سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

فتوگرافی جنبش از راه دور


شهاب برهان


• سرنگونی جمهوری اسلامی انقلاب نیست؛ حفظ و بازسازی همین نظم سیاسی اجتماعی و اقتصادی بدون آخوند، انقلاب نیست. انقلاب، واژگون شدن نظم سیاسی- اجتماعی موجود و جایگزینی اش با حاکمیت و خود مدیریتی توده ها، با در دست گرفتن تعیین سرنوشت شان، با استقرار دموکراسی سیاسی و اقتصادی، یعنی یک انقلاب اجتماعی است. شعار زیبای ” زن زندگی ازادی” اگر چه در تقابل آشکار با رژیم ذاتاً زن ستیز و مرگ گستر و آزادی کش و به این اعتبار، شعاری گویا، نیرومند و موفق است، اما تقلیلگر و محدود کننده‍ی انگیزه ها و محرک های این جنبش انقلابی و مه آلود کننده‍ی مطالبات شفاف و روشن یک انقلاب اجتماعی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۹ آبان ۱۴۰۱ -  ۲۰ نوامبر ۲۰۲۲


 دوستی از من پرسید: آینده‍ی جنبش را چه می بینی؟ جواب دادم: فالبین نیستم فقط می توانم بگویم حال را چه می بینم و چگونه می بینم.

جمهوری اسلامی بجز این که رفرم ناپذیر است، در موقعیت بحرانی کنونی هم می داند که هرقدر عقب بنشیند، مردم جلوتر خواهند آمد. پس ستاد “مدیریت بحران” اش راهی جز این نمی بیند که آتش را با تنها وسیله ای که در اختیار دارد، یعنی بنزین سرکوب و کشتار خاموش کند. گرچه سقوط این رژیم در چشم انداز است، اما زمان و چند و چون آن به عوامل بس متعدد فعلاً نامتعینی وابسته است که همه قابل پیشبینی نیستند.

آنچه امروز در ایران در جریان است، یک جنگ است. جنگ از نبردهای متعدد و پیاپی تشکیل می شود. تا پیروزی در جنگ، پیروزی ها و شکست هائی در نبردها اتفاق می افتد. صفحه‍ی شطرنج هم میدان جنگی است با طراحی نبردهای کوچک و بزرگ برای کیش و مات کردن حریف. در شطرنج هم که بازی است مثل جنگ که بازی نیست، هر دو حریف باید دارای ” هوش جنگی” باشند یعنی نگاه جامع به میدان جنگ، قدرت سنجش قوای خود و حریف، توان ارزیابی ظرفیت ها و پیشبینی نقشه ها و دامگستری های حریف را داشته، برای دفع و خنثا کردن آن ها نقشه بکشند. با این حال، در نهایت یکی از دوحریف هوشمند، شکست خواهد خورد اما شکست حریفی که از ابتدا فاقد این ” هوش جنگی” باشد حتمی است. اما یک تفاوت بزرگ میان جنگ و بازی شطرنج هست : شطرنج با کیش و مات شاه، به هدف می رسد، ولی هدف جنگ، در بعد از کیش و مات قرار دارد: غنائم جنگی!

*

سرنگونی جمهوری اسلامی انقلاب نیست؛ حفظ و بازسازی همین نظم سیاسی اجتماعی و اقتصادی بدون آخوند، انقلاب نیست. انقلاب، واژگون شدن نظم سیاسی- اجتماعی موجود و جایگزینی اش با حاکمیت و خود مدیریتی توده ها، با در دست گرفتن تعیین سرنوشت شان، با استقرار دموکراسی سیاسی و اقتصادی، یعنی یک انقلاب اجتماعی است. اما در اپوزیسیون ضد انقلابی، عمدی حساب شده در کار است تا این جنبش را “انقلاب زنانه” بنامند و دولت ها و مجامع امپریالیستی هم تنها برای “حمایت از زنان ایران” به صف شوند و گیس قیچی کنند. برای این جریانات راست، پذیرش آن که این یک جنبش انقلابی است که علاوه بر رهائی زن، محرک ها و مطالبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی رادیکالی هم دارد ممکن نیست و عامدانه آن را به یک وجه زنانه اش تقلیل می دهند، آن هم در حد روسری افکنی و نه پیکار رادیکال با مردسالاری و پدرسالاری که فعلا در مبارزات زنان در مرحله‍ی کنونی جنبش صراحت نیافته است. تصادفی نیست که این جریانات راست و مرتجع تا مغز استخوان ضد انقلابی، شعارهای ” زن زندگی آزادی” و “آخوند باید گم بشه” را با طیب خاطر شعارهای خود می دانند و تکرار می کنند زیرا ” آخوند باید گم بشه” وضع موجود بدون آخوند را می طلبد و شعار زیبای ” زن زندگی ازادی” اگر چه در تقابل آشکار با رژیم ذاتاً زن ستیز و مرگ گستر و آزادی کش و به این اعتبار، شعاری گویا، نیرومند و موفق است، اما تقلیلگر و محدود کننده‍ی انگیزه ها و محرک های این جنبش انقلابی و مه آلود کننده‍ی مطالبات شفاف و روشن یک انقلاب اجتماعی است. انقلاب هنر آبستره نیست که هر تماشاچی با درک و تفسیر خود آن را بفهمد مثل آن تابلوی ورقه های مثلث صورتی رنگ در هم ریخته ( یادم نمانده اثر چه کسی ) که نقاش اش نام آن را “گاوها در چمنزار” گذاشته بود!

متاسفانه خود جنبش پخته نشده و به مرحله‍ی طرح شعارها و مطالبات رادیکال وارد نشده است زیرا در شکل جنگ و گریز رزمندگان محلات و تجعمات اعتراضی گروه های متغیر شهروندی به پیش می رود و هنوز جنبش های اجتماعی کارگران، زنان، ملت ها و غیره به صورت صفوف متشکل با هویت جنبشی و اجتماعی خاص و پرچم و مطالبات خود وارد میدان نشده و فقط بصورت افراد شهروند در مبارزه شرکت دارند.

چنین وضعیتی، در جبهه‍ی سرنگونی، یک ” تقسیم کار” شوم نانوشته اما واضحی به وجود آورده است: گروهی در میدان مشغول جنگیدن و خون دادن اند، و گروهی در بیرون مرزها برای تصاحب غنائم جنگی نقشه می ریزند. وظیفه‍ی گروه اول، سرنگون کردن رژیم، و رسالت گروه دوم، جایگزینی آن است ! خط مشی ما چپ ها ” سرنگونی به دست خود مردم” عملاً به اپوزیسیون های رژیم چنجی تحمیل شده است اما آن ها نگران از این کابوس که آینده‍ی پس از جمهوری اسلامی هم در دست همین مردم قرار بگیرد، در مناقصه ای رقابتی، هریک سخت در تلاش اند که خود را ارزانتر از رقبای دیگر در اختیار دولت های امپریالیست قرار دهند تا بلکه با چتر نجات در تهران پیاده شان کنند!

**

جنبش سرنگونی حاضر در شرائطی بس متفاوت از جنبش سرنگونی ۱۳۵۷ در حرکت است:

در ۵۷ همه از مذهبی و غیر مذهبی، از شهری و روستائی و با سواد و بی سواد، به جان آمده از رژیم شاه و با ذهنی خالی از آینده حول شعار ” مرگ بر شاه!” متحد شده بودند. امروز مردم کف خیابان اگرچه در یک همه باهمی برای سرنگونی رژیم عمل می کنند، اما بخصوص نسل جوان، زنان و کارگران نسبت به آینده خالی الذهن نیستند و ایجاد ” همه باهم” گلّه ای روی آینده ای نامعلوم یا گذشته ای معلوم، به سادگی ۵۷ امکان پذیر نیست و این یک نقطه قوت کیفی است، اما این که هنوز از صفوف متمایز و متشکل با هویت ها و پرچم های مطالباتی روشن خبری نیست یک نقطه‍ی ضعف استراتژیک بالقوه خطرناک است، حفره ایست که اتاق های فکر همه مخالفان ضد انقلابی رژیم و امپریالیست ها برای پر کردن آن به صورت ستادی کار می کنند.
در متن نا آگاهی عمومی ۵۷ از “برکت” قلع و قمع هرچه نیروی چپ و دموکرات و مترقی در رژیم اسلام پناه شاه، با فرود آوردن خمینی که شخصیتی جسور و صریح اللهجه بود، انقلاب، صاحب یک رهبری کاریزماتیک شد. امروز نه آگاهی توده ای به اندازه‍ی آن زمان پائین است، نه رهبری فردی ی کاریزماتیک و معتبر و قابل اعتمادی وجود دارد، نه حزبی فراگیر، نه ستادی سراسری. در نتیجه، هیچ مکانیسم هدایت کلان، عمومی و سراسری در درون جنبش انقلابی فعلی وجود ندارد و پیشرفت جریان تنها در تصمیمات روزانه هسته ای و محله ای خلاصه می شود که حتا اگر نه آنارشیک بلکه هماهنگ باشند، نمی توانند استراتژی کل جنبش انقلابی را تدوین و راه پیروزی اش را ترسیم کنند. حتا اگررژیم اینترنت را مسدود نمی کرد با بهره گیری حداکثری از شبکه های مجازی هم نمی توان این جنبش را به نوعی “ستاد” هدایتِ مشرف بر کل میدان کشوری جنگ مجهز کرد که توانای تجزیه و تحلیل کلان روند اوضاع، توانای جمع بندی از پیروزی ها و شکست های نبردهای مقطعی باشد؛ قادر به طراحی تاکتیک های عمومی و سراسری ( درعین تاکتیک های ابتکاری توده ای ) برای مقابله با تاکتیک های عمومی و سراسری رژیم و قادر به تدوین و ترمیم و اصلاح مداوم خط مشی و استراتژی عمومی جنبش انقلابی ( استراتژی به معنای تعیین متحدین و سیاست های ائتلافی داخلی و بین المللی و برقراری رابطه با آن ها) تا سرنگونی و بعد از آن باشد. این نکته دارای اهمیت کلیدی و لازم به توجه است که در شرایط این کمبود اساسی در جنبش ما، دشمنان اعم از رژیم و اپوزیسیون های ضد انقلابی آن همگی ستادی عمل می کند. در انقلاب ۵۷ هم طرفداران خمینی، ستادی کار کردند و در راه حکومت خدا، هیچ چیز را به خدا واگذار نکردند. ستادی امام اختراع کردند، ستادی در پشت پرده با آمریکا و اروپا معامله کردند، ستادی تبلیعات کردند، ستادی شعار ساختند، ستادی راهپیمائی سازمان دادند، ستادی دسته های چماقدار برای تعرض به چپ ها و دمکرات ها و پراکنده کردن شان تشکیل دادند و با کار متمرکز و نقشه مند و هدایت شونده بود که صحنه را برای ورود خمینی آب و جارو، و زیر پای دولت بختیار و هر رقیب و آلترناتیو احتمالی دیگری را جارو کردند. حالا این رژیم با انبانی از همان تجربه‍ی سازماندهی و رهبری انقلاب ۵۷ و کارنامه‍ی خونین کشورداری سرکوبگرانه‍ی چهل و چهار ساله، با تجربه‍ی کشتارهای سال ۶۰ و کردستان و ترکمن صحرا و خوزستان و خاک سفید و قتل عام ۶۷ و ۸۸ و دی ۹۶ و آبان ۹۸ ، برای درهم شکستن این جنبش بی سر و سامان، به شکلی ستادی عمل می کند. دستگاه های اطلاعاتی اش، دستگاه های انتظامی و نظامی و بسیجی اش، دستگاه قضائی اش، دولت و وزارتخانه هایش، مجلس اش، سپاه سایبری اش، بازداشت گاه ها و زندان ها و شکنجه گاه هایش، رادیو و تلویزیون ها و شبکه های مجازی اش، مطبوعات اش، مسجد و تریبون های نماز جمعه اش و همه و همه ستادی و متمرکز و کارشناسی و با تمام توان و نیرو، زیر نظارت و فرماندهی ستادی ی سازمان کل مدیریت بحران کشور و ادارات مدیریت بحران استان ها، شورای امنیت ملی ومراکز طراحی و تصمیم گیری و سلسه مراتبی بالاتر، برای از نفس انداختن و خاموش کردن این جنبش انقلابی شب و روز کار می کنند. چطور می شود از این سئوال طفره رفت که این جنبش خودجوش بدون یک قطب نما، بدون یک استراتژی واحد، بدون کار ستادی، یعنی بدون هماهنگ و همسو سازی همه اجزای جنبش بر مبنای اشراف بر کل جنبش و وضعیت حریف، تجزیه و تحلیل و جمع بندی و اتخاد خط مشی و تاکتیک های عمومی متناسب با تحول اوضاع، و صرفاً با اتکا به ابتکارات و تصمیمات خود به خودی افراد و گروه های چند نفره پراکنده در سطح کشور می تواند در آن واحد هم راه مصادره‍ی انقلاب توسط مرتجعین ضد انقلاب را سد کند و هم رژیم را به زانو در آوَرَد؟ قطعاً خود اش از پا در می اید هر اندازه هم که جانفشانی کند و هر قدر که چپ های رادیکال خارج از کشور شعارهای نان و کار و حکومت شورائی برایش ارسال کنند. این جنبش اگر با همین روال خودبخودی ادامه یابد، نه اولین، اما یکی از مهم ترین آزمایشگاه های تئوری های بدفرجام آنارکو لیبرالیستی خواهد بود.
جنبش ها معمولا خودجوش شکل می گیرند، اما با خودبخودی آنارشیک بر حریفی که ستادی عمل می کند، پیروز نمی شوند. دلنگرانی و دغدغه‍ی اصلی من در این مورد است و نمی دانم آیا این کمبود حیاتی پر خواهد شد؟ و اگر آری، چگونه. شاید اگر جنبش های اجتماعی پا به میدان بگذارند ( ایا خواهند گذاشت؟) از دل آن ها نوعی جمع نمایندگی شورائی شکل بگیرد… چیزی که فقط یک فرض است.

از تفاوت های مهم با ۵۷، آرایش نیروهای جنگ است. شاه اگر با به میدان آوردن تیربار و زره پوش و تانک به کشتار وسیع مردمی دست زد که با شعار ” ارتش برادر ماست” گل میخک در لوله تفنگ سربازان می گذاشتند، اما حتا در حکومت نظامی با بیست میلیون در خیابان ها رودر رو بود، امروز، آرایش نیرو و عزم و شیوه‍ی رزم بکلی متفاوت است. هیچ زمینه و نشانه ای از نرمش از هیچ طرف دیده نمی شود. تمامی دستگاه امنیتی رژیم شاه عبارت بود از ساواک و اداره دوم ( ضد اطلاعات نیروهای مسلح). جمهوری اسلامی شانزده نهاد اطلاعاتی هریک مستقل از دیگری سازمان داده است. برای مقابله نظامی با تظاهرات خیابانی، شاه به جز پاسبان های بی تجربه و نا آزموده شهربانی برای شورش ها و مشتی لات های شعبان بی مخی، فقط سربازان وظیفه ارتش را داشت ( ایضاً نا آزموده برای سرکوب شورش های خیابانی و آسیب پذیر به لحاظ روانی). افسار ستاد فرماندهی نظامی اش هم در دست مستشاران امریکائی و پنتاگون بود که همه این ها عامل مهمی در ریزش نیروها شدند. جمهوری اسلامی علاوه بر ارتش، سپاه پاسداران را دارد، سازمان بسیج را دارد که بارزترین وجه فاشیسم این رژیم است. در رژیم شاه، در هر نهاد و دستگاهی یک خبرچین ساواک گماشته شده بود اما در جمهوری اسلامی، در صد قابل توجهی مزدور متعصب را با نام بسیجی، در همه ارگان ها و نهادها جاسازی کرده اند که از امتیازات استثنائی برخوردار اند و برای حفظ شان حاضر اند به هر جنایت و بهیمیتی دست بزنند، مثل معافیت از کنکور دانشگاه ها، معافیت از شهریه ها، معافیت های مالیاتی و تنبیهی، معافیت از اخراج، برخورداری ارجحیت های استخدامی، از دستمزدهای خوشخدمتی مضاف بر دستمزد شغلی، از امکانات و تسهیلات برای خانواده و فرزندان و امتیازات تفریحی و خدماتی و زیارتی مجانی و غیره. این خودفروختگان در کارخانه ها، در دانشگاه ها، مدارس، بیمارستان ها، ادارات، محلات، در میان کسبه و بی استثنإ در همه نهادهای دولتی و خصوصی جامعه سازمان داده شده اند. این ها عضوی ادغامی ( انتگره) از پیکر پرسنل هر نهاد اند، خودشان دانشجو و استاد دانشگاه و کارگر و پرستار و راننده و آموزگار و غیره اند که جیره و امتیاز می گیرند تا همقطاران و همکاران شان را لو بدهند و در سرکوب فیزیکی آن ها مستقیماً شرکت کنند. گذشته از نهادهای اطلاعاتی چون انجمن های اسلامی و شوراهای اسلامی و خانه کارگر و حراست های کارخانه ها و دانشگاه ها و ادارات و بیمارستان ها و غیره که آنتن دستگاه های امنیتی و بازوی سرکوب اند، باندهای موسوم به ” لباس شخصی” ها هم هستند که از میان همین بسیجی های مساجد و محلات، و از میان اراذل و اوباش و حتا از میان زندانیان تبهکار محکوم به حبس های سنگین در ازای جیره یا تخفیف مجازات، سازماندهی و آموزش داده می شوند. همه این نهادهای عریض و طویل سرکوب، هرساله چند رزمایش برای مقابله با شورش های شهری تمرین کرده و چندبار هم بطور واقعی با این شورش ها و قیام ها در ابعاد کوچک تا بزرگ، درگیر شده، تجربه آموخته اند و حاشیه‍ی غافلگیر شدن شان با شورش های شهری باریک است. مردم ما امروز در خیابان تنها همچون ۵۷ با سرباز وظیفه رو به رو نیستند و سر و کارشان با ارتشی نیست که افسار اش در دست آمریکا و اروپا باشد و فرماندهان اش با ” هُش” گفتن یک دولت خارجی پشت رژیم را خالی کنند. ریزش نیروی سرکوب به سادگی رژیم شاه نخواهد بود.
حتا هیچ ابله و خیالپردازی نمی تواند انتظار داشته باشد که جنبش سرنگونی به ساز و برگ ها و ساز و کارها ی هموزن رژیم مجهز شود تا بتواند با آن هماوردی کند. گاه یک پل عظیم با شکستن یک میخ پرچ فرو می ریزد. همه دیکتاتوری های قَدَر قدرت و امپراتوری های ” ابدی” از میان رفته اند و جمهوی اسلامی هم مستثنا نیست اما باید جنبش انقلابی با تداوم پایداری و گسترش خود، این هیولا را عاجز ساخته و به زانو در آورد. باید امیدوار بود که مردم در جنگ روانی رژیم را مستأصل کنند. با بی اثر کردن تبلیغات و دروغ و شایعه سازی و اعتراف گیری های زیر فشار و تهدید ها، نرم افزار جنگی اش را از کار بیاندازند و با ادامه‍ی ” یک نفر کشته شه، هزار نفر پشتشه”، سخت افزار جنگی اش را فلج کنند. آیا جنبشی که تا به امروز با پرداخت بهائی سنگین چنین کرده است، قادر به ادامه این مسیر خواهد بود؟ کاش چنین باشد.

پیروزی نهائی در جنگ از پیروزی ها و دستاوردهای نبردهای مقطعی مایه می گیرد. جنبش انقلابی جاری در نبردهای تا به امروز، دستاوردهائی غیر قابل پس گرفتن را به ثبت رسانده است که حتا اگر انقلاب شکست بخورد، هریک از این دستاورد ها در تاریخ ما به تنهائی یک انقلاب به حساب خواهند آمد. هر یک از این پیروزی ها و دستاوردها ارکانی از این رژیم را بکلی ویران، و ارکانی را دچار ترک و بی ثباتی کرده اند از آن میان:

قیام زنان علیه حجاب اجباری، نه تنها قیامی فمینیستی و دموکراتیک بلکه از آن اساسی تر، قیام علیه شریعت اسلامی و در آتش افکندن رکن اساسی ایدئولوژک و هویتی رژیم جمهوری اسلامی و پایکوبی به دور آن است. این موضوع فراتر از اهمیت انقلابی اش در ایران، در شرائطی چشمان ناباور عالمیان را به شورش علیه حجاب اجباری در کانون حاکمیت اسلام سیاسی خیره کرده و به منبع الهامی تبدیل شده است که نه تنها در منطقه و کشورهای مسلمان نشین، بلکه در کشورهای غربی نیز سرطان اسلام سیاسی از طریق گسترش حجاب اسلامی با سو استفاده از قانون لائیسیته و حق آزادی پوشش در این کشورها، در حال خزیدن و چنگال فرو کردن است.
زنان شجاع و جنگنده در تاریخ کم نبوده اند، اما شجاعت و بی باکی پهلوانانه ای که زنان در این جنبش در نبرد رو در رو با نیروهای سرکوب و هَل من مبارز طلبیدن باور نکردنی شان در دهان اژدها نشان داده و می دهند یک بُعدِ اجتماعی – تاریخی پیدا کرده است. این زن ها برای ابطال حکم عالمگیر دینی- مردسالارانه‍ی ” جنس ضعیف”، فراتر از نمونه های فردی فراوان در دنیا، یک گواه ” اجتماعاً لازم” را به ثبت تاریخ رساندند.
دوشادوشی زنان با مردان و غالباً پیشتازی شان در این جنبش، در هر شکل و سطحی از مبارزه و نه در نقش پشتیبانی و در حاشیه، گواهی بازهم ” اجتماعاً لازم” بر برابری توان ( سرکوب شده‍ی) زن در مدیریت و هدایت با مردان است.
تقدس شکنی ی رژیم مذهبی، از دستاوردهای بزرگ این جنبش بوده است. آتش زدن بنرهای رهبران و شخصیت های مذهبی حکومت، آتش زدن حوزه های علمیه و عمامه پرانی و فراری دادن و کتک زدن آخوند در ملأ عام، به صورت تجسمی تر و عمومی تری از فحش های ذلت بار به شخص خامنه ای تقدس دینی این حاکمیت سیاسی را برای همیشه در هم شکسته است.
ملت های تحت ستم، اگرچه نه هنوز همگی با مطالبه‍ی حقوق سرکوب شده‍ی ملی خود اما با هویت اتنیکی در هیئت استانی، از زیر خاکستر سانسور به ملأ در آمده اند. همین که حالا دیگر کسی نیست که نام بلوچ و بلوچستان به گوش اش نخورده باشد، یک دستاورد پس نگرفتنی است. این ملت های برخاسته را دیگر نمی توان به فراموشخانه‍ی افکار عمومی برگرداند.
و نهایتاً این که جنبش تا همینجا توانسته است رژیم جمهوری اسلامی را برای همیشه در محاصره‍ی نفرت و کینه‍ی مردمانی آشتی ناپذیر گرفتار سازد. از همینجا به بعد هرچه پیش اید، عزم مردم برای سرنگونی این رژیم، با هر ترفندی بازگشت ناپذیر و تخفیف نیافتنی است. اگر جنبش حاضر فرسوده شود و از نفس بیافتد، در آن صورت، مردم همچون ماری در خانه، خواب را بر رژیم حرام خواهند کرد. حکومت کردن با خیال آسوده تمام شد. از این به بعد، کابوس است!


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست