سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

درباره آزادی فردی؟ - ب. بی نیاز (داریوش)

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : Agha jan Agha jan

عنوان : در نوشتن، دقتِ بیشتری کنیم.
در نوشتن، دقتِ بیشتری کنیم.

آقای بی نیازِ گرامی:
مبادا از من به دل بگیرید؛ که روی سُخنم نه تنها با شمای عزیز، که با همه‍ی دوستانی ست که می نویسند. می دانید که زبانِ فارسی "دوره‍ی نابسامانی را می گذراند" (محمد رضا باطنی). پس وظیفه‍ی شما عزیزانِ نویسنده است که از این نابسامانی بکاهید. چند نمونه ای را ذکر می کنم و می دانم که با فروتنیِ لازم به دنبالِ توضیحِ دستوری آنها خواهید گشت.

۱- خط ۲ : " سایت ایران امروز"... به عنوانِ اسمِ خاص باید بنوعی "بارز" شود؛ مثلاً با گیومه، پرانتز، ضخیم، کج، و غیره.

۲- خط ۷: "البته اگر ما بخواهیم"... پایانه‍ی "م" در فارسی، در اینجا، خود گویای ضمیر است (اول شخصِ جمع). به "ما" نیازی نیست.

۳- خط ۹/۱۰: "فلسفه‍ی حق" ... متأسفانه با آنکه من هم کتابخوانی علاقه مندم، نه این واژه (ترکیب) را می شناسم و نه از متن می توانم تا حدودی به منظورِ آن پی ببرم.

۴- خط ۱۱: "اساس و جوهر لیبرالیسم سیاسی" ... در زبانِ فارسی، لیبرالیسمِ غیرِ سیاسی، یا لیبرالیسم اقتصادی و نظایرِ آن، وجود ندارد. شما، به حدسِ من، در این نکته، دچارِ اختلاطِ واژه ای با زبانِ آلمانی شده اید.

چنان که عرض کردم، بنده دلسوزانه این نکات را یادآور شدم. به همین علت هم به همین ۴ مورد اکتفاء می کنم.

با احترام
۲۰۶٣۹ - تاریخ انتشار : ٣ بهمن ۱٣٨٨       

    از : ب. بی نیاز داریوش

عنوان : موضوع مقاله آتی
آقای صلاحی عزیز
از پاسخ صادقانه شما متشکرم. با توجه به حساسیت این موضوع تلاش خواهم در آینده‌ی نزدیک طی مقاله‌ای تا آنجا که در توانایی‌ام است، به این مسئله بپردازم. طبعاً هر کس از یک زاویه معین جهان اطراف خود را می‌بیند و آن را تفسیر یا تحلیل می‌کند. این که حقیقت در کجا قرار دارد، ابتدا به ساکن معلوم نیست. طی همین گفتگوها و دیالوگهاست که ما با چشم‌اندازها و افق‌های دیگر آشنا می‌شویم، خود را اصلاح می‌کنیم و به تدریج با ابعاد وسیع‌تری از حقایق آشنا می‌شویم.
تندرست و سرافراز باشید
۱٨۷٨٨ - تاریخ انتشار : ۲۲ آذر ۱٣٨٨       

    از : احمد صلا حی

عنوان : «بزرگترین خطری که جنبش امروزی را تهدید می کند ...»
با درود به آقای داریوش .
در نهایت فروتنی از پاسخ شما شگفت زده شدم . از نویسنده ی محترمی چون شما انتظار میرود که اگر میخواهید به «گفتگو» به خواننده خود ارج بگذارید، چارچوب بحث را همانطور که هست محترم بشماریم.
شما درپاسخ به کاربران خود در چند پست پیشین فرموده اید :
:« من بر این اعتقاد هستم بزرگترین خطری که جنبش امروزی را تهدید می‌کند نه احمدی‌نژاد و خامنه‌ای و انصارش است بلکه نپرداختن به گذشته خودمان است. زیرا این افراد زود یا دیر به زباله‌دان تاریخ ملحق خواهند شد، ولی اگر ما پیگیرانه و سازش‌ناپذیر به نقد مبانی تفکری خود نپردازیم، متأسفانه باید بگویم که آنگاه جنبش دست‌آورد چندانی برای ما نداشته است.»

من از این فرمولبندی جنابعالی نه بعنوان یک فرد معمولی بلکه بعنوان یک نویسنده و منقد اجتماعی تعجب کرده و خواهان استدلال شما شدم .متاسفانه شما کلا بحث را عوض کردید. بدیهی هر کس میتواند هر طور که فکر می کند نسبت به «بزرگترین خطری که جنبش امروزی را تهدید می کند ...» تحلیلی ارائه نماید. منتهی وقتی شما تولید فکری خود را منتشر مینمائید بمعنی این ست که از خوانندگان انتظار داوری و بدل توجه دارید. در هر صورت مطالب شما مرا نه تنها قانع نکرد بلکه ناامید کرد.
۱٨۷٨۶ - تاریخ انتشار : ۲۲ آذر ۱٣٨٨       

    از : ب. بی نیاز داریوش

عنوان : پاسخگویی و بازاندیشی در خدمت کیفیت دموکراتیک جنبش جاری
آقای احمد صلاحی عزیز
جنبشی که امروزه در ایران جاری است لاجرم به فروپاشی این نظام منجر خواهد شد. ولی تا فروپاشی این رژیم طبعاً ما از یکی دو مرحله‌ی بینابینی خواهیم گذشت. طی سی سال اخیر هیچگاه رژیم اسلامی در چنین مخمصه‌ ناامیدکننده‌ای قرار نگرفته بود: تداوم جنبش، رکود تقریباً مطلق اقتصادی، فشارهای بین‌المللی، از دست دادن حامیانی مانند چین و روسیه در عرصه بین‌المللی، پراکندگی و تفرقه‌ی شدید در رأس قدرت و ...
ابتدا باید بگویم که سرنوشت آتی جامعه‌ی ایران توسط مردم ایران در داخل رقم خواهد خورد و من و امثال من که در خارج کشور هستیم فقط و فقط در حکم پشتیبانان و حامیان این جنبش می‌توانیم دست به تدابیر پشتِ جبهه‌ای بزنیم. طبعاً خلع قدرت از خامنه‌ای و انصارش از وظایف عاجل و اولیه این جنبش است، این اولین گام خواهد بود. ولی به اعتقاد من این تغییر یا تغییرات سیاسی می‌بایستی به لایه‌های عمیق‌تر هم سرایت کند. و این لایه‌های عمیق‌تر مربوط می‌شود به چگونگی تفکر و اندیشه‌‌های ما. در زمان انقلاب ۵۷ همیشه این جمله گفته می‌شد: «شاه برود و هر کس بیاید خوب است» تصور یا توهم ما این بود که با رفتن شاه وضعیت بهتر خواهد شد. آیا به نظر شما این ساده‌نگری نبود؟ آیا واقعاً خود شما (البته اگر متعلق به نسل انقلاب ۵۷ باشید) یک بار در طول انقلاب ۵۷ از خود پرسیده بودید، راستی اگر شاه رفت، چه چیزی باید جانشین آن شود؟ جامعه‌ی ایران چه خصوصیات یا کیفیاتی باید داشته باشد؟ یا فرصت نداشتیم یا عقل‌مان نمی‌رسید. به هر حال به هر دلیلی در آن زمان ما هیچگاه نه پرسشی طرح کردیم و نه تصوری از آینده داشتیم. جنبش کنونی به واسطه‌ی کیفیت آرام و تداومی‌اش این فرصت را به ما داده که بیندیشیم و نقادانه بنگریم و این بزرگترین هدیه برای ما ایرانیان است.
ولی چرا عدم نقد گذشته و ریشه‌یابی یک خطر نهفته برای کیفیت دموکراتیک جنبش است؟ چون اگر این فرآیند نقد و بازاندیشی صورت نگیرد نمی‌توانیم بفهمیم که از کجا شروع کردیم و به کجا خواهیم رفت. سپردن خامنه‌ای و انصارش به زباله‌دان تاریخ مانند این است که یک بنای موریانه‌خورده و پوسیده را خراب کنیم و زمین آن را بکوبیم؛ ولی – قسمت مهمتر این فرآیند- چه چیزی و با چه کیفیتی باید جایگزین آن شود؟ اگر روح پرسش‌گری و نقد در یک جامعه‌ دمیده شود، به سختی بتوان آن را فریب داد. در این مورد من با آقای دوستدار هم عقیده هستم. ولی به اعتقاد من نقد و بازاندیشی گذشته یک امر داوطلبانه است که نشان می‌دهد تفکر و فرهنگ حاکم بر یک جامعه چه بوده است و چه نقاط قوی و ضعفی داشته است. از آن جا که در این رابطه گفتمانی صورت نگرفته است، نمی‌توان در موردش سخنی گفت. تصورش را بکنید که فردی مثل آقای سروش به جای توجیه انقلاب فرهنگی‌اش، بگوید: من به جمهوری اسلامی اعتقاد داشتم و به چیزی به نام حقوق بشر اساساً نمی‌اندیشیدم. ولی او می‌گوید: انقلاب فرهنگی‌ای که من می‌خواستم این بود که دانشگاه‌ها مملو از علم و هنر بشوند و مردم باید از من ممنون باشند که توانستم با تلاشهایم پس از یکسال و نیم دانشگاه‌ها را باز کنم. (به مصاحبه سروش با بی بی سی رجوع کنید) یا سازمان اکثریت، یا سازمان مجاهدین، یا جنگ کومله و حزب دموکرات که از طرفین چند صد نفر کشته شد، یا دوئل‌های فدائیان اقلیت، یا همین آقای هوشنگ اسدی که همکار نزدیک آقای حسین شریعتمداری بوده است و امروز جزو بزرگترین طرفداران حقوق بشر است و هزاران مثال دیگر. رفتارهای سیاسی این هموطنان از کجا ناشی می‌شد یا می‌شود؟ انسان آن گونه که فکر می‌کند، عمل هم می‌کند. آیا به نظر شما اگر نقد و بازاندیشی از سوی ما (خود من جزو این «ما» هستم) صورت بگیرد، به نفع جنبش خواهد یا نه؟ در این جا ما به دنبال گناهکار نیستیم. ولی ما، یعنی نسل گذشته، با این پروژه‌ی بازاندیشی می‌توانیم راه یک فرهنگ انتقادی را برای نسل جدید هموار کنیم. این حداقل کاری است که ما می‌توانیم انجام دهیم. آری، به اعتقاد من اگر این کار مهم از سوی ما یعنی نسل گذشته صورت نگیرد، آنگاه این جنبش دست‌آورد چندانی برای جامعه ایران نخواهد داشت. ولی از آن جا که بنده یک فرد امیدوار و خوش‌بین هستم، تصورم این است که در آینده‌ی نه چندان دور این گفتمان آغاز خواهد شد. و این را همین نسل جوانی که امروز علیه خامنه‌ای و انصارش برخاسته، ما را مجبور به پاسخگویی خواهد کرد.
شاد و تندرست باشید
۱٨۷۷۰ - تاریخ انتشار : ۲۲ آذر ۱٣٨٨       

    از : ققنوس در قفس

عنوان : ایران حتی یک نفر برانداز ندارد. چرا تهمت می زنند؟
می بخشید که نظر من اصلا با مقاله شما نمی خواند.. ولی تنها جایی در این سایت است که می بینم مردم می خوانند و نظر می دهند. در تقریبا کلیه مقالات دیگر این سایت می بینم که تعداد نظرات واصله ( یعنی تعداد خوانندگان؟؟) صفر است. . به هر حال ، برگ زردی است، دوستش نداشتید حذف کنید.

----------
تکلمه ای بر نطق امروز حجت الاسلام طائب در تبیین اهداف و خواست های جنبش سبز ایرانیان
-----------
اصلا نمی دانم این کلمات برانداز و مخملی و پشمی و کتانی و ابریشمی و این جور چیز ها را کی مد کرد؟ ما حتی یک نفر برانداز در این کشور نداریم. مخملی و پشمی و نوکر استکبار و دشمن و جاسوس هم نداریم. . تقریبا همه مردم کشور ، بدون استثنا ، از پیر و جوان و زن و مرد و مذهبی و غیر مذهبی و ترک و بلوچ و کرد و لر و فارس و گیلک و بهایی و عرب و زردشتی و ارمنی و یهودی و شیعه و سنی و درویش و محترم و اوباشش (‌به جز اقای طائب و احمدی نژاد و سرداران و ته داران و امثالهم ، که حداکثر می شوند ۵ در صد کل جمعیت ایران ) فقط و فقط و فقط نظر قاطع و بدون برو برگرد شان این است که این حکومت باید با مسالمت کامل و بدون خونریزی به طور تمام و کمال تا اخرین نفرش کنار گذاشته شود و تا اخر کار هم پایش ایستاده اند و ول کن هم نیستند که یک حکومت کاملا سکولار غیر مذهبی سر کار بیاید ( حد اقلش در حد ترکیه ، که تازه تمدن و پیشینه ما را هم نداشت. ) با یک قانون اساسی درست و حسابی و قابل اجرا، و مطلقا کاری و مزاحمتی برای مذهب عزیز شیعه و علمای محترم ان ندارد ، که در قم و هر جا که دلشان خواست خواهند نشست و مرجع هستند و محترم و به کارهای معنوی و دین و مذهب و اخرت مردم می پردازند ، این مقدسین به امور دنیا ی کثیف و سیاست بی پدر مادر چه کار دارند ؟

کجای این خواست مردم کشور براندازی است؟؟ این یک تغییر ساده حکومت است که در همه دنیا روال عادی و اجتناب ناپذیر است و هر روز بی دردسر و بی خون و خون ریزی و تجاوز و شکنجه و زندان و شوک الکتریکی و باطوم و گاز اشک اور جنگی و فلفل تو چشم زن ها پاشیدن و جنایت دارد انجام می شود. این حکومت جمهوری اسلامی حتی از هر ان چه تصورش برود بیشتر فرصت و سرسام اور در اعداد نجومی پول نفت و منابع مالی و انسانی و محیط زیستی دیگر بهش داده شد، و سی و یکسال امتحان پس داد و در همه زمینه ها مردود کامل شد و مطلقا قادر به اداره کشور که هیچ ، حتی یک دکان بقالی هم نیست .

ایران اباد را به مخروبه ای بدتر از بعد از جنگ جهانی دوم در المان تبدیلش کرده ، جنگل ها ، دریاچه ها ، جانوران وحش وو طبیعی نادر، و کل محیط زیست ایران را تباه مطلق کرده، خفقان وو سانسور و سرکوب مردم و هر نوع امکان ازادی انسانی و فکری ده ها بار بدتر از ستمشاهی دوره شاه شده. واواک اش خدا بیامرزی و تقاضای رحمت خدا برای ساواک شاه درست کرده ، شکنجه ها و زندان هایش صد بار بدتر از دوره شاه شده ، تجاوز به زن ومرد در کلانتری ها و زندان و دانشگاه ها و ادارات دولتی ونماز جماعت شش نفره با زن لخت نداشتیم که حالا روزمره شده، دادگستری کشور شده هزار بار بـدتر و جلادانه تر از دوره شاه ملعون و دیوان بلخ ، و حتی دین و مذهب و فرهنگ و انسانیت و شرف و پاکی و راستگویی و نوعدوستی مردم ایران را هم به کل مضمحل و نابود کرده است و چیزی باقی نگذاشته.
اگر این حکومت به سلامتی همین فردا عاقلانه کنار بکشد، اقلا سی و یکسال دیگر طول می کشد تا برگردیم تازه به سی و یکسال سال پیش مان. و روز از نو روزی از نو!!! .

حکومت عاجل فعلی خودش باید عقلش برسد که با زبان خوش برود. دعوا که نداریم که.
۱٨۷۶۷ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨       

    از : احمد صلاحی

عنوان : کم گوی و گزیده گوی چون موی !
از هم آغاز این بحث مردد بودم که چرا آقای داریوش از بحث استاد آرامش دوستدار بر انگیخته شده ست.
بتدریج و با بقول معروف بعداز حرف تو حرف معلوم شد که آقای داریوش خیلی بیشتر از استاد دوستدار از فعالان سیاسی بخاطر حمایت از روی کار آمدن خمینی دلخور ست ولی این را اول بروز نداده بود. بالاخره حرف دلش را در آخرین پاسخ به کاربران این سایت چنین نوشت :

« من بر این اعتقاد هستم بزرگترین خطری که جنبش امروزی را تهدید می‌کند نه احمدی‌نژاد و خامنه‌ای و انصارش است بلکه نپرداختن به گذشته خودمان است. زیرا این افراد زود یا دیر به زباله‌دان تاریخ ملحق خواهند شد، ولی اگر ما پیگیرانه و سازش‌ناپذیر به نقد مبانی تفکری خود نپردازیم، متأسفانه باید بگویم که آنگاه جنبش دست‌آورد چندانی برای ما نداشته است.»

برای این ادعای بسیار روشنفکرانه و جدا از واقعیت های موجود در جنبش واقعی داخل کشور عرض مینماید : که چه خوشمان بیاید و چه بدمان بیاید سرنوشت حل مشکلات داخل ایران توسط بازیگران مبارزات داخل ایران صورت میگیرد نه سیاسیون خارج از کشور .

مبارزه اصلی درایران بین مردم دست خالی، بخصوص زنان و جوانان با روشی هائی بسیار بی بدیل در تمام طول مبارزات دهه های اخیر درایران در حال تعمیق ست. من بیش از این مصدع نمیشوم و از دوستان عزیز تقاضا می کنم در این باره این جانب را روشن فرمائید که چگونه بزرگترین خطر ی که جنبش امروزی را تهدید می کند ، بزغم آقای داریوش احمدی نژاد و خامنه ای و انصارش نیست بلکه نپرداختن به گذشته ی خودمان ست.

مگر ما که هستیم ؟ ما در این طرف دنیا چه خطری برای مردم بزرگ و مبتکر ایران که تمام دنیا را به تحسین وا داشته اند داریم ؟

مگر تا یحال مردم ایران؛ از ۲ خرداد تا بحال به تحلیل های جریانات مختلف اعم از تحریم کنندگان و یا تشویق کنندگان به شرکت در انتخابات وقعی نمودند ؟

مگر شعارهای دست اول مردم در هر تظاهرات تمام جریانات را مات و مبهوت نمی نماید ؟

من متوجه نمیشوم چرا آقای داریوش مهمترین خطر را در داخل سیستم مافیائی دارالخلافه حکومت اسلامی نمی بیند و با آدرس بسیار عوضی نیروهای مبارز و باقی مانده از دو حکومت ضد مردمی را زیر ضرب میبرد.

خواهشمند ست نیروهای تبعیدی را با این تحلیل های مشعشعانه بیش از این مورد عنایت قرار ندهید. کسی که سیستم جنایت کار ایران را با یک نوک قلم مورد تخفیف میدهد و مخالفان آنرا با تمام کمی و کاستی هایشان « مهمترین خطر » جنبش ارزیابی می کند دارای مشکل شخصی ست.

آقای داریوش موظف ست دلایل خود را بخاطر این ادعا برای ما روشن فرمایند :« من بر این اعتقاد هستم بزرگترین خطری که جنبش امروزی را تهدید می‌کند نه احمدی‌نژاد و خامنه‌ای و انصارش است بلکه نپرداختن به گذشته خودمان است. زیرا این افراد زود یا دیر به زباله‌دان تاریخ ملحق خواهند شد، ولی اگر ما پیگیرانه و سازش‌ناپذیر به نقد مبانی تفکری خود نپردازیم، متأسفانه باید بگویم که آنگاه جنبش دست‌آورد چندانی برای ما نداشته است.»
۱٨۷۶۶ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨       

    از : ب. بی نیاز داریوش

عنوان : نقد مبانی تفکری خودمان
مهناز و نیاز عزیز
مهناز عزیز من با نظر شما که نقش دین را در رفتارهای فردی و به تبع آن سیاسی و اجتماعی تعیین‌کننده ارزیابی می‌کنید، موافق هستم. برای ما ایرانیان، دین (شیعه) هم موردی خصوصی بوده و هم در مقیاس سیاسی عمل می‌کرده است. بنیان اسلام اساساً بر سیاست استوار شده است و بنیان شیعه بر سیاست به توان ۱۰ . تأکید تاریخی شیعه علیه نحله‌ی سنت همواره بر عدالت بوده است. عدل و امامت نه متعلق به سنت بلکه به شیعه است. این توهم، که اسلام (شیعه) می‌تواند عدل را متحقق کند، در طول تاریخ تا مغز استخوان ما ایرانیان رخنه کرده بود. حتا آقای گلسرخی در دادگاه، علی را – که جنایاتش در تاریخ اسلام ثبت شده است- به عنوان نماد عدالت نام می‌برد و خود پیرو او اعلام می‌کند. بیش از هزار و سیصد سال در تار و پود فرهنگی ما این توهم رخنه کرده بود که اسلام (شیعه) قادر است عدل را برقرار کند. عجیب نیست که سوسیالیست‌ها به اسلام‌گرایان همواره به عنوان برادرخوانده می‌نگریستند. به هر رو می‌توان درباره‌ی این موضوع بسیار سخن گفت و اسناد بسیاری ارایه داد.

در رابطه با بقایای سازمانهای سیاسی خارج از کشور (رویم با شما نیاز عزیز است)، حقیقت امر این است که به اعتقاد من این سازمانها و افرادی که به آنها متعلق هستند، دیگر سازمان سیاسی نیستند و نمی‌توانند هم باشند. اولاً هیچ یک از این سازمانها و احزاب حتا برای خالی نبودن عریضه هم یک نقد آبکی به گذشته خود نکرده است. من طی دو مقاله که درباره احزاب سیاسی منتشر کردم، نشان دادم که پس از سی سال بی‌پراتیکی، در بهترین حالت فعالیت اعضای این سازمانها در سطح کارهای ژورنالیستی است و نه حزبی. از سوی دیگر تا ما یک نقد شفاف از خود ارایه ندهیم حتا اگر کار حزبی هم انجام بدهیم، به ناکجاآباد منتهی خواهد شد. منی که تا دیروز ناقض پیگیر حقوق بشر بودم (هزاران مثال می‌توانم در رابطه با خودم بزنم و هزاران مثال در رابطه با سازمانهای سیاسی) مگر می‌توانم بدون اعتراف و نقد گذشته خود امروز گلوی خود را برای حقوق بشر پاره کنم؟ قاطعانه خیر! من بر این اعتقاد هستم بزرگترین خطری که جنبش امروزی را تهدید می‌کند نه احمدی‌نژاد و خامنه‌ای و انصارش است بلکه نپرداختن به گذشته خودمان است. زیرا این افراد زود یا دیر به زباله‌دان تاریخ ملحق خواهند شد، ولی اگر ما پیگیرانه و سازش‌ناپذیر به نقد مبانی تفکری خود نپردازیم، متأسفانه باید بگویم که آنگاه جنبش دست‌آورد چندانی برای ما نداشته است.
۱٨۷۵٨ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨       

    از : نیاز

عنوان : انچه که دوست داریم به جای واقعیت نگذاریم...
بی نیاز داریوش عزیز، مرسی که مرا از نقطه نظرات خود آگاه کردید. میبینم که براستی سعی کرده اید که بطور منطقی و فرا احساسی در مورد گذشته قضاوت کنید و بر خلاف بسیاری که به سطحی ترین و از منظر فرهنگ بسته قبیله ای و ملاک های شخصی و گروهی به تاریخ نگاه میکنند فاصله گرفته اید به شما تبریک میگویم. متاسفانه در مورد اطمینان شما در مورد احتمال اینکه اگر زمان شاه فضای سیاسی باز میشد انقلاب اسلامی یا بدتر از آن پیش نمی آمد باشما چندان موافق نیستم. تازه بدترش یعنی افتادن به دامان اقمار سوسیالیزم محتمل تر بود. البته همه اینها گمانه زنی است بر اساس فاکت هایی که وجود داشت. شما سطح رشد و تکامل جامعه و نیروهای سیاسی آن را خیلی دست بالا میگیرید. ببینید الان اپوزیسیون ایرانی بعد از بیست - سی سال زندگی در کشورهای غربی، جایی که نه شاهی بالای سرش است و نه خمینی و آزادی تقریبا مطلق دارد الان کجاست. جدا حاضرید مملکت را همین الان دست این گروهها یا اشخاص بدهید؟ اینها کوچترین نشانهای از احترام به دموکراسی و همزیستی با دگر اندیشان خود نشان نداده اند. در جریان همین جنبش سبز شما یک اعلامیه مشترک برای دفاع از آزادی زندانی سیاسی مثلا از سازمان های چپ با ملی مذهبی هایش را هم ندیده اید، بقیه اش پیشکش. با چه اطمینانی میگویید که چهل پنجاه سال که هیچ همین بیست سال پیش که هنوز اردو گاه سوسیالیزم فرو نریخته بود و حتی در همین غرب هم جهنم مخوف پشت دیوار آهنین به نام سوسیالیزم جان ها را شیفته میکرد ما قادر به برقراری دموکراسی در ایران بودیم؟ اری جهنم سیاه تر از جمهوری اسلامی هم وجود داشت. نامش کامبوج، ویتنام، چین، شوروی، آلبانی کره شمالی و و و بود. جامعه عقب افتاده ما علی رغم رفرم های فرهنگی و اجتماعی دوران پهلوی هنوز راه درازی تا باور به خود و جا افتادن درست ان رفرمها داشت. دید گروههای سیاسی و روشنفکران مطرح کاملا ایدولوژیک بوده و بعضا مثل مجاهدین خلق هنوز نیز هست. من که خود از فعالان فداییان بودم به صراحت به شما میگویم که در همین مهاجرت ما اول به شرق و بعد حتی در همین غرب تا ریختن دیوار برلین ما هنوز کوچکترین اعتقادی به دموکراسی و آزادی و حقوق بشر به معنی واقعی آن نداشتیم. تصور کنید که اگر کتاب خانه دایی یوسف صد بار هم در گذشته چاپ میشد یا آنهایی که سالم از جهنم سوسیالیزم واقعا موجود فرار کرده و به آن اعتراف میکردند مورد کوچکترین اعتنایی قرار نمیگرفتند. این به من با تجربه شخصی خودم و خیلی از رفقایم ثابت شد که شما تا وقتی که ایدولوژیک فکر میکنید همه چیز را به راحتی توجیه میکنید. اینکه شما در یک دموکراسی تمام عیار مثل سوئد زندگی کنید یا تو ی چین یا ایران فرقی نمیکند. باور کنید این شستشوی مغزی خیلی مهم است. از آن گذشته ما یک مرز بسیار طویلی با شوروی داشتیم که بسیار بسیار مهم و در سرنوشت مملکت ما همیشه نقش ژئوپولیتیک بزرگی بازی کرده است. نمام دوران پهلوی چندین بار فضای سیاسی بازتر شده مثل اوایل سلطنت رضا شاه یا اوایل محمد رضا شاه به محض اینکه کوچکترین فضای سیاسی باز میشد متاسفانه بلافاصله مورد سوأ استفاده چپهای استالینی، یا ملایان قرار میگرفت. به نظر من اگر فضای سیاسی باز تر میشد تنها چپهای استالینی، رادیکالهای ایدولوژیک مثل ما فداییان و مجاهدین و یا همین آخوندها قوی میشدند. اگر منظورتان مدل ترکیه است اینکه ساواک شاه دست یکمشت احمق پارانویید افتاده بود و اصلا قادر به درک منافع ملی و روشهای قاطع اما زیرکانه نبود مورد تایید من نیست. شاه اشتباهات بسیار بزرگی در دوران خود مرتکب شد بله مثل هر دولتمرد دیگری. اما بزرگنمایی اپوزیسیون شاه، خلاصه کردن تمام دوران پهلوی در ساواک و اختناق سیاسی و ندیدن اصلاحات اساسی که شما بدرستی از آن یاد کردید تحریف تاریخ است.
در ضمن نه وقت و نه حوصله مجادله با آنانی که حداقل بعد از سی سال دیدن نتیجه اظهار فضل های تکراریشان هنوز بر استدلال های در حد حسین شریعتمداری پای میفشارند ندارم. بقول فروغ فرخزاد جنگهای کوچکتر را ترجیها باید باخت.
۱٨۷۵۵ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨       

    از : مهناز آ

عنوان : عدم آزادیهای سیاسی یا نفوذ مذهبی، کدامیک بیشتر ما را عقب نگه داشته؟
جناب بی نیاز،

شما بدرستی از لزوم بازنگری و "نقد خود" گفتید که عاملی اساسی در شناخت خطاها وضعفها و قدرتهای خود است و ضرورتی اجتناب ناپذیر برای پیشرفت. خطر اینجاست که در این نقد نتوانیم واقعیات را درست بشکافیم، و با تشخیص نادقیق نقاط ضعف از علاج آنها عاجز بمانیم.

میفرمائید که مطمئن هستید که اگر در دوره‌ی محمدرضاشاه ما از آزادیهای سیاسی برخوردار بودیم، امکان انقلاب اسلامی به حداقل می‌رسید. این سخن کاملاً درست ولی ناقص الخلقه است، و در راهنمائی ما بسوی اصلاح شرایط خود و رسیدن بمدنیت مدرن آدرس غلطی میدهد. نه بخاطر اینکه اینکه آزادیهای سیاسی از پایه های اصلی و ضروری دمکراسی نیستند (که هستند)، بلکه بخاطر اینکه انقلاب اسلامی بدلیل یک مجموعهٌ دلایل و شرایط در ایران بوقوع پیوست که نبود آزادیهای سیاسی یکی از آنهاست، ولی لزوماً مهمترینشان نیست. البته در یک مجموعه، تغییر یا حذف هر جزئی ازآن کل مجموعه را متحول میکند. بنابراین مسلم است که اگر آزادیهای سیاسی را در جامعه میداشتیم شکل وفرم و حتی احتمال انقلاب اسلامی دگرگون میشد. این پدیده در مورد عوامل دیگر نیز صادق است. بنظر من مهمترین عامل شکل گیری انقلاب اسلامی عبارت بود ازمذهب زدگی جامعه و بخصوص "روشنفکران" بود که حتی اگر بظاهر هم مذهبی نبودند نشان دادند که روشنگری را نه در رهائی از سنتهای گذشته بلکه بازخوانی وبازگشت بآنها میدیدند. در عمق جامعهٌ روشنفکری نوعی مقاوت در مقابل مظاهر تمدن مدرن غربی وجود داشت و حکومت پهلوی بصورت سمبل تحمیل این مظاهر در ایران دیده میشد. بنابراین ضدیت و مبارزه با نظام صرفاً برای آزادیهای سیاسی نبود بلکه با نفس مظاهر "غرب" نیز بود. وگرنه در دورانی که ما از اختناق سیاسی رنج میبردیم اکثر مردم دنیا (جهان سوم) هم دچارش بودند. ولی میبینیم که بسیاری از این ملتها، حتی آنانکه تجربهٌ مبارزات مشروطه خواهی ما را نداشتند، توانستند راه پرپیچ و خم رسیدن بدمکراسی را پیدا کنند و افتان و خیزان در آن قدم گذارند. ولی ما، بدلیل اختناق مذهبی، راه رهائی را در یک عقبگرد کامل از جادهٌ تمدن مدرن دیدیم.

اختناق سیاسی مختص ما نبود، ولی راهی که برای خلاصی گزیدیم با دیگران فرق داشت وبیش از هرچیز متاٌثر از ماهیت و نوع نفوذ مذهب در جامعهٌ بود. اگر این واقعیت را تشخیص ندهیم و تمرکزمان را فقط و فقط بر آزادیهای سیاسی قرار دهیم (که در اهمیتشان تردیدی نیست) همچنان در بیراهه خواهیم ماند. اولویت ما باید این باشد که چگونه ارتباط مذهب و جامعه را تعریف کنیم و در جامعهٌ مذهبیمان جایگاه مذهب و نقش اجتماعیش را تغییر دهیم.
۱٨۷۵۱ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨       

    از : ب. بی نیاز داریوش

عنوان : انتقاد از خود و گذشته
هموطن عزیز (نیاز)
انتقاد از خود و انتقاد از مناسبات اجتماعی یک کیفیت انسانی‌ست برای حرکت به سوی آینده‌ای بهتر. این آن چیزی است که ما باید فرابگیریم و بدون کینه‌ورزی و انزجار به آن اقدام کنیم. نقدِ دوران پهلوی، نبایستی با کینه‌ورزی و انزجار باشد و اگر چنین باشد راه به جایی نمی‌برد و سرانجام این نوع نقد مملو از پیشداوری و بی‌انصافی خواهد بود. حداقل تا آن جا که به من مربوط می‌شود من تلاش کرده‌ام که از ارایه چنین نقدهایی پرهیز کنم. من در سال ۱۳۸۶ مقاله‌ای تحت عنوان «افت و خیزهای سرزمین ایران به سوی جامعه مدنی» نوشتم که آن را در آرشیو اخبار روز خواهید دید. در زیر یک قطعه از این مقاله را که درباره‌ی دوره‌ی رضا شاه نوشتم می‌آورم:
« بر بستر همین پاک‌سازی اجتماعی و «شیمی‌درمانی» بود که رضاشاه توانست اصلاحات اجتماعی و اقتصادی را متحقق سازد. اگر انقلاب مشروطه فقط به رأس مناسبات قبیله‌ای ایران ضربه وارد آورد، رضاشاه ضربه اصلی و کاری را بر پیکره سرطانی آن وارد آورد.
رضاشاه پس از سرکوب خوانین و ضربه اساسی بر پیکر مناسبات ایلی توانست دست به یک سلسله اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بزند که عبارت بودند از:
- مبارزه با قدرت روحانیت
- الغای امتیازات و برتری‌های حقوقی خارجی نسبت به ایرانیان
- اصلاحات مدنی
- توسعه اقتصادی و صنعتی
مبارزه‌ی رضاشاه علیه روحانیت (که یکی از وظایف انقلاب مشروطه بود) شدیداً تحت تأثیر مدرن‌سازی آتاتورک بود. او می‌خواست آن چه که ترک‌های جوانِ جمهوری‌خواه‌ ترکیه انجام داده بودند در ایران نیز پیاده کند. این نوع «کپی‌برداری» چه در «واقعه مسجد گوهرشاد» مشهد و چه در بسیاری جاهای دیگر با «عقب نشینی» یا بهتر بگوئیم با شکست مواجه شد. یکی دیگر از این موارد افراطی (باز هم کپی‌برداری از آتاتورک) عدم صدور روادید به کسانی بود که قصد داشتند به زیارت مکه، مدینه، نجف یا کربلا بروند. ولی به هر صورت رضاشاه در محدود کردن قدرت روحانیت دست به یک رشته اصلاحات زد، مانند گرفتن حق قضاوت از روحانیون و واگذاری آن به وزارت دادگستری، کاهش حضور روحانیون در مجلس، ممنوعیت بست‌نشینی در اماکن مقدس، ممنوعیت زنجیر زنی در ماه محرم، آزاد کردن کالبد شکافی برای دانشکده‌های پزشکی، تصرف املاک و زمین‌های وقفی و ...
مبارزه با امتیازات و برتری حقوقی خارجی‌ها نسبت به ایرانیان: لغو مصونیت قضایی اروپائیان (بقایای سده نوزدهم)، عزل مقامات اروپایی از مشاغل مهم مانند خزانه‌داری کل کشور، پست و تلگراف، انتقال حق چاپ اسکناس از بانک شاهی انگلیس به بانک ملی ایران. منوط کردن فعالیت اقتصادی، فرهنگی و رفت و آمد خارجیان با کسب مجوز از نهادهای دولتی.
اصلاحات مدنی مانند باز کردن درهای همه نهادهای اجتماعی به روی زنان، کشف حجاب اجباری (از موارد افراطی او و باز هم کپی‌برداری ناشیانه از آتاتورک)، رشد و گسترش بی‌سابقه مدارس ابتدایی، دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها و اعزام دانش‌جو به خارج، محو تدریجی مدارس دینی و سنتی. به طوری که شمار دانش‌آموزان مدارس ابتدایی و متوسط بین ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۹ افزایشی برابر با ۱۳۰۰ درصد داشت و ...
پایه ریزی شالوده اقتصادی مانند راه‌ها، راه آهن و بنادر. در سال ۱۹۲۵ راه‌های ایران ۳۲۰۰ کیلومتر بودند و در سال ۱۹۴۱ به ۲۲۴۷۰ کیلومتر افزایش یافت. ارتباط شهرهای مهم ایران توسط راه آهن که یکی از پروژه‌های مهم بوده است.
توسعه صنعتی: تا سال ۱۹۴۱ تعداد ۶۴ کارخانه دولتی صنعتی ایجاد شد که ۵۰ درصد از تولید و اشتغال صنعتی غیر نفتی را در برمی‌گرفت. تعداد کارخانه‌های صنعتی مدرن که بیش از پنجاه کارگر داشتند در سال ۱۹۲۵ فقط بیست فقره بود. در سال ۱۹۴۱ تعداد کارگران ایران به رقمی معادل ۱۷۰۰۰۰ نفر رسید که چهار درصد کل نیروی کار را تشکیل می‌داد. خوانده توجه داشته باشد که در سال ۱۹۴۱ یعنی پس از آن همه اصلاحات اقتصادی، طبقه کارگر ایران هنوز چهار درصد کل نیروی کار را تشکیل می‌داد. تصور می‌کنید در سال ۱۹۰۶، یعنی ۳۵ سال پیش از آن، در آستانه انقلاب مشروطه طبقه کارگر ایران از چه کمیت و کیفیتی برخوردار بوده است؟ همین آمار کوچک نشان می‌دهد که درک سوسیالیست‌های ایرانی از سوسیالیسم همان قدر بوده که «اتمیست‌های» یونان قدیم از جهان ذره‌ای (Nano Space) که امروز ما می‌شناسیم.»
بنابراین همانگونه که می‌بینید من به سهم خود تلاش کرده‌ام با این دوره بدون پیشداوری برخورد کنم. در بخش دوم این مقاله به دوره محمدرضا شاه پرداختم. در این بخش از مقاله برخلاف بسیاری از هموطنان که از مصدق یک شخصیت کامل و بدون نقد ارایه می‌دهند نوشتم:
«مصدق در حوزه «ذهنی و تئوریک» از اصول مشروطه منحرف نشد، ولی در حوزه پراتیک یعنی با تکیه‌ کردن بر حزب توده و طبقه متوسط سنتی و دور شدن از متحدان طبیعی خود، از «اصول مشروطیت منحرف شد». ترس او از سرمایه جهانی، او را در عمل هر چه بیشتر به متحدانی سوق داد که به لحاظ تاریخی با آنان دارای حداقلِ فصل مشترک بود. این شخصیت سیاسی که «وارث انقلاب مشروطیت» بود به لحاظ ذهنی، خواهان رشد سرمایه‌داری ملی در ایران بود. ولی از آن جا که در ایران به لحاظ عینی یک چنین سرمایه‌داری‌ای وجود نداشت، در عمل دچار بی‌سیاستی طبقه متوسط گردید. او که حتا زمانی خواستار سلب حق رأی از بی‌سوادان بود، کارش به آن جا می‌کشد که برای رفراندم به حزب توده متوسل شد. اتفاقاً حزب توده کلاً از اصول حزبی خود منحرف نشد و سیاست‌ها، تاکتیک‌های مبارزاتی‌ و استراتژی آن همواره روشن بود و منطق بر سیاست‌های عمومی دولت شوروی قرار داشت. به عبارتی «خیانت حزب توده» را نمی‌توان یکی از دلایل شکست مطرح کرد. در واقع این مصدق بود که می‌بایستی از این حزب فاصله می‌گرفت و نه حزب توده از او. از سوی دیگر مصدق به واسطه‌ی اندیشه‌های نو و مدرن‌اش، طبقه متوسط سنتی را که شدیداً تحت تأثیر تفکر دینی بود، از دست داد. هواداران شرمگین جبهه ملی یک بار و برای همیشه باید برای خود روشن سازند که آن‌ها بخش معینی از سرمایه در ایران را نمایندگی می‌کنند و امروزه این سرمایه در سرمایه‌ی جهانی تنیده شده است و این نه تنها مایه ننگ نیست، بلکه بستری است که آن‌ها می‌توانند جامعه ایران را در ابعاد نسبتاً وسیعی به سوی جامعه مدنی هدایت نمایند.»
ولی همانگونه که بارها گفتم و باز هم تکرار می‌کنم، بحث من نه در رابطه با این بوده که ما در دوران پهلوی چه داشتیم بلکه چه نداشتیم. و در این جا مهمترین مسئله برای من فقدان آزادی‌های سیاسی بوده است. و در همین راستا تأکید کرده‌ام که شکوفایی فردی از آزادی تغذیه می‌کند. از سوی دیگر تأکید کرده‌ام که آزادی‌های فردی زمانی عمیق و مولد هستند که با آزادی‌های سیاسی گره خورده باشند. این هم نه یک نظریه فلسفی بلکه یک تجربه تاریخی جهانی است. من تقریباً مطمئن هستم اگر در دوره‌ی محمدرضاشاه ما از آزادیهای سیاسی برخوردار بودیم، امکان انقلاب اسلامی به حداقل می‌رسید. ولی نشد و ما امروز در این جا هستیم که هستیم. بنابراین ما باید بدانیم که چرا این جا هستیم. و باز هم تأکید می‌کنم که منشاء «این جا» بودن ما به یک تاریخ طولانی‌تر از دوران پهلوی برمی‌گردد. این جاست که ما باید- هر کس به سهم خود- به نقد خود بپردازیم تا بتوانیم در تعمیق کیفیات دموکراتیک این جنبش جاری سهم خود را ادا کرده باشیم.
شاد و تندرست باشید
۱٨۷۴۷ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (٣۰)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست