سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

دیداری با شیرین .ک. نویسنده و روزنامه نگار کرد عراقی
پیشه اندیشیدن - در جامعه ای سرگردان در معنای آزادی


عرفان قانعی فرد


• بسیاری از رسومات کهنه و از بین رفته در ایام جنگ ایران و عراق دوباره زنده شد و پس از ماجرای حلبچه آن اندک سکولاریسم و لاییسیته که داشت مطرح می شد از بین رفت و حرکت رشد اسلامی جانشین شد و بالطبع اخلاق اسلامی هم تبلیغ شد. از طرفی دیگر ناسیونالیسم شکست خورد و آیین کهن بازگشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۴ خرداد ۱٣٨۶ -  ۴ ژوئن ۲۰۰۷


در این ایام سفرم به دانشگاه سلیمانیه عراق فرصتی پیش آمد تا از نزدیک بسیاری از روشنفکران و استادان دانشگاه اینجا را ببینم. یکی از آنها روزنامه نگاری منتقد بود به نام شیرین ک. که در دهه ۵۰ سالی خود در کنار دختران جوانش زندگی می کند و با او به مرور اوضاع فرهنگ کردستان عراق پرداختم.
به مارکز و آلنده و یوسا و هسه و فاکنر و کوندرا علاقه ای وافر دارد. از در و دیوار اتاقش عکس های نویسندگان مشهور خودنمایی می کند هرمان هسه / مارکز / کندرا و... در ۱۹۷۵ از دانشگاه بغداد لیسانس ادبیات کردی دریافت کرده است و به زبان عربی هم تسلطی وافر دارد و به آن زبان و کردی هم چند جلد کتاب نوشته و انتشار داده است. از داستان نویسی و ترجمه شروع کرده است و امروزه فقط منتقدی ادبی در روزنامه مشهور کردستان نوی (جدید) است که در ۶۰۰۰ نسخه هر روز منتشر می شود و به خاطر عصیان یا شیفتگی اش شاعری می کند. در هیچ فستیوال و کنگره و مراسمی هم شرکت نمی کند. به نقدی هم پاسخ نمی گوید و همیشه با تاکید می گوید "کارم ادبیات است و بس!"... هم سخنانش و هم شباهت چهره اش مرا به یاد "روشنک داریوش" مترجم فقید ادبی می انداخت و آنچه که او گفت چنین است:
   
.........................................................
در اینجا شما آزادی مطبوعات می بینید اما تولیدات بیشتر از نویسندگان است و هر کسی درباره همه چیز می نویسد. "نویسنده" ما سفارشی می نویسد از فستیوال - قتل - هایدگر و... و انشا و نوشته ها هم سبک و سیاقی مشخص ندارند تا به پرورش زبان کمک کند. شاعر درباره هر موضوعی می سراید و حتی گاه روزانه تولید دارد و شغل خود را با یک عکاس یا فیلمبردار اشتباه گرفته است... در حالیکه این وطیفه شعر نیست...
وظیه شاعر تولید زیاد نیست... شاعر روزگاری زبان ملت بود ِ اما امروزه باید پرسید که رسالت و دستاورد شما چیست؟ و بالطبع افراد تخصصی عمل نمی کنند و می بینیم که امروزه شهرت مهم شده است و بعضی از اهل فرهنگ ما به سوداگری فرهنگی مشغولند و عکس و نام خود را در هر جریده ای می گذارد. از نشریات اسلامی تا لیبرال اگر سفارشی باشد می نویسد و تفکر و اندیشه مطرح نیست هر چند سانسور نمی خواهیم اما به همه شاعر و نویسنده و روزنامه نگار و روشنفکر گفته می شود و در میان عنوان و کلیشه و مدال هویت اصلی گم شده است. اینجا فیگور فرهنگی مطرح است بیشتر در بازار شعر جوانان فروش می رود و یا به عبارتی شعر بازاری که "معر" هم می گوییم. بعضی از نویسندگان ما حس هنرپیشگی دارند و سخنانشان بوی شعار می دهد و حرف بزرگ زدن بدون زمینه عمل هم ادبیات نمی شود. دولت می خواهد کار فرهنگی بکند و بودجه هم به خروار خرج می کند اما کسی می پرسد چرا ۱۲۰ نشریه در یک شهر کوچک چه می کنند؟ انواع سازمان ها و مراکز درست شده است اما موهومند و سرگردان در معنای آزادی.
مردمی که می نویسند اما خود نمی خوانند. در قبل از ۹۲ دانشجو زبان عربی می اموخت و اهل مطالعه بود اما بنا به سانسور، کتاب نبود... الان کتاب به خروار هست و درد ما نخواندن است و دانشجویان ما جز کردی زبانی دیگر نمی دانند و کتابخانه کردی ما فقیر است. به ظاهر ۲۰۰۰ کتاب درباره اندیشه و تفکر منتشر شده اند اما ترجمه هایی سرگردان و سقط شده.... و درد همه ادعای زباندانی است و چون عربی نیاموخته اند ُ به زبان فارسی پناه آورده اند. کتاب ها فروش ندارد و مردم فرهنگ مطالعه را نیاموخته اند و سیستم پروروشی و آموزشی ما تغییری نکرده است و روحیه پژوهش هم در میان دانشجویان و اهل فرهنگ ما وجود ندارد. در نسل من معلم دانشجو را به پژوهیدن و کاویدن وامی داشت اما اکنون دانشجو از تکاپو گریزان است. به ماهواره و اینترنت روی آورده است. ما در جامعه ای هستیم که گله ای حرکت می کنیم و هویت مشخص فرهنگی نداریم اما در اروپا سازمان و نهاد هست و مردم را به دور خود فرا می خواند و آموزش می دهد اما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.
ماهواره ما هم روکش و نما است و ذهن مستهلک شده مردمان را تغییر نمی دهد رسوبات ذهن را پاک نمی کند و بیشتر سرگرمشان می سازد. هرچند الان بهتر از ۹۲ است اما من نسبت به قبل نمی خواهم قیاس کنم بلکه خود را با جهان پیشرفته غرب می أزمایم. مردم ما هنوز در جزم اندیشی و تعصب غرق اند و تغییری در رفتار سنتی و دهنی خود نمی دهند و گاه گمان می کنم که پیشرفت ذهن و تفکر ما در گرو عملی شدن تئوری های ما است که بیاموزیم چگونه تغییر کنیم قوانین جزایی درباره زنان هم تغییری نکرده است. در اینجا مانند تونس قدیم دوزن گرفتن ممنوع شده است و از طرفی پیر دختری رشد کرده است ایجاب و سلب قانون مطرح نیست. فقط روکش و لباس پیشرفت کرده است نه ذهن و باید پرسید که چرا فرهنگ ما ظرفیت پذیرش ندارد تا کی؟
ببینید شهر سلیمانیه در دهه ۱۹۷۰پیشرفته تر بود تا امروزه روز ... پیوند عشایری کم شده بود و تعصب خشکه مقدسی کمرنگ بود اما جنگ ها موجب پس رفت ذهنی تاریخی مردم شد و یاس و نومیدی به تحرک احزاب و اندیشه ملوک الطایفی سیاسی و هم تفکر قبیله گری و عشایری دوباره نضج گرفت. و قانون و قراردادهای اجتماعی روز به روز کمرنگ تر شد.
بسیاری از رسومات کهنه و از بین رفته در ایام جنگ ایران و عراق دوباره زنده شد و پس از ماجرای حلبچه آن اندک سکولاریسم و لاییسیته که داشت مطرح می شد از بین رفت و حرکت رشد اسلامی جانشین شد و بالطبع اخلاق اسلامی هم تبلیغ شد. از طرفی دیگر ناسیونالیسم شکست خورد و آیین کهن بازگشت. من در ۱۹۷۵ که در بغداد درس می خواندم برای اولین بار در عمرم حجاب را دیدم چون در آن ایام در کردستان ما وجود نداشت. اما امروزه نصف کردستان ما اندیشه اسلامی دارند. و از ۲۰۰۰ به بعد حرکت اسلامی کمتر شد
در پارلمان و مجلس به ظاهر برای خارجی ها نماینده زن داریم. اما بیشتر انتصابی اند تا انتخابی و نمایندگان زن ما پیروان مردان اند آنهم مردانی که با پاسپورت و تکیه دادن بر ایشان وارد شده اند ... چون امروزه هر کاری سیاسی که انجام می دهند می گویند "بگذار زنی هم در ماجرا دخیل باشد!" یعنی زن سیاهی لشکر و دکور است و تاثیری ندارد!
امروزه شما می شنوید که ۲۵ ٪ سیاست ما توسط زنان اداره می شود اما به گمانم این درصد زیادی است و سطح رشد عقلانی زنان ما در آن حد مطلوب نیست. هنوز برای بعضی از نمایندگان زن ما تفاوت مساله خصوصی و حوزه فردی با عمومی قابل تشخیص نیست و درکی از حقوق زن ندارد و فقط به طور کلیشه ای چند جمله ای را بازگو می کند و بس! سازمان های زنان ما در حد یک بنیاد خیریه هستند و همگی دچار نوعی خط قرمز و چهارچوب از پیش تعیین شده اند و نمی توان مستقلشان خواند.
قبلا در باره زنان می نوشتم اما پس از ۲۰۰۰ دیگر به آنجا رسیدم که حس کردم کاری نمی توانم بکنم و تاثیری ندارم... و به همین سبب درباره زنان دیگر ننوشتم و در کنار زبان و ادبیات به پروردن ۳ دخترم پرداختم در سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۲ اندیشه ای چپ مارکسیستی داشتم و پس از آن به سوسیال دمکراسی گرایش دارم. که البته شما من را لیبرال می نامید اما باوری به مذهب و دین ندارم... اما ملحد نیستم.
................................

در آخر دیدارم دخترش را صدا می زند. رزا نام دارد و در ۱۹۸۹ متولد شده و در رشته روزنامه نگاری فارغ التحصیل شده است و پدرش را در ۴ سالگی از دست داده است. پدری که شاعر بوده و در زندان بعث گرفتار آمده و به اعدام محکوم شده است. می گوید: مادرم یک دوست قابل اعتماد است بیشتر... از اندیشه های او سود جسته ام و به همین دلیل در برابر جامعه ای سنتی دچار مشکل نشده ام چون آزادانه قدرت انتخاب داشته ام... از او آموخته ام که بیشتر اهل تکاپو و تقلا باشم تا غرغر کردن... او را بیشتر از یک مادر دوست دارم".
کتاب هدیه شیرین را به زبان عربی نوشته شده و با سخنی از هرمان هسه آغاز شده را زیر کلاسورم می گذرام و از اتاقش بیرون می آیم....

www.erphaneqaneeifard.blogfa.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست