سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

از تراژدی گوادالوپ تا فانتزی هالیفاکس!


محمد قراگوزلو



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ آذر ۱۴۰۱ -  ۱ دسامبر ۲۰۲۲


                             ب. تبانیِ تبهکاران یا دولتِ در تبعید؟

خطابه ی تدفین! قرار بود بخش ششم از سلسله مقالات “شکوه خیزش جوینده گان شادی” با انتشار قسمت “ب” تمام شود. اما نشد. به دلائلی. از جمله فعل و انفعال های مبتذل و مذبوحانه ی “رژیم چنجی”ها. همان ها که با التماس از امپریالیسم امریکا و ناتو و دریوزگی در کاخ سفید و الیزه و مهمل بافی در کنفرانس امنیتی هالیفاکس و مشابه می خواهند سرِ سوسیالیست ها را از هم اکنون زیرِ آب کنند و جنبش آزادی خواهانه و برابری طلبانه ی زحمتکشان ایران را بالا بکشند. بحث ما فی الحال بر سرِ این نیست که “سوسیالیسم ایدئولوژی است یا نیست” اما این جماعت با “ضدِ ایدئولوژی” خواندن جنبش جاری و ارجاع مکرر و نامربوط به اوکراین و “دیکتاتوری های کمونیستی” و “فوائد فروپاشی دیوار” و دفاع از دولت نئوفاشیستی زلینسکی و حمله ی ربط و بی ربط به “تهاجم روسیه” مستقیماُ در میدان سرمایه داری غرب خوش رقصی می کنند. یکی از خیالات خام (یا “پخته”) اپوزیسیون دست راستی ایران تشکیل “دولت در تبعید” است. اگر کسانی فعالیت سیاسی را با سرگرمی اشتباه گرفته اند می توانند علاوه بر خیال بافی “رژیم چنج” و تکرار گوادالوپ و لابی با دیپلمات ها برای پائین کشیدن جمهوری اسلامی و مهمل بافی در الیزه و واشنگتن و هالیفاکس کماکان به سرگرمی خود مشغول باشند. اما بخشی از مخاطب من در این مجموعه نوشته ها آدم-های جدی سیاسی هستند که نه برای دورهمی و یا تیغ زدن این یا آن موسسه و خیریه بلکه برای رفاه و آزادی مردم زحمتکش می کوشند اما به تله ی گنگ های دستِ راستی افتاده اند و به پروژه های پوشالی از جمله “دولت در تبعید” و کذا توهم دارند. این عزیزان باید بدانند که با تغییر فرمال حکمرانی هیچ تغییری حتا سطحی در زندگی پاپتی ها رخ نخواهد داد. این عزیزان باید با معیار پرهیز از تمام برنامه های “بازار آزاد” محور و نئولیبرالی به میدان سیاست وارد شوند. در همین مدتِ کوتاه وقایعی به وقوع پیوسته است که ارزیابی آنها فقط در چهارچوب همین مباحث می گنجد. در نتیجه نویسنده خواهد کوشید در قسمت “ت” این بخش را ببندد و اگر مجالی و توانی بود به نکات دیگر مرتبط با خیزش جاری وارد شود. برای اطلاع دوستانی که طی نامه های مکرر روی عنوان این مقالات (جوینده گان شادی) خم شده اند و به خاک و خون غلتیدن عزیزان ما در جریان خیزش را فراتر از جست و جوی شادی دانسته اند همین قدر بگویم که این عنوان برگرفته از شعر انقلابی استاد و رفیق ام احمد شاملو جان است. شعری برنده به نام “خطابه ی تدفین.” گمان می زنم مخاطبان صبور این مقالات اگر شعر الف.بامداد را بخوانند تا ته داستان را خوانده اند.

….کاشفان چشمه/ کاشفان فروتن شوکران/ جوینده گان شادی در مجری آتشفشان ها/ شعبده بازان لبخند/ در شبکلاه درد/ با جاپایی ژرف تر از شادی/ در گذرگاه پرنده گان/ در برابر تندر می ایستند/ خانه را روشن می کنند/ و می میرند…..

                                                       ***

ششم. نفت و کمونیسم و ارتش، محور معامله ی گوادالوپ

در اینجا دو “فلش بک” می زنیم. ابتدا به میدان اعتصاب کارگران نفت می رویم و از آنجا بار دیگر به گوادالوپ بر می گردیم. امید دارم این “رفت و برگشت ها” خیلی گنگ و گیج کننده نباشد. نگفته پیدا است که هدف نویسنده از طرح مباحث این بخش نه مرور تاریخ بلکه تاملی در توانمندی های بالفعل کارگران علی الخصوص کارگران صنعتی و ترجیحاً کارگران شرکت نفت و پتروشیمی است.

در سال ۱۳۵۵ و در شرایطی که همه ی ابزارهای سرکوب شاه فعال بود، کارگران شرکت نفت رژیم را عقب راندند و سندیکای خود را تاسیس کردند. این سندیکا نقش مهمی در سازماندهی اعتراضات و اعتصابات کارگری ایفا کرد. همین کارگران در خرداد ۵۷ در تهران به تشکیل کمیته های مخفی اعتصاب در پالایشگاه نفت اقدام ورزیدند. همه ی این تشکل سازی ها در حالی صورت می گرفت که هنوز خبری از اعتراضات خیابانی نبود. در ۱۷ تیر همان سال کارگران طی نامه ی بسیار مهمی دولت را با طرح ۳۷ رشته مطالبات اقتصادی رادیکال به چالش کشیدند. نخستین اعتصاب کارگری (هفته ی اول شهریور) رژیم را ناگزیر از تجدید نظر در قانون کار و افزایش دستمزد و مزایا و مرخصی و حق بازنشستگی کرد. برای مردم ایران ۱۷ شهریور یک سرفصل خونین و تاریخی در روند انقلاب بهمن است. روزی که با کشتار میدان ژاله آغاز شده است. این روز تاریخی اما یک سرفصل بسیار مهم را نیز در خود جای داده است. هم زمان با اعلام حکومت نظامی و به رگبار بستن مردم معترض در میدان ژاله حدود ۲۰۰ نفر از کارگران شرکت نفت تهران به همراه اعضای خانواده ی خود در برابر پالایشگاه با برپایی چادر دست به اعتراض زدند. دو روز بعد نیروهای دولتی به این تجمع یورش بردند و در نتیجه کارگران وارد مرحله ی اعتصاب شدند. در نخستین هفته ی مهر ۵۷ و به موازات گسترش تظاهرات توده یی به شهرهای مختلف اعتصاب کارگران پالایشگاه تهران با پیوستن کارمندان قدیمی دامنه ی وسیع تری گرفت. رژیم در تقابل با کارگران اعتصابی به سوی آنان شلیک کرد و گروهی کشته و زخمی شدند. به دنبال این درگیری ها کارگران خوزستان نیز به اعتصاب پیوستند و انقلاب وارد دوره ی سرنوشت ساز شد. در همان نیمه ی نخست مهر پالایشگاه آبادان به یک اعتصاب سراسری فرو رفت و نیروهای ارتش آنجا را اشغال کردند. در این برهه اگر چه میان کارگران آبادان و تهران از طریق سندیکا ارتباط منسجمی برقرار بود اما باید دانست که به دلیل فقدان تشکل سراسری توده یی کارگران اعتصابی نفت با سایر خواهران و برادران هم طبقه ای خود ارتباط نداشتند. در همین مرحله است که رژیم با بستن صندوق مالی سندیکا گلوی اعتصاب را می-گیرد و کارگران را تحت فشار می گذارد. کارگران که برای ادامه ی اعتصاب به پول نیاز دارند تبعاً به جاهای مختلف مراجعه می کنند. یکی از این جاها دانشگاه است که گویا با کمکی در حدود دو میلیون تومان نتوانسته به نیازهای اعتصاب پاسخ مقتضی دهد. جای دیگر دفتر آیت الله طالقانی است. از این وهله به بعد و از طریق طالقانی است که کارگران به بازار و افراد ملی اسلامی وصل می شوند. ماحصل این ارتباط پیوستن حاجی عراقی و چند فعالِ ملی اسلامی به کمیته ی اعتصاب است. به دنبال این فرایند آقایان رفسنجانی و بازرگان و صباغیان نیز وارد می شوند و عملا رهبری اعتصاب را به دست می گیرند و تعیین کننده ترین نیروی جریان انقلاب را “های جک” می کنند. همزمان با گسترش اعتراضات خیابانی و پیوند اعتصاب کارگران نفت خوزستان به کارگران تهران در اواسط آبان ماه، سرمایه داران اسلامی بازار با کمک های مالی “سخاوتمندانه” نبض اعتصاب را می گیرند و سوار جنبش می شوند. در تاریخ ۳۰ دی ماه کمیته ای برای هماهنگی اعتصاب تشکیل می شود. اعضای این کمیته عبارت بودند از آقایان رفسنجانی، بازرگان، باهنر، معین فر و سحابی. مهار اعتصاب و توصیه به کارگران برای بازگشت به کار و سایر اتفاقاتی که در این برهه شکل بسته به وضوح موید نیاز مبرم و حیاتی جنبش کارگری به صندوق های مالی مستقل و متکی به نیروی خود کارگران است. علاوه بر ضرورت تشکل سراسری توده یی و صندوق-های مالی، فقدان ستاد رزمنده ای که بتواند به محلی برای تجمع و تمرکز و تعرض به قدرت سیاسی تبدیل شود از ضعف های اساسی طبقه در برهه ی انقلاب بهمن است. این ستاد رزمنده همان حزب سیاسی و پیشتاز و انقلابی کارگری است. شوراهای کارگری که در بطن انقلاب تشکیل شدند و با یورش ضد انقلاب به تدریج از بین رفتند به تنهایی قادر نبودند به مهم ترین مساله ی انقلاب پاسخ گویند. این مساله همان کسب قدرت سیاسی است.

جریان ملی اسلامی با سوار شدن بر جنبش اعتصابی کارگران نفت هم نبض انقلاب را به دست گرفت و هم توانست از این برگ برنده به عنوان عامل اصلی قدرت و عمق نفوذ خود در انقلاب ایران با حامیان امریکایی و اروپایی شاه وارد مذاکره شود. ملی اسلامی ها به طرف غربی اطمینان دادند که اگر پشت شاه را خالی کند صدور نفت به غرب متحمل هیچ تغییر و صدمه یی نخواهد شد. از سوی دیگر به جز تضمین صدور نفت به غرب یک موضوع محوری نیز تلویحاً مورد توافق قرار گرفت. زدن کمونیسم! اگرچه در آستانه ی فروپاشی رژیم و زمان برگزاری کنفرانس گوادالوپ کمونیسم جهانی در بحران به سر می برد و نمایندگان دولتی آن در شرایط وخیمی بودند با این حال کمونیسم در ایران می توانست یک آلترناتیو مناسب برای جانشینی شاه باشد. هرچند سازمان چریک های فدایی خلق ایران غالب کادرهای موثر خود را به ویژه پس از به خاک افتادن حمید اشرف از دست داده بود اما سازمان در میان نیروها و مردم ترقی خواه از محبوبیت ویژه ای برخوردار بود و به لحاظ کمی نیز از جانب بخش های قابل توجهی از جامعه حمایت می شد. چپ ایران در برهه ی مورد نظر می توانست چیزی شبیه ساندینیست ها و یا بولیواریست ها باشد و دستکم در صورت کسب قدرت با حمایت اتحاد جماهیر شوروی مانند چپ های رفرمیست احزاب خلق و پرچم در افغانستان دست به تغییرات مفید در حوزه های مختلف بزند. اگرچه در شرایط عقب نشینی سوسیالیسم و تحمیل شکست های متعدد طبقاتی به جنبش های کارگری حتا جناح سنتر چپ یا سوسیال دموکراسی میانه نیز از بخت زیادی برای کسب قدرت برخوردار نبود اما در صورت عروج و کسب قدرت همان چپ پوپولیست این امکان که CIA و سایر دولت های مطیع امپریالیسم امریکا دست به خرابکاری یا کودتا بزنند کم و بیش منتفی بود. با وجود همان “سوسیالیسم” نیم بند دوران رکود تورمی برژنف دست تطاول امریکا به ایران بریده می ماند. می دانم که این نظر من مبتنی بر یک احتمال ضعیف است که ناقض دمِ دستی آن را در افغانستان می توان سراغ گرفت. دخالت مستقیم امریکا و سرازیر شدن انواع حشرات بنیادگرا برای درهم شکستن دولت چپ رفرمیست کابل!

چرخش اقتصاد سیاسی جهان از دولت رفاه به نئولیبرالیسم و سقوط دولت کودتاچی چین (دنگ شیائوپینگ و هواکوفنگ) به دامن امپریالیسم آمریکا و انشقاق و چند دسته گی در میان دولت های “سوسیالیست موجود” – از یوگسلاوی تا آلبانی- و آغاز فترت سوسیالیسمِ روسی دست به دست داد تا جریان ملی اسلامی خود را بالا بکشد. کنفرانس گوادالوپ در برابر “خطر” هنوز موجود کمونیسم در ایران – با توجه به تحولات افغانستان – دست اپوزیسیون ملی اسلامی را به گرمی فشرد. در برهه ی برگزاری کنفرانس عملاً کار حکومت شاه تمام شده بود. کنفرانس گوادالوپ بهترین زمان و مکان برای مذاکره ی نماینده گان ملی اسلامی با طرف های غربی پشتیبان شاه بود. در واقع در فراسوی توهم توطئه و نگاه مظنونانه ی دایی جان ناپلئونی چپ و راست به ماجرای گوادالوپ باید به تاکید گفت که این کنفرانس از پیش حامل هیچ برنامه ای برای کنار گذاشتن نهایی شاه نبود. هرچند غربی ها به کارآمدی شاه به منظور مهار بحران انقلابی مشکوک شده بودند اما هیچ یک از سران گردآمده در گوادالوپ برای بررسی “مساله ی شاه” به این نشست نرفته بود. گیرم که بحث برکناری یا حمایت از شاه برای تثبیت وی کماکان و پیش از گوادالوپ نیز در میان دیپلمات های امریکایی مطرح بود! حضور ژنرال هویزر و لابی با افسران ارشد شاه و مذاکره با نمایندگان جریان برتر ملی اسلامی زمانی صورت بست که حکومت و ارتش هر آینه در حال عقب نشینی بیش تر بودند. در عین حال نابودی ارتش آمریکایی شاه آن هم کنار گوش شوروی و آن هم زیر ضرب یک جنبش توده یی و ضد امپریالیستی می توانست ایران را برای همیشه از اردوی امپریالیسم آمریکا و متحدانش خارج کند و – از منظر غربی ها- به آینده ای نامعلوم و خطرناک دامن بزند و به احتمال تسلیم “شیاطین سرخ” سازد. به ویژه که در افغانستان و اگر چه از بالا و به شکل کودتا ارتجاع متکی به غرب مغلوب احزاب پرو شوروی شده بود. نه شاه و نه رهبران آمریکا هرگز کتمان نمی کردند که خط قرمز آنان فقط و فقط کمونیسم است. کم تر گفت و گویی از شاه می توان یافت که مستقیم یا تلویحی دشمن اصلیِ رژیم خود را کمونیست ها معرفی نکرده باشد و خود را در زندانی کردن و یا کشتن کمونیست ها محق ندانسته باشد. حتا مک-کارتیست های آمریکا نیز به اندازه ی شاه کمونیسم ستیز نبودند! کودتای “سرخ” افغانستان دامنه های این فوبیا را به شدت گسترش داد. خط قرمز آمریکا در امتداد خط موسوم به کمربند سبز اینگونه شکل بست. در چنان شرایطی ارتش نه فقط “برادر” ما شد بلکه با تمام قوا و با تمهیدات خاص و پیچیده از زیر ضرب انقلاب گریخت و سر و مر و گنده به دولت جدید منتقل گردید. ارتشی که تا قوام یابی نیروی جدید (کمیته و سپاه) می بایست در ترکمن صحرا و کردستان ایفای نقش کند و دخل کمونیست ها و “تجزیه طلبان” را بیاورد.

هفتم. محورهای کسب قدرت سیاسی

مهم ترین موضوع علوم سیاسی کسب قدرت سیاسی است. اصلاً تمام نظریه پردازی ها و پراتیک های مختلف سیاسی اگر معطوف به کسب قدرت سیاسی نباشد پشیزی نمی ارزد. در یک پارادایم کلی از منظر سوسیالیست های ارتدوکس قدرت سیاسی به اعتبار دخالت مستقیم طبقه ی کارگرِ برایِ خودِ متشکل و متحزب صورت می بندد. به این اعتبار علاوه بر شرایط مناسب انقلابی در غیاب مولفه های ضروری انقلاب سوسیالیستی (دخالتِ سیاسی طبقه ی کارگر+ حزب سیاسی و پیشتاز کارگری+ طبقه ی کارگر متشکل و برای خود) جنبش های انقلابی به هرز می روند! شاید به همین دلیل (فقدان یک سازمان فراگیر کارگری و سوسیالیستی در داخل و خارج کشور) است که فیل سناریونویسان جدید خوش خیال رژیم چنجی و پیشنهاد دهندگان “پرواز ممنوع” و بمباران و تحریم بار دیگر یاد هندوستان افتاده! گرفتنِ چسبِ “فراخوانِ گردآیش در تورنتو- برلین” و دعوت شدن به کنفرانس امنیتی و پروناتوی هالیفاکس این فیل را زودتر از زمان موعود و زیادی باد کرده و به هوا فرستاده است. حالا دیگر راست های مخالف انقلاب و طراحان تز هوایی “انقلاب = خشونت” همگی انقلابی شده اند و ناف خیزشی را که هنوز دوران جنینی خود را سپری می کند به نام “خیزش انقلابی” بریده اند! لانسه کنندگان راست کمی زیادی شتاب کردند و کم تجربگی نشان دادند و دست شان خیلی زود رو شد! آنان نبض جنبش داخل کشور را که از خاش و زاهدان و اهواز و شیراز و تهران تا رشت و سنندج و بوکان و سقز و اشنویه و مریوان و مهاباد و تبریز می تپد با چند اکسیون مینی مال در کانادا و آلمان و فرانسه و هلند و امریکا و خزعبلات رد و بدل شده در الیزه سنجیده اند. و چه اشتباهی! استخوان خرد کرده ها و رهبرانِ جدیِ چپ تبعیدی خوب می دانند که تظاهراتی با حضورِ غالب پرچم های اوکراین و شیر و خورشید و کوردستان و خلق بلوچ یعنی چه؟ و سخنرانی برای یک جنبش مطلقاً معطوف به داخل ایران در برلین با چاشنی غلیظ حمایت از زلینسکی و طعم تهوع آور التماس از دولت های غربی یعنی چه؟ نشستن روی صندلیِ گرمِ کنفرانسِ امنیتی هالیفاکس با تمرکز بر موضوع “تهاجم روسیه به اوکراین” و “بحران سوریه” آن هم با حضور خبرنگار تام کلارک ( به عنوان تنها گزارشگر کانادایی حاضر در فروپاشی دیوار برلین ۱۹۸۹ و شاهد بمباران ناتو در صربستان و…) یعنی چه؟ و اینکه چگونه می شود سوسیالیست های مبارز و شریفی با پنجاه سال سابقه ی مبارزه ی مستمر ناگهان میدان را مطلقاً به یک “فعال مدنیِ” مظلومِ بدونِ پشتوانه ی فعالیت سیاسی وا می نهند یعنی چه؟ معنای لانسه شدن از سوی دولت های سرمایه داری غرب را مردم ایران دستکم از مهر ۵۷ تا ۲۲ بهمن همان سال از طرف همان دولت های غربی و رادیوی محبوب شان (BBC) یک بار آزموده اند. همان یک بار هم زیاد بود. آن بخش از چپ متشکل و منفرد که فکر می کند با هورا کشیدن برای اعضای اصلی لابی تورنتو – برلین/ واشنگتن در دولت آینده رهبرش استاندار تهران یا کرج و حداقل فرمانده ژاندارمری سریش آباد قروه خواهد شد کور خوانده است. همان طور که کیانوری و اسکندری و طبری کور خوانده بودند. در دولت “رویا”ییِ لابی تورنتو – واشنگتن حتا دهداری روستاهای تورجان و شیلاناوی و سلامت و آجی کند و شیخ چوپان هم به رهبران این چپ نخواهد رسید چه رسد به بخشداری فیض الله بیگی! از سوی دیگر لابی های تورنتو- واشنگتن و الیزه – هالیفاکس باید بدانند که با وجود ساز و کارهای کنونی قدرت حاکم در ایران بنیاد طرح رژیم چنج به کمک دولت های غربی – از بایدن و ترودو تا مکرون – یک سره بر باد است. دو مولفه ی حرف شنوی شاه و تسلیم پذیری ارتش و ساواک از / به دولت های امریکا و اروپا اکنون حلقه ی مفقوده و شکسته ی تکرار گوادالوپ به شمار می روند. در ایران کنونی هیچ درجه ای از جا به جایی قدرت سیاسی با تحکم و توصیه ی دولت های غربی (امریکا و اروپا) و ایضاً شرقی (روسیه و چین) صورت نخواهد گرفت. اگر جایزه های غنی سازی شده با دلار و یوروی غرب برای زلینسکی و نئوفاشیست های اوکراینی قوت قلب مقاومت می دهد در مقابل برای رهبران اپوزیسیون راست ایران فقط حساب های بانکی را پر می کند و آنان را به مدد صهیونیست هایی چون برنار هانری لوی و کاتلر روی صحنه ی رسانه ی اصلی نگه می دارد. مضاف به اینکه در زمان مقتضی دولت های غربی از باز و بسته کردن زنجیرهای همین شغالان برای فشار بر جمهوری اسلامی و امتیازگیری بهره خواهد برد. همین! کارگران و زحمتکشانی که قدرت سیاسی را به چنگ آورده باشند به هیچ قیمتی آن را به مزدوران پروار شده با سرمایه ی غربی واگذار نخواهند کرد! بگذارید از قول بچه محل های خودمان – همان بچه های شوش و نازی آباد و دروازه غار و جیحون تهران و …قطارچیان سنندج و شهناز سقز و…- که غالباً با اسامی میهمانان لوس الیزه و برندگان نوبلِ صلح و “شجاعت” و سخنرانان پوک هالیفاکس و کنفرانس های امنیتی غریبه هستند خدمت این “دوستان” بگویم قدرت سیاسی که سهل است اگر ما ده شاهی و نصف نون بربری از بورژوازی حاکم مصادره کنیم آن را با هیچ عضو پاچه ورمالیده ی “شورایِ مدیریت گذار” و ژنرالِ با یا بی مخ “دولتِ در تبعید” و مشابه تقسیم نخواهیم کرد. نقد ما به برنامه های راستِ رژیم چنجی صرفاً ناشی از مسئولیت سیاسی ما و ثبت در تاریخ است و به هیچ وجه مفهوم امکان بالفعل عروج این جماعت را تداعی نمی کند!

در افزوده ی فوتبالی! بخش دیگری از مخاطبان من در متن هشدار نسبت به مخاطرات پیوند با لابی های پروامپریالیستی به طور مشخص – می تواند- لایه ی نازکی از جوانان متوهم و مردم مردد داخل و طیف پراکنده ای از اپوزیسیون باری به هر جهت خارج از کشور را نیز فراگیرد. نمی خواهم با انتشار یک نظرسنجیِ میدانی از خیابان های داغ جنوب تهران و چند شهر بزرگ نشان دهم که کمتر از دو درصد از معترضان نام سخنران گردایش برلین و کنفرانس امنیتی هالیفاکس را شنیده بودند و وی را با قتل مظلومانه ی خانواده اش در جریان فاجعه ی هواپیمای اوکراینی تداعی می کردند. این ادعا را با تمام شرافت اخلاقی خود و بدون کم ترین حب و بغض سیاسی مطرح می کنم. از سوی دیگر کشوری که فوتبالیستی همچون پرویز قلیچ خانی را با وجود کلی بیماری مثل شاخ شمشاد در کنار خود دارد نیازمند فراخوان این و آن فوتبالیستِ پرت و پلاگو نیست. پرویز قلیچ فقط حافظه و خاطره ی فوتبال و مردم زحمتکش و اعتراض به وضع موجود و مبارزه علیه دو بورژوازی گذشته و حال نیست. کارگران و کودکان پاپتی دیروز و مبارزان امروز شیرآهنکوه مردی را به یاد می آورند که صدای فولاد گام هایش با فریاد شوق مصطفا شعاعیان از امجدیه و خیابان استخر و جوادیه و نازی آباد تا تیر دوقولو طنین انداخته است. چنین فریادی با یا بی فوتبال هرگز از خاطره ی این مردم نخواهد رفت. من نه به سبب رفاقت با پرویز بلکه مواقعی از منظر یک پژوهشگر علوم سیاسی با مردم زحمتکش این بخش ها و مناطق کارگر نشین تهران همکلام شده ام تا پرویز و خاطراتش را مرور کنم. حتا نام کاپیتان در چشمان مردم برقِ “شوقِ یک خیز بلند” می اندازد و دل ها را شاد و روشن می کند. او کجا و کسی که در کشمکش های جناحی و به دستور احمدی نژاد از مربی گری تیم جمهوری اسلامی اخراج شده و رفیق فابریک آیت الله سید حسن خمینی است و آن یکی که همین سال پیش در “انتخابات مهندسی شده فدراسیون فوتبال” از ریاست بازمانده کجا؟ طرف هنوز غوره نشده مویز شده و از تسامح و “تربیت خوب” ارتش شاهنشاهی در خصوص “کم کشتن” مخالفان دفاع می کند!! پیوستن واقعی فوتبالیست ها و بازیگران سینما به خیزش مردم را باید به فال نیک گرفت. کسی نمی تواند از نقش مهم و ضدفاشیستی اریک کانتونا در فرانسه به سادگی بگذرد. کمتر کسی می تواند در برابر فوتبالیست های برجسته ای همچون سوکراتس و روماریو در عروج جنبش های ترقی خواهِ برزیل شک کند. به یاد داشته باشیم که وقتی از سوکراتس پرسیدند چرا به لیگ ایتالیا و باشگاه فیورنتینا پیوستی گفت: “می خواهم با یادگرفتن زبان ایتالیایی هم گرامشی بخوانم و هم با سوسیالیست های جنبش کارگری ایتالیا ارتباط داشته باشم.” در سال ۱۹۷۸ هلند بخت اول قهرمانی جام جهانی بود. در همین سال یوهان کرویف در اوج آماده گی به سر می برد. هلند بدون او به فینال رفت و از میزبان شکست خورد و دوم شد. در این برهه نظامیان کودتاچی در آرژانتین قدرت را قبضه کرده بودند و با تبانی تیم ملی فاشیست ها را قهرمان کردند. کرویف اما تیم ملیِ هلند و مسابقات جام جهانی را تحریم کرد. وقتی پرسیدند چرا؟ گفت: “چگونه می توانم در استادیوم هایی فوتبال بازی کنم که در هزار متری آنها زندانیان معترض به کودتا شکنجه می شوند؟” در همین دوره تیم ملی ایران برای نخستین بار به جام جهانی رفت. کاپیتان تیم پرویز قلیچ بود. آن زمان پرویز در یک تیم امریکایی توپ می زد. حشمت مهاجرانی او را به تیم دعوت کرد. پرویز قصد داشت به تیم ملی ملحق شود و در آغاز بازی با هلند پرچم رژیم شاه را به آتش بکشد. رفقای پرویز به او گفته بودند که با توجه به روابط سیاسی نزدیک خونتای آرژانتین با حکومت شاه بی گمان تو را دستگیر و تحویل ساواک خواهند کرد. رفقای پرویز او را از پیوستن معترضانه به تیم ملی منع کردند و او کلا بی خیال جام جهانی شد. بی شک قیاس میان کرویف و قلیج با فوتبالیست های وطنی از بیخ مع الفارق است. به هر حال ارزش فوتبال به عنوان ورزش توده ها در همدستی با مردم زحمتکش است. اگر بازیکنی هم می خواهد از حکومت کنده شود و به مردم معترض بپیوندد لاجرم باید حساب خود را از ارتجاع حاکم و محکوم جدا کند. امثال حجازی- تا حدودی- و وریا غفوری و مسعود شجاعی از این دست هستند. وینان نه داعیه ی رهبری دارند. نه به کسی خط سیاسی می دهند و نه چنین جایگاهی برای خود قائل هستند. ادای گاسپاروف مرتجع را در آوردن همراهی با خیزش مردم نیست. چه رسد به دفاع از “تربیت” مثبت ارتش شاهنشاهی. کمی به حاشیه رفتم. ببخشید. شاید به دلیل تب سرد جام جهانی! عجب مکافاتی داریم ها!

هشتم. چگونه شاه صدای انقلاب مردم را شنید؟

باری گذشته از مباحثی مانند وابستگی مساله این است که ارتش شاه به علت ساخت و بافت یک سره آمریکایی به راحتی تسلیم دستور فرماندهانی شد که که خود پیش تر تسلیم دستور ژنرال هویزر شده بودند. چنین نکته ای به این معنا نیست که بدنه-ی ارتش اعم از افسران میانی و به ویژه سربازان در پیوستن به مردم از دستور فرماندهان خود پیروی کردند. هرگز. رضا پهلوی بی خود هوایی شده و راه و بی راه برای بدنه ی ارتش و سپاه پیام “مودت” صادر می کند. مساله این است که فرار سربازان از اواخر آبان ۵۷ آغاز شده بود و در مجموع – چنانکه حوادث نیروی هوایی و همافران نیز گواهی داد – سوخت و ساز ارتش از دستانِ لرزان ولی آدمکشِ فرماندهان وفادار به شاه در رفته بود. در سطوح بالا نیز از یک سو با تزلزل پیدا و پنهان شاه و تصمیم گیری های سست و متناقض و آشفتگی هرم قدرت و از سوی دیگر هم سویی افسران ارشد با سیاست های آمریکا امکان مقاومت در برابر تعرض مردم و وقوع یک جنگ داخلی غیر ممکن بود. برای تفسیر این ماجرا کافی است به تمکین ارتش حسنی مبارک در برابر اخوان المسلمین و عروج جریان محمد مرسی خم شویم. چنانکه دانسته است بافت ارتش شاه و مبارک بی کم و کاست آمریکایی بود. فرماندهان این ارتش ها – حتا اگر به قول آن افسر قلدر شاهدوست به جقه ی اعلاحضرت هم سوگند وفاداری نخورده بودند – نمی توانستند در برابر اراده ی ارباب شانه بالا بیندازند. برای عبور از یک برهه ی خاص ارتش مصر تسلیم جناح سنتر دفتر سیاسی اخوان المسلمین شد. جناحی که بی شباهت به جریان نهضت آزادی ما نیست و گرایش مشابهش در ترکیه با حزب “عدالت و توسعه ی” اردوغان تداعی می شود. به این اعتبار و به زعم نگارنده در جریان انقلاب ناتمام مصر و انقلاب مغلوب ایران و در متن انتقال قدرت سیاسی محمد مرسی و طنطاوی کم و بیش نقش بازرگان و قره باغی را ایفا کردند. بدین ترتیب بود که انقلاب مصر نیز مهار شد و ساختار ارتش ضدانقلابی چنان محفوظ ماند که اینک می تواند اونیفورم از تن یک ژنرال بیرون بکشد و با کت و شلوار دیپلماتیک به کودتای ژنرال سیسی جنبه ی “دموکراتیک” اعطا کند. روایت این داستان در عراق و سوریه از جنس دیگری است اما! با وجود چرخش به غربِ صدام و به طور مشخص رفتن به سمت فرانسه و آلمان و کرنش در برابرآمریکا واقعیت این است که ارتش صدام در سطوح میانی و بالا تا واپسین روزان پیشافروپاشی کماکان به صدام وفادار بود. چندان بی هوده نیست که آمریکا بعد از درهم شکستن دولت صدام ارتش را نیز منحل کرد. در سوریه اما ارتش نقشی را بازی می کند که دقیقاً برای آن ساخته شده است. دفاع از کلیت رژیمی که صفر و یک است. علاوه بر سبعیت ارتش سوریه در برابر اعتراض های مردمی – که به شکل کشتارهای دسته جمعی مردم معترض در زمان حافظ اسد و فرزند خلف رخ نموده است – مساله به سادگی این است که ساختار ارتش سوریه به سبب ماهیت غیر آمریکایی توانسته است در مقابل تعرض انواع و اقسام جانورها و حشرات اسلامی ناتو ساخته موسوم به اپوزیسیون جانانه مقاومت کند. تصور کنید جای ارتش سوریه اگر ارتش “پنجم جهان” (ادعای سلطنت طلبان در مورد ارتش شاه) بود تا کنون هفت کفن پوسانده بود! وضع ارتش و دولت تونس (زین العابدین بن علی) نیز به اوضاع ارتش شاه و مبارک مانسته بود. به عبارت روشن تر نکته ی کلیدی بحث این جاست که ساختار سرکوب دولت و به طور مشخص ارتش و پلیس سیاسی می تواند در تحولات موسوم به “چانه زنی از بالا” ایفای نقش کند. گیرم که چنین نقشی زمانی واقعی تواند بود که “پایین” هم شلوغ باشد. موفقیت لابی کنفرانس گوادالوپ به منظور انتقال قدرت سیاسی از شاه به جریان ملی اسلامی بر محور سه مولفه صورت گرفت. فروپاشی ارتش و دولت و تسلیم شاه/ سوار شدن ملی اسلامی ها بر اعتصاب کارگران نفت/ و شرایط انقلابی! اگر لابی های تورنتو- برلین و الیزه- هالیفاکس این نکات ساده را نفهمیده باشند و همچنان بر لابی خود در این کاخ ها ادامه دهند باید گفت که این افراد بچه زرنگ هایِ شارلاتانی هستند که فقط به جیب و شهرت خود فکر می کنند.

اجازه دهید به خاطر اهمیت موضوع و بی شبهه ماندن ادعای بالا مجدداً داستان را بازخوانی کنیم. کنفرانس گوادالوپ در خلا شکل نگرفت. حتا اگر سران چهار قدرت امپریالیستی در این کنفرانس به خلع ید سیاسی و خروج شاه از قدرت مجاب شده باشند باز هم گوادالوپ معلول شرایط خاص عینی بوده است. برای تبیین وقایع نگار به تقویم شمسی تکیه می زنم. کنفرانس از تاریخ ۱۱ تا ۱۷ دی ماه ۱۳۵۷ جریان داشت. پیش از آن اما قطار انقلاب راه افتاده بود. شتابان. یک روز پیش از کنفرانس کابینه ی نظامی ارتشبد ازهاری ساقط و بختیار نخست وزیر شده بود. کل مراکز صنعتی و خدماتی و تولیدی کشور به حالت اعتصاب در آمده بود. شاه هرآینه در صدد خروج از کشور بود. به نقل از یک مکالمه ی تلفنی شاه – امینی مدت ها پیش از این ماجراها شاه کنترل اوضاع را از دست داده و مستاصل شده بود. با این حال ۸ روز بعد از کنفرانس بود که شاه تصمیم به ترک کشور گرفت.(۲۶ دی ماه ۱۳۵۷) دقیقاً ۵ روز پس از خروج شاه و به منظور کنترل اعتصابات کارگری “کمیته ی هماهنگی اعتصابات” تشکیل شده بود. از این جا به بعد توافق جریان ملی اسلامی با غرب در راستای تحکیم مواضع کمربند سبز به وضوح پیدا است. تقریبا یک ماه پیش از کنفرانس گوادالوپ در تاریخ ۱۸ و ۱۹ آذر ماه تهران و شهرهای بزرگ عظیم ترین تظاهرات خیابانی را ثبت کردند. از این تظاهرات بی سابقه و مسالمت آمیز به عنوان نوعی توافق نانوشته میان جریان ملی مذهبی با گفتمان حاکم حکومتی یاد شده است. دقیقا در همین روزان و شبان است که شاهد شکاف برداشتن بدنه ی ارتش و فرار سربازان و بخشی از کادرهای میانه هستیم. پیش از این ماجرا روزنامه ها اعتصاب کرده بودند.(۱۹ مهرماه) و ده روز پس از آن اعتصاب کارگران نفت تمام بخش های تولید و توزیع را فراگرفته بود. روز ۱۴ آبان صدای شاه در آمد که می گفت” صدای انقلاب مردم را شنیده” است! اما روز بعد صاحبِ صدایی که با التماس از شنیدن صدای انقلاب مردم سخن می گفت و وعده ی اصلاحات می داد دستور تشکیل حکومت نظامی صادر کرد. از همین تناقض و گیجی به راحتی می توان عمق درماندگی و از هم گسیختگی رژیم را نشان داد. و از همین جا به این جمع بندی رسید که فروپاشی حکومت شاه ناشی از اراده ی گوادالوپ نبود. نکته ی جالب و عجیب اینکه شاه پیشین از شنیدن “صدای انقلاب ایران” به صراحت سخن گفت و به دروغ هم که شده به حقانیت مطالبات مردم انقلابی اعتراف کرد. شاه همچنین قول داد که اشتباهات گذشته تکرار نخواهد شد. اما “شاهزاده” و هوادارانش نه فقط اعتراف و شنوایی پدر تاجدارشان را رد می کنند بلکه بر حقانیت انقلاب بهمن ۵۷ نیز خط می کشند و از قول فاشیست های فرشگردی انقلاب بهمن ۵۷ را نتیجه ی تبانی “ارتجاع سرخ و سیاه” می دانند و هنوز نیامده برای کمونیست ها خط و نشان می کشند. به قول حافظ:

خیال حوصله ی بحر می پزد هیهات    چه هاست در سر این قطره ی محال اندیش

نهم. بی ربطی سه خیزش اخیر به انقلاب مخملی

خیزش “مردم بی لبخند” در دی ۹۶ و آبان ۹۸ مطالبات اقتصادی و سیاسی عمیقی را پی می گرفت. خیزش دی ۹۶ بر بستر اعتصاب طولانی کارگران هفت تپه و سپس فولاد شکل بست و برای همیشه پرونده ی اصلاح طلبان را زیر بغل شان گذاشت و کفش های شان را جفت کرد. دی ۹۸ در تقابل با افزایش سه برابری بنزین به شدیدترین شکل ممکن به خون کشیده شد. خیزش جویندگان شادی نیز ابتدا بر پایه ی دفاع از آزادی پوشش زنان و علیه حجاب به میدان آمد و بعد از طریق دخالتِ “بورژوا دموکراتیک” خرده بورژوازی عاصی و بورژوازی ناراضی به این سو و آن سو کشیده شد. در این باره اگر مجالی بود در مقالات بعدی سخن خواهم گفت. به هر حال قدر مسلم این است که هیچ یک از این سه خیزش با هر تحلیلی که از موتور محرکه ی طبقاتی آنها داریم ربطی به انقلاب های رنگی و مخملی ندارند. گفتم و تکرار می کنم که انقلاب های رنگی به شدت متمایل به غرب و کمونیسم ستیز هستند و بر زمینه ی آلوده ی ناسیونالیسم رشد می کنند. پایه ی اصلی این انقلاب های ارتجاعی “بازار آزاد” از نوع نئولیبرالی آن و “لیبرالیسم سیاسی” است. خیزش سبز شکل کلاسیک این نوع انقلاب ها به شمار می رود. غلبه ی بی چون و چرای “نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران” و “دروغ می گن امریکاست/ دشمن ما همین جاست” و “جمهوری ایرانی” و “اوباما اوباما یا با اونا یا با ما” و “سفارت روسیه مرکز جاسوسیه” و “دولت سیب زمینی نمی خوایم” و حمله به مردم زحمتکش با این تصور که به احمدی نژاد رای داده اند با شعار “هر چی جواد مواده طرفدار احمدی نژاده” و….در واقع گفتمان غالب آن جنبش به شمار می رفت. مساله این نیست که دولت های روسیه و چین بورژوایی هستند و ربطی به سوسیالیسم ندارند مساله این است که مخالفت تظاهر کننده گان با این دو دولت بر پایه ی سه محور صورت می بست:

یک. پشتیبانی آنان از جمهوری اسلامی.

دو. سابقه ی سوسیالیستی آنان.

سه. چشمک و چراغ سبز به امریکا و ناتو.

از سوی دیگر مروری کوتاه بر اهداف و برنامه های رهبران داخلی (موسوی و رفسنجانی و خاتمی و ناطق و لاریجانی و کروبی و کرباسچی) و خارجی (گروه پنج شامل سروش و گنجی و بازرگان و کدیور و سازگارا و اصلاح طلبان خود تبعیدی از مهاجرانی گرفته تا حقیقت جو) و احزاب و تشکل های پشتیبان جنبش سبز (از کارگزاران بگیرید تا جبهه مشارکت) موید ماهیت عمیقاً ارتجاعی آن بود. من برای کوتاه شدن بحث به یک نکته اشاره می کنم و می گذرم. همه می دانند که اقتصاد سیاسی نئولیبرالی با حمله به دولت رفاه و قطع سوبسیدها و بازار آزاد هایکی- فریدمنی و خلع ید و انباشت مجدد سرمایه از طریق خصوصی سازی بنگاه ها و اموال دولتی شکل می بندد. جنبش سبز مدافع شدید خصوصی سازیِ خوب و رقابتی و هوادار پیوستن به نهادهای ارتجاعی اقتصاد جهانی از جمله گات بود. این امر بارها در گفتگوهای میرحسین موسوی تکرار شد. مضاف به اینکه انتقاد سبزها نسبت به خصوصی سازی های دوران احمدی نژاد معطوف به ملی سازی صنایع و خدمات نبود. سبزها همراه با کل اپوزیسیون راست داخل و خارج از احمدی نژاد و نظام حاکم انتقاد می کردند که در اجرای پروژه ی ارتجاعی خصوصی سازی به اصول اساسی آن یعنی “رقابت” و “بخش خصوصی” کم لطفی کرده اند و صنایع را به ثمن بخس به امنیتی ها و سپاهی ها وانهاده اند. به این مصاحبه ی زنگنه (به عنوان رئیس ستاد موسوی و مشاور اصلی او و وزیر نفت دولت روحانی) دقت کنید تا به عرضم برسید:

« در بخش خصوصی نه آزادسازی اتفاق افتاد که بگوئیم بخش خصوصی با آزادسازی اقتصادی شروع می کند. سرمایه های شان را می آورد و در قسمت هایی که طبق اصل ۴۴ اجازه داده شده است، سرمایه گذاری می کند و نه خصوصی سازی. خصوصی سازی تبدیل به یک دولتی-سازی جدید شده. سپاه می رود شرکت ها را می خرد… شنیدم سپاه اخیراً دنبال این است که یک مشاور بخش خصوصی بخرد…» (روزنامه ی سرمایه، سه شنبه ۵ /خرداد ۱۳۸۸، ص: ۳) [ خط تاکید از من است.]

البته این فقط زنگنه نبود که به دنبال “خصوصی سازی واقعی” بود. خود موسوی نیز در همان کمپین انتخاباتی و برهه ی منجر به شکل بندی جنبش سبز بارها از بازار آزاد دفاع کرده بود. از نظر جناب مهندس اجرای اصل ۴۴ قانون اساسی در زمینه ی خصوصی سازی های نئولیبرالی به بن بست خورده بود. موسوی می خواست قطار خصوصی سازی را از ریل سپاه و قرارگاه خاتم الانبیا به ریل تکنوکرات ها و بوروکرات های کارگزارانی و مشارکتی تغییر دهد. به اعتراف صریح و بی کم کاست او توجه کنید:

« تولید، آن هم جز با تکیه بر بخش خصوصی امکان پذیر نیست. مهم ترین مشکل دولت آینده بی کاری و تورم است و تولید و اشتغال بر محوریت بخش خصوصی میسر است.» (موسوی، مطبوعات ایران، ۲۹/۱/۱۳۸۸)

موسوی با خصوصی سازی مشکل نداشت. مشکل او با انتقال خصوصی سازی از دولت به سپاه و خودی های جناح رقیب بود. واگذاری شرکت عظیمی چون هفت تپه به قلتشنی همچون اسدبیگی بلامانع و مفید بود. کمااینکه خلف موسوی (حسن روحانی) چنین کرد. این نکته را او پس از انتخابات ۸۸ نیز بارها گفت. از سوی دیگر موسوی برای روغن کاری موتور زنگ زده ی اقتصاد ایران به سرمایه گذاری خارجی احتیاج داشت. گوش کنید:

«باید به دنبال سرمایه گذاری خارجی باشیم. در عین حال باید بدانیم میهمان دار سرمایه گذاری خارجی بخش خصوصی است، نه دولت. جذب سرمایه ی خارجی ثبات اقتصادی و مدیریتی می خواهد. وقتی فضای مناسبی نیست هر چه دنبال سرمایه ی خارجی بدویم حاصلی ندارد…» (موسوی، مطبوعات ایران، ۱/۳/۱۳۸۸)

این برنامه های مشعشع و یک سره نئولیبرالی جناب مهندس تحت عنوان “بیانیه ی ۵۱ محوری اقتصادی میرحسین موسوی” منتشر شد و از چند صحنه ی جذاب پرده برداشت.

باری در سه جنبش اخیر نه فقط از رهبران اصلاح طلب خبری نبوده است بلکه اصلاح طلبان کهنه کاری همچون بهزاد نبوی و حجاریان و عبدی و تاجیک نیز به عبور سه خیزش اخیر از جبهه ی اصلاحات اعتراف کرده اند. از سوی دیگر در متن هر سه جنبش ناخالصی های ناسیونالیستی- شوونیستی و پاتریمونالی به وضوح دیده شده است. اگر چه طرح مشکوک شعار “رضا شاه روحت شاد” در خیزش اخیر به طور کلی دود شد اما شعار مهمل رو به اضمحلال “مرد/ میهن/ آبادی” و تداوم شعار کلیِ “زن/ زندگی/ آزادی” در کنار معدود تحرکات ناسیونالیستی در کردستان و بلوچستان به درستی واکنش های مسئولانه ی سوسیالیست ها را بر انگیخت! هرچند برافراشته شدن تدریجی پرچم “زنده باد سوسیالیسم. زنده باد برابری” – گیرم در شهرهای کردستان- سخت امیدوار کننده است. با این حال شک نباید داشت که علیرغم دخالت عمیق راست از همه سو، جهت گیری خیزش جاری چپ است.

دهم. امکان رژیم چنج

تمام تحولات موسوم به “رژیم چنج” طی چند دهه ی گذشته با پشتیبانی امپریالیسم امریکا و ناتو صورت گرفته است. مستقل از هر برداشتی که نسبت به اتحاد جماهیر شوروی و چینِ دوران “سوسیالیسم” داریم و فارغ از هر نقدی که به مناسبات تولید اجتماعی سرمایه داری در روسیه و چین کنونی داریم واقعیت این است که این دو دولت در هیچ رژیم چنجی مشارکت نداشته-اند. از اینها گذشته خیزش جویندگان شادی به شور و نشاط قابل توجه و بی سابقه یی در میان ایرانیان خارج از کشور دامن زد. بدون مرزکشی میان داخل و خارج در واقع این گرمای الهام بخش خیابان های داخل کشور بود که یخ خارج را ذوب کرد. تجمعاتی که از هر دو سوی چپ و راست به ندرت از صد نفر می گذشت ناگهان در یک حرکت غافلگیرانه و ابتدا در تورنتو و سپس در برلین به همایش و راهپیماییِ ۸۰ هزار نفره انجامید. اینکه چنین تجمع حیرت انگیزی چگونه شکل بست، نقش فرد یا افراد و دولت ها و سازمان ها در آن از چه قرار بود موضوع بحث ما نیست. اما اگر این تجمع – چنانکه گروهی از چپ و راست مدعی هستند – صرفاً به ابتکار و اعتبار و فراخوان یک فرد خاص شکل گرفته باشد آنگاه باید به محور مطالبه و نحوه ی ارتباطات و اساس سخنان وی به ویژه در ارتباط با رخنمودهای جاری جهان و مناسبات قدرت های امپریالیستی – به ویژه روسیه و امریکا و نبرد در اوکراین- با دقت بیشتری خیره شد. از پروپاگاند تشکیلاتی رسانه ی اصلی در پوشش این اکسیون و پوشش یک سویه شعارهای آن که بگذریم مساله به سادگی این است که سخنران اصلی همایش تورنتو و برلین مکرر از دولت اوکراین دفاع کرد و به “تجاوز” روسیه تاخت! امری که هوشمندانه و هدایت شده در کنفرانس امنیتی هالیفاکس نیز عیناً تکرار شد. اینکه افراد موج سوار دیگری از نحله ی همان سخنران طی ماه های گذشته به دفعات از دولت “قانونی” اوکراین حمایت کرده اند و رئیس جمهور آلت دست امریکا و ناتو و مهره ی فاسد نئوفاشیست ها (زلینسکی) را قهرمان “صلح و میهن پرستی” خوانده اند تا بتوانند در کنار وی به دریافت مدال “شجاعت” از نهادهای سرمایه داری غرب نائل شوند فعلا بماند. اما معنای سرراست دفاع از “دولت اوکراین” و حمله به دولت روسیه چیزی بیش از همراهی با ناتو و امپریالیسم امریکا نیست. و این یعنی سوار شدن بر موج اعتراضات مردم ایران و فروختن آن. دستوری که دقیقاً در کنفرانس هالیفاکس نیز اطاعت شد. مضاف به اینکه پیش از اینها ما بارها شاهد درخواست اعلام “منطقه پرواز ممنوع” بر فراز آسمان ایران و گسترش تحریم ها از سوی سخنران محترم همایش تورنتو- برلین بوده ایم. ترجمه سلیس “منطقه ی پرواز ممنوع” چیزی جز در خواست بمباران نیست! و کیست نداند که تحریم ها تا کجا بورژوازی ایران را فربه تر کرده و به مردم زحمتکش لطمه های عمیق زده؟ و کیست نداند که از قبل تحریم های مشابه امریکا و اروپا دستکم پانصدهزار کودک عراقی جان باختند….”جهان آزاد”ی است و هر که می تواند از پشت هر تریبونی بنا به اقتضای منافع خود و دولت ها و افرادی که او را حمایت می کنند هر چه می خواهد بگوید. اما…..اگر کسی گمان زده است با چشمک به امریکا و ناتو می تواند وارد معامله ی “رژیم چنج” شود و برنده ی احتمالی بازی کنفرانس گوادالوپ ۲ باشد به راستی کور خوانده است. زمینه های شکل بندی گوادالوپ یک را پیش از این مکرر گفتم اما لازم است به این نکته اشاره کنم که خروج “حامد” کرزای از صندوق اجلاس بن و تکمیل پروژه ی رژیم چنج خونین در افغانستان ۲۰۰۱ و عراق ۲۰۰۳ و ایرانِ ۵۷ بر بسترهایی صورت بست که تا یک آینده ی قابل پیش بینی محقق نخواهد شد. از جمله:

در افغانستان و عراق به دلیل یورشِ نظامیِ زمینی و هوایی ناتو و امریکا امارت طالبان و دولت صدام کاملا مضمحل شده و خلا قدرت دولتی به وجود آمده بود. حامد کرزای هم از سوی بخش وسیعی از پشتون ها و هم کل ائتلاف شمال حمایت می شد. پل برومر (حاکم عراق بعد از صدام) فردی امریکایی بود. تمام قدرت های ریز و درشت جهانی از روسیه و چین تا امریکا و اروپا و حتا ایران – منهای پاکستان- پشت رژیم چنج افغانستان صف بسته بودند. صدام به ویژه پس از حمله به کویت از سوی اکثر دولت های عربی و غربی به هیات یک تهدید مستمر در آمده بود و کمتر کسی می خواست ریخت نحس او را ببیند. در ایران کنونی اما این خلا قدرت و اضمحلال دولت به مدد یورش امریکا و ناتو ممکن نخواهد شد. اساساً حمله ی نظامی دولت های غربی به جمهوری اسلامی رویایی بیش نیست. علاوه بر اینکه حکومت ج الف نیز گوش به فرمان مکرون و بایدن و کلا امریکا و ناتو نیست. [ توجه کنید ضدامریکایی بودن حاکمیت هیچ وجه ترقی خواهانه ای را با و در خود حمل نمی کند و حامل ضدیت با امپریالیسم نیست. اساساً چگونه می توان هم ضدامپریالیسم بود و هم این بورژوازی الیگارش گونه را باد زد و هم انباشت موفق و متعارف سرمایه را متحقق کرد؟] در نتیجه دخالت نظامی خارجی به ویژه متعاقب شکست امریکا و ناتو در عراق و افغانستان منتفی است. افول هژمونی امریکا و تخلیه ی زرادخانه هایش در جیب نئوفاشیست های اوکراین را هم بر این مولفه ها اضافه کنید. به این ترتیب جنبشی که از داخل بتواند حریف جمهوری اسلامی شود خودش رهبران و ترتیب و شکل حاکمیت جدید را نیز تعیین خواهد کرد. سخنرانان تورنتو- برلین- هالیفاکس بیهوده شکم مبارک را صابون نزنند. مردم زحمتکش ایران در سرزمینی زندگی می کنند که شرق (افغانستان) و غرب اش (عراق) به دلیل دو رژیم چنج خونین امریکایی شخم خورده است. سفاهت محض است اگر کسی تصور کند این مردم نمی دانند داستان خاکسترنشینی برادران و خواهران عراقی و افغان شان چگونه و از کجا و با کدام دستان تبهکار کلید خورده است. بلاهت ناب است اگر کسی فکر کند مردم زحمتکش کوردستان از فساد و تبهکاری و جنایات دولت اقلیمِ برآمده از حمله ی ناتو و همدستی دو عشیره ی بارزانی- طالبانی بی خبر هستند. دوم اینکه ما هیچ بخش و حزب و فردی در اپوزیسیون چپ و راست نمی شناسیم که در داخل ایران از چنان محبوبیت و اتوریته ی اجتماعی برخوردار باشد که بتواند از هم اکنون به فکر رهبری رژیم چنج آینده باشد. ناکامی قابل پیش بینی فراخوان “مرکز همکاری احزاب کردستان ایران/ در تاریخ پنج شنبه ۳ آبان جاری” به اعتصاب سراسری با هر تفسیر و توجیهی موید همین مدعا است. اعتصاب سراسری بدون وجود فعال تشکل ها و احزاب سراسری ِ دارای پایگاه اجتماعی از بیخ موهوم است. سوم از مهر ۵۷ به بعد – چنانکه شرح دادم – در جنبش انقلابی ضد سلطنتی تحولاتی پیش آمد که منجر به سوار شدن جریان ملی اسلامی و کسب قدرت آنان گردید. از جمله “های جک” کردن اعتصاب کارگران نفت به اعتبار پول های کلان بازار و مذاکرات همان کمیته ای که پیشتر نام بردم و فروختن جنبش کارگران نفت به سران گرد آمده در گوادالوپ. مشابه چنین قدرتی نه در داخل و نه در خارج نمی شناسیم. منظورم قدرت متشکلی است که هم از اتوریته ی فراخوان موفق به اعتصاب عمومی برخوردار باشد و هم قدرت کمک مالی به بخش های موثر مراکز تولیدی داشته باشد و هم بتواند رهبری آن را به دست گیرد. ایجاد صندوق ابتکاری رضا پهلوی برای حمایت از اعتصاب کارگران لطیفه ای بیش نبود. اطلاع رسانی و خبر و تفسیر و تحلیل و روشنگری در جای خود مفید است. اما وظیفه ی اصلی سوسیالیست ها سازماندهی و سازماندهی و سازماندهی است. دوران پسافروپاشی دیوار برلین که مصادف است با انشعاب در حزب کمونیست ایران متاسفانه هم در سطح جهانی و هم در سطح داخلی دوران عقب نشینی سوسیالیسم و تعرض مستمر بورژوازی و تحمیل شکست-های پی در پی به طبقه ی کارگر ایران و جهان نیز هست. به لحاظ فعالیت های نظری در دوران عقب نشینی پسافروپاشی کار قابل ملاحظه ای از سوی چپ متشکل و رهبران آن صورت نگرفته است. ما در هیچ سطحی از فعالیت های نظری شاهد – به عنوان نمونه – بولتن “به سوی سوسیالیسم” و به ویژه “مساله ی شوروی” و آثار درخشانی همچون “نقد سوسیالیسم عرفانی دوران گذار بتلهایم” و “اسطوره…” و “سه منبع و سه جز” و “مارکسیسم و جهان امروز” و “دموکراسی: تعابیر و واقعیات” و “بازخوانی کاپیتال” نبوده ایم. غالب آثار این دوره پلمیک و جدل بی نتیجه است. نمی دانم. شاید هم چنین ادعایی ناشی از جهل من است! چهارم متعاقب کودتای ۲۸ مرداد و در آستانه ی انقلاب بهمن از صدقه سری اعلاحضرت همایونی تمام نیروهای چپ و ترقی خواه یکی پس از دیگری قلع و قمع شده بودند و در مقابل راه برای تشکل ها و افراد ملی اسلامی آسفالت شده بود. در ماه های منتهی به انقلاب و به خصوص از مهر ۵۷ به بعد بیش از ۵۲ هزار مرکز مذهبی از جمله مسجد و تکیه و حوزه ی علمیه به عنوان تشکیلاتی منسجم و به هم پیوسته برای عروج اسلامگراها فعال بودند. چنین وضعی در حال حاضر و تا یک آینده ی قابل پیش بینی برای هیچ بخشی از اپوزیسیون چپ و راست مهیا نیست. پنجم پاسخ کاپیتالیستی به بحران کاپیتالیستی کنونی راهی برای خروج از بحران نخواهد بود. پاسخ کارساز و موثر به بحران کنونی تنها می تواند سیاسی و از پائین باشد. ششم علاوه بر اینها در شرایط متعارف و اوضاع و احوال کنونی ایران تنها جریانی که می تواند به بحران اقتصادی و سیاسی کشور پایان دهد و به مطالبات اصلی و اساسی مردم کارگر و زحمتکش پاسخ گوید چپ سوسیالیست است. نیروها و جریان های “بازار آزاد” محور و پروغرب – از “سازمان مجاهدین خلق” و خط “الیزه – هالیفاکس” و اطرافیان گیج و منگ رضا پهلوی و فاشیست های “فرشگرد” و متوهمان “شورای مدیریت گذار” و “ناسیونالیست های اقلیم محور” و “ملاهای کورد و بلوچ و غیره” و “رسانه های تشکیلاتیِ فرا رسانه” و “جمهوری خواهان” و “سکولارها” و “لیبرال ها” و “ملی مذهبی ها” و “انحلال طلبان” و البته “اصلاح طلبان درون و بیرون و صادراتی” و…. ول معطل هستند. وجه مشترک همه ی این طیف ها مستقل از زد و خوردهای شان همان اجرای تر و تمیز برنامه های نئولیبرالی “بازار آزاد” و “خصوصی سازی” و حذف نهایی سوبسید از هواخوری و واگذاری هزاران میلیارد دلار سرمایه ی نهفته در صنایع و خدمات ایران به همپالکی های خود است که حکومت فعلی استاد اجرای آن است. بقیه ی ماجرا چیزی است در مایه های شاهنامه خوانی در قهوه خانه ها!

بعد از تحریر!

گفتم و مصرانه و با فکت تکرار می کنم از حمایت بی دریغ امپریالیسم امریکا و ناتو و حتا چین آبی برای رژیم شاه گرم نشد و مردم زحمتکش کل آن حکومت با تمام جاه و جلال اش را ساقط کردند. از نمد تکیه به امریکا و ناتو و تانگو با زلینسکی و باد زدن پرچم اوکراین و حمله ی لفظی به روسیه و چین برای دلبری از امریکا و غرب و زیرفرش کردن خطر نئوفاشیسم کلاهی برای کسی دوخته نخواهد شد. مضاف به اینکه اراده و تشکل و آگاهی و اتحاد طبقه ی کارگر برای خود و متحزب حمایت هر امپریالیسم پاچه ورمالیده ای از هر رژیم استثمارگری را خنثا خواهد کرد. تکیه به قدرت های برتر سرمایه داریِ جهانی اگر ضامن بقای حکومت ها نیست – که نیست- برای جنبش های ترقی خواه نیز راهگشا نیست. در صورت تمایل بخش “پ” را همین جا بخوانید


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست