یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

غمت مبارک مان باد! - پیرایه یغمایی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : یاشلی

عنوان : نوری درتاریکی
هنوز شاعران ما درد راحس می کنند وفریادمی زنندواین خودنوری است درتاریکی. درود برشما خانم یغمایی که باقلم توانای خود خواب ناز خفتگان را اگر چه برای
لحظه ای به هم زدید.هستی جوانی پرشور بربادمی رودوخفتگان خشمگین می شوند که نبایدآرامش آن هارابهم می زدید!

ماهی سیاه کوچولو
چه باشهامت
خودرا ازجویبارحقیرحقارت ها
بیرون کشیدی
امادریغ
سفره دل را
درکام اژدهاگشودی
و ماساکنان جویبارهای حقیر
باگردعزا،
نشسته برسفره هفت سین دل هایمان
به استقبال بهارمی رویم...
٨۵۷۴ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣٨٨       

    از : خدنگ مارکش

عنوان : درویش و امید مومنی
اُمَید ِ مومنی که خدایش خرد دهاد
امیّد مومنان همه یک جا به باد داد!

چون شعر می نشناسد، سزاست، گر
درویش ضربه اش زد و برگی به وی نداد!
٨۵٣۶ - تاریخ انتشار : ۲ فروردين ۱٣٨٨       

    از : خدنگ مارکش

عنوان : درویش و امید مومنی
اُمَید ِ مومنی که خدایش خرد دهاد
امیّد مومنان همه یک جا به باد داد!

چون شعر می نشناسد، سزاست، گر
درویش ضربه اش زد و برگی به وی نداد!
٨۵٣۵ - تاریخ انتشار : ۲ فروردين ۱٣٨٨       

    از : درویش

عنوان : گلایه
امیدت نا امید شد مرد مومن
ز پاسخ های تیز آنچنانی
حالا بردار دمت را روی کول گیر
تو کز شعر و ادب چیزی ندانی

نمی خواستم بگویم من جوابت
که خاموشی بود پاسخ به نادان
ولی آخر نشد آرام نشینم
برو بنشین نمی خواهیم نمکدان
٨۵۲۹ - تاریخ انتشار : ۲ فروردين ۱٣٨٨       

    از : حسین میرمبینی

عنوان : غمت مبارک مان باد!
فکر می کنم منظور خانم یغمایی از "مرگ بهار" و "شکوفه ای که نخندید و سوخت" ، همین جوانهای ما (به دید شاعر گلها و شکوفه های واقعی جامعه) باشند که یکی پس از دیگری یا در زندانهای "جمهوری اسلامی" می میرند و یا در زندان بزرگتر جامعه بی رحم و بی فرهنگ "ایران آخوندی" از تکامل باز می مانند و خیلی زود پرپر می شوند. بنابراین اگر "نوروز "آنقدر کافر است که بخواهد روی مرگ ناجوانمردانه نویسنده ی جوانی چون امیدرضا میرصیافی پوشش بگذارد که کسی متوجه ضایعه مرگ او (بمثابه سوختن گل)نشود آنگاه شاید "نوروز " هم جایی برای شادی کردن ندارد. نوروز برای انسان آمده نه انسان برای نوروز . ما زمانی می توانیم با نوروز و بهار شادی کنیم که دل همه ایرانیان خوش باشد.در عین حال باید توجه داشت که شاعری چون خانم یغمایی وجدان بیدار جامعه ما است. و او به دلیل همین خصلتش هست که اشعار نابی می سراید که می تواند بر روحیات مردم زمانه ی خود تاثیر بگذارد. گرچه او نیز قادر نیست مردم خفته و ازخودبیگانه شده را بیدار کند. چرا که داستان پیام او و مردم خفته، داستان یاسین است و حمار. ضمنا باید توجه داشت که انسانها از زندگی کردن هدفهای متفاوتی را دنبال می کنند. یکی هست چون آقای امید مومنی که دلش به ذهنیاتی که خود برای خود ساخته و یا دیگران برای او ساخته اند خوش است. اما یکی هم هست چون امید میرصیافی که مرگ را بر زندگی کردن در "جمهوری اسلامی" حتا با آن نوروز و چهارشنبه سوری اش ترجیح می دهد.
امیدرضا میرصیافی همین وبلاگ نویس جوانی که اخیر در زندان فوت کرده می گوید:
"زندگی در مملکتی که سید علی خامنه ای رهبرش باشد تهوع آور است .
زندگی در مملکتی که محمود احمدی احمدی نژاد رئیس دولتش باشد شرم آور است.
زندگی در مملکتی که حداد عادل رئیس خانه ملتش باشد عذاب آور است.
زندگی در مملکتی که محسنی اژه ای وزیر اطلاعات و امنیتش باشد وحشت آور است.
زندگی در مملکتی که ستون نظامش هاشمی رفسنجانی باشد خجالت آور است.
زندگی در مملکتی که نظریه پرداز و روشنفکرش محمد خاتمی باشد خنده آور است.
زندگی در مملکتی که نظام حاکمش جمهوری اسلامی باشد ننگ آور است."
به نظر من وضع ما درست نخواهد شد مگر آنکه اکثریت ایرانیان از زنده بودن خود بعنوان یک انسان ایرانی هدفمند موضوعات ارزشمندی را پی گیری کنند.
زمانی که در جامعه ما نیستند (یا کم هستند کسانی) که با پیام شاعر بیدار دل شان احساس دردمندی کنند، باید براستی از وضع موجود ترسید. وقتی خانم یغمایی می گوید:
"غمت مبارکمان باد، ای که نقش تو را
جبین نسوده و آیینه وار می نگریم ... "
به نظرم می رسد که او آرزو دارد که مرگ گلها و شکوفه های نشکفته ای (بخوانید جوانانی چون امیدرضا میرصیافی) در اول بهار شاید بتواند برخی ها را از خواب گران بیدار کند.
و من آرزو می کردم ایکاش حتا به اندازه خانم یغمایی می توانستم مثبت فکر کنم.
چه بقول حافظ:
"من آن شکل صنوبر را ز باغ سینه برکندم
که هرگل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد"
٨۵۱۶ - تاریخ انتشار : ۱ فروردين ۱٣٨٨       

    از : کاظم

عنوان : گویی که این غزل از جان بر آمده
خانم یغمایی
غزل شما مثل همیشه قوی و پر بار است و انسان را به فکر وا می دارد . تصاویر داده شده در این شعر خود گویای احساسات سرشار شما می باشد شاعران همیشه بار غم جهان را بر دوش می کشند و هر جا که تحمل به پایان می رسد شعر آغاز می شود.
پایدار باشید
٨۵۰٨ - تاریخ انتشار : ۱ فروردين ۱٣٨٨       

    از : کیوان مشار

عنوان : در مورد شعر
عزیزان: شعر حاوی احساسات شخصی شاعر است که به نوعی برانگیخته می شود. وقتی شاعر در موقعیت رنج و غم قرار می گیرد بالطبع نمیتواند و نباید شعرهای شادی بخش و فرح انگیز بگوید چون که شعرش مصنوعی از آب در می آید. این موضوع درست مثل همان حرف مرحوم فروغ فرخزاد است که می گوید من وقتی از محله های عفن و بوی گند گرفته رد می شوم، نمی توانم لیست عطرهای گران قیمت را برای خودم ردیف کنم و درباره ی آنها شعر بگویم. به احساسات شاعر باید ارج گذاشت و آن را جدی گرفت. بدون شک شاعر ما هم در این ایام که باید شادی و سرور باشد دستخوش ناملایمات و غم قرار گرفته که دارد خواننده را در احساساتش سهیم می کند. اگر کسی اینگونه شعر را برای این روزها نمی پسندد ، می تواند نخواند و در آن سهیم نشود. به نظر من آنچه مرثیه به نظر می رسد اختلافات پرخاشجویانه و سئوال و جواب های نا متعادل و عاصیانه از هر دو سمت شما دو نفراست.
٨۵۰۷ - تاریخ انتشار : ۱ فروردين ۱٣٨٨       

    از : امید مومنی

عنوان : کدام مکالمه
lمجید خان وثوقی،از کدام مکالمه حرف میزنید.بعد هم نیازمند هستید ترمز هاتان چک کنید.باین تندی که شما میرانیدممکن است بزنید بدر و دیوار.ام من شما را هنوز هم محترم میدارم.میخواهید بادمجان بچینیدویا بادنجان.خدا دهخدا را هم بیامرزد که شما اسمش را بلد هستید.عیدت هرطور که میخواهی باد.باد یا طوفان.بسلامت باشی هر هفت روز هفته.وخلاصه خیر پیش.
٨۴۹۹ - تاریخ انتشار : ٣۰ اسفند ۱٣٨۷       

    از : مجید وثوقی

عنوان : جواب
آقای مومنی(امید یا حمید که از بس اسم مستعار دارید خودتان هم قاطی می کنید) اولا ً بادمجان و بادنجان هر دو درست است. اگر فرصت کردید یک سری به فرهنگ دهخدا بزنید. دوم اینکه مورچه خودتان هستید و ... سوم براینکه من از عید خودم صحبتی نکردم شما از عید و شادمانی و خوشی صحبت کردید. عید ما یک جوری گذشت همان موقع که شما سر سفرهء هفت سین با خانواده گرامیتان نشسته بودید و مشغول شنیدن تصنیف های بشکن و بالا انداز بودید ما در خاکسپاری کسانی بودیم که به خاطر افراد کوته فکری چون شما از دست رفته بودند. پس سیل در خوابگه خودتان انداخته اید آن هم چه سیلی.
من از خانم یغمایی معذرت می خواهم که شعر خوبش میدان جنگ شد. اما چون می دانم که نظرات خوب و بد در شعر این بانو هیچوقت پاک نمی شود(بنا بر سوابق قبلی) اینها را برای شما نوشتم و فکر نمی کنم که دیگر هم بخواهم با شما مکالمه ای داشته باشم بروید با عیدتان خوش باشید.
٨۴۹۲ - تاریخ انتشار : ٣۰ اسفند ۱٣٨۷       

    از : امید مومنی

عنوان : آب در !!!!!
محض توجه آقای وثوقی،بادنجان است،بادمجان نیست.بچینید دست شما درد نکند. نیما میفرماید:آب در خوابگه مورچگان ریخته ام. عید شما هم هرطور دوست دارید.
٨۴۹۰ - تاریخ انتشار : ٣۰ اسفند ۱٣٨۷       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۱۲)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست