سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در نکوهش درخودماندگی سیاسی؛ تئوری ابزار بهتر دیدن است نه کور کردن


مجید تمجیدی


• آیا ما انسان ها فقط برای تحقق خواست های فردی و جمعی گروه، قشر و طبقه متعلق به خود دست به مبارزه زده و فداکاری می کنیم؟ آیا می شود برای تحقق خواست های دیگر اقشار جامعه نیز فداکاری و جانفشانی کرد و دست به انقلاب زد؟ آیا تحقق خواست های دیگر اقشار اجتماعی جامعه در بهبود زیست و زندگی و افزایش کرامت انسانی ما نیز فایده مند است؟ اگر پاسخ به این پرسش ها مثبت است آنگاه در بزنگاه یک انقلاب که برای تحقق خواست های انسانی در جریان است طرح اینکه زن، زندگی، آزادی، تامین کننده خواست های طبقات معینی، از جمله طبقه کارگر، نیست، چه مکانی به صاحب آن می دهد؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۲ آذر ۱۴۰۱ -  ۱٣ دسامبر ۲۰۲۲


 اوتیسم (Autism) در زبان فارسی به درخودماندگی ترجمه شده است. با وجود ملاحظاتی که به ترجمه این واژه به خاطر القای نگاه منفی نسبت به افراد دارای اوتیسم دارم در این نوشته از آن استفاده می کنم.

افراد دارای درخودماندگی عموما در محیط مانوس و خوگرفته احساس آرامش بیشتری می کنند. محیطی که شامل محیط فیزیکی و افراد پیرامونی است. این افراد به شدت به اطلاعات مربوط به اینکه چه رخدادی، در چه زمانی، چگونه و توسط چه کسانی قرار است اتفاق بیفتد وابسته اند. داشتن تجارب تلخ از گذشته، تراما، این ترس را شدت می بخشد. هراس و اضطراب از آینده می تواند به رفتارهای غیر متعارف، از جمله اصرار مکرر بر صحت دانش خود، مقاومت در مقابل فراگیری دانش نو و پافشاری کودکانه برای تامین امیال فردی خویش منجر شود. افراد دارای درخودماندگی به شدت خود محور بوده و خود را همانند کودکان سنین ۲ تا ۳ سالگی مرکز عالم می دانند. این افراد نسبت به تغییر، به ویژه اگر بر اساس دانستنی ها و دانش خود آنها اتفاق نیفتد، به شدت حساس بوده و به آن واکنش شدید نشان داده و در مقابل آن مقاومت می کنند. در مورد درخودماندگی می شود بیشتر نوشت اما تا آنجا که به هدف این نوشته برمی گردد، به همین بسنده می کنم.

مشاهده من در متن جنبش “زن، زندگی، آزادی” این است که بخش زیادی از نیروهای سیاسی، نه فقط در میان گروه ها و فعالین چپ، در تحلیل و اظهار نظر در مورد این جبنش دچار درخود ماندگی سیاسی شده اند. پرواضح است که وقوع چنین انقلابی با ویژگی هایی که تا کنون از خود نشان داده در دستگاه فکری بسیاری از نیروهای سیاسی قابل پیش بینی نبود. اگر این گزاره صادقانه پذیرفته شود، پرسش این است که این نیروها با چسبیدن به همان دستگاه فکری و تئوری ها و مواضعی که به آن باور دارند قرار است چگونه سیر تحول و آینده آن را پیش بینی نموده و از زاویه علایق خود بر آن تاثیر بگذارند؟ درخودماندگی سیاسی این طیف از جمله خود را در طرح گفتمان های مشخصی که لبه تیز این انقلاب را کند می کند قابل شناسایی است. در ادامه به چند نمونه از این گفتمان ها خواهم پرداخت. اما اجازه دهید قبل از آن به یک نکته مقدماتی در مورد تئوری بپردازم.

تئوری ابزار بهتر دیدن است نه کور کردن

تئوری فشرده ی دانش موجود در مورد یک پدیده ی معین است. در توضیح یک پدیده می تواند تئوری های مختلفی وجود داشته باشد اما شرط تئوری شدن و تئوری ماندن رعایت موازین شناخته شده علمی است. اگر چه هر تئوری با رعایت این موازین به عنوان یک تئوری به رسمیت شناخته می شود اما در کاربرد خود در زمان و مکان معین دیگر و در توضیح پدیده مشخص دیگر باید مجددا صحت خود را اثبات کند. به عبارت دیگر ما هیچ تئوری که برای تمام زمان ها و برای توضیح همه پدیده ها صحت داشته باشد نداریم. در این صورت این دیگر تئوری نیست. آیه مقدس است و جای آن هم نه در کتب علمی بلکه در کتب مقدس مذاهب است. تئوری ای که بارها و بارها توسط پیروان آن به کار برده نشده، بر اثر این کاربردها به روز نشده و تکامل پیدا نکرده باشد دیگر تئوری نیست، بلکه بخشی از تاریخ تئوری ها است. برای تفهیم مشخص تر این برداشت از تئوری اجازه می خواهم چند مثال بزنم. در علم روانشناسی، گفتار درمانی و رفتار درمانی دو مکتب شناخته شده هستند. اگر پیروان فروید در مکتب گفتار درمانی و پیروان اسکینر و پاولف در مکتب رفتار درمانی وجود نداشتند هر دو این تئوری ها به بایگانی تاریخ تئوری ها سپرده شده بودند. کاربرد و تطبیق این تئوری ها از طرف پیروان این مکاتب برای پاسخ به پرسش های زمانه و تکامل مداوم آنها از عواملی است که این تئوری ها، مستقل از صحت و سقم هر یک از آنها، اصلا امروز به کار برده می شوند. مثال دیگر مربوط به تئوری های مطرح شده توسط مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست است. اریک هابسبام مقاله بسیار ارزنده ای درکتاب در باره تاریخ در مورد مانیفست کمونیست دارد. دراین مقاله کوتاه هابسبام با توسل به شواهد تاریخی مدعی می شود که مارکس (به همراه انگلس) پس از نوشتن مانیفست کمونیست در سال ۱۸۴۸ برای سازمان کوچک اتحادیه کمونیست ها در هیج تشکل دیگری از جمله در انترناسیونال اول آن را به عنوان برنامه مطرح نکرد. بین سال ۱۸۴۸ تا سال مرگ مارکس اساسا بیشتر از چند نسخه معدود از مانیفست وجود نداشته و پس از مرگ مارکس و با عروج وسیع سوسیال دموکراسی در آلمان بود که تیراژ چند صد نسخه از مانیفست منتشر شده و در دسترس عموم قرار گرفت. این مثال از این نظر قابل توجه است که خود مارکس بیش از هر کس دیگر می دانست که مانیفست کمونیست یک ادعانامه بنیادی علیه نظام سرمایه داری است و نمی توان آن را بدون تطبیق و تعببیر مشخص در هر زمان و مکان و ظرف مبارزاتی معین بلاواسطه به عنوان تئوری به کار برد. هدف از این توضیحات برجسته کردن این نکته است که در مواجهه با انقلاب ویژه “زن، زندگی، آزادی” نیز باید همین روش را در استفاده از تئوری و تعریف و بازتعریف مقولات به کار برد و از جزم اندیشی و کلیشه پردازی پرهیز کرد. با این توضیح و مقدمه اجازه دهید به برخی از گفتمان ها در رابطه با انقلاب “زن، زندگی، آزادی” بپردازم.

چرا این یک انقلاب است؟

بخشی از مردم در خیابان و زیر گلوله فریاد می زنند “بهش نگید اعتراض،اسمش شده انقلاب” و عده زیادی از چپ و راست با مراجعه به بایگانی ذهنی خود اصرار دارند که بگویند مردم اشتباه می کنند، این انقلاب نیست، انقلاب تعریف دارد و … اجازه دهید چند تا از این استدلال ها را به چالش بگیریم.

جنبش زن، زندگی، آزادی با خواست اولیه لغو حجاب اجباری آغاز شد. اما تعداد هر چه بیشتری از اعتراض کنندگان، به ویژه با تشدید سرکوب ها، متوجه شدند که رژیم این خواست را برنمی تابد. بنابراین علاوه بر طرح آن، خواست سرنگونی رژیم نیز را مطرح کردند. “اسمش شده انقلاب” بیانگر ورود از یک اعتراض اجتماعی به یک انقلاب سیاسی است. خواست لغو حجاب اجباری بر خلاف تلاش بخشی از اپوزیسیون، بهانه ای برای هدف گرفتن کل نظام نیست. لغو حجاب اجباری بهانه نیست بلکه بخشی از چرایی طرح خواست سرنگونی است. این نیز از خصوصیات دوران انقلابی است که بخشی از خواست های انقلابیون، در اینجا لغو حجاب اجباری، در سیر انقلاب بخشا توسط خود آنها متحقق می شود. منتقدین شعار “اسمش شده انقلاب” به جای دیدن یک واقعیت پیشارو به آرشیو دانسته های خود رجوع نموده، نقل و قول های قدیسن خود را زیر و رو کرده و وقتی واقعیت پیش رو با این نقل و قول ها و دانش و تئوری های آنها همخوانی ندارد به جای بروز کردن دانش و تئوری خود چشم بر واقعیت می بندند. اینها توجه نمی کنند که بسیاری از مفاهیم تئوریک بر مبنای تحلیل از واقعیت ها فرمولبندی شده اند.

برخی نیز استدلال می کنند که شعار “زن، زندگی، آزادی” نمی تواند پرچم یک انقلاب باشد چرا که مبهم است و آلترناتیو مشخصی ارائه نمی کند. در این مورد می شود بسیار نوشت. اما در این نوشته و برای آگاهی نسل جوان تر به این اکتفا می کنم که چنین استدلالی عمدتا از طرف کسانی مطرح می شود که انقلاب ۵۷ را که در آن از طرف هیج جریانی، تاکید می کنم از طرف هیچ جریانی، یک آلترناتیو مشخص زمینی و قابل فهم ارائه نشد، انقلاب می دانند اما جنبشی که پلاتفرم آن بر دوش هزاران صفحه ادبیات تئوریک تولید شده در این سال ها توسط فعالین جنبش زنان، محیط زیست، معلمان، کارگران و به یُمن سالها فعالیت صدها فعال مدنی و اجتماعی استوار است را فاقد آلترناتیو مشخص می دانند. اگر این منتقدین “جامعه بی طبقه توحیدی”، “سرنگونی سرمایه داری وابسته”، ایجاد دولت ملی، قطع دست امپریالیست ها، راه رشد غیر سرمایه داری و … را آلترناتیو روشن تری از “زن، زندگی، آزادی” و “برای..” که توسط میلیون ها نفر به تایید رسیده است، می دانند بهتر است در دنیای خود به این استدلال ها ادامه دهند. روشن ترین آلترناتیوی که آنهم چند ماه قبل از قیام بهمن ماه مطرح شد شعار “استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی” بود. تردید دارم که تایید اعتراضات سال های ۵۶ و ۵۷ به عنوان انقلاب از طرف این منتقدین با استناد به طرح این شعار از طرف طرفداران خمینی بوده باشد.

برخی دیگر استدلال می کنند که انقلاب به معنی تغییر بنیادی است و زن، زندگی، آزادی دنبال تغییر بنیادی نیست. پرسشی که این استدلال برمی انگیزد این است که تغییر بنیادی یعنی چه و به نفع چه کسی؟ اگر بر مقایسه با انقلاب ۵۷ متوقف شویم آیا مرگ بر سگ زنجیری امپریالیسم، قطع وابستگی، برقراری جمهوری دموکراتیک توده ای و استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی و … به معنی تغییر بنیادی بود اما رهایی از تبعیض چند هزار ساله علیه زنان در جامعه ای که روحانیت، به ویژه روحانیت شیعه، یک رکن جدا نشدنی از حاکمیت بوده است، تغییر بنیادی نیست؟ آیا رفع تبعیض علیه گروه های ملی در ایران و برخورداری میلیون ها نفر از حقوق برابر شهروندی مستقل از هویت، در کشوری که تاریخ آن مملو از غلبه ایلی بر ایلی دیگر و اعلام پادشاهی به نام ایل خودی و کشتار مردم غیر خودی بوده، تغییر بنیادی نیست؟ این استدلال و توسل به این نوع تعریف از انقلاب بیشتر از آنکه به حوزه تئوری مربوط باشد نشان دهنده جایگاهی است که هر فرد و جریان سیاسی نسبت به وجود یک تبعیض معین و فایده مندی از رفع آن دارد. برای زنان رفع تبعیض علیه زنان یک تغییر بنیادی است. مردم حق دارند برای تحقق خواست های معین که رژیم مانع تحقق آنها است انقلاب کنند و یک رژیم سیاسی را به زیر بکشند. سلب این حق از مردم با انحصار تعریف از انقلاب از طرف کسانی که این خواست ها و تغییرات را بنیادی نمی دانند بیشتر از هر چیز در مورد دستگاه فکری، تئوری و علایق و منافعی سخن می گوید که با این خواست ها مغایرت دارند.

استدلال دیگر با ارجاع به ترکیب شرکت کنندگان در این حرکت اعتراضی انجام می گیرد. استدلال می شود که شرکت در این حرکت همگانی نیست، شامل جوانان و گروهای خاصی است، دربرگیرنده طبقه کارگر و توده زحمتکش نیست … و با این ترکیب هر اسم دیگری مثل شورش، قیام، جنبش و … را می توان روی آن گذاشت اما نمی توان آن را انقلاب نامید. باز هم با مرجع قرار دادن انقلاب ۵۷ عرض می کنم که قبل از وقایع ۱۷ شهریور سال ۵۷ طبقه کارگر در سطح وسیعی در انقلاب شرکت نداشت. کارخانه های صنعتی بسیاری نظیر کارگران کارخانه ایران ناسیونال جزو محافظه کار ترین بخش های جامعه در پیوستن به انقلاب بودند. بخش بزرگی از زحمتکشان، به ویژه در روستاها حتی چند ماه قبل از انقلاب ۵۷ نیز شاهدوست بودند. ترکیب اصلی شرکت کنندگان در انقلاب ۵۷ طی بیش از یک سال و قبل از دیدن عکس خمینی در ماه و لانسه شدن ایشان به عنوان رهبر انقلاب، شامل جوانان، دانش آموزان و دانشجویان معترض، در گروه های بسیار محدود و چند صد نفره و به صورت تظاهرات موضعی و گاه و بیگاه در دانشگاه ها و محیط های اطراف آن بود. کاربرد این تئوری برای نفی انقلاب زن، زندگی، آزادی، بیشتر از آنکه به راستی آزمایی تئوری با واقعیت انقلاب ۵۷ و انقلاب جاری ربط داشته باشد به درجه همدلی با خواست های مطرح شده از طرف معترضین ربط دارد و کاربرد کلیشه ای یک تئوری معین برای امتناع ازهمدلی با این خواست ها و شرکت جانانه و غیرنظاره گرانه در این انقلاب را نشان می دهد.

صنفی گرایی غیر سیاسی

یک پرسش فلسفی-زیستی این است که آیا ما انسان ها فقط برای تحقق خواست های فردی و جمعی گروه، قشر و طبقه متعلق به خود دست به مبارزه زده و فداکاری می کنیم؟ آیا می شود برای تحقق خواست های دیگر اقشار جامعه نیز فداکاری و جانفشانی کرد و دست به انقلاب زد؟ آیا تحقق خواست های دیگر اقشار اجتماعی جامعه در بهبود زیست و زندگی و افزایش کرامت انسانی ما نیز فایده مند است؟ اگر پاسخ به این پرسش ها مثبت است آنگاه در بزنگاه یک انقلاب که برای تحقق خواست های انسانی در جریان است طرح اینکه زن، زندگی، آزادی، تامین کننده خواست های طبقات معینی، از جمله طبقه کارگر، نیست، چه مکانی به صاحب آن می دهد؟ اگر این ادعا درست باشد، که نیست، آیا طراحان آن به عواقب درازمدت آموزش های خویش بر انفعال طبقه کارگر نسبت به خواست های انسانی و تضعیف همبستگی در جامعه، آن هم در مقابل یک رژیم طاعونی، آگاهند؟ از انسانی که علیه ظلم و تبعیض علیه انسان دیگر نمی ایستد و به میدان نمی آید برای ساختن یک جامعه انسانی چه باقی می ماند؟ آیا انتظار می رود که با عملی شدن این آموزش ها وقتی که این طبقه به حمایت نیاز داشت بقیه مردم همبستگی خود را با خواست های آن اعلام کرده و در انقلاب آن شرکت کنند؟ اگر طبقه کارگر به اهمیت زن، زندگی، آزادی پی نبرده باشد این وظیفه نیروهای آگاه این طبقه است که با مبارزه علیه مردسالاری، نفوذ مذهب، لاقیدی نسبت به درجه آزادی در جامعه و … بر آگاهی این طبقه بیافزایند نه آنکه این انفعال را توجیه کنند. به درجه ای که طبقه کارگر پرچم زن، زندگی، آزادی را بلندتر به اهتزاز درآورده است که می تواند به آن مضمونی منطبق با منافع خویش نیز ببخشد. خوشبختانه بخش اعظم فعالین و نهادهای کارگری و مدنی، و در صدر آنها شورای هماهنگی تشکل های صنفی معلمان ایران مشغول این کارند و این توجیه ها بر کار ارزنده آنان تاثیر به سرایی نداشته است.

علاوه بر گفتمان های فوق نکاتی تردید انگیز دیگری نیز به طرق مختلف مطرح می شوند که پاسخ به آنها نیز به تقویت این انقلاب کمک می کند. در ادامه به برخی از آنها می پردازم.

امنیت کشور را چه کسی تهدید می کند؟

استدلال می شود که احتمال بدتری از تداوم بقای جمهوری اسلامی نیز وجود دارد و آن امکان وقوع فجایعی نظیر آنچه که پس از سقوط رژیم های حاکم در عراق و لیبی و یا بلایایی که در سوریه رخ داد، می باشد.

ملاحظه اول من این است که از آنجا که این ادعا در متن یک انقلاب جاری مطرح می شود خروجی آن نیز باید بطور مشخص مستدل شود و نه با ارجاع به اتفاقاتی که در آن کشورها رخ داد. حرکت از خروجی ترامایی که عامل هراس و اضطراب است پاسخ مستدل به نتایج یک اعتراض اجتماعی مشخص در یک کشور معین و علیه یک رژیم معین نیست. کسی که سوریه ای شدن ایران را پیش بینی و بر این اساس لبه انقلاب علیه یک رژیم طاعونی را کند می کند باید استدلال خود را به طور مشخص و مربوط به این حرکت اعتراضی معین و رژیم معین مطرح کند. ترس و نگرانی از نتایج تغییر با ارجاع به فجایع اتفاق افتاده در چند کشور دیگر اگرچه از منظر روانشناسی فردی و اجتماعی کاملا قابل درک است اما این پاسخ سیاسی مشخصی نیست. اگر چنین خطری وجود داشته باشد تداوم عمر رژیم آن را تشدید می کند. بعلاوه پادزهر رفع و یا کاهش این خطر نیز تقویت انقلاب جاری است و نه انفعال در مقابل آن.

چند سال پیش در صحبت با چند نفر از معلمان مبارز عنوان می کردم که جمهوری اسلامی که اعضای کانون های صنفی معلمان را به جرم “تهدید علیه امنیت ملی” زندانی می کند خود جدی ترین تهدید علیه امنیت کشور است و شورای هماهنگی نهاد تقویت این امنیت می باشد. رژیمی که با تکیه بر هویت فرقه ای مذهبی حکومت می کند ذاتا و مداوما عامل تقویت از یک طرف گرایشات عظمت طلبانه ایرانی و از طرف دیگر ملی گرایی در نقاط مختلف ایران بوده و تهدید همیشگی و جدی علیه امنیت کشور است. در مقابل معلمانی که از اقصی نقاط مختلف ایران، از آذربایجان، کردستان، تهران، خوزستان، بوشهر، فارس، مازندران، گیلان، لرستان و … دور هم جمع شده و با همبستگی و مستقل از هویت های مختلف تشکل مشترکی را به وجود آورده اند پادزهر این جدایی ها هستند. انقلاب “زن، زندگی، آزادی” این همبستگی و همدلی مستقل از هویت های گوناگون را به سطحی بسیار والاتر از آن سالها ارتقاء داده و شایسته حمایت همگانی از جمله از طرف کسانی است که نگران سوریه ای شدن ایران هستند.

فرجام انقلاب

سرنوشت هیچ انقلابی از پیش بر پیشانی آن حک نشده است. این انقلاب ویژه است و روند پیشروی آن نیز خودویژه خواهد بود. فراز و نشیب های ویژه و بعضا غیر قابل پیش بینی خواهد داشت و ممکن است با شگفتی های تازه و خجسته ای نیز همراه باشد. فرجام این انقلاب نیز به چگونگی عملکرد کنونی همه کنشگران دخیل در آن، از جمله نظاره گران کنونی آن، بستگی دارد. اتخاذ سیاست رادیکال-پاسیفیستی، هراس افکنی از آینده و تزریق آن به جامعه، زیاده خواهی آرمانگرایانه و شرطی کردن شرکت در این انقلاب از طرف اقشار و طبقات مختلف، ارائه تصویر غلوآمیز از جایگاه گرایشات سیاسی سلطه طلب و انحصارگر، ارائه تحلیل های کلیشه ای و نامریی کردن ویژگی های زندگی زای این انقلاب و … از عوامل کند شدن و گستردگی این انقلاب می باشد. نباید فراموش کرد که این انقلاب علیه یکی از وحشیانه ترین و سرکوبگرترین رژیم ها انجام می گیرد. این رژیم برای بقاء خود ابایی از برپایی اعدام های صحرایی دسته جمعی در ملاء عام را ندارد. این انقلاب می تواند پیروز شود اگر شرایط پیروزی یک جنگ نابرابر به همت همه شهروندان، به یاری همگان و با شرکت همه اقشار و طبقات ذینفع در سقوط جمهوری اسلامی ایران برای “زن، زندگی، آزادی” و “قدرت به دست مردم” فراهم شود. پیروزی و یا شکست این انقلاب نیز در گرو تصمیم های عقلانی، منطقی، زمینی و با اراده و عمل و سازماندهی شایسته یک انقلاب جاری از جانب همه مردم ایران می باشد. رژیم جمهوری اسلامی در طول تاریخ ۴۴ ساله خود هیچگاه در چنین موقعیت ضعیف و ضربه پذیری قرار نداشته است. به قول توماج صالحی جنگه. باید برای پیروزی در این جنگ نیز با وجود داشتن قوای نابرابر جنگید. خواندن آیه یاس در حین یک جنگ کمکی به پیروزی در آن نکرده و فقط بر قربانی های آن افزوده و شکست در جنگ را تسریع می کند.

زنده باد زن، زندگی، آزادی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست