سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

استخراج گرایی در عصر آنتروپوسین – جان بلامی فاستر


- مترجم: علی اورنگ


• در آنتروپوسین، استخراج گرایی تبدیل به علت اصلی بیماری جهانی سرمایه داری/امپریالیسم متاخر شده است که انسان و ساکنان کره زمین را تهدید می کند. با رشد انباشت تولید، زندگی در کره زمین در حال نابود شدن است. تنها راه حل ایجاد یک شکل بالاتری از جامعه است که در آن تولید کنندگان مربوطه مستقیما و منطقا دگرگونی بین انسان و طبیعت را مطابق با نیازهای توسعه انسانی، در تکامل همزمان با کره زمین، به عنوان مجموعی از کل تنظیم کنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٨ دی ۱۴۰۱ -  ۲۹ دسامبر ۲۰۲۲


 مفهوم استخراج گرایی به عنوان عنصر کلیدی در درک ما از بحران زیست محیطی طی یک و نیم دهه اخیر اهمیت پیدا کرده است. اگرچه توسعه صنایع استخراجی در سطح جهانی بخش ضروری شیوه تولید سرمایه داری از بدو شروع آن بوده است، که با گسترش استعمار در قرن شانزدهم شروع شد، ولی با ظهور انقلاب صنعتی در اواخر قرن هجده و قرن نوزده اهمیت جهانی بیشتری پیدا کرد، و شروع عصر سرمایه فسیلی را رقم زد. با این وجود “شتاب بزرگ” [شروع آن در اواسط قرن بیستم و ادامه اش تا عصر فعلی] بود که با رشد کمی تولید جهانی و به ویژه استخراج منابع منجر به تغییرات کمی در رابطه انسان با کل سیستم زمین (Earth System) شد. شتاب بزرگ، در تاریخ زمین شناسی، باعث به وجود آمدن عصر آنتروپوسین [Anthropocene عنوانی پیشنهادی برای یک دوران تازه در زمین‌شناسی؛ دوران تأثیرگذاری وسیع انسان بر زمین] شده است، که در آن عوامل آنتروپوژنیک [در مقابل غیر آنتروپوژنیک] برای اولین بار در تاریخ زمین در تغییر سیستم زمین نیروی اصلی محسوب می شوند.۱ در آنتروپوسین، استخراج گرایی تبدیل به علت اصلی بیماری جهانی سرمایه داری/امپریالیسم متاخر شده است که انسان و ساکنان کره زمین را تهدید می کند.

“شتاب بزرگ” به طور جالب توجهی به وسیله “گروه کاری آنتروپوسین کمیسیون بین المللی در چینه شناسی (زمین شناسی)” به شکل مجموعه ای از ۲۴ نمودار توضیح داده شده است، هر کدام از منحنی ها شبیه به چوب هاکی هستند که توسعه اقتصادی، استهلاک منابع، و پر بار کردن مخازن کربن زمین را نشان می دهند که تسریع و افزایش ناگهانی تاثیر انسان روی زمین را به نمایش میگذارند، شبیه نمودار معروف چوب هاکی در مورد افزایش درجه حرارت متوسط جهانی در رابطه با تغییرات آب و هوایی.۲ مشاهده این نمودارها، گواهی است بر اینکه که “شتاب بزرگ” عصر ۱۱۷۰۰ ساله هولوسین را به پایانی غیر منتظره رسانده ، و آغاز عصر آنتروپوسین و بحران فعلی زمینی را رقم زده است.

پژوهش های اخیر نشان داده است که در دو دوران متفاوت که در آنها استفاده ازمنابع [شامل بیومس، مواد معدنی، سوخت فسیلی، و تولید سیمان] با سرعت خیلی بیشتری از اتنشارکربن افزایش داشته است؛ که آنها را می توان به دوران شتاب اول (۱۹۷۰-۱۹۵۰) و دوران شتاب دوم (۲۰۱۵-۲۰۰۰) در استفاده از منابع در چارچوب کلی عصر شتاب بزرگ تقسیم کرد.۳ شتاب اول در استفاده از منابع مربوط به توسعه سریع اقتصادی شمال آمریکا، اروپای غربی، و ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم بود؛ شتاب دوم استفاده از منابع با توسعه سریع اقتصادی چین، هندوستان و دیگر اقتصادهای نوظهور اوایل۲۰۰۰ مصادف بود. در مورد کشورهای سرمایه داری ثروتمند یا “کشورهای پیشرفته،” استفاده سرانه از منابع درسالهای اخیر تغییر چندانی نکرده است، اگرچه درسطحی باقی مانده است که خیلی بالاتر از محدودیت های قابل پذیرش برای رشد می باشد. از طرف دیگر بیشتر این کاهش ظاهری در استفاده از منابع به خاطر برون سپاری تولیدات صنعتی به جنوب جهانی بوده است، در حالی که مصرف عمدتا در شمال جهانی متمرکز میباشد که منجر به یک “زندگی با شیوه امپریالیستی”۴ شده است. در سال ۲۰۱۶، “گردش جهانی مواد” و “گزارش بهره وری منابع” از “برنامه محیطی سازمان ملل” نشان دهد که “از سال۱۹۹۰ بهره وری از منابع مقدارخیلی کمی بهبود یافته است [یعنی بازدهی در استخراج مواد اولیه]. در واقع بازدهی حدود سال۲۰۰۰ پایین آمد.”۵ استخراج جهانی مواد در چهار دهه تا قبل از گزارش سال ۲۰۱۶ سه برابر شد.۶ این شرایط نتیجه اش تسریع فشارهای استخراجی در مناطق اصلی سراسر جهان بویژه در جنوب جهانی بوده است.

مالی شدن وسیع کره زمین در حال شکل گیری است، که در آن نظام مالی بین المللی واقع در شمال جهان در حال کنترل کالایی کردن و مدیریت خدمات اکوسیستم [عمدتا در جنوب جهان] می باشد.

در بسیاری از کشورهای جنوب جهان، بویژه آمریکای لاتین و آفریقا، کالای های اولیه (کامودیتی)، شامل کالای کشاورزی و سوخت های فسیلی و مواد معدنی بر اقتصاد صادراتی مثل دوران گذشته مسلط هستند، کالاهای اولیه در صادرات کالاهای تجاری در سال ۲۰۱۹ در برزیل ۶۷ درصد ودر شیلی و اروگوئه ۸۲ درصد را شامل می شود. در الجزایر، وابستگی صادرات به سوخت فسیلی تقریبا کامل است، در حال حاضر ۹۴ درصد ارزش کالاهای تجاری اش محسوب می شود.۷ مشخصا در آمریکای لاتین، در اوایل پسا جنگ جهانی دوم دوره “سیاست های صنعتی سازی جایگزین واردات” که ترویج دهنده تولیدات بود، خاتمه یافت و دوره جدیدی از استخراج شتابان منابع جانشین آن شد که توام با وابستگی جدید به کالاهای اولیه بود، که کالاهای کشاورزی و سوخت و مواد معدنی را شامل می شد. در سال ۲۰۱۷ ارزش اضافی از منابع طبیعی [شامل ارزش افزوده مواد معدنی، نفت، گاز طبیعی، و جنگل] ۴۳ درصد تولید ناخالص ملی جمهوری کنگو را شامل می شد.۸ در سراسر آفریقا، انگیزه بهره برداری از منابع و زمین های کشاورزی باعث تصاحب زمین های وسیعی شده است، درواقع شکست پروسه استعمار زدایی در تامین حق مالکیت مردم بومی به زمین این امکان را فراهم کرد.۹ در کشورهای جزیره ای در سراسر جهان، حق ماهیگیری و منابع در سرزمین های وسیع اقیانوس به شرکت های های چند ملیتی واگذار شده است در حالیکه که منابع طبیعی اقیانوس ها بطور وسیعی بهره برداری شده است.۱۰ فناوری های جدید منجر به رقابت برای دستیابی به مواد معدنی کمیاب شده است [مثل استخراج لیتیوم].۱۱ مالی شدن وسیع کره زمین در حال شکل گیری است، که در آن نظام مالی بین المللی واقع در شمال جهان در حال کنترل کالا گرایی و مدیریت خدمات اکوسیستم [عمدتا در جنوب جهان] می باشد.۱۲

شتاب در استخراج منابع و زیرسازهای استخراجی فقط به مناطق پیرامونی اقتصاد سرمایه داری محدود نمی شود. آمریکا در حال حاضر بزرگترین تولید کننده و مصرف کننده نفت در جهان است. ۱۱۷۵۰۰۰ کیلومتر خطوط لوله نفت و گاز در سراسر جهان وجود دارد که معادل سی برابر محیط کره زمین است. آمریکا و کانادا به تنهایی ۴۱۸۰۰۰ کیلومتر خطوط لوله سوخت فسیلی [یعنی بیش از یک سوم کل جهان] را در اختیار خود دارند.۱۳ کالاهای اولیه کانادا در سال ۲۰۱۹ ۴۳ در صد ارزش صادرات کالای تجاری آن کشور محسوب می شد، در حالی که در استرالیا ۸۱ در صد از آن را شامل میشد.۱۴

عواقب زیست محیطی همه این روندها [از ویرانی زمین ها و جوامع وابسته به آنها تا تغییرات آب و هوایی و مناطق قابل سکونت به وسیله انسان] فاجعه آمیز است. پنجاه سال بعد از انتشار گزارش “محدودیتهای رشد” بوسیله “باشگاه رم،” با در پیش بودن تهی سازی منابع که این گزارش آن را “سناریو استاندارد” تهدید آمیز خطاب کرده است، با نتایجی مواجهیم که موجودیت کره زمین را به عنوان محل زندگی انسان و بسیاری از گونه های دیگر را تهدید می کند.۱۵

مشخصا در آمریکای لاتین، این شرایط و عواقب زمینی آن به شکل گیری نوعی از استخراج گرایی به عنوان یک مفهوم حیاتی منجر شده است که اخیرا در بحث های تئوریک معانی گسترده تری به خود گرفته است، که در برگیرنده جنبه های وسیعی از سرمایه داری و اشکال گوناگون استثمار می باشد. تحلیل های آکادمیک بسیاری در پی این هستند که این مفهوم طوری بسط داده شود که همه مسائل اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، و زیست محیط را شامل شود، یعنی در واقع جانشینی برای تحلیل از سرمایه داری باشد، که در برگیرنده سوالات متنوعی مثل مدرنیته، خشونت، تولید، استثمار، نابودی محیط زیست، دیجیتالی شدن، و “مجموعه های هستی شناسی” جدید باشد.۱۶ چنین متفکرانی استخراج گرایی را منبع سیری ناپذیر سرمایه داری مدرنیته در حرکت مخرب و غیر تولیدی اش برای کالایی کردن و مصرف همه هستی و زندگی می بینند، آنچه که برخی ار تئوریسین ها آن را “استخراج گرایی کل” یا “جهانخوار” خطاب می کنند. این نوع دیدگاه ها در نهایت مفهوم بسیار مهم انباشت سرمایه را جابجا می کند، و همچنین تمرکز را از مبارزه مردم در سطح میدان را بر علیه سرمایه های استخراجی منحرف میکند.۱۷

به همین دلیل، ادواردو گودیناس، تحلیلگر برجسته آمریکای لاتین در زمینه استخراج گرایی، تاکید می کند که این مفهوم در رابطه با شیوه های تولید و تصاحب ارزیابی شود، که به استخراج گرایی تعریفی جامع و روشنی در جهت تکمیل تحلیل سیاسی-اقتصادی-زیست محیطی آن بدهد. گودیناس مشخصا به آنچه که آن را دیدگاه آکادمیک سست می داند، اعتراض می کند و پیشنهاد مبهم و دوپهلوی “برچسب های استخراج گرایی چون ‘مالی، ‘فرهنگی،’ ‘موسیقی،’ و ‘معرفت شناسی،'” آن را به زیر سوال کشیده و موضوع را از مبنای تحلیل اقتصاد سیاسی و زیست محیطی اش جدا میکند. او نوشت که “استخراج گرایی مترادف با توسعه یا حتی مترادف با اقتصاد متکی بر صادرات مواد اولیه نمی تواند باشد. چیزی به نام توسعه استخراجی وجود ندارد. …استخراج گرایی…جزیی از ساختار و فعالیت کل یک اقتصاد ملی محسوب نمی شود، که بخش ها، فعالیتها و موسسات دیگری را شامل می شود.”۱۸

تئوری گوندیناس در زمینه استخراج گرایی [که در ادامه این مقاله عمدتا به آن خواهیم پرداخت] را می توان برخاسته از سنت ماتریالیسم تاریخی تصور کرد. بنابراین، برای درک اهمیت کارش، باید آن را در چارچوب سنت ماتریالیست تاریخی قرار داد، که بازگشت به تحلیل های کلاسیک کارل مارکس و فردریک انگلس، در رابطه با مسائل مربوط به تصاحب و غصب طبیعت، صنایع استخراجی، و شکاف متابولیک را شامل می شود. این روش این امکان را می دهد که زیر بناهایی بر تحلیل استخراج گرایی ارائه داده شود.

مارکس و مصادره طبیعت

مفهوم “صنعت استخراج” به دوره مارکس در اواسط قرن نوزدهم بر می گردد. مارکس تولید را به چهار حوزه تقسیم کرد: استخراج، کشاورزی، تولید، و حمل و نقل. او صنعت استخراج را تشکیل دهنده آن بخشی از تولید می دید که در آن “مواد اولیه برای کار مستقیما از طبیعت تامین شود، مثل معدن، شکار، ماهیگیری (وکشاورزی، اما فقط در حد شخم زدن خاک بکر).”۱۹ بطور کلی، مارکس صنعت استخراج را از کشاورزی متمایز کرد، ولی این تمایز در حدی بود که کشاورزی به مواد اولیه خارج از بخش کشاورزی وابسته نباشد، و با توجه به خصوصیت بازساختی کشاورزی، قادر به ساختن از درون باشد. اما، این مانع از ارائه دیدگاهش، در تئوری شکاف متابولیک، در زمینه کشاورزی صنعتی سرمایه داری تحت عنوان مصادره کننده نشده است، دیدگاهی که در حال حاضر ما آن را استخراج گرایی خطاب می کنیم.

برخی از مهمترین نظریات انتقادی مارکس در رابطه با شیوه تولید سرمایه داری به معدن به عنوان نمونه خوبی از صنعت استخراجی اختصاص داده است. در بحث های مربوط به معادن ذغال سنگ در کتاب سرمایه (جلد سوم)، او به بی توجهی کامل به وضعیت کارگران معادن زغال سنگ اشاره می کند، که نتیجه اش مرگ متوسط روزانه پانزده نفر در انگلستان بود. او گفت که سرمایه “بیشتر از هر شیوه تولید دیگری باعث تلف شدن انسانها و کار زنده می شود، نه تنها سرمایه بر باد دهنده گوشت و خون انسان است بلکه اعصاب و مغز را هم برباد می دهد.”۲۰ اما برای مارکس تاثیرات مخرب صنایع استخراجی و سرمایه بطور عام محدود به تلف کردن گوشت خون انسان نبود، بلکه بر باد دادن مواد اولیه هم بود.۲۱ همچنین، انگلس در نوشته اش برای مارکس، معروف است که از “تلف شدن” منابع سوخت فسیل، و بویژه زغال سنگ، صحبت می کند.۲۲

رئیس جمهور سابق اکوادور رافائل کورئا، در مصاحبه هایش به جنبش های رادیکال مخالف با استخراج گرایی جواب داده و به شیوه بلاغی سوال کرد: “بگذارید ببینیم، آقایان مارکسیست، آیا مارکس با بهره برداری از منابع طبیعی مخالف بود؟” اشاره به این می کرد که مارکس با استخراج گرایی معاصر مخالف نبود. در جوابش، اقتصاددان زیست محیطی جوئن مارتینز-آلیر به تحلیل معروف مارکس اشاره کرد، که “سرمایه داری منجر به ‘شکاف متابولیک’ می شود. سرمایه داری توانایی بازسازی شرایط تولید خودش را ندارد؛ جانشین برای مواد غذایی نیست؛ خاک را فرسوده می کند؛ منابع تجدید پذیر (مثل شیلات و جنگل) و تجدید ناپذیر (مثل سوخت های فسیلی و مواد معدنی) را تهی یا نابود می کند.” مارتینز-آلیر ادعا می کند که مارکس، اگرچه شاهد تغییرات جهانی زیست محیطی نبود، ولی او ” ‘عدالت زیست محیطی’ را حمایت می کرد.”۲۳ در واقع گسترش قابل ملاحظه تحلیل های زیست محیطی مارکسیستی دیدگاهای فراگیر از همه جوانب بحران معاصر جهانی در اختیار ما می گذارد. این دیدگاه ها بر پایه تحلیل مارکس در کتاب سرمایه “یعنی بخش منفی و مخرب ” تولید سرمایه داری در تئوری شکاف متابولیک بنا شده است.۲۴

نه تنها مصادره زمین و نیروی کار و حیات جسمانی در تحلیل های مارکس به رسمیت شناخته شدند، بلکه خاک هم قابل غصب بود، به این معنا که شرایط بازسازی آن حفظ نمی شد، و منابع طبیعی “دزدیده ” یا “تلف” می شدند.

تحلیل مارکس از آنچه او آن را “سلب مالکیت اصلی” نامید، بخش محوری تحلیل ماتریالیست تاریخی استخراج گرایی او می باشد. اصطلاح “سلب مالکیت اصلی” اصطلاحی بود که او ترجیح میداد، در مقابل آن چه که اقتصاددانان لیبرال کلاسیک سیاسی “انباشت پیشین یا اصلی” (اغلب به اشتباه به”انباشت اولیه” ترجمه می شد)۲۵ می نامیدند. برای مارکس، همانطور که مکررا تاکید کرد، “به اصطلاح انباشت اولیه [پیشین]” اصلا انباشت محسوب نمی شد، بلکه سلب مالکیت یا تصاحب بدون هیچ کلمه معادلی بود.۲۶ مثل کارل پولانی-و در مسیر استدلال مارکس-ما همچنین می توانیم سلب مالکیت یا تصاحب را بدون کلمه معادل در نظر بگیریم.۲۷ سلب مالکیت در تصاحب قهری زمین های عادی در انگلستان مشهود بود. اما “لحظات عمده [به اصطلاح] انباشت اولیه” در دوره مرکانتیلیست ها، که شرایط را برای “پیدایش سرمایه داری صنعتی” آماده می کرد، بر سلب مالکیت از زمین و نیروی کار و حیات جسمانی از طریق “فتوحات و چپاول” استعماری کل مناطق دوردست و پیرامونی اقتصاد در حال ظهور سرمایه داری جهانی بنا شد. مارکس نوشت که “اینها با قلع و قمع، بردگی و دفن جمعیت بومی در معادن” در قاره آمریکا، تجارت همه جانبه فرا اطلسی بردگان، استعمار بیرحمانه هندوستان، و بلعیدن انبوه منابع و ارزش افزوده از مناطق استعماری که توسعه اروپا از آن تغذیه می کرد،رابطه داشت.۲۸

نکته بسیار مهم در تحلیل مارکس تفاوت قائل شدن بین سلب مالکیت بطور عام به عنوان پایه همه اشکال دارایی ها و شیوه های تولید و اشکال ویژه سلب مالکیت [مثل سلب مالکیت و استثمار تحت رژیم سرمایه] میباشد. تصور مارکس این بود که تصاحب زمین ریشه اش در تصاحب آزاد طبیعت بود، و بنابراین به عنوان یک پیش شرط مادی موجودیت و بقای انسان، منجر به شکل گیری اشکال گوناگون مالکیت شد، که فقط در نظام سرمایه داری تبدیل به امری مسلط شد. این دیدگاه تئوریک تاریخی اندیشه مارکس را از “شیوه تصاحب” به عنوان زیربنای شیوه تولید شکل داد.۲۹ این نکات نقش مهمی در نوشته های بعدی قوم شناسی مارکس و شناسایی مقاومت مردم بومی الجزایر در مقابل غصب زمین هایشان و نقاط دیگر جهان بازی کردند.۳۰

نه تنها مصادره زمین و نیروی کار و حیات جسمانی در تحلیل های مارکس به رسمیت شناخته شدند، بلکه خاک هم قابل غصب بود، به این معنا که شرایط بازسازی آن حفظ نمی شد، و منابع طبیعی “دزدیده ” یا “تلف” می شدند.۳۱ این وضع بویژه در نظام سرمایه داری وجود داشت، که در آن تصاحب طبیعت معمولا شکل آشکار غصب آن به خود گرفت. در تحلیل مارکس، تصاحب آزاد طبیعت بوسیله جوامع انسانی [که اساس تولید در نظام سرمایه داری را تبدیل به یک شکل مخرب تری از “هدیه طبیعت به سرمایه” کرده است] دیگر عمدتا در جهت بازتولید حیات، خاک، و کامیونیتی به عنوان یک کل تقسیم ناپذیر حرکت نمی کند، بلکه فقط برای اعتباردادن به سرمایه اختصاص داده شده است.۳۲ “دزدی” خاک و شکاف متابولیک -یا شکاف غیر قابل ترمیم در فرایند به هم پیوسته متابولیسم اجتماعی” بین انسان و طبیعت- بنابراین بطور نزدیک در هم آمیخته اند.۳۳ اگرچه برخی از تئوریسین های معاصر تلاش کرده اند که استخراج گرایی را به عنوان عدم بازسازی طبیعت تعریف کنند، ولی از نظر تئوریک مناسب تراست اگر آن را از دیدگاه اکولوژیک مارکس به بینیم، چرا که مارکس آن را دزدی یا غصب طبیعت خطاب کرد که استخراج گرایی شکل افراطی و جدی آن است.

گودیناس و ارزش افزوده استخراج گر

این مفاهیم پایه ای از تحلیل کلاسیک اکولوژیک مارکس به ما اجازه می دهد که دیدگاهای خلاقانه ای که گودیناس در رابطه با استخراج گرایی ارائه داده است بهتر درک کنیم. مبدا مهم حرکت در تحلیل های او مفهوم شیوه های تصاحب است. استیون جی بانکر جامعه شناس زیست محیط، در کار راهگشایانه اش، “توسعه نیافتگی آمازون در اواسط دهه ۱۹۸۰” در توضیح مسئله صنعت استخراج و خصوصیت عدم بازسازی آن و در تقابل با مفهوم وسیع “شیوه های تولید” مارکس، مفهوم “شیوه های استخراج”۳۴ را معرفی کرد. گودیناس ادعا می کند که بانکر در مجموع در مسیر درستی قرار دارد. اما، بر خلاف بانکر، گودیناس مفهوم شیوه های استخراج را اتخاذ نمی کند. مفهوم مارکس را هم در مورد شیوه های تولید بکار نمی برد، با این استدلال غیر قابل توجیه که دیدگاه مارکس با استناد به انسان شناس دیوید گریبر “منسوخ” شده است. گودیناس به مفهوم “شیوه های تصاحب” روی می کند، در حالی که ظاهرا از رابطه تئوریک بین تصاحب و تولید و بین شیوه های تصاحب و شیوه های تولیدی که مارکس در کتاب گروندریسه تنظیم کرده است اطلاعی ندارد و اینکه چگونه این موضوع به پژوهش های جاری مارکسیسم مربوط است.۳۵ با این وجود دیدگاه گودیناس در مورد شیوه های تصاحب به او اجازه می دهد که بین تصاحب انسان از محیط طبیعی بطور عام و آنچه که به آن به عنوان “شیوه های استخراجی تصاحب” اشاره می کند، متمایز قائل شود، که شرایط طبیعی و تولید اجتماعی را نقض میکند.

تمرکز اصلی نوشته های گودیناس ارزیابی وابستگی مجدد امپراتوری به جنوب جهان به خاطر نو گرایی است، که موضوع “پیوند زدایی از جهانی شدن” را شاید به عنوان تنها آلترناتیو رادیکال مطرح می کند.

گودیناس استخراج گرایی را به لحاظ فرآیندهای افراطی تعریف می کند چرا که با سه مشخصه تعریف شده است: (۱) شاخص های فیزیکی (وزن و حجم)؛ (۲) تنش زیست محیطی؛ و (۳) مقصد یا خط پایانی، و استخراج گرایی که بطور ذاتی در ارتباط با استعمارو امپریالیسم تصور می شود، و باید محصولاتش به شکل کالاهای اولیه صادر شود.۳۶ همه آن چیزهایی که بوسیله صنایع استخراجی از طبیعت مصادره شده اند الزاما استخراج گر نیستند. این شاید روشن ترین توضیح گودیناس است، در مقاله کوتاه “آیا مارکس می توانست استخراج گرا باشد؟” (مثل مورد مارتینز-آلیر، در جواب کورئا) که نوشت:

مارکس معدن کاری را رد نکرد. بیشتر جنبش های اجتماعی آن را رد نمی کنند، و اگر به نظریاتشان به دقت توجه کنیم، متوجه میشویم که تمرکز آنها روی یک نوع خاصی از معدن کاری است: یعنی برداشت متمرکز در مقیاس و حجم عظیم مواد از معادن رو باز. به عبارت دیگر معدن کاری را نباید با استخراج گرایی اشتباه کرد. مارکس، امروز در آمریکای لاتین، استخراج گرا نمی توانست باشد، چون این به معنای رها کردن ایده دگرگونی شیوه های تولید و تبدیل شدن به اقتصاددان بورژوازی می باشد. در واقع او آلترناتیوهای تولید یعنی در وضعیت حاضر حرکت به طرف پسا-استخراجی را ترویج می کرد.۳۷

امروز استخراج گرایی جهانی، آنچه که مارتین آربولدا آن را “معدن جهانی” خطاب می کند، با “سرمایه انحصاری فراگیر” و شرایط “امپریالیسم متاخر” شناخته شده است.۳۸ تمرکز اصلی نوشته های گودیناس ارزیابی وابستگی مجدد امپراتوری به جنوب جهان به خاطر نو استخراج گرایی است، که موضوع “پیوند زدایی از جهانی شدن” را شاید به عنوان تنها آلترناتیو رادیکال مطرح می کند.۳۹ دیدگاهی قوی شبیه به آن بوسیله جیمز پتراس و هنری ولتمیر در “امپریالیسم استخراج گرایی” ارائه شده بود که استخراج گرایی جدید را به عنوان یک مدل جدید امپریالیستی توضیح می داد و کشورها را مجبور به وابستگی های جدیدی می کرد، جایی که زمینه آن با تجدید ساختار نئولیبرالی بوجود آمده بود، ساختاری که عملا خیلی از نیروهای پیشین تولید در کشاورزی و صنایع را نابود کرده بود.۴۰

اهمیت کار گودیناس در تلاش او برای ارتباط دادن استخراج گرایی با مفهوم ارزش افزوده است، تا اینکه بتواند ضررهای زیست محیطی در رابطه با اتکا به شیوه های استخراج گرانه تصاحب را توضیح دهد. در اینجا او به مفهوم ارزش افزوده اقتصادی که بوسیله پال ا. باران در “اقتصاد سیاسی رشد” در دهه ۱۹۵۰ تنظیم شده بود، اتکا می کند، که برای عملیاتی کردن مفهوم ارزش افزوده مارکس هماهنگ با ارزیابی که برنامه ریزی اقتصادی معیارش بود، طرح ریزی شده بود.۴۱ گودیناس مطرح می کند که در مفهوم ارزش افزوده باران، در انطباق با ارزش افزوده مارکس، “رانت زمین و بهره سرمایه پولی” جزیی ارزش افزوده هستند تا اینکه هزینه تولید. در معرفی مفهوم ارزش افزوده اقتصادی، در محاسبات سرمایه داری، باران در پی افشای فرم هایی از ارزش افزوده بود که پنهان بودند [همانطور که گودیناس به آن اشاره کرده بود] فرم های پنهانی از “آنچه که اصولا تصاحب ارزش افزوده می باشد.”۴۲

گودیناس با به کارگیری از این دیدگاه قصد دارد به وجوه اجتماعی یا اقتصادی ارزش افزوده، بر مبنای استثمار کار، دو وجه زیست محیطی از ارزش افزوده در زمینه روش های تصاحب استخراج گرایانه اضافه کند. اول، ارزش افزوده زیست محیطی قابل بازسازی آنطور که در تئوری کلاسیک ریکاردو-مارکس در مورد رانت زمین کشاورزی دیده شده است که عمدتا تمرکز آن روی صنایع قابل بازسازی است. هدف آن دستیابی به ارزش افزوده ای است که نه تنها با رانت های انحصاری مربوط است و با ساختار اقتصادی ترکیب یافته است، اما همچنین، بر طبق گودیناس، چگونه با موضوع خدمات طبیعی اکوسیستم، مثل گرده افشانی، که به شیوه استخراج گرایانه تصاحب یا غصب می شوند، کنار بیاید. گودیناس مطرح می کند که “ارزش افزوده پولی” با نادیده گرفت موارد بسیار مهم زیست محیطی چون حفاظت از خاک و آب به وسیله شرکت ها بوجود آمده است، بنابراین باعث ایجاد یک ارزش افزوده مصنوعی بر اساس تصاحب استخراج گرایانه از منابع قابل تجدید شده است. این مربوط به آنچه که مارکس آن را “دزدی” یا غصب خاک [قسمتی از تئوری شکاف متابولیک] خطاب کرد.۴۳

سومین وجه ارزش افزوده (وجه دوم زیست محیطی)، بر طبق گودیناس، ارزش افزوده زیست محیطی مرتبط با منابع غیر بازسازی مثل مواد معدنی و سوخت های فسیلی است. او نوشت “تفاوت کلیدی در اینجا این است که دیر یا زود منابع غیربازسازی تمام می شوند، وبنابراین ارزش افزوده ای که سرمایه دار بدست آورده است همیشه متناسب خواهد بود با از دست دادن میراث طبیعی که دیگر آن را نمی توان جبران کرد. بعلاوه، فضایی که برای کار معدن بکار گرفته شده است در بکارگیری برای پروژه دیگری، مثل کشاورزی، غیر ممکن خواهد بود. “هر آن چه که ارزش افزوده استخراج گرایی بدست می آورد در مقابل آن ثروت طبیعی در ارتباط با استهلاک منابع از دست میرود، چیزی که با بکارگیری عادی مفهوم “سرمایه طبیعی” استتار می شود، نه در رابطه با ارزش استفاده آن، بلکه مطابق با اقتصاد نئوکلاسیک، با ارزش مبادله و قابلیت جایگزینی اش ارزیابی می شود .۴۴      

بحران زیست محیطی فعلی را باید به لحاظ یک عمر غصب ویرانگر طبیعت ارزیابی کرد، که نیاز دارد فراتر از عصر سرمایه داری برود.

در ماتریالیسم تاریخی کلاسیک مارکس و انگلس، یک دیدگاه تحلیلی خیلی شبیه به آن در رابطه با غصب منابع غیر قابل بازسازی بوسیله گودیناس اتخاذ شد که در تحلیل ارزش افزوده غیر قابل بازسازی محیط زیستی اش ارائه داد. برای مارکس و انگلس، غصب ویرانگرانه منابع غیر قابل بازسازی [مثل خاک، جنگلها، شیلات، و غیره] نمی توانستند به عنوان یک دزدی ساده تلقی شوند. بنابراین، آنها استخراج گرایی را در رابطه با منابع غیر قابل بازسازی تحت عنوان هدر دادن آن منابع می دیدند، مفهومی که بویژه در رابطه با غصب آزمندانه مواد معدنی و سوخت های فسیلی، و بویژه زغال سنگ بکار گرفته شد، اما همچنین برای “فداکاری بزرگ انسان” در صنایع استخراج گرایی کاربرد داشت، که مربوط به آنچه که این روزها بعضا آن را “شکاف جسمانی”۴۵ خطاب میشود، هستند. رابطه سرمایه داری با منابع قابل بازسازی و غیر قابل بازسازی بنابراین در دیدگاه ماتریالیست تاریخی کلاسیک با اشاره کردن به غصب ویرانگر زمین تصور شده است، یعنی “دزدی” یا “هدر دادن” طبیعت – دیدگاهی که با دو فرم ارزش افزوده استخراجی غصبی و تصاحبی مطابقت دارد.

دیدگاه گودیناس که او آن را “ارزش افزوده استخراج گرایانه” خطاب می کند و مرتبط با دو وجه زیست محیطی اش است، که در برگیرنده اثرات جانبی هم می باشد، مشخص کننده این واقعیت است که “ارزش افزوده واقعی” تصاحب شده ( کلمات باران) در مواردی نسب به “ارزش افزوده برنامه ریزی شده” بطور مصنوعی بالاست، چرا که تقلیل سوخت های فسیلی و دیگر منابع طبیعی را در نظر نمیگیرد.۴۶ این دیدگاه بنیادی در تحلیل های دیگر گودیناس بکار گرفته شده است تا با مبارزات میدانی بر سر فرسوده شدن ثروت های استخراجی و رابطه آن با امپریالیسم متاخر را توضیح دهد، که چنان فرسودگی در مقیاس های عظیم به منافع بلند مدت اقتصاد کشورهای پیرامونی (و کشورهای نیمه پیرامونی، نوظهور) تحمیل می کند. همانطور که در “استخراج گرایی” استدلال می کند، در تحلیل نهایی این تبدیل به سوال “استخراج گرایی و عدالت” می شود.۴۷

استخراج گرایی و بحران آنتروپوسین   

با توجه به اینکه آنتروپوسین به عنوان عصری که عوامل آنتروپوژنیک به جای عوامل غیر آنتروپوژنیک، برای اولین بار در تاریخ زمین شناسی، نیروهای اصلی در تغییر “سیستم کره زمین” محسوب می شوند، آنتروپوسین تا زمانی که تمدن صنعتی جهانی وجود دارد ادامه خواهد داشت. بحران فعلی آنتروپوسین، که “شکاف آنتروپوژنیک” در چرخه های بیوژئوشیمیایی “سیستم کره زمین” تعریف شده است، به طور نزدیکی با سیستم انباشت سرمایه رابطه دارد و جامعه را به طرف رویداد آنتروپوسین- انقراض سوق می دهد.۴۸ برای جلوگیری از آن، انسان باید فراتر از تسلط “جامعه انباشت گرا” تحمیل شده بوسیله سرمایه داری برود.۴۹ اما فرار دائمی از آنتروپوسین در آینده قابل تصور میسر نیست، چرا که انسان، با توجه به مرحله فعلی توسعه اقتصادی و فناوری جهانی، و این واقعیت که محدودیت های رشد در تعیین راه های پایدار توسعه انسان باید در نظر گرفته شود، حتی در شیوه تولید توسعه پایدار زیست محیطی سوسیالیستی در لبه تیغ باقی خواهد ماند.

درک این شرایط بود که زمین شناس اسپانیایی کارلس سوریانو در جئولیکا آکتا (Geologica Acta) پیشنهاد کرد که کاپیتالیان (Capitalian) به عنوان اسم دوره اول زمین شناسی در عصر آنتروپوسین باشد.۵۰ طبق این دیدگاه، بحران فعلی زیست محیطی باید به لحاظ پیدایش یک استخراج گرایی ویرانگر طبیعت دیده شود، که باید فراتر از سرمایه داری و عصر کاپیتالیان برود. دیگران هم اسم عصرکاپیتالیان را برای این عصر جدید زمین شناسی پیشنهاد کرده اند، در حالی که همچنین اشاره ای به مفهوم عصر کمینیان (Communian Age به معنی اشتراکی، اجتماع، مردم عادی) به عنوان آینده عصر زمین شناسی آنتروپوسین کرده اند، که احتیاج به ابداع تکامل همزمان با طبیعت دارد، در شرایطی که “بحران بزرگی” در این رابطه در اواسط قرن بیست ویکم در راه است.۵۱

در قرن حاضر، مبارزه بر علیه غصب طبیعت به وسیله سرمایه داری استخراج گرایی که هرچه بیشتر بر دوران ما مسلط می شود – همراه با مبارزه با سیستم انباشت فعلی – باید به همه سطوح و اشکال مبارزات اجتماعی الویت داشته باشد. در دیدگاه ماتریالیست تاریخی کلاسیک، برای فراتر رفتن از تضادهای انباشت سرمایه مبتنی بر طبقه، نه فقط با صنایع استخراج گرایی، بلکه با کشاورزی، تولید صنعتی، و حمل و نقل، یعنی با کل تولید، باید برخورد شود. در این رابطه، دیدگاه های جامع سنت ماتریالیست تاریخی خیلی اهمیت دارد. همانطور که مارکس توضیح داد،

از آنجا که کار واقعی، تصاحب طبیعت برای ارضای احتیاجات انسان است، یعنی عملی که ازطریق آن متابولیسم بین انسان و طبیعت شکل می گیرد، محروم کردن نیروی کار از شیوه های کار [یعنی شرایط عینی برای تصاحب طبیعت از طریق کار] همچنین محروم کردن آن از شیوه های زندگی است. نیروی کار که از ابزار کار و شیوه های زندگی محروم باشد بنابراین به منزله فقر مطلق است.۵۲

امروز ما با مسئله بزرگتری مواجه هستیم، از مقطع محرومیت کار از نقش مستقیم آن به عنوان شکل دهنده دگرگونی بین انسان و طبیعت، و جایگزینی سرمایه در آن نقش از طریق کنترل شرایط عینی تصاحب طبیعت، به منزله این بوده است که، با رشد انباشت تولید، زندگی در کره زمین در حال نابود شدن است. تنها راه حل ایجاد یک شکل بالاتری از جامعه است که در آن تولید کنندگان مربوطه مستقیما و منطقا دگرگونی بین انسان و طبیعت را مطابق با نیازهای توسعه انسانی، در تکامل همزمان با کره زمین، به عنوان مجموعی از کل تنظیم کنند.               

این مقاله برگردانی است از

Extractivism in the Anthropocene


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست