سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شکوه خیزش جوینده­ گان شادی (۵. رژیم چنج و دولت در تبعید؟ !Oh! Come on)


محمد قراگوزلو


• راست خارج از کشور که بعد از “اکسپایر” شدن رضا پهلوی می­ رود که از آمستردام تا تورنتو چند زلینسکی بسازد خیالش راحت باشد که امکان “رژیم چنج” و شانس موفقیت پروژه­ ی “دولت انتقالیِ تکثرگرا” در ساحت سیاسی ایران صفر است. با چیزی کمتر از صفر موافقید؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۶ آبان ۱۴۰۱ -  ۲٨ اکتبر ۲۰۲۲


در آمد! با این فرض که مخاطب عزیز ما از چند و چون کلی حوادث مهم پیشینی این داستان آگاه است اجازه دهید روایت را از جایی شبیه نیمه ­ی آن آغاز کنیم. از واقعه­ یی کلیدی در جهانِ پسا ۱۱ سپتامبر. هرچند اندک تاملی در عنوان بحث نهیب می­ زند که کمی به پیش تر بازگردیم و از سوراخ کلید هم که شده به تحولات ارتجاعی موسوم به “انقلاب رنگی یا مخملی” و “رژیم چنج” متعاقب فروپاشی شوروی و دوران پسا دیوار بنگریم. زمانی که قدر قدرتی امپریالیسم امریکا آغاز شده و یکه بزنان ناتو سر تمام گردنه ­ها را گرفته بودند. با این حال ورود به چنین مقولاتی فی ­الحال از مجال این مجمل خارج است و خواننده را تا حدودی به حاشیه می ­برد و از نکات مورد نظر نویسنده دور می ­کند. در نتیجه به پنج شش ماه پس از ۱۱ سپتامبر بر می ­گردیم تا شکل ویژه یی از “رژیم چنج” را در افغانستان به سرعت دوره کنیم و نشان دهیم که اتخاذ چنان روشی برای ایران (تشکیل دولت در تبعید مطابق با آنچه رضا پهلوی اخیرا گفته است) چقدر موهوم است. مثل همیشه مباحث ما جدی و سیاسی خواهد بود و مستقل از کنایت ­ها و اشارت ­ها – به منظور پرهیز از طرح نام کسان – مطلقا از ادبیات زشت و سخیف و نازل طیف­ های اطراف جناب پهلوی (فرشگرد و امثالهم) فاصله خواهد داشت.

اجلاس بن و نخستین رژیم چنج پسا ۱۱ سپتامبر!
دقیقا ۳۶ روز پس از واقعه ­ی ۱۱ سپتامبر یعنی در تاریخ ۱۶ اکتبر ۲۰۰۱ (۱۵ مهر ۱۳۸۰) جنگ ارتش امریکا و متحدان­اش در ناتو – از جمله انگلستان و فرانسه- تحت عنوان “عملیات عدالت پایدار” علیه امارت اسلامی طالبان شروع شد. از سوی دیگر حمله ­ی ناتو به طالبان مسیر را برای یورش نیروهای “ائتلاف شمال” هموار ساخت. با این حجم نیروی نظامی تمام دژهای دفاعی امارت طالبان از هم گسست و شیرازه­ ی حکومت درهم شکست و ۳۹ روز پس از شروع جنگ کابل همچون شهری بی دفاع تسلیم برهان­ الدین ربانی شد. برخلاف سایر “رژیم چنج” ها فروپاشی امارت طالبان با دخالت اصلی و مستقیم ناتو – از زمین و آسمان – و همکاری نیروهای بومی متشکل در “ائتلاف شمال” (به طور مشخص مجاهدین) شکل بست. در واقع مجاهدینِ افغان برای پس گرفتن قدرت از متحد دیروز و دشمن آن روز خود (طالبان) به عنوان نیروهای نیابتیِ پادوی ناتو و نه حتا پیاده نظام وارد میدان شدند. امارت طالبان فرو ریخت و فصل بعدی داستان یعنی مذاکره برای تشکیل دولت جانشین شروع شد! این فصلِ داستان برای ما ایرانیان- به ویژه در حال حاضر – بسیار مهیج است! لطفا گوش کنید!

برای انجام فرایند انتقال قدرت از طالبان منهزم به “دیپلومات”های جدید افغان شهر بن آلمان در نظر گرفته شد و مقرر گردید با حضور گروه ­ها و افراد دارای پایگاه اجتماعی و بهره­ مند از نفوذ قومی و قبیله­ یی و ملی نشستی برگزار شود. این نشست در میانه ­ی آذر ۱۳۸۰ یعنی تقریبا سه ماه بعد از واقعه ­ی ۱۱ سپتامبر و دو ماه بعد از شروع جنگ ناتو و کمتر از یک ماه پس از جمع شدن بساط امارت طالبان انجام شد. اجلاس بن که تحت عنوان «رد پای روشن» نامگذاری شده بود در غیاب طالبان و با مشارکت فعالانه ­ی نماینده ­گانی از چهار جریان “ائتلاف شمال” – متشکل از طیف وسیعی از مجاهدین افغان- و “تشکیلات پیشاور” به رهبری پیر سیداحمد گیلانی و “سازمان قبرس” تحت مسوولیت همایون جریر و جمعی از هواداران ظاهرشاه (پادشاه سابق) موسوم به “جریان رم” شکل گرفت. پیشتر گفتیم که طالبان و حزب اسلامی حکمت­یار – به عنوان طرف مغلوب و مغبون جنگ – از حضور در اجلاس باز مانده بودند. در جریان اجلاس بن اختلافاتی در خصوص نحوه­ ی توزیع قدرت به وجود آمد. یک سوی مهم این دعوا یونس قانونی بود که از قدرت و نفوذ بسیار زیادی در ائتلاف شمال بهره می برد. وی از طرف محمد جواد ظریف (سفیر ج اسلامی در سازمان ملل و نماینده ­ی حکومت در اجلاس) مجاب و شیرفهم شد. در جمع­بندی نهایی دو فرد مورد اعتماد ناتو و غرب به منظور تصدی قدرت معرفی شدند: عبدالستار سیرت و حامد کرزای. سرانجام همای اقبال کسب قدرت و متعاقبا ثروت و خر پول شدن خود و اخوی و تمام قوم و خویش و قبیله روی شانه­ ی کرزای نشست! این داستان یادتان نرود تا به دو سه نکته ­ی دیگر اشاره کنم.

واقعه ­ی ۱۱ سپتامبر همزمان است با انتخاب دولت نئوکان بوش دوم. جنگ افغانستان و عراق به دستور مستقیم او و همکارانش از جمله دیک چنی (معاون اول رئیس جمهوری) دونالد رامسفلد و پل ولفوویتز و کاندولیزا رایس و سایر گنگسترهای جمهوری خواه شروع شد. طرح مشهور “مثلث شرارت” و قرار گرفتن ایران و سوریه و عراق بعد از افغانستان در سیبل حمله ­ی امریکا از سوی همین گنگ برنامه ریزی شد. همزمان با بوش در ایران خاتمی دور دوم ریاست جمهوری خود را آغاز کرده بود. دولت او در ادامه ­ی خط و برنامه ­ی دولت و شخص رفسنجانی شدیدا به دنبال ادغام سرمایه­ داری ایران در سرمایه­ داری غرب بود و به همین سبب نیز از سرشاخ شدن با امریکا سخت می­ گریخت. سهل است به دنبال راهی برای کرنش بیشتر به امریکا و غرب بود. در نتیجه خاتمی و دولت و هواخواهانش نیمه شب ۱۱ سپتامبر و به محض صدور حمله از سوی خالد شیخ محمد (مغز متفکر عملیات) و حتا پیش از با خبر شدن بن لادن و ظواهری از اصابت دومین هواپیما و به محض فروریزی نخستین برج منهتن دست به کار شدند و ضمن روشن کردن شمع و عزاداری و استفاده از لاله ­ها و رژ و لاک ناخن و کراوات سیاه به همدردی با دولت امریکا و عزاداری پرداختند. ظاهرا خطر جنگ از سر ایران پریده بود. مضاف با اینکه همان زمان هم روشن بود که با وجود رئیس جمهور یاغی و گردنکشی همچون صدام حسین – که با سرعت تانک کویت را گرفته بود و جدی ترین تهدید برای امنیت اسرائیل به شمار می رفت – و با وجود قذافی و بشار اسد طرح موضوع “بعد از افغانستان نوبت ایران است” از سوی اپوزیسیون راست و “چپ” به شدت مضحک است.

بعد از افغانستان نوبت ایران نبود!
با این حال نکته ­ی بسیار جالب و سخت مهم – که چه بسا بسیاری از مخاطبان این مقالات نشنیده ­اند – این است که همزمان با اجلاس بن، کنفرانس دیگری نیز در همان نزدیکی ­ها در حال برگزاری بود. با حضور کی؟ بله درست حدس زدید. با حضور “پرشور” اپوزیسیون راست و چپ ایران که گمان می زد به همت سخاوتمندانه ­ی جورج بوش پسر “بعد از افغانستان نوبت ایران است” پس باید هر چه زودتر “دولت در تبعید” تشکیل شود و پروسه ­ی انتقال قدرت از ج الف به دولت آینده را تسریع و تسهیل کند. شاید جناب حسین لاجوردیِ دموکراتِ جمهوری خواه – از مبتکران کنفرانس – بیشتر بتواند از جزئیات این نشست ما را مطلع کند اما تا جایی که نویسنده می­ داند از جمع سوسیالیست ­های مدعو فقط یکی دو نفر در مخالفت با پروژه ­ی فوق بحث ­هایی را مطرح کرده ­اند که این قلم از نام و متن سخنان آنان به کل بی خبر است و چه خوب اگر این رفقا و یا رفقایی که احتمالا در این کنفرانس شرکت داشته ­اند ما را نیز از جزئیات مباحث آن مطلع سازند.

به هر حال همزمانی اجلاس بن برای انتقال قدرت سیاسی از امارت منهزم طالبان به دولت حامد کرزای با کنفرانس “بعد از افغانستان نوبت ایران است” و تلاش اپوزیسیون وطنی برای تشکیل دولت در تبعید و عقب نماندن از قافله چندان اتفاقی نبود. ارتباط این دو نشست برای من دانسته نیست اما بی شک کنفرانس وطنی­ ها در راستای سیاست “رژیم چنج” امپریالیسم امریکا پس از عروج بوش دوم و شروع جنگ دوم خلیج شکل گرفته بود. مستقل از اینکه مقام ­های ارشد کاخ سفید – از هر دو حزب – بارها به تاکید گفته ­اند که سیاست اصلیِ­ شان در تقابل با ج الف نه تغییر سیاسی بلکه اصلاح رفتارهای منطقه­ یی و مهار برنامه ­های اتمی و موشکیِ آن در راستای حفظ امنیت اسرائیل و متحدانِ شان است و بیش از براندازی به دنبال یک ج الف ضعیف و قدرت درجه دو منطقه ­یی می ­گردند اما اپوزیسیون راست و بخشی از “چپ” رژیم چنجی همواره با نگاه ملتمسانه از امریکا و غرب خواسته است بالاخره کاری بکنند دیگر! جنبش سبز که مهم ­ترین شکست پروژه­ ی ادغام در سرمایه ­داری غرب و حذف قوی­ ترین جناح اصلاح ­طلبان از قدرت بود آن­قدر تاب نیاورد تا این مطالبه را با شعار “اوباما! اوباما! یا با اونا یا با ما” و شعارهایی علیه مردم تحت ستم غزه و لبنان و سوریه در خیابان مطرح نکند. غافل از اینکه اوباما و وزیر خارجه­ اش برای رام کردن سرکشی­ های تهران پروژه ­ی برجام را با تشدید تحری م­ها پی می ­گرفتند! برخلاف تصور ساده­ لوحانه ­ی بخش وسیعی از چپ، بورژوازی ایران فارغ از جناح اصلاح طلب یا اصولگرا و معتدل خود با حفظ جاه طلبی ­های منطقه ­یی اش همواره در جست­و­جوی راهی “آبرومندانه” برای ادغام در سرمایه­ داری غرب بوده است. خوش­بینی محض است که “برجام” را ابتکار عمل حسن روحانیِ شیفته­ ی انگلستان یا مهارت جواد ظریفِ ضد روسِ عاشق “یونایتد استیتس اند امریکا” بدانیم. همه می دانند که مذاکرات مقدماتی برجام و چانه­ زنی با امریکا در زمان دولت احمدی نژاد به واسطه ­ی شخص علی اکبر صالحی و اطلاع و مجوز شخص اول نظام با میانجیگری سلطان پیشین عمان و طرف امریکایی (همین جناب بلینکن/ وزیر خارجه ­ی ج بایدن) آغاز شده بود و دولت روحانی با تخصص مدیران تکنوکرات خود فقط چرخ­ های زنگ زده­ ی مذاکرات را با استفاده از تجربه ­ی گپ زدن با جک استراو روغن­کاری کرد. تصویب ده دقیقه­ یی برجام در مجلس اصولگرا با تاکید شخص علی لاریجانی به روشنی سیاست تمایل به غرب را در هر دو جناح حاکمیت نشان می­ دهد. هم رئیسی و هم عبداللهیان – با وجود محدودیت اختیارات خود در این زمینه – برای تصویب برجام با حفظ برنامه ­های جاه طلبانه ­ی حاکمیت پرپر می­زنند. منتها…..کمی به حاشیه رفتیم!

از لابی اجلاس بن با تبانی و وساطت همه­ ی قدرت­ های جهانی – از روسیه و چین و هند و ایران گرفته تا امریکا و اروپا – حامد کرزای به افغانستان برگشت تا پایه ­های یکی از فاسدترین دولت­ های تاریخِ معاصر را بنا نهد. در همان سالِ نخستِ اشغالِ افغانستان کل جنبش و تشکیلات طالبان زیر ضرب بمباران ­های وحشتناک ناتو درب و داغون شده بود و مزاحمت چندان داخلی برای استقرار ارتش و پلیس جدید ناتو ساخته­ ی افغانستان در میان نبود. مضاف به اینکه کرزای نتیجه­ ی توافق نخبه­ گان بورژوازی افغان و جنگ-سالارانِ ارشد و زمین­داران بزرگ و سران قبایل و اقوام پشتون و هزاره و همکاری نسبی رهبران مذاهب شیعه و سنی هم بود. کرزای در شرایطی قدرت سیاسی را تحویل ­گرفت که به “اهتمام” جنگنده­ ها و توپ­ و تانک­های ناتو و سربازان “ائتلاف شمال” امارت اسلامی طالبان کاملا مضمحل شده و میدان قدرت سیاسی خالی از هر گزینه و آلترناتیوی بود. از سوی دیگر افراد و گروه ­های مشارکت کننده در اجلاس بن و سپس دولت کرزای هر کدام بخشی وسیعی از مردم قبایل و طوایف و شهرها و روستاها را نماینده ­گی می کردند. کمک­های مالی و نظامی و امنیتی امریکا و ناتو و “جامعه ­ی جهانی” نیز به افغانستان سرازیر شده بود. اما اجلاس “رژیم چنج” اپوزیسیون مفلوکِ وطنی و طرفداران تز “بعد از افغانستان نوبت ایران است” – همان کسانی که به دنبال جنگ داخلی سوریه عربده کشیدند: “بعد از اسد نوبت ایران است” – مطلقا و از بیخ و بن فاقد “امتیازات رژیم چنج” در افغانستان بود و فقط به دستان “مبارک” جناب بوش دوم دل بسته بود.

گنگ­ های پرپر زده­ ی پسا ترامپ!
برای مدت ۱۶ سال (۸ سال بوش و ۸ سال اوباما) این اپوزیسیون ورشکسته­ ی زهوار در رفته به محاق خزید تا اینکه سر و کله ­ی یکی از شرورترین و لومپن ­ترین و نژادپرست ­ترین و سکسیست ­ترین “سیاستمداران” امریکایی در کاخ سفید پیدا شد. او که پیشتر نیز با وعده ­ی “پاره کردن برجام” وارد میدان رقابت­ های انتخاباتی شده بود مدت کوتاهی پس از راه یافتن به کاخ سفید هم برجام را پاره کرد و هم ژنرال اول و سیاستمدار دوم ج الف را به دام انداخت و هم شدیدترین تحریم­ های حداکثری را وضع کرد و هم به شیوخ مرتجع عرب فرصت داد تا به دستبوسی نتانیاهو بروند و به عبارت دیگر اسرائیل را از طریق بحرین و امارات همسایه مرزی ج الف کرد. با این حال تاکنون جز شلیک شصت هفتاد موشک کروز – آن هم با اطلاع قبلی دولت عراق- به بیابان ­های عین الاسد هیچ خبری از “انتقام سخت” نشده است. حتا زمانی هم که جاسوس­ ها و تروریست­ های موساد اسناد محرمانه ­ی هسته­ یی را بار کامیون کردند و احتمالا به باکو فرستادند و متعاقب خط و نشان ­های نتانیاهو نفر اول هسته­ یی ج الف را به طرز نامعلومی زدند باز هم خبری از “انتقام سخت” نشد. توجه کنید منظور من از طرح مباحث فوق به طور قطع این نیست که به ذهنِ مخاطب متبادر شود نویسنده دلش برای جنگ و “انتقام سخت” لک زده است. مطلقا چنین نیست. دود جنگ در درجه­ ی اول به چشم طبقه­ ی کارگر و مردم زحمتکش می­ رود. حتا با وجودی که از قبل تصویب و توافق برجام اول ده شاهی هم به جیب کارگران و زحمتکشان نرفت باز هم نویسنده – برخلاف افراد جنگ طلب کمپ نئوکان­ ها و صهیونیست ­ها و سلطنت طلبان و فرشگردی­ ها- ابدا طرفدار یا مخالف “آتش زدن برجام” (تهدید ج الف در قبال پاره کردن برجام از سوی امریکا) نبوده. مضاف به اینکه پیشنهادات بی­شرمانه ­یی همچون “اعلام منطقه ­ی پرواز ممنوع” – بعد از شلیک به هواپیمای اوکراینی و آن فاجعه ­ی دردناک انسانی – بر فراز آسمان ایران واقعا رسوایی بزرگی بود که لابد به خاطرعدم تعادل روحی روانی یک پدر و همسر داغدیده ­ی مقیم تورنتو نادیده گرفته شد و کسی به عمق پلشت چنان پیشنهادی نیندیشید. می ­خواهم بگویم که رویاهای مسموم اپوزیسیون راست ایرانی که فکر می ­کرد با امضای دونالد ترامپ و مایک پمپئو و جان بولتون تحقق پذیر تواند بود همه پوچ از آب در آمدند. به این ترتیب رسالت تمام تشکل ­های کاغذی که در دوران ترامپ – پمپئو مانند قارچ از امریکا و اروپا سبز شدند با فضاحت به پایان رسید. “شورای ملی ایرانیان” بایگانی شد. “ققنوس” بخار شد. “فرشگرد” زیر فرش رفت. “شورای مدیریت گذار” به ابتدای گذار نرسیده گذارش به گورستان وسائل اسقاطی افتاد. طرح­ های رضا پهلوی با وجود پروپاگاند دیوانه وار رسانه ­ی اصلی پیش از مطرح شدن سوخت. همه­ ی این حوادث مهم بعد از دی ۹۶ و آبان ۹۸ رخ داد و حالا اما بعد از خیزش جوینده ­گان شادی بار دیگر زامبی ­های عرصه ­ی عسرتِ سیاست ایران سرکشیده­ اند و برای دریدن مردم مجروح به این سو و آن سو سرک می­ کشند و وعده ­ی “دولت در تبعید تکثرگرا” می­ دهند. دولت در تبعید حامد کرزای با تمام شرایط منحصر به فرد از بغل جرثومه ­ی فاسدی به نام اشرف غنی به دامن طالبان برگشت و اینک….

دولت در تبعید به اعتبار کدام سوژه ­ی تاریخی؟
گذشته از ترم فرانکفورتی “شدت همبسته­ گی” که خود را در قالب “همه با هم” و “اتحاد اپوزیسیون داخل و خارج” به نمایش می گذارد، واقعیت این است که در ارزیابی طبقاتی از پدیده ­های سیاسی مولفه ­یی به نام “داخل و خارج” نداریم. مضاف به اینکه روند پیشرفت و انکشاف سرمایه­ داری ایران به ویژه طی چهار دهه ­ی گذشته به گونه ­یی بوده است که بیشترین و عمیق ­ترین گسل طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی ایجاد شده. این شکاف فقط از طریق برخورد آشتی ناپذیر و تسویه حساب طبقاتی میان چپ و راستِ جامعه (کارگر-سرمایه ­دار) حل و فصل خواهد شد. حتا فکر قدم زدن با راست ابلهانه است چه رسد به ائتلاف یا وحدت موقت. از همین منظر تاکید بر چند نکته حائز اهمیت است:

اولین نکته­ ی مهم: پیروزی خیزش جوینده­ گان شادی در گرو کنار زدن قاطع همه ­ی ظرفیت ­ها ومنافع جریان­ ها و افراد و سازمان ­ها و دولت ­هایی است که لا­به ­لایِ لایه ­های تو در توی کمپینِ عمیقا ارتجاعی “خیزش جهانیِ ایرانیان علیه جمهوری اسلامی” جمع شده­ اند. طی بیست سال گذشته این “خیزش[جانی] جهانی” یک بار در افغانستان و عراق و بار دیگر در لیبی و سوریه و یمن هستی مردم زحمتکش را به تباهی کشیده است و اکنون نیز خود را در قالب حمایت بی قید و شرط “جامعه ­ی جهانی” از دولت اوکراین لخت و عور کرده است. این “جهانیان” چنانکه جناب بورل (وزیر خارجه ­ی اتحادیه ­ی اروپا) گفت چیزی جز “جهانی با مرکزیت باغ اروپا و جنگل ­های پر از جانور پیرامون ( آسیا و آفریقا و روسیه و چین و آمریکای لاتین) نیست!” تا کنون اعترافی از این روشن­ تر در خصوص تعریف جهان و اروپا شنیده نشده است. انگار ناتو و بورل هنوز در عصر کولونیالیسم دست و پا می ­زنند. در تعریف آقای ژوزف بورل بی تردید بچه­ های گرسنه و سنگ به دست اسلامشهر و نازی آباد تهران و قطارچیان سنندج در شمار همان اهالی جنگل هستند! این “خیزشِ جهانی” البته اعضا و حامیان و لیدرهای طبقه متوسطی فراوانی هم دارد که از آمستردام تا تورنتو و برلین پرچم به دست با ندای “ای ایران! ای مرز پرگهر….” با یا بدون بلیت VIP حاضر به “جانفشانی” در یک “ویک اند” خوش آب و هوای پائیزی آلمان می شوند و با “بک گراند شاهزاده رضا پهلوی” برنامه ­ی “لایو” پخش می­کنند و با شنیدن یک شعار رادیکال از صندلی گزارشگر تلویزیون به منبر مبصر گستاخ و چشم سفیدی می­ جهند تا “کریه اکنون صفتی ابتر/ شاملو” باشد. “خیزش جهانی ایرانیان….” برای من شعار “ایران برای ایرانیان” امنیتی ­های جبه ه­ی مشارکت را تداعی می ­کند. این اصل داستان بود اما بعد:

الف. همه­ ی افراد شریف و تشکل­ های ترقی­ خواهی که چشم به دخالت دولت­ های خارجی ندوخته­ اند، از امریکا و ناتو تقاضای “منطقه ­ی پرواز ممنوع” نکرده ­اند، راه و بی راه به دست بوسی بوش و ترامپ – پمپئو و جان بولتون و جولیانی و مک کین نرفته ­اند و ازعکس یادگاری با این اشرار برای خود “اعتبار” قلابی نخریده ­اند و در کنفرانس ­های “جهانی” کراوات ایاد علاوی و نوری مالکی و پاتول مام جلال و فواد معصوم و مسعود بارزانی و ملابختیار و ردای حامد کرزای و اشرف غنی نپوشیده­ اند و مانند جهادی ­ها و طالبان سر در آخور شیوخ حاشیه ­ی خلیج و بن سلمان نکرده­ اند و از توبره­ ی نایاک و مرکز والنبرگ و گروه ساسکس وNED و کتابخانه ­ی پرزیدنت بوش و پهلوی و خاندان جهانشاهی نخورده­ اند و در “دولت موقت همه با من” استحاله نشده­ اند و همچون تک یاخته ­ها به گذشته­ های باستانی و “تمدن بزرگ” و کوروش و “پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان” چشم ندوخته ­اند و…. بخشی از این اپوزیسیون سیاسی هستند. مستقل از اینکه کجای جهان زنده­ گی می­ کنند. علاوه بر این ها تا جایی که به سوسیالیست ­ها و پیشتازان جنبش کارگری مربوط می­ شود مساله به ساده ­گی این است که استفاده از ظرفیت و امکانات مالی و مدیایی و…رفقای سوسیالیست خارج از کشور یک سنت انقلابی و امتیاز مثبت و فرصت مناسب برای انکشاف مبارزه ­ی طبقاتی است. کمااینکه شکستن تابوی هواداری فلان کارگر از بهمان سازمان و حزب سیاسی سوسیالیست یک وظیفه­ است. همه می ­دانند که اکثریت مطلق سوسیالیست­ های تبعیدی کارگر هستند و با رنج و تلاش فردی امرار معاش می­ کنند. در نتیجه کمک ­های این رفقا در راستای یک مسوولیت انترناسیونالیستی تلقی می ­شود و نباید قطع این ارتباط را به عنوان استقلال جنبش تبلیغ کرد و برای آن اعتبار خرید. بله استقلال جنبش کارگری از نهادهای امپریالیستی و جریان ­های راست و رژیم چنجی یک اصل عدول ناپذیر است.

ب. اختلاف عمیقا آشتی ناپذیر دو قطب چپ و راست سیاست ایران فقط بر سر شکل حکمرانی (جمهوری/ سلطنتی/ ولایی/ پارلمانی/ دموکراتیک/ شورایی/ و….) نیست. محور اصلی این تضاد روی کاکل بازار و استثمار و خرید و فروش نیروی کار و سود و مالکیت و به طور مشخص شیوه ­ی روابط اجتماعی تولید می ­چرخد. بر پایه ­ی محورهای گفته شده کل نظام حاکم با تمام جناح ­هایش در جناح راست سیاست ایران قرار می­ گیرند و تفاوت­شان مثلا با جریان ­های پادشاهی خواه و مجاهد خلق و سکولار و آتئیست و ناسیونالیست و جمهوری ­خواهِ مدافع بازار آزاد فقط در نوع و شکل حکمرانی و برخی سیاست­ های منطقه ­یی و جهانی است. سیاست­ هایی که تغییر آن ها تفاوتی در اندازه ­ی نان و میزان استثمار نیروی کار و صورتمندی آزادی­ های اجتماعیِ کارگران و زحمتکشان ایجاد نخواهد کرد! نکته­ ی دیگر اینکه تقریبا هیچ جریانی از جناح راست سیاست ایران – اعم از خارج و داخل – را نمی­ شناسیم که به نوعی نگاهش معطوف مراکز و دولت­ های بورژوایی غرب نباشد. یکی برای پمپئو نامه ­ی “فدایت شوم لطفا ایران را بمباران کنید” نوشته و فلانی برای نهاد حقوق بشر کرشمه رفته و بهمانی از موضع قاضی شارع نوبل پس از “قرن­ ها” تبلیغ مبارزه ­ی “مسالمت آمیز و مدنی” ناگهان به یاد آورده که نه باباجان! در حقوق بین­ الملل تبصره­ یی تحت عنوان “دفاع مشروع” نیز گنجانده شده و تاکتیک “موشک جواب موشک” توجیه قانونی و حقوق بشری و شرعی و عرفی دارد! از جمله بهانه ­های متعدد حکومت ایران برای توجیه سرکوب معترضان انتساب آنان به امریکا و سازمان ­ها و افراد پروامریکاییِ فوق است. مستقل از اینکه صحت فرضی چنین مدعایی به معنای ضعف دستگاه­ های فراوان امنیتی حکومت است که ظرف چهل و سه سال گذشته بیست و چهار ساعت و سه شیفت – به قول بیهقی- “انگشت به در کرده و قرمطی جسته ­اند” و مستقل از اینکه اگر یک سازمان و یا “خانم تبلت به دست” با عقلِ متوسطِ رو به پائینِ سیاسی از این درجه قدرت برخوردار باشند که حکومت حامی بشار اسد و سازنده­ ی حزب­ الله و حشد الشعبی و فاطمیون وغیره را در صد و چند شهر به چالش بکشند و تا بن استخوان خسته و فرسوده کنند باید در تمام ادعاهای قدرقدرتی حاکمیت تردید کرد. مدعای تحریک و سازماندهی مردم از سوی یک خانم میان­سالِ خبرنگارِ خودشیفته­ ی کارمندِ رسمی و تمام وقت تلویزیون امریکا­ نه فقط توهین به شعور و آگاهی مردم کارگر و زحمتکش ایران است بلکه موید ضعف عمیق حکومت نیز هست. از سوی دیگر خبرنگار مشابه ای که به بهانه­ ی پخش زنده­ ی برنامه­ ی زننده­ ی تلویزیونی به انبوه جمعیت تظاهر کننده در یک فضای نسبتا آزاد فرمان خاموشی می­دهد تا منحصرا صحبت ­های او با “تحلیلگران” سطحی و بسته­ بندی شده پخش شود چگونه می­ تواند حتا همین شعارِ اوجالانیِ “زن/ زنده­ گی/ آزادی” را نماینده­ گی کند؟ خبرنگاری که برای دستشویی رفتن محتاج دو مامورِ محافظِ FBI است و دریافتی ماهانه ­اش از نهادهای امپریالیستی با حقوق یک سال نخست وزیر هلند برابری می ­کند چگونه می ­تواند نماینده ­ی جنبشی باشد که به انگیزه و بهانه ­ی به خاک افتادن دختری کورد شکل بسته است اما در واقع به جست­­جوی نان و کار و زنده ­گی مرفه است؟

خانم­های خبرنگار رسانه­ی اصلی!
لطفا شکوه مبارزه­ ی سیاسیِ زحمتکشان را به لجن نکشید! پرچم این مبارزه ­ی خونین در همان کوردستانی که برای شما سوژه ­ی نان و آب داری شده برای سال­ های طولانی در دستانِ گرم زنان برجسته ­یی همچون مستوره شهسواری و شهین با وفا و خواهران (نسرین و شهلا) کعبی و آمنه پرستار و زهره اعظمی بوده است. ما هنوز زنده ­ایم و تصاویر سیاه و سفید این عزیزان نیز هنوز در آلبوم ­های خانواده ­گیِ ­مان می ­درخشد. سوگمندانه به سبب ضعف و تشتت چپ سوسیالیست این پرچم در دستان زنانی به ابتذال کشیده شده است که در بهترین و مناسب­ ترین قیاس اجتماعی در حد ایوانا شوگر و ویکتوریا زدروک و الکساندرا شوچنکوی اوکراینی هم نیستند چه رسد به امثال آنا هاتسل! با هوده است که به دلیل پیدایش ناگهانی و نزول از آسمانِ رهبران “محبوب” و جدید و یک شبه رفقایی نسبت به “شازده خور” شدن نتایج خیزش و اوکراینیزاسیون جنبش و کشور هشدار داده­ اند! آخر رهبران بچه ­های اعماق جیحون و خوش و قصردشت و آریانا و نازی آباد و جوادیه و نواب و تیردوقولو را چه به “فعالان مدنی”ِ خرده بورژوای دل­بسته به بمباران ناتو؟

پ. دور می­ دانم جز فلان سازمان پروامپریالیستی، دیگر افراد و تشکل ­های سیاسی خارج از کشور مدعی سازماندهی خیزش­ های دی ۹۶ و آبان ۹۸ و خیزش جاری باشند. این امر نه به خاطر جلوگیری از سواستفاده­ ی حکومت بلکه از یک واقعیت ملموس ریشه می­ گیرد. حتا رضا پهلوی – که با چند شعارِ کم رمق و مشکوکِ “رضا شاه روحت شاد“- به وجد آمده و از سوی رسانه ­ی برتر باد شده بود در آخرین کنفرانس خبری­ اش ظاهرا به این نتیجه رسید که بی­ خیال قدرت سیاسی شود. اگر نیرنگی در کار نباشد!! نمی ­دانم. ای­بسا “روح پدر بزرگ” جناب پهلوی بر خلوت ایشان نازل شده و از “ناشاد” بودن خود شکوه سر داده است! شاید! به هر حال در سه خیزش مهم گذشته آنچه که به “ضعف رهبری” مشهور شده نادیده گرفتن نقش فعالان و پیشتازان علنی و مخفی کارگر و معلم و بازنشسته در امر سازماندهی بوده است. در مقابل و اخیرا کمپین عمیقا ارتجاعی “خیزش جهانی ایرانیان علیه جمهوری اسلامی” کوشیده است تا ضمن بادکردن فلان “فعال مدنی” و “بهمان پژوهشگر تاریخ” به اندازه ­ی یک دوجین رهبر و رئیس جمهوری و نخست وزیر و….بتراشد.

با اینهمه هیچ حزب و سازمان و فرد مقیم و مستقر در خارج از کشور از چنان پایگاه اجتماعی و نفوذ توده­ یی در داخل برخوردار نیست که توانسته باشد خیزش جاری را کلید بزند و به پیش رهبری کند. از طیف ­های موج سوار راست که بگذریم مساله به ساده ­گی این است که چپ سوسیالیست متشکل و منفرد خارج از کشور اگر بپذیرد که سوژه ­ی تاریخی و انقلابی تغییر رادیکال (طبقه­ ی کارگر) در داخل کار و فعالیت می ­کند آنگاه گام نخست را در راه تحقق آرمان ­های سوسیالیستی برداشته است. اما راست خارج از کشور که بعد از “اکسپایر” شدن رضا پهلوی می­ رود که از آمستردام تا تورنتو چند زلینسکی بسازد خیالش راحت باشد که امکان “رژیم چنج” و شانس موفقیت پروژه­ ی “دولت انتقالیِ تکثرگرا” در ساحت سیاسی ایران صفر است. با چیزی کمتر از صفر موافقید؟ این تصور – که از مانوئل کاستلز آمده و نگارنده زمانی مدافع آن بود- که تصویر رهبران کاغذی و بادکنکی را فقط در تلویزیون و رسانه می بیند و از بادکردن راست ­ها در فلان مدیای پربیننده دندان قروچه می کند و عصبی است مبنای نظری و عملی درست و حسابی ندارد. موتور محرکه­ ی هر انقلابی طبقه ­ی انقلابی متشکل و متحزب است. با مقاله و کتاب و تلویزیون نمی­ شود انقلاب کرد! جنبش­ ها بر پایه ­ی طبقه­ ی شکل دهنده­ و اهداف و جهت­ گیری­ های و استراتژی سیاسیِ­ شان دست به کتاب و مقاله و مدیا می­ برند و سخن می­ گویند نه برعکس!

بعد از تحریر
۱. زمانی ایران را با نفت و چلوکباب و دروغ می­ شناختند. اکنون آن روایت شامل حال فلان رسانه شده است. پول نفتِ بن سلمان. دو پرس چلوکباب در هر وعده به عنوان حقوق و مزایا. و دروغ!

۲. اگر قرار باشد تحولات عمیق و ساختاری و مترقی سیاسی در ایران از طریق یک انقلاب اجتماعی انجام شود می­ توان امیددار بود که نه “دولت موقت تکثرگرای” رضا پهلوی – که مرتب خود را هیچ کاره می­ خواند اما مانند همه کاره ­ها قصد تشکیل دولت در تبعید دارد! و دفترش پر شده از طرح ­های شکست خورده – و نه جریان ­های ملی اسلامی و نه “شورای [قلابی] مدیریت گذار” و نه هم­پیاله ­های امثال اروین کاتلر (صهیونیست کانادایی) و استفان هارپر دستِ راستی شانسی برای کسب قدرت نخواهند داشت.

۳. در مورد نتایج احتمالی و ضرورت “متحد شدن” چپ متشکل و منفرد خارج از کشور به منظور ایجاد یک آلترناتیو در مقابل ارتجاع و جلوگیری از “شازده خور” و “راست ­خور” شدن انقلاب آینده ایران در فرصتی دیگر سخن خواهم گفت. اما همین ­قدر بگویم و بگذارم و بگذرم که اگر شاخه ­های مختلف این چپِ خواهانِ اتحاد در داخل کشور مابه ازای واقعی و مادی در میان طبقه ­ی کارگر و به ویژه پیشتازان جنبش کارگری و معلمان و بازنشسته­ گان و سایر جنبش ­ها نداشته باشد چنان وحدتی در نهایت به حجم کمی اکسیون­ های خارج از کشور خواهد افزود که اگرچه مهم است اما تغییرات محسوسی در روند مبارزه ­ی جاری کارگران و زحمتکشان به وجود نخواهد آورد. چپ سوسیالیست و انقلابی و متشکل و منفرد در تبعید اگر بخواهد روی مواضع سوسیالیستی و انقلابی خود پای فشارد تا آینده ­یی قابل پیش بینی نخواهد توانست حتا کاریکاتوری از اکسیون برلین راه بیندازد.

۴. و بگذارید این­ مشاهده را هم اضافه کنم تا مطلب بعدی. برای امثال من که به طور فعالانه در انقلاب بهمن مشارکت داشته­ ایم و زده­ ایم و خورده ­ایم و دوران سخت حکومت نظامی را با تن و جان­مان لمس کرده­ ایم شاید حوادث روزهای گذشته و وقایع اتفاقیه ­ی جنبش­ های پیشین چندان شگفت ­ناک نباشد. اما به راستی ای نگونه نیست. هرچند فیلم­ های کوتاه برخورد خشن پلیس با معترضان تا حد امکان پخش می­ شود و همه می­ بینند اما برای پی بردن به عمق خشونت و نفرتی که پلیس از مردم معترض دارد مشاهده ­ی فیلم مطلقا کافی نیست. من خود از نزدیک شاهد این خشونت لجام گسیخته هستم. شب پیش (پنج­شنبه ۵ آبان) حدود ساعت ده و نیم شب پیاده و تنها از چهار راهی می ­گذشتم که نه خبری از شعار بود و نه نشانی از مردم معترض و “اغتشاشگر”! با این همه کنار چهارراه در حدود بیست نفر از نیروهای ویژه و لباس شخصی مجهز به تمام امکانات پیشرفته­ ی ضدشورش از خودروهای زرهی و موتور و شاتگان گرفته تا شوکر و اسپری و….به شکل آرایش جنگی و آماده باش ایستاده بودند و هر اتومبیلی که بوق ممتد می ­زد سه نوجوان یورش می بردند و پلاک آن را فاتحانه می کندند. چند لحظه ایستادم تا شخص فرمانده­شان را ببینم. بعد نزدیک شدم و متعاقب سلام، خیلی محترمانه پرسیدم “ببخشید جناب! شما این مردم به تنگ آمده را به شکل چه موجود خطرناک و درنده­ یی می­ بینید که این گونه حمله می ­کنید؟ گرگ؟ گراز؟ …” و قصد داشتم بپرسم “تا کنون حتا یک گلوله به سوی ارتش اسرائیل شلیک کرده­ یی” که جناب فرمانده بدون اینکه جواب سلام من را بدهد با آرنج چنان به سینه ­ام کوبید که برای چند لحظه نفس ­ام بند آمد و هنوز تنفس برایم دشوار است. بله! اینجا نفرت حاکم است و شکافی پر نشدنی. نفرت پلیس از مردم و تنفر مردم زحمتکش از پلیس.

“از دور عابری/ با سوزناک زمزمه ­یی گرم ناله بود/ هرکو نکاشت مهر و زشادی گلی نچید/ در رهگذار باد نگهبان لاله بود…..” حمید مصدق! این جماعت اما – برخلاف پندار دوست شاعرم زنده یاد ح. مصدق نه مهری کاشته ­اند و نه از شادی گلی چیده­ اند. لبخند را بر لبان شادِ ما جراحی کرده ­اند و آنجا که قدم نهاده ­اند گیاه از رستن باز مانده است.(نقل به مضمون احمد شاملو)

اگر مجالی بود در ادامه و بخش بعدی به شبیه سازی­ های ناشیانه­ ی کنفرانس گوادالوپ و تلاش ­های مذبوحانه­ ی راست می پردازم.

جمعه ۶ آبان ۱۴۰۱ / ۲۸ اکتبر



خبرهای بیشتر را در تلگرام اخبار روز بخوانید


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست