سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

چکامه ی آن «نزاده خویشتن زای» – سروده ای منتشر نشده اسماعیل خویی


اسماعیل خویی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۶ آذر ۱۴۰۱ -  ۲۷ نوامبر ۲۰۲۲


ـ:«خدا را، بس کن این گفتن که گیتی را خدایی نیست:
که گیتی، بی خدا، جُز توده ی پا در هوایی نیست!»

تو این گویی و من گاوی به یاد آرم که گیتی را
به روی شاخ دارد، خود، ولی، پای اش به جایی نیست!

خردمندانه تر آیا نباشد این که انگاریم
که گیتی را، ز کُلّ خویش بیرون، متّکایی نیست؟

خدا، بود ار درونِ گیتی، آن را چون پدید آورد؟
وگر بیرون، چه بیرون؟ چون که گیتی را فرایی نیست.

خدا بود ار درونِ کُلّ گیتی، جُزیی از آن بود:
وَ، پیش از بودنِ این کُلّ، از آن جُزیِ جدایی نیست.

چو گیتی آفریده ست ام، خدای اش می توانم دید:
اگر چه هیچ جا در او نشان از کبریایی نیست؛

که هیچیزی، به جز گیتی، جُز از گیتی نزاییده ست:
و وصفی از خدا آیا «نزاده خویش زا» یی نیست؟

نرنجم، ور کسی گوید: ـ «پرستد مادّه این گول!»
چرا کز داوری گشتن مرا هرگز ابایی نیست.

امیدِ همدلی نیز ازکسی در دل ندارم من:
که «من» ها با هم اند، امّا، در اینجا، هیچ «ما» یی نیست.

وز این بیدرکجا ور بازگردم سوی میهن نیز،
همانجا هم، برای من، به جُز بیدرکجایی نیست.

نیندیشند مردم بر خرافاتِ نیاکانی:
وگر اندیشه می ورزند، بر چون یا چرایی نیست.

چه گونه می توانی با وی از پایانِ دین گویی:
به صحبت با کسی کاو را خبر از مبتدایی نیست؟

چو با پیری سخن گویی، فُسیلی از ازل یابی!
نبیره ش را چو می کاوی، فراتر از نیایی نیست!

چه گونه می کند باور که از تاثیرِ دین در اوست:
که سر شیخِ فقیهان اش به جُز اهلِ دغایی نیست؟!

وَ، خود، سرشیخ را هم با فقیهان اش نبوده گیر:
کز ایشان نیست یک تن نیز هم کاو ژاژخایی نیست!

چه گونه در می یابد کاو، چو معنای «عبادت»را
بفهمد، پی بَرَد کاو را به دین از خویش رایی نیست؟!

وَ «عبدالله »، بر این خاک، یعنی «بنده ی آخوند»:
چرا که، بر فرازِ او، خدای بنده پایی نیست.

وَ آزادی، به چشمِ او، نه شیرین حقّی انسانی،
نه، بل، جُز خواهشِ شیطان پسندِ ناروایی نیست!

وَ این که «عینِ آزادی بُوَد عبدِ خدا بودن»
بُوَد ژاژی عیان، کآن بر خِرَد جُز ناسزایی نیست.

چو شه در رفت، شاهی ماند و پیشاوندِ شیخی شد:
وَ شاهنشیخ مان، اکنون، جُز انبانِ بلایی نیست.

وز این اهریمنی انبان بلاهایی برون آید
که، در واگیر بودن، کم ز طاعون یا وبایی نیست.

وَ این واگیرها را جملگی ویروسِ دین زاید:
که درمان هیچ یک را در کفِ مذهب گرایی نیست.

وَ، چون هر مبتلای اش را رهایی زآن بسی سخت است،
توانم گفت بدتر زآن به گیتی ابتلایی نیست.

وَ مذهب زاید از دین:کز حکومت مذبلی سازد
که،در آلوده بودن،هیچ کمتر از خلایی نیست!

وَ من، چون این روندِ شوم را آغازِ دین یابم،
وَ چون اسلام هم بر جا نمانَد گر خدایی نیست،

و گر چه این خدا، چون مرگ، بی مرگ است، می گویند،
و، در خودکامگی، در عالَمِ بت هاش، تایی نیست،

فراخواندم خدای اش را به جنگِ تن به تن با خود:
که از شرّش مرا هرگز جُز این راه رهایی نیست.

وَ، چون آزادی ی آیندگان را بی بها دانم،
در این جنگِ گران، همچون منی را خون بهایی نیست.

وَ کیفر ببینم از دوران، که زادم در به ناهنگام:
برای چون منی، در این زمان، جُز گور، جایی نیست.

ولی شادم که، در گورم، نخواهم دید کز مردُم،
تنی را نیز هم، در مرگ ام، اندوه و عزایی نیست.

هزاران سال، می گفتند: گیتی را خدایی هست!
سزد عُمری اگر گویم که: گیتی را خدایی نیست!

و گر می بود و باشد نیز، چون شیخ آفرین خود اوست،
ستودن را سزاوار از چو من نیکی ستایی نیست.

وگر شیخ ام زند تسخر که: ـ «ما ماندیم و تو رفتی!»،
ز من، خندان، بگوییدش که او را هم بقایی نیست!

وَ خود نیزـ آی هر کس! ـ این سخن در یادگیر از من:
که، در گیتی، فنا باشد فقط کآن را فنایی نیست!

وَ گویم این سخن را دم به دم تا واپسین دم نیز:
کز آن پس دیگرم با کس به گیتی ماجرایی نیست!

پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷،
بیدرکجای لندن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست