سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شکاف بین نسلی یا محافظه کاری در پوشش انقلابیگری؟


مجید تمجیدی


• قرار نیست جوانان بر اساس تجارب نسل های گذشته شیوه زندگی و آینده خود را تعیین کنند. درجه دسترسی و یا عدم دسترسی به دانش و تجارب نسل های گذشته نیز تغییر اساسی در این اصل پایه ای نمی دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۰ دی ۱۴۰۱ -  ٣۱ دسامبر ۲۰۲۲


 در سال های اخیر بحث شکاف و یا گسست بین نسلی یکی از مباحث مطرح در حوزه های دانشگاهی و موضوع کارهای تحقیقی بوده است. این نوشته ها بخشا علاوه بر دانش افزایی در مورد تئوری های مختلف در مورد مقوله نسل حاوی اطلاعات ارزنده ای در مورد نسل جوان در ایران نیز می باشند. اما عمدتا این جریان های حکومتی بوده اند که در این سال ها بحث شکاف بین نسلی را به عنوان یک عارضه و از منظر آسیب شناسانه مطرح کرده اند. هدف از تاکید بر فرهنگ و ارزش های ملی و مذهبی از طرف حکومت القاء تصویر “نسل از دست رفته” به والدین و “بزرگترها” برای جلوگیری از همذات پنداری مردم با نسل جوان بوده است. با شروع انقلاب زن، زندگی، آزادی این مبحث بعد سیاسی تری به خود گرفته است. جریان های وابسته به حکومت با فاجعه آمیز جلوه دادن این گسست قصور در پرورش نسل جوان را برجسته کرده و لبه تیز حمله را متوجه معلمان، استادان دانشگاه ها، والدین، مسئولین امور تربیتی، رسانه ها، مساجد و مراکز دینی کرده اند. بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی، اصلاح طلبان دیروز و براندازان امروز و سلطنت طلبان، نیز با برجسته کردن شکاف بین نسلی تلاش دارند نسل جوان را نه به آینده گرایی بلکه به گذشته گرایی و حسرت برای “روزهای برباد رفته” هدایت کنند. ساختن بهشت جعلی از “دوران شاه” و ارائه تصویر غلوآمیز از “نقش چپ در به قدرت رسیدن اسلامی سیاسی در ایران” بخشی از این تلاش است. دسته سوم اما بخشی از چپ ایران است که شکاف بین نسلی را یکی از ضعف های انقلاب جاری دانسته و در مقابل هر نظر انتقادی نسبت به انقلاب ۵۷ واکنش آنی و دفاعی نشان میدهد. هر سه این جریانات با نگاهی ایدئولوژیک فرهنگ و ارزش های رهایی بخش و رو به آینده حاکم بر نسل جوان را کمرنگ می کنند. اما واقعیت این است که اولا “شکاف بین نسلی” بطور غلوآمیزی مطرح می شود، دوما شکاف بین نسلی نه یک عارضه و یا آسیب اجتماعی بلکه امری طبیعی است. نوشته حاضر حاوی بحث تحلیلی در مورد شکاف بین نسلی نیست. انگیزه گروه اول و دوم در سیاسی و ابزاری کردن این بحث نیز آشکار است که در جای خود می توان به آن پرداخت. در این نوشته اما به نگاه گروه سوم به شکاف بین نسلی و مضرات اشاعه آن بر انقلاب جاری پرداخته می شود.

دفاع طلبی روش مناسبی برای دفاع مناسب نیست

افرادی از نسل انقلاب ۵۷ در مقابل هر گزاره انتقادی در مورد آن رخداد تاریخی به شدت حساس اند. این افراد و جریانها با شنیدن هر نظر منفی نسبت به آن انقلاب گوش ها را می گیرند، راوی آن را در کاتگوری از پیش تعیین شده قرار داده و زبان و قلم را در شرح روایت های تکراری در مورد آن انقلاب بکار می گیرند. در همین حال از محروم بودن نسل جوان در عدم دسترسی به تاریخ “مجاهدت ها و تجارب تاریخی خود” افسوس می خورند. همچنین پیام نسل جدید در انقلاب زن، زندگی، آزادی را حاوی پیامی انقلابی و تحول بخش ندانسته و در بهترین حالت به آن خوشبین نیستند. این دیدگاه بدون آنکه یک روایت واقعی از فرهنگ، ارزش ها و خواسته های انقلابیون ۵۷ ارائه دهد در پوشش انقلابیگری موضعی محافظه کارانه نسبت به انقلاب جاری می گیرد. نقاط قوتی از انقلاب ۵۷ را برجسته می کند که نقاط ضعف آن بود و ضعف هایی در انقلاب جاری شناسایی می کند که نقاط قوت آن است. در این نگرش دانش و تجارب تاریخی نه به مثابه منبع اطلاعات بلکه به عنوان منبع استخراج مستقیم نتایج برای برنامه ریزی انگاشته می شود. حاصل این نگرش نارسیستی بستن باب گفتگو میان نسل های مختلف است. وجود حسرت گذشته گرا وارائه تصویر دراماتیک و اغرارآمیز از شکاف بین نسلی و رویاپردازی در مورد نقش تجارب تاریخی خود مانع انتقال دانش و تجارب واقعی از انقلاب ۵۷ به نسل جوان است. مانعی که خود بهترین خوراک برای استفاده سیاسی و ابزاری از طرف جریانهای حکومتی و اپوزیسیون راست است. شایسته است که این نگاه، که برازنده نیروهای خواهان تحولات بنیادی نیست، جای خود را به تقویت گفتگو میان نسل ها بدهد. هر نسلی، عمدتا بنا به اقتضای سنی، مستقل از درجه دسترسی به تجارب و دانش نسل های گذشته، آینده خود را بر اساس خصوصیات نسلی وگروه سنی خویش برنامه ریزی می کند.

هدف اصلی این نوشته برجسته کردن نتایج مثبت کاربرد روش هایی است که گفتگو میان نسل های مختلف را تسهیل می کند. در جامعه شناسی تعریف واحدی از نسل وجود ندارد. جامعه شناسان مختلف، با ارجاع به فاکتورهای مختلف و با داشتن اهداف مختلف، تعاریف مختلفی از نسل ارائه داده اند. در این نوشته نسل انقلاب بر اساس ارجاع به یک رخداد و تجربه مشترک، انقلاب ۵۷ ،به کار برده شده است. از همین رو افراد این نسل عمدتا شامل متولدین چهار دهه اول قرن چهاردهم شمسی میباشند. اما نسل جدید (دهه هشتادی ها و نودی ها) طبق نسل بندی بر اساس زمان بکار برده شده است. در ضمن زمان در این تعریف نه براساس دهه تولد افراد، که در جامعه شناسی امروز بیشتر متداول است، بلکه با توجه به دهه نوجوانی/جوانی آنان بکار برده شده است.

نیاز به گفتگو

گفته شده است که تاریخ توسط حکومتگران نوشته می شود. در جوامع استبدادی این تاریخ حکومتی و رسمی است که عدمتا در دسترس است چرا که تاریخ نویسی آلترناتیو قدغن است. در موارد نادر نیز، به دلیل وجود موانع استبدادی و عدم امکان دسترسی به کنشگران و منابع دست اول و یا محدویت این کنشگران در بیان حقیقت تاریخی، منابع تاریخ نویسی آلترناتیو عمدتا آرشیو روزنامه های داخلی و خارجی و یا اسناد وزاتخانه ها و یا سازمانهای اطلاعاتی کشورهای دیگر است. به همین دلیل در موارد زیادی این تاریخ نویسی روایت حقیقی رخدادهای عینی نیست. اما اذعان به این کمبود به طور خودکار مجوز صدور احکام نادرست از جمله وجود شکاف غلوآمیز بین نسلی و یا نقش آن بر تصمیمات سرنوشت ساز نسل جدید نیست. عارضه اصلی نه بخاطر وجود تفاوت ها و یا گسست ها بلکه به دلیل پایین بودن کیفیت مراوده فکری و گفتگو میان نسل ها است. از همین رو به جای تببین تراژیک از صورت مسئله و تلاش برای اقناع آن دیگری بهتر است نیاز به گفتگو میان نسل های مختلف برجسته شود. اما گفتگوی با کیفیت و دموکراتیک شرایطی دارد که بدون رعایت آن هر نسلی برای خود حرف زده و انتقال دانش و تجارب نیز صورت نمی گیرد.

هدف از گفتگو

هدف از گفتگو اقناع یکدیگر نیست. وجود و استمرار گفتگو خود هدف است. بنابراین طرفین گفتگو در مورد تداوم آن مسئولیت دارند. شرط رضایت از انجام گفتگو نیز رسیدن به نتایج از پیش تعیین شده از طرف هر یک از طرفین گفتگو نیست. در یک گفتگوی دموکراتیک خشنودی در انجام گفتگو و موفقیت در تضمین تداوم آن نهفته است. این هم در حوزه روانشناسی فردی (رابطه والدین با فرزندان) و هم در حوزه روانشناسی اجتماعی (گفتگو میان نسل ها) صدق می کند.

به آنان که هیچگاه جوان نبوده اند

سال ها پیش در یک مجله سوئدی ویژه نوجوانان نکته قابل توجه زیر را خواندم. نوجوانی پرسیده بود که به والدینش که قبل از انجام هر کاری از طرف او نسبت به خطرات در کمین آن هشدار می دهند چه جوابی بدهد. این مجله پاسخ داده بود که نوجوانان از والدینشان بپرسند که آیا وقتی که خود آنها جوان بودند به حرف ها و هشدارهای والدین خود گوش می دادند یا نه. نکته ظریف این پاسخ این است که قرار نیست جوانان بر اساس تجارب نسل های گذشته شیوه زندگی و آینده خود را تعیین کنند. درجه دسترسی و یا عدم دسترسی به دانش و تجارب نسل های گذشته نیز تغییر اساسی در این اصل پایه ای نمی دهد.

خیلی از آدم ها وقتی پا به سن می گذارند یاد حرف ها و “نصیحت های طلایی” والدین (در جامعه مردسالار عمدتا پدران) خود می افتند و افسوس می خورند که به خاطر جهل و نادانی در دوران جوانی توجهی به آن نصایح نداشته اند. افسوس گذشته گرا در شمایل تقدیس “دانش و تجارب انباشت شده” و در بیان شکایت از لاقیدی “جوانان این دوره” تجلی پیدا می کند. جوان دیروز پیر امروز و جوان امروز پیر فردا می شود و این دور تسلسل ادامه می یابد. چرا که انسان در هر دوره از زندگی خویش دارای خصایلی است که بر اساس آن رفتار می کند و نمی توان بر اساس توقعات یک دوره سنی انتظار داشت که افراد متعلق به گروه سنی دیگر رفتار منتج از این تجارب را داشته باشند. اگر اینطور نبود جامعه بشری در عهد سنگی سنگکوب شده بود. خواننده نکته بین توجه دارد که تاکید بر این نکته، در این بستر مشخص، به معنی عدم توجه به نقش منفی عدم دسترسی نسل جوان به دانش و تجارب نسل های گذشته، از جمله تاریخ نویسی آلترناتیو، نیست. سال ها پیش برای کاهش این خلاء در حوزه کارگری به نقش تاریخ شفاهی پرداخته ام. بحث حاضر بستر مشخصی دارد و در این چهارچوب معین من شکاف بین نسلی را به عنوان یک عارضه شناسایی نمی کنم. تا آنجا که من مطلعم بسیاری از فعالین مدنی در حوزه های مختلف از جمله زنان، کارگری، معلمان، دانشجویی، دانش آموزی، فعالین علیه تبعیض بر اساس هویت ملی، محیط زیست و رهبران میدانی انقلاب زن، زندگی، آزادی با علم به نقاط مثبت مبارزات نسل های پیشین و احترام به جان باختگان این مبارزات، که بسیاری از آنان از خویشاوندان آنان هستند، راه خود را بر اساس فرهنگ، ارزش ها، خواست های مشخص و سبک و شیوه زندگی که خود به آن رسیده اند، می پیمایند.

درک آن دیگری

اصل پایه ای دیالوگ و گفتگوی دموکراتیک و برابر توان درک آن دیگری است. درک آن دیگری به معنی ابراز همدردی و دلسوزی نیست. درک آن دیگری به معنی تلاش برای قرار دادن خود در موقعیت آن دیگری برای فهم احساسات، رفتار و افکار اوست. نسل انقلاب ۵۷ قبل از شخصی کردن نقطه نظرات نسل جدید نسبت به انقلاب ۵۷ و “ارائه دفاعیه” بهتر است از خود بپرسد که تا چه اندازه خود را در موقعیت نسل دهه هشتادی ها و نودی ها قرار داده و شرایط آنان را با تمام وجود درک می کند. برجسته کردن اینکه آن دیگری “چه می گوید” به جای آنکه “چرا می گوید” درک متقابل را تقویت نمی کند. پاسخ جوانی از نسل انقلاب ۵۷ که می پرسد چرا انقلاب کردید و این سرنوشت شوم را برای ما رقم زدید رفتن سرراست و بلافاصله به سراغ شرایط زمان قبل از انقلاب نیست. اینکه ما هم مقابل رژیم جمهوری اسلامی ایستادیم و قربانی دادیم پاسخ مستقیم به این پرسش نیست. پاسخ مستقیم ادامه گوش دادن برای فهم بیشتر پرسش است. بدون فهم نتایج ملموس تراژدی روی کار آمدن یک رژیم طاعونی برای نسل جوان گوش شنوایی هم برای فهم متقابل محدودیت های نسل انقلاب ۵۷ وجود نخواهد داشت.

هنر گوش دادن فعال

درک آن دیگری از طریق شنیدن حرف های دیگران به دست نمی آید. بین شنیدن و گوش دادن تفاوت کیفی وجود دارد. افرادی که بلافاصله و با شنیدن هر “حرف بیجا” به آن واکنش نشان می دهند توان درک آن دیگری را ندارند. درک آن دیگری از طریق گوش دادن فعال امکان پذیر است. گوش دادن فعال به این معنی است که در پروسه تلاش برای فهم آن دیگری بتوان خود را از پیش داوری مبرا کرد. حاضر جواب نبود. از طریق گوش دادن بیشتر کنجکاوی کرد. با طرح پرسش هایی از خود و آن دیگری فهم خود از موقعیت آن دیگری را چک کرد و تاییدیه آن دیگری را برای فهم درست خود از حرف های او گرفت. در مواردی هم که قدرت درک و فهم شرایط آن دیگری کم است (مثال: زندگی طولانی در تبعید) صادقانه به آن اقرار کرد. آن بخش از نسل انقلاب ۵۷ که بلافاصله با شنیدن حرفی علیه آن انقلاب آن را در کاتگوری معینی، از جمله تبلیغات سلطنت طلبان علیه انقلاب، متاثر از سمپاشی های رسانه های راست و غیره، قرار می دهد علاقه ای نیز به فهم شرایط آن دیگری نداشته و امکان گوش دادن نسل جدید به حرفهای خود را هم فراهم نمی کند.

احساس مسئولیت و اذعان به ضعف های تاریخی

اگر نسل انقلاب ۵۷ به حرف های نسل جدید بطور فعال گوش کند گوش شنوایی برای گوش دادن به حرف های خود نیز پیدا می کند. در این صورت است که می تواند چرایی وقوع انقلاب ۵۷ را توضیح دهد و با احساس مسئولیت در مورد ضعف های آن سخن بگوید. انقلاب ۵۷ یک رخداد عظیم اجتماعی بود که با میل و خواست و فراخوان کسی براه نیافتاد. بخش اعظم نیروهای سیاسی مخالف شاه قبل از انقلاب خواهان رفرم و کاهش نقش شاه در حکومت بودند. از جمله روحانیت طرفدار خمینی از طرح شعارهای براندازانه حتی تا ماه ها قبل از قیام ۵۷ جلوگیری می کردند. آن مردمی که انقلاب کردند هم حق داشتند که علیه یک رژیم دیکتاتور و شرایط بد معیشتی انقلاب کنند. پرسش نسل جوان هم مواخذه این حق نیست. هدف از این پرسش این است که چطور شد که رهبری این انقلاب به خمینی تفویض شد. حواله همه تقصیرها به اسلامیون سیاسی پس از کسب قدرت و یا داستان سرایی در مورد نقش “تراژدی گوادلوپ” و مبرا کردن بخش اعظم نیروهای سیاسی از وقوع تراژدی به قدرت رسیدن ارتجاعی ترین جریان سیاسی در ایران روایتی صادقانه و مسئولانه از روند انقلاب ۵۷ بدست نمی دهد. بحث بر سر راستی آزمایی احساس مسئولیت و صداقت در گفتار و کردار است. بحث بر سر فرهنگ، ارزش ها، روش ها، سنت ها و آمال های حاکم بر بخش اعظم نیروهای سیاسی ایران در سال های منجر به وقوع انقلاب ۵۷ می باشد. با مبرا کردن فردی و گروهی و نشان دادن انگشت اتهام به دیگران نمی توان همدردی عمیقی با سرنوشت نسل جوان داشت. دراز کردن حزب توده و اکثریت و ایجاد مانع برای فهم عمیق تر چرایی عدم مقابله صریح و روشن از طرف جریان های چپ جامعه با ارتجاعی ترین جریان سیاسی ایران قبل از بهمن ۵۷ پاسخ این پرسش نیست. نیازی به گفتن نیست که جمهوری اسلامی به عنوان یک رژیم طاعونی مسبب اصلی بلایایی است که در عرض این ۴۴ سال بر سر مردم آمده است. نسل جوان هم این را می فهمد و برای همین است که می خواهد این رژیم و تمام آثار به جا مانده از این ویروس مخرب را از بین ببرد. اما پرسش نسل جوان این است که چرا و چگونه نسل انقلاب ۵۷ در روی کار آمدن این رژیم سهیم شد. اگر قرار باشد هر نحله سیاسی در ایران با “کی بود کی بود، من نبودم” از پاسخ مسئولانه به این پرسش طفره رود طبیعتا گوش شنوایی نیز برای شنیدن “تجارب این انقلاب” در میان نسل جوان پیدا نخواهد شد.

توضیح اشتباهات

نسل انقلاب ۵۷ بدون آنکه به سنت مذهبی خودزنی دچار گردد با به رسمیت شناسی و درک عواقب فلاکتبار روی کار آمدن جمهوری اسلامی می تواند توضیح و دلایل اشتباهات خود را به گوش نسل جوان برساند. طبیعتا می شود به نقش محافظه کاری جریان های اصلی سیاسی در ایران، مدرنیزم پهلوی، ملی گرایی مصدقی، احزاب و سازمان های اصلی چپ، در صف بندی روشن علیه اسلام سیاسی پرداخت. می شود به تقویت نهاد روحانیت، رشد قارچ گونه ده ها هزار مسجد، آزادی کامل انتشارات اسلامی، به طور مثال نشر پیام اسلام به سردبیری مکارم شیرازی و در همان حال ممنوع کردن و سانسور مطلق کتب علمی در حوزه های مختلف جامعه شناسی، فلسفه، سیاست و دیگر حوزه های علمی اشاره کرد. به نقش ممنوع بودن فعالیت های حزبی و سندیکایی و مدنی، نبود آزادی بیان، تبعیض بر اساس هویت ملی و غیره که ناشی از سیاست های رژیم پهلوی بود اشاره کرد. اینها از جمله فاکتورهایی بودند که در عدم آگاهی از حقوق فردی، غیبت مبارزه برای حقوق شهروندی، عدم درک نقش منفی مذهب و متاثر شدن از سنت های مذهب شیعه در مبارزه نقش داشتند. می توان به نقش دیدگاه هایی پرداخت که الویت بندی خواست ها و مطالبات را بر اساس مواضع متاثر از قطب بندی های جهانی (بخوان منافع ملی کشورهای دیگر) انجام می داد. به کم بها دادن به تبعیض علیه زنان، ارزش درخود آزادی و رفاه، حمایت از آزادی مذاهب، اهمیت آزادی بی قید و شرط بیان، آزادی ابراز تمایلات و گرایشات مختلف جنسی و ده ها مورد دیگر که در همراهی اکثر جریانات سیاسی با جریان اسلامی سیاسی دخیل بودند، اشاره کرد. اگر توضیح صادقانه از روند انقلاب ۵۷ داده شود نسل جوان نیز محدودیت های منجر به انجام اشتباهات را بهتر درک می کند. میوه چینی و دزدی انقلاب، خدعه خمینی و داستان سرایی در مورد “تراژدی کنفرانس گوادلوپ” کسی را در مورد وقوع این فاجعه قانع نمی کند. اگر صاحبان باغ ها درها را باز نگذاشته بودند کسی هم امکان میوه چینی پیدا نمی کرد. خمینی هم نه فقط در کتبی مثل “ولایت فقیه”، بلکه با دلایل آشکار در مخالفت با رژیم شاه، از جمله به خاطر تصویب حق رای زنان، فرد ناشناخته ای برای جریان های چپ نبود. کنفرانس گوادلوپ هم موقعی عذر شاه را خواست و خمینی را به عنوان جانشین از طرف کشورهای غربی به رسمیت شناخت که ماه ها پیش از آن اکثریت مردم ایران و نیروهای سیاسی شناخته شده رهبری او را پذیرفته بودند. یادمان نرود که اکثر وزاری اولین دولت پس از انقلاب نیروهای ملی گرا بودند. بخش بزرگی از چپ از جمله شعرا و نویسندگان و چهره های سرشناس آن قبل از کنفرانس گوادلوپ به خمینی خیر مقدم گفته بودند. در آن جو حاکم حرف اندک افراد و سازمان های کم نفوذ نیز که مواضع متفاوتی از جریان های اصلی سیاست در ایران داشتند، به گوش کسی نرسید. البته این هم فاکتی داده شده است که بخش اعظم همین نیروها با به قدرت رسیدن خمینی در مقابل او ایستادند و برای این ایستادگی قربانی های زیادی نیز دادند. یادشان گرامی باد! قبول و توضیح عمیق اشتباهات معیاری است که نشان می دهد هر جریان سیاسی از فرهنگ و سنت مبارزاتی گذشته خویش چقدر فاصله گرفته و جمعبندی امروز او تا چه اندازه می تواند به عنوان دانش و تجربه برای نسل جدید مفید واقع شود.

محافظه کاری در پوشش انقلابیگری

در هر گفتگویی شروع از و برجسته کردن نقاط قوت آن دیگری راه را برای شنیدن متقابل هموار می کند. اگر انقلاب ۵۷ را با انقلاب جاری مقایسه کنیم بسیاری از ضعف های آن انقلاب در انقلاب جاری دیده نشده و یا بسیار کمرنگ هستند. در تاریخ معاصر ایران از انقلاب مشروطه تا مبارزات ده بیست قرن گذشته و انقلاب ۵۷ ما شاهد طرح چنین خواست های مشخص، روشن و متنوعی که علایق و منافع اقشار وسیعی را دربر بگیرد نبوده ایم. خواست اصلی انقلاب مشروطه ایجاد عدلیه و مشروط کردن قدرت شاه بود. دهه بیست که به دلیل نقش موثر و مثبت حزب توده یکی از درخشان ترین سال های تحمیل قوانین بدون ارجاع به شرع بود نیز نتوانست از تحمیل چند قانون فراتر رود. متاسفانه چنین حزب مترقی ای در آن سال ها حتی جرات نکرد مریم فیروز که به او لقب شاهزاده سرخ داده بودند را به طور رسمی به عضویت حزب، به دلیل زن بودن، بپذیرد. در انقلاب ۵۷ اگر خواست های پراکنده ای هم مطرح شد در روند انقلاب قربانی “تضاد عمده” و الویت مبارزه با دیکتاتوری شاه و و امپریالیسم شد. انقلاب “زن، زندگی، آزادی” در عین داشتن لبه تیز علیه دیکتاتور شامل رنگین کمانی از خواست های آزادیخواهانه، برابری طلبانه و انسانی و عموم شمول است. این یک انقلاب واقعی است چرا که دنبال تغییر بنیادی در فرهنگ، ارزش ها و افق های یک زندگی بهتر و ساختن بهشتی زمینی است.

به عنوان یکی از افراد متعلق به نسل انقلاب ۵۷، که در هیچ دوره ای به خمینی و اسلام سیاسی توهمی نداشته، وقتی به این انقلاب به عنوان یک پدیده بیرونی نگاه می کنم چند مولفه قابل بازشناسی است. اول آنکه مردمی که انقلاب کردند خواستار آزادی و زندگی بهتر بودند. دوم آنکه بخش اعظم نیروهای سیاسی با وجود تایید این خواست ها مبارزه مستقلی برای تثبیت و تحقق آنها سازمان نداده و مرزبندی روشنی با خمینی که ضدیت آشکاری با این خواست ها داشت نکرده و در مواردی آشکارا به تسمه نقاله روی کار آمدن او شدند. سوم آنکه جریان خمینی به درجه ای که تقویت شد، از همان آغاز انقلاب، به زبان زور با جریان های سیاسی دیگر سخن گفت و پس از پیروزی، یک به یک، همه آنها را از دم تیغ گذراند. چهارم آنکه بسیاری از این نیروهای سیاسی با به قدرت رسیدن جریان خمینی به مرور سفره خود را از این حکومت جدا کردند اما بنیادهای فکری، فرهنگ و ارزش های حاکم بر جریان خود را مورد بازبینی بنیادی قرار ندادند. پس مانده های این عدم تسویه است که امروز خود را در واکنش دفاعی، “شخصی کردن بحث” و عدم همراهی عمیق و باورمندانه با انقلاب جاری نشان می دهد. نگرش و نگاه محافظه کارانه از جمله خود را در نکوهش “غلونمایی در مورد انقلاب جاری”، ردیف کردن ضعف های آن از جمله “کلی بودن شعار زن، زندگی، آزادی”، “نبود یک رهبری متمرکز”، “ضعف در سازماندهی” و ارائه راه حل های “انقلابی” برای رفع این ضعف ها و دفاع از انچه که “خود داشتند” و مقاومت در مقابل نوآوری نشان می دهد. اگرچه این نگاه تا همینجا تاثیرات منفی در همراهی تعدادی از فعالین مدنی با انقلاب جاری را به همراه داشته است اما در تداوم انقلاب جاری محافظه کاری تحت پوشش انقلابیگری حرف شنوایی حتی برای دانش اندک خود نیز نخواهد یافت.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست