاسی از شب گذشته ادامه یافت و مجتبی بی اینکه استراحت کند به اصفهان بازگشت.یادش گرامی باد و رسوایی بیشتر نثار قاتلانش!
۴۰۱۰۱ - تاریخ انتشار : ۱۷ شهريور ۱٣۹۰       

    از : صادق کار

عنوان : آقای شیری
آقای شیری، پس از عرض سلام، در ارتباط با دیدگاه شما راجع به نوشته رفیق عزیز، مجید عبدالرحیم پور ، چند نکته را که،صرفا نظرات شخصی من هستند به عرضتان می رسانم.
دوست گرامی، راستش من نفهمیدم که شما چرا به جای نقد، این مقاله مشخص و رداستدلالی دیدگاه های مجید عبدالرحیم پور تصمیم گرفتید، مانند، روسای قدر قدرت و خود رای دادگاه های آنچنانی، در چند جمله کوتاه و بدون رعایت آیین دادرسی برای دیگران چنین احکام بیپشتوانه و پایه ی صادر کنید.
ظاهرا شما به زعم خودتان از موضع کمونیستی با مواضع مجید عبدالرحیم پور بر خورد می کنید. اما اگر خوب به آنچه نوشتهاید فکر کنید، متوجه خواهید شد که متد برخوردتان کاملا ایده آلیستی و متافیزیکی است. بر مبنای منطق ناظر بر این نوشته شما، وفاداری به یک روش یا دیدگاه، امری است همیشگی و تردید و تغییر نا پذیر و تکامل جا معه، انسان محیط، زمان، مکان و .. در آن اثر ندارد، و هر گاه شخصی متناسب با عوامل پیشگفته برداشت خویش را تغییر یا آنرا متناسب با شرایط زمان تکامل بخشد، مرتد و قابل سرزنش، می باشد.
بر مبنای این منطق اگر کسی از پدر و مادر مسلمان زاده شذه باشد، مجاز نیست که به آیین دینی یا غیر دینی دیگری روی بیاورد. بر مبنای این منطق شما هم مجاز نیستید که کمونیست باشید. بطور مشخص تر عرض می کنم،بنیان گذاران سازمان چریک های فدایی خلق در شرایط زمانه و فهم و درک خویش از مسایل سیاسی و ایدولوژیک در آن دوران طرفدار برقرار نظام سوسیالیستی از طریق سرنگون کردن رژیم سلطنتی و روش مبارزه مسلحانه در ایران بودند، اما امروز دیگر، به جز تعداد بسیار قلیلی از باز ماندگان آن دوران مشی مسلحانه را کنار گذاشته و به رغم برداشت ها و فهم متفاوت شان از سوسیالیسم این مشی را قبول ندارند. بنظر شما آیا آنها در این زمینه نسبت به بنیان گذاران سازمان بی وفایی کردهاند؟ یا دیدگاهشان تکامل پیدا کرده است؟ در مورد سوسیالیسم و برداشتهای که مروزه از آن می شود نیز همین طور. شما چگونه می توانید ثابت نمایید که مجید عبد الرحیم پور، دیگر سوسیالیست نیست و فهم و شناخت شما از سوسیالیسم، یا سایر پدیده ها از مجید عبد الرحیم پور صحیح تر و وفاداری شما از او نسبت به رفیق عزیز و زنده یاد ما، مجتبی مطلع سرابی و راه و آرمان او بیشتر است) از کجا اینقدر مطمعن هستید، که اگر مجتبی امروز زنده بود، متفاوت با مجید و مانند شما می اندیشید؟ مگر کم بودند افرادی که پس از کنار گذآشته شذن مشی چریکی رهبران و کادرهای وقت سازمان، منجمله زنده یادمجتبی مطلع سرابی،را متهم به خیانت به بنیان گذاران سازمان می کردند؟ چند نفر آنها امروز، هنوز در این زمینه بارهبری وقت سازمان متفاوت می اندیشند؟ دوست عزیز اینقدر مانند مفتش های عقیده، کسانی را که کوشش می کنند راه سعادت و رفاه و آزادی مردم و پیشرفت کشورشان را بی مها با از تهمت ها و فشارها بیابند و اندیشه های انسانی و عدالت خواهانه خویش را بر مبنای تجربیات بیش از سه دهه تلاش و مبارزه بی وقفه و مخاطره آمیز خویش و دانش روز تکامل بخشند، مورد خطاب و عتاب قرار ندهید و چنین نسبت های زشتی را به آنها نسبت ندهید.نگاه ما به پدیده ها مانند شما، منجمله وفاداری به آرمان بنینان گذاران سازمان و رفقای جان باخته ما، جزمی و ایستا نیست، بلکه یک وفاداری تکامل گرایانه دیالکتیکی است. دفاع ما از آزدیهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، را سو تعبیر نکنید. سازمان ما هیچ گونه رابطه معنی داری با آمریکا و هیچ کشور دیگری ندارد. داشتن یک رابطه متعارف مفروض با هر کشور یا گروهی نیز لزوما به معنی وابسگی یا همراهی با آنها نیست. اگر غیر از این است شما منطقا بایستی زمانی که خروشف به آمریکا سفر کرد و با دولت آمریکا قرار داد امضا کرد، کیسینجر به چین رفت، جرج بوش به ویتنام سفر کرد… و معترض می شدید. کما اینکه داشتن رابطه حسنه این کشورها و کشورهای مانند، آفریقای جنوبی، برزیل، هند و… نه گناه است و نه سبب از دست رفتن استقلال ملی یا استقلال رای آنها در نهادها و کنفرانس های جهانی شده است و نه فراموش کردن ماهییت امپریالیستی آمریکا است. دوست عزیز آیا بجای اینگونه برخوردهای انتقام جویانه و وارد کردن اتهمات اثبات نشذه، که بخشا می تواند ناشی از عدم شناخت کافی شما از افراد و برنامه و دیدگاه سازمان ما باشد،بهتر نیست نوشته هایی را که با آنها مخالفید، نقد کنید، تا شاید بتوانید از این طریق بر آرا و عقایدمجید عبد الرحم پور تاثیر مطلوب بگذارید؟
با احترام
۴۰۰۷۱ - تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱٣۹۰       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : حق هیچ کسی را نباید زیر پا انداخت
قابل ذکر است که در باب وا، با، پا۱ = باد = باده، در همین پایگاه اول بار پروفسور منوچهر جمالی گرامی مطلب نوشتند.
پیوسته خرم و پایدار باشید

۱ - واژه ی پاییز، نیز در همین واژه ی وا، با، پا، بُن دارد. پاییز یا واییز = وا ایز = واخیز = جای برخاستن باد؛ از دو واژه ی وا و ایز، تشکیل شده است. ایز، همان خیز است. که از مصدر ایشتن یا شتن = برخاستن، برخاستن باد، بیدار شدن؛ از رختخواب در آمدن، مشتق شده است. این واژه در فارسی دری دیگر منسوخ گشته؛ اما در آلمانی، تاتی استان اردبیل و تالشی هنوز به اشکال مختلف بکار برده می شود.
شاید شاعری که این شعر زیبا در باب پاییز را سروده به معنی آن نیز نظر داشته:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
۴۰۰۴۶ - تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱٣۹۰       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : شب از دریا گذشت با یاد امشب --- سپیده خون گرفت؛ چون زاد امشب ..............
آقای مجید عبدالرحیم پور درود بر شما و همه ی عزیزانی که از شهیدان جان بر کف و پر باور خلق؛ که براستی بودند یاور خلق؛ یاد می کنند.
در شعری تالشی از جمله چنین آمده است:

هَزار دردم پری درمونی را شُوم
شوی هنی دری روخونی را شُوم
........................
هزار درد دارم، که برای یافتن درمان به راه افتاده ام
در شاهراه زندگی گام بر می دارم؛ اما هنوز پاسی از شب مانده است

آنانی که همدرد مردم بودند و هنوز هم هستند؛ یعنی راستکی هستند؛ چه زنده و شهید شده ی شان عزیز و نور چشم اند و باید پیوسته از آنان یاد کرد. ممنونم ای یاد گر؛ که از قصه ی گل ها و بیدادگر گریسته ای؛ و با شهیدان پر احترام تاریخ در نوشته ی خود زیسته ای.

بار ها از حضور مردم بی بُن در خطه ی سیاست و ادبیات نا امید شده ام. بسیار گاه آنقدر بی مقدارشان یافته ام که حتی آنها را شایسته ی سئوال و جوابی ندیده ام. و اگر مدعی شان دیده ام؛ آن بیت مشهور حافظ را در پیش خود تکرار کرده؛ گذشته ام.۱. گاه در زندگی حسی چنین داشته ام و دارم که گویی با غیر در بندم، به حکم زور و بیدادی. اما همیشه یک مرتضی، یک رحمان، یک مجتبی، یک شریف، یک سیمین، یک مریخ، وجودم را ساخته سر شار از شادی آزادی. و اینک باز این منم لبریز از شور زندگی؛ بخاطر پیچیدگان پر از سادگی و روشنایی. بخاطر شفافیت دریا. بخاطر صداقت و صافی کم نظیر در دو قرن ما. بخاطر زیبایی، مهربانی، مردم دوستی، امید و عشق؛ در این جهان پر از زشتی و دورغ و دو رویی. گاه در واژه یا حتی نگاه کسی، امیدی روشن و دلپذیر؛ چون سادگی یک روز گرم روستا، بر زخمی کهن مرهم می نهد؛ و می گوید: این مرهم واژه ها برایت آورده ام تا بدانی که هیچ وقت زیبایی پایان نمی پذیرد. زیبایی که قصد دارد «جهان را نجات دهد» حتی در ناپاکترین روزگاران نیز حضور داشته و خواهد داشت.
رنج انسانی که برای خود نمی زید؛ توان آن را دارد که ناخود آگاهی جمعی ایجاد کند چنان؛ که حتی جان جمع را پاک سازد. یعنی عاشقان را کرور کرور؛ و به یکسر گیاه و تاک سازد. و از بُن مایه اش، ناخورده مستان، با پر شور ترین ترانه و دستان، در کوچه باغ تاریخ دوباره نوای عاشقلر سر دهند. سر برای دل ها و گل های حساس؛ نه برای چشم های بیننده کور؛ و گوش های کر دهند.
پس حق است که اینک دست در دست؛ با یاد یاران مهربان از جان گذشته؛ شیدا و ناخورده مست، در کوچه باغ زندگی راه بیفتیم نغمه خوان؛ تا از عاشقان و دلیران شهری که آغاز آب ازوست؛ آتشین یاد گرده باشیم. و هم یاد کرده باشیم از همه ی شهیدان زنده و رفته ی ایران زمین مظلوم، خون آلود و غارت شده. و هم تشکر کرده باشیبم از آنانی که در هر حالی زحمتکشان و ستمدیگان را از یاد نمی برند؛ و رنجشان را ثبت تاریخ می کنند. و به نسل فردا می گویند: نگاه کن؛ نگاه گن، آفتاب(مجتبی) دیروز بخاطر زندگی تو چه خندان درخشیده. به یاد داشته باش، او در لحظه غروب، خوشبختی ترا در فردا، در خیال دیده.

باری، حاصل بیداد را باید همچو میوه ی داد، ثبت تاریخ کرد؛ تا شاید این جهان در حضیض نشسته، اما مدعی؛ اندکی آشنای واژه ی شرم گردد.
شاید بعضی بی خبران فکر کنند که مردم انقلابی و جان بر کف از عشق بی خبرند که اینگونه سر می بازند. در حالی که بچه ها در اوج عشق و دوست داشتن؛ زندگی شخصی خود را فدای زندگی جمع می کردند. درک این نکته به راستی دشوار است. یعنی با علم، با عقل، با فلسفه نمی توانی به خانه اش راه یابی.
......................
خورشید در آن باشد
همراز جنون باشد
از سوی تو در دارد
از عشق خبر دارد
..................
اینجا فقط قانون دل است که می تواند عشق، و در اوج آن فداکاری را توضیح دهد. و. چه بسی که تا عاشق نباشی هر توضیحی بی ثمر باشد.


برای مریخ و مریخ ها و کودکانشان که نامشان صبور است

نام من صبور است
پدرم بیتاب بود
نقش هایش
نقش بر آب بود
دنیا یکسر سراب بود
خراب بود
...........
(از منظومه صبور)


آن عاشق مست ما
وان باده پرست ما
نوشیده ز جام خلق
«کژ میشد و مژ میشد»

در خاطره ها جوید
مریخ به یار گوید:
از شور و صفای تو
از عشق و وفای تو
امید به دل ریزم
با اوج در آمیزم
چون رود ِ پر از خنده
گردم ز تو آکنده
در آبی ی سر شارم،
این نقره ز تو دارم
آفتاب منی ای تاک
در قلب منی یک چاک
پُر، پَر زنم از یادت
با سر زنم از یادت
در جان جهان شیدا
بر آن در ِ ناپیدا
با یاد تو بر خیزم
امید به دل ریزم
در خطه ی جان گردم
در وادِه۲ نهان گردم
چون خمره چو بنشینم
کف در سر خود بینم
در غلغل شیدایم
هست آتش آوایم
خورشید در آن باشد
همراز جنون باشد
از سوی تو در دارد
از عشق خبر دارد
آتش به دل و نای ام
از تو پُر رویا یم
هر شعله ی تو آبیست
یادت پُر بیتابیست
یاد تو به جان دارم
در سینه جهان دارم
بس رود پر از خنده
در جان من آکنده
ای هُور دل انگیزم
با یاد تو می ریزم
کف کف سر و جانم را
مستانه نهانم را
گلبوته ی شاد تو
افتاده به یاد تو
هر برگ گل اش در باد
فریاد از این بیداد
گویی تو به من هر دم:
در جان تو می گردم
در چشم تو خندانم
در نقش تو می مانم
چون خُور به دریایم
خون ریخته در پایم
آتش شده ام در آب۳
در خواب توام بیتاب
مستی دهمت ای گل،
در خمره ی جان غلغل
سیم تو ز من زادست
رود تو ز من شاد است
هر چشمه ی چشم جان،
هر شعله به دل پنهان
دلداده من است، در تو
هم یاد ِ من است در تو
آن جنگل جانت را
زیبای نهانت را
شعله زده این پاییز
در دشت جهان گل ریز
با یاد ِ من و امید
در خود بُکُش هر تردید
چون فصل بهاران شو
زیبا چو سواران شو
پاینده بمان سر کش
فریاد یکی برکش
با تو چو شوم در سر
تا بام ِ جهانم بَر
ای سرخ تر از آتش
ای دیده ترا بی غش
در چشم تو رخشانم
با توست که می مانم
در یاد تو خود کِشتم
بس یاد به دل هِشتم
سیاره نگارِ من!
مریخ بهار من!
بودی تو قرار من
بنشسته کنار من
آن روز به یاد آور
گشتم همه من باور
با عشق و پر از گرمی
گفتم به تو با شرمی:

آی قز سَن باغ گل سَن
من بی دانه بلبلم
عاشق باغ گلم
............

زیر نویس ۱ -
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تَغابُن که خَزَف می شکند بازارش

زیر نویس ۲ -
اصل واژه ی باده، واده است. و آن مشتق شده از مصدر وا دُوئِن = وا دادن. وادِه یعنی وا دهنده. و آن اسم فاعل است از وا دادن= باد دادن. وا یعنی باد. وادِه یعنی باد دهنده؛ یعنی تاب دهده. چنانکه واکو = باکو، یعنی جایی که باد در آن می کوبد است. کژ و مژ شدن مستان، همان تاب دادن = وا دادن ِ واده است.
نام دیگر وا، تاب است. حتماً شنیده اید که گاه به فصل عصبانیت می گویند: وا بده مرا!
معنی غیر مستقیم وا بده مرا؛ یعنی رهایم کن. اما معنی مستقیم آن یعنی تابم بده.
راستی، چرا تاب؟
برای اینکه هنگام تاب دادن کسی؛ ما تاب را به همراه او که بر تاب نشسته، به عقب می کشیم، و آنگاه به همراه تاب رهایش می سازیم.
گاه در بعضی واژه های کهن، شعله ور جهانی نهان است. و آن چنان است؛ که «عشق دریا و خورشید» را می مانَد؛ زیرا پیوسته، شیفته جانان را عاشقانه به خود می خوانَد.

زیر نویس ۳ -

عشق دریا و خورشید


هنگام غروب خورشید، گاه صحنه ای غریب رخ می دهد، که جان می ستاند و می دهد. مردم دریایی می دانند که من چه می گویم.

شعر گیلکی

دریا و خورشید ِ عشق


غروبان
که خورشید
خو رخته اُوسانه
غروبان
که دریای عاشق
خورشیده دُوخوانه
بیده اید
پسر عاشق زمین - دریا
آتشه مانه؟!


ترجمه

عشق دریا و خورشید


غروب ها
که خورشید
قصد رفتن می کند
غروب ها
که دریای عاشق
خورشید را به خود می خوانَد
دیده اید
پسر عاشق زمین - دریا
آتش را می مانَد؟!
۴۰۰۴۲ - تاریخ انتشار : ۱۵ شهريور ۱٣۹۰       

    از : ققنوس

عنوان : لطفا تاریخ و جزئیات قتل ایشان را ذکر فرمائید.
مقاله گنگ است و تاریخ ها فقط به قبل از ۱۳۵۷ اشار ه دارد که من تصور کردم در دوره شاه وی را کشته اند.

بعد از مدتی دقت و از لای متن متوجه شدم که ایشان را بعد از انقلاب به قتل رسانده اند. لطفا تاریخ و جزئیات قتل ایشان را ذکر فرمائید.
۴۰۰۲۴ - تاریخ انتشار : ۱۵ شهريور ۱٣۹۰       

    از : فریبرز عظیمی

عنوان : درود بر شما که یاد عزیزانی می کنید که برای سرافرازی ایران و ایرانی مبارزه کردند!
سلام آقای مجید عبدالرحیم پور عزیز
دست شما درد نکند بابت مقاله ای که زحمت کشیدید و نوشتید تا بلکه یاد عزیزانی شود که برای آزادی، عداالت اجتماعی و صلح مبارزه کردند و در این راه مجبور شدند جانشان را برای بهروزی مردم کشورشات عطا کنند، به نظرم کار بسیار کار ارزنده ای است و واقعاً درود بر شما دوست عزیز و بزرگوار! امیدوارم که چنین کاری توسط شما و دوستان دیگر ادامه یابد. یکبار برای زنده یاد بهروز سلیمانی اینکار را انجام دادید و این بار برای زنده یاد مجتبی مطلع سرابی.
درود بر شما
دوستدارتان فریبرز عظیمی
۴۰۰۱٨ - تاریخ انتشار : ۱۵ شهريور ۱٣۹۰       

    از : ابراهیم شیری

عنوان : قتل ستاره تابناک و گل زیبا
بلی، مشدی قربان! یاد ستارگان تابناک و گلهای زیبای پرپر شده بدست رژیمهای سلطنت و خلافت، همیشه شورانگیز و افتخارآفرین است بشرطی که اگر این شور و افتخار ، بعد از چهاردهه قهرمانیها و فداکاریهای کم نظیر، فرش زیر پای قاتلان نشود . بقصد سوداگری انجام نگیرد. امروز چگونه می توان از مجتبی مطلع سرابی، از این ستاره تابناک، از این گل زیبا که بدشت رژیم خلافتی پرپر شد، یاد کرد و سوسیال- دمکرات یا لیبرال-دمکرات بود و با سلطنت طلبان آمریکائی نشست و برخاست کرد؟ این سوالی است که مشدی قربان و دیگر تارکان راه مجتبی ها باید پاسخ آن را بدهند.
۴۰۰۱۲ - تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱٣۹۰       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۱۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست