سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مارکس، آزادی و انقلاب


قربان عباسی


• سرچشمه آزادی ما درست اینجاست که بتوانیم و ازاین امکان برخوردارباشیم که سرشت و استعداد خود را عینیت ببخشیم اما درجامعه طبقاتی و دچاراستثمار امکان خودپرورانی، خود تعین بخشی برای طبقات فرودست وجود ندارد بلکه آنها تنها ابزار خودپرورانی طبقات بالادست هستند و استثمار و ستم ازدید مارکس جزاین معنایی ندارد. معنای مفهوم خودبیگانگی هم ازهمینجاست که نشئت می گیرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۵ آبان ۱۴۰۱ -  ۱۶ نوامبر ۲۰۲۲


باید هستی های مصادره شدمان دوباره به ما بازگردد

مارکس به ذهن فلسفی به دیده تحقیر می نگریست. در برابر نهاده ی [تزهای] یازدهم پرآوازه اش درباره فویر باخ اعلام کرد که فیلسوفان به راه های گوناگون جهان را تفسیر کرده اند؛ اما نکته برسر دگرگونی جهان است». اما برای دگرگونی جهان قبل ازهرچیز باید آن را خوب بفهمیم. البته مارکس قصد ندارد که جای اندیشه ها را به عمل کور بدهد بلکه می خواهد نوعی فلسفه عمل طراحی کند تا آنچه را که درمی یابد دگرگون کند.

دربرابر نهاده دوم درباره فویر باخ ادامه می دهد:

«انسان باید درعمل حقیقت، یعنی واقعیت و قدرت و این جهانی بودن اندیشه خود را ثابت کند. بحث برسر واقعیت یا ناواقعیت اندیشه ی جدا ازعمل مسئله ای صرفاً مدرسی است».

نظریه عمل محور گاه«شناخت رهایی بخش» نامیده می شود. یعنی اول بشناس بعد تغییر بده. بدینسان نوعی خود-شناسی درکاراست. شناخت دراینجا مسئله ای صرفاً نظری نیست بلکه معطوف به تغییر و دگرگونی است. تاکید برتفاوت و ناهمانی و ناهمسانی است. اینجاست که خود و شناخت آن به صورت نوعی نیروی اجتماعی یا سیاسی درمی آید.

مسئله بعدی که درمیان است این است که کوشش برای تغییر و وارهانیدن خود ازیک وضع پای ارزش ها را به میان می کشد. بنابراین فلسفه مارکس فقط معطوف به امرواقع نیست بلکه با ارزش ها هم گره می خورد. تاکید مارکس برعملگرایی صرفاً نوعی روی برتافتن از نظر ورزی انتزاعی، روشنفکرستیزی تند و تیز نیست. مارکس واقف است که بدون این تفکر نظری هیچ جهان واقعی برای ما وجود نخواهد داشت. اما او نگران است که فلسفه فقط به فعالیتی شبهه ناک تبدیل شود البته این نگرانی را می توان دراندیشه های دریدا، ریچاررورتی، ویتگنشتاین، آدرنو و بنیامین و هایدگر هم دید. مارکس می خواهد پافراتر بگذارد و طرحی نو دراندازد. این جهان با تمام مناسبات و روابطی که برآن حاکم است یا مطلوب ماست یا نیست. و اگر غیرعادلانه است، ظالمانه است و ستمگرانه دیگر نمی توان به صرف توصیف آن محدود شد بلکه باید گامی علمی برداشت و چنان مناسباتی را به هم ریخت. درغیر این صورت فلسفه با دفترچه راهنمای تلفن چه فرقی می کند؟

هگل با ایده الیسم خود از ایده آغاز می کند و ایده را بنیاد واقعیت می داند.اما مارکس می پرسد این ایده یا ایده ها ازکجا آمده اند؟ ما درمقام انسان ابتدا باید با جهانی پیوند داشته باشیم بعد درباره آن تامل کنیم بدون وجه مادی جهان-واقعیت-حقیقتی درکارنیست. ببینیم مارکس چه می گوید:

«تولید اندیشه ها، مفاهیم و آگاهی درآغاز با فعالیت مادی و مراوده مادی انسان ها به هم آمیخته شده است. درواقع تصورکردن، اندیشیدن و مراوده ذهنی همان برون ریزی رفتارمادی انسانهاست. نظرات و ایده های ما درباره سیاست، حقوق، اخلاق، دین و متافیزیک همه ریشه مادی دارند انسان ها تولید کننده مفاهیم و اندیشه هستند اما ماده اولیه آن از زندگی مادی، بستراجتماعی و تاریخی آنهاست که شکل می گیرد»

مارکس ازمنظر معرفت شناختی آگاهی را به جهان مادی گره می زند.فردی که دریک خانواده فقیر و نابسامان متولد و بزرگ می شود شکل آگاهی او ازجهان متفاوت از شکل آگاهی فردی است که در پرقو بزرگ می شود. معرفت امری اجتماعی و طبقاتی است. خوب فرض کنید که ما می خواهیم خودمان را شکل دهیم و آنی را تولید کنیم که خود می خواهیم چکار باید کرد؟ اگر دربند ضرورت و نیازمادی باشیم مجبوریم مثل جانوران باشیم تا انسان. برای انسان شدن تو باید از سطح نیازهای مادی بگذری. آزادی یعنی همین. آزادی یعنی توانایی شکل دادن به خود بدون اسیرشدن دربند نیازهای مادی. بنابراین آزادی نوعی افزونی افریننده است نوعی superabundance.

مشخصه انسانیت چیست؟ آگاهی برطبیعت و هستی خویش ولی این آگاهی منوط به وضعیت مادی افراد است. این آگاهی قبل ازهرچیزی خود را درزبان متجلی می کند زبان هرفرد و طبقه ای از نیازهای او و ازضرورت مراوده با دیگران است که شکل می گیرد. اما قرارنیست زبان و اگاهی درعین آنکه ازضرورت و ماده شکل می گیرد به آن وابسته بماند. ادبیات نمونه آن است.

چه زمانی اندیشه می تواند شروع به خیال پردازی کند؟ زمانی که مستقل از واقعیت مادی است.مارکس می گوید: «هنگامی که جامعه ای مازاد اقتصادی معینی برتر ازضرورت های مادی به دست بیاورد می تواند اقلیتی ازاعضایش را ازمقتضیات کارتولیدی برهاند و به این امتیاز نائل کند که به پدید آورندگان فرهنگی درآیند و فلسفه می تواند به اوج شکوفایی خود برسد»

مارکس اشاره می کند:

«اولین شکل ایدئولوژیست ها یعنی کشیشان با تقسیم کار بود که شکل گرفتند. ازاین لحظه به بعد آگاهی می تواند خود را گول بزند که چیزی جز آگاهی از کردارموجود است. اینکه چیزی را نمودار می سازد بی آنکه چیزی واقعی را نمودارسازد»آگاهی وقتی خود را ازجهان وارهاند می تواند خود را با خیالپردازی درباب یزدان شناسی، فلسفه، اخلاق و مانند آن مشغول کند»

کمی دقت لازم است. ازدید مارکس تمام اشکال آگاهی پدیدارشده بیرون از حیطه عمل درواقع خیال پردازی ذهن های رهیده از مقتضیات مادی هستند. فلسفه و یزدان شناسی متعلق به دلخوش های سیری است که دربهشت های خود سیر می کنند.

بنابراین اندیشه نه تنها فراورده ای تاریخی است بلکه طبقاتی هم هست.به نظر مارکس فرهنگ فقط یک والد دارد و آن کاراست. کار ذهنی و کاریدی. هراندیشه ای علت های مادی خود را دارد. اندیشه اعتقاد به معاد و رستاخیر علت مادی دارد. برآیند خواست توده های فقیر و محرومی است که ازعدالت این جهانی محروم بوده اند و درغیاب حلوای نقد درپی نسیه می گردند. همچنان که اندیشه های خود مارکس هم ریشه مادی و علت مادی دارد. خودمارکسیسم نمی توانست دردوره شارلمانی یا چوسر وجود داشته باشد. بلکه پدیده ای وابسته به زمان و مکان است. چیزی است که دربرابر تز سرمایه داری برکشیده می شود. مارکسیسم نقد درونمایه سرمایه داری است و می خواهد با نقد وضع موجود به فراتر ازآن بگذرد.

مفهوم بعدی درآثار مارکس کلمه بورژوازی است همان عاملان پویا و متحرک سرمایه داری. مارکس آنها را می ستاید چون هرجا

بورژوازی چیرگی یافته به همه روابط فئودالی، پدرسالارانه پایان بخشیده است و پیوندهای جوراجور فئودالی را که انسان را به فرداستان طبیعی اش وابسته می کرد بی رحمانه ازهم گسست. اما رابطه انسانها را به نفع شخصی محض و پرداخت نقدی و نگاه پولی بی عاطفه فروکاست. بورژوازی اینک در حسابگری های خودخواهانه خود غرق شده است…دریک کلام استثمارعریان، بی شرمانه و وحشیانه…حتی روابط خانوادگی را هم دریده و آن را به رابطه صرف پولی فروکاسته است.»

و دقیقا این وضعیت پرتلاطم اما ویرانگر است که پایه مادی اندیشه سوسیالیسم را فراهم می آورد. درست است سرمایه داری همه اشکال سنتی ستمگری را ازمیان برداشت اما خود واقعیت سبعانه ای را دامن زده است که باید برچیده شود شکل استثمار انسان ازانسان.

پس به طور کل مارکس درمقام فیلسوفی ماده باور اعتقاددارد که واقعیت بنیادی تر ازاندیشه است.و هستی اجتماعی ماست که آگاهی ما را تعیین می کند و نه برخلاف ایده الیست ها وارونه آن. می گوید

«زندگی را آگاهی تعیین نمی کند بلکه آگاهی را زندگی تعیین می کند» مارکس وارونه هگل است. ازلحاظ مارکس انچه می گوییم یا آنچه می اندیشیم مهم نیست مهم و تعیین کننده کاری است که می کنیم. عمل ماست که تعیین می کند ما که هستیم. سال ها درباره ظلم و ستم صحبت کنیم چیزی را عوض نمی کند آنچه مهم است این است که چکاری را برای زدودن این لکه ننگ ستم ازپیکر بشریت می کنیم.

فرض کنیم الان همه ما نسبت به روابط ستمگرانه کارفرما و کارگر درایران واقف هستیم. این وضعیت دلهره آور و اسف انگیز اندیشه تغییر وضعیت را درذهن ما پدید می آورد. اما تلاش برای برداشتن گام بعدی را نه وضعیت مادی بلکه اندیشه ماست که تعیین می کند. اگر هستی مادی عامل اصلی پویایی بود همه باید مبارز و قهرمان می شدیم. درحالی که فقط تعداد اندکی حاضرند برای رفع این روابط ظالمانه پیه زندان و شکنجه را به تن بمالند. دراینجا هستی اجتماعی مهم است یا اندیشه؟

مارکس می گوید اندیشه مهم است اما هستی اجتماعی بنیادی تراست. این زیربنای جامعه است که روبنای فرهنگی، حقوقی، سیاسی و ایدئولوژیکی را می سازد.

آموزه زیربنا/ روبنای مارکس برآن است که همه شکل های اجتماعی را سرانجام تعارضات و تنازعات درون تولید مادی تعیین می کند. ازدید مارکس ایده ها کارکرد سیاسی دارند و این ما را به مفهوم مارکسیستی ایدئولوژی می رساند.

مارکس می گوید:

اندیشه های طبقه حاکم در هرعصر اندیشه های حاکم اند یعنی طبقه ای که نیروی مادی حاکم جامعه به شمار می آید درعین حال نیروی فکری حاکم نیز هست. طبقه ای که وسایل تولید مادی را دراختیاردارد درعین حال بروسایل تولید فکری نیز مسلط است. اندیشه های حاکم چیزی جز بیان ایده آل ارتباط های مادی مسلط و توجیه وضعیت موجود نیستند.

طبقه حاکم گاه فلسفه را نیز دراختیار می گیرد و ازآن برای توجیه وضع موجود بهره می برد یعنی فلسفه فرمی ایدئولوژیک پیدا می کند تا توجه مردان و زنان مبارز را ازستیزه های تاریخی منحرف کند. و این کار را با تقدم امرروحانی (اندیشه) بر امر مادی انجام می دهد. اینجاست که مارکس هگلیان را سرزنش می کند.

سوال این است اگر واقعاً بشر فقط فراورده متعین شرایط مادی است پس چگونه می توان امیدواربود که بشریت روزی بتواند این شرایط مادی را دگرگون کند؟ اصلاً خود مارکس چرا استثناست؟

انسان شناسی مارکس

ازدید مارکس فرد موجودی اجتماعی است و غایت هستی نوعی تک تک ما عبارت است ازتحقق بخشیدن به خود نوعی مان.اینکه به عنوان یک انسان سرشت خود را محقق کنیم. هدف هستی فردی و اجتماعی ما نوعی self-development است نوعی خودپرورانی. بنابراین اخلاق مارکس یک اخلاق زیبایی شناختی است نوعی به کارگیری توانمندی خود واقعیت بخشی یا همانئself-fulfilling. درنظر مارکس سوسیالیسم یعنی حرکتی عملی برای فراهم کردن وضعی که امکان خود تحقق بخشی و خودپروری برای همه در دسترس باشد. دعوای مارکس سراین بود که وضعیت طبقاتی حاکم اجازه خودشکوفایی و خودپرورانی را به کارگران و افراد طبقات پایین نمی دهد و این امکان فقط به طبقه مسلط جامعه محدود می ماند. او قبول می کند که کار به عنوان قلمروی ضرورت باقی خواهد ماند اما درفراسوی کار است که امکان بالیدن انسان فراهم می شود و آزادی دقیقا یعنی برخوردارشدن از وضعیت خودپرورانی یعنی رهیده از دام ضرورت اینکه وقت داشته باشی جز نیازهای شکم و زیر شکم به قلمرو مغز و سر هم برسی.

درواقع مارکس می خواهد از شخصیت انسان کالازدایی بکند و امکانات فراوان بالندگی حس فردی را ازبند آن منطق انتزاعی و فایده باورانه وارهاند. او دنبال فاعلی انسانی است که آزاد باشد و خودسازنده self-fashioning. بتواند خود را آنگونه که می خواهد شکل دهد و بتواند سرشت تحقق یافته خود را نمود داده و بیان کند و به عبارتی به مرحله self-expression برسد. فقر موجب self-denial می شود. موجب انکارنفس و مارکس دقیقاً خلاف آن را می خواهد. سرچشمه آزادی ما درست اینجاست که بتوانیم و ازاین امکان برخوردارباشیم که سرشت و استعداد خود را عینیت ببخشیم اما درجامعه طبقاتی و دچاراستثمار امکان خودپرورانی، خود تعین بخشی برای طبقات فرودست وجود ندارد بلکه آنها تنها ابزار خودپرورانی طبقات بالادست هستند و استثمار و ستم ازدید مارکس جزاین معنایی ندارد. معنای مفهوم خودبیگانگی هم ازهمینجاست که نشئت می گیرد. الیناسیون به لحاظ حقوقی یعنی واگذار کردن چیزی ازخود به دیگری. آنچه متعلق به توست دراختیاردیگری قراربگیرد. استعداد تو برای خوشبختی توست اما طبقه مسلط آن را دراختیارخود می گیرد و تو تبدیل می شوی به کالایی محض به شئی که فقط ابزار تحقق میل و اراده دیگری هستی. مارکس این را loss of reality می نامد یعنی بریدن ازواقعیت.

کارگر کار می کند تولید می کند اما فراورده او دراختیار ارباب قرارمی گیرد. کارگرهر چه بیشتر سعی کند بیشتر وضعیت موجود را تحکیم می بخشد. درمورد دین هم چنین است هرچه بیشتر به خدا بپردازد کمتربه خود می پردازد.

او درواقع نگران وضعیتی بود که انسان به آلت دست مخلوق خود تبدیل شود. کالاها درجهان سرمایه داری وجهی جادویی دارند و انسان تلاش می کند با کار بیشتر و کسب پول بیشتر آنها را به خود متعلق کند. مارکس این را حکومت مرده برزنده می داند. خاصه درمورد پول. نشان می دهد که چگونه انسان ها قربانی این کالای همگانی شده اند. و می گوید:

پول روسپی همگانی، پانداز همگانی مردان و مردمان است. پول نوعی زبان آشفته است که درآن همه کیفیت های انسانی و طبیعی به هم می ریزند و وارونه می شوند و همه چیز می تواند به طرز جادویی به چیز دیگری مبدل گردد.

حرف مارکس این بود که هستی های مصادره شده ما دوباره به خودمان بازگردد. مارکس معتقد بود

تاریخ سرمایه داری تاریخ فردگرایی انحصارطلبانه ای است که درآن هرانسان مالداری درفضای خودمدارانه ی خویش در را به روی دیگران می بندد و به دیگران فقط به چشم ابزارهایی می نگردد که به کار پیشبرد منافع اشتهاآور او می آید. دربیانیه حزب کمونیست می نویسد

پیشرفت آزادانه هرکس می بایست شرط پیشرفت آزادانه همگان باشد واین مقصود را می توان تنها با برانداختن مالکیت خصوصی به دست آورد. درباره تاریخ می نویسد

تاریخ هیچ نمی کند. تاریخ هیچ ثروت انبوهی در اختیارندارد تاریخ دست به جنگ نمی زند انسان است که انسان واقعی زنده که این همه را انجام می دهد تاریخ چیزی نیست مگر فعالیت انسان که پی جوی هدف خوداست. در هجدهم برومر می نویسد

انسان ها تاریخ خود را می سازند اما نه همانگونه که میل دارند انسانها تاریخ را نه درشرایطی که خودبرگزیده اند بلکه درشرایطی می سازند که مستقیماً با آن رودررو می شوند و ازگذشته به آنها داده شده است و انتقال یافته است. سنت همه نسل های مرده چون بختکی برمغزهای زندگان سنگینی می کند. انقلاب برای اینکه به محتوای خود دست یابد باید بگذارد که مردگان مرده های خود را به گور بسپارند.

انقلاب باید محتوای خود را ازآینده بگیرد و نه از گذشته.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست