سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اصلاحات همیشه برآمد ایستاده‌گی است


اکبر کرمی


• پدیدارشناسی رفتار مردم هم در این روزها آشکارا نشان می‌دهد، ما در آستانه ی یک انقلاب دیگر ایستاده‌ایم. طبقه متوسط آرام آرام باید انتخاب کند؛ یا ناامنی و ناپایداری احتمالی انقلاب در پیش، یا ناامنی و‌ ناپایداری نهادینه ی انقلاب بی‌فرجام پیشین! انتخاب برای طبقه ی متوسط ایران آسان نیست، اما ایستادن در این آستانه هم در طولانی‌مدت و هم برای طبقه ی متوسط قابل تحمل نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۵ مهر ۱۴۰۱ -  ۱۷ اکتبر ۲۰۲۲


 

«تناقضات اصلاح‌طلبی حکومتی در فاز گذار از دین‌سالاری به دموکراسی» (۱) سرنام نوشتاری است از بهزاد کریمی که در پاسخ و نقد مقاله‌ای از من با سرنام «تا پایان اصلاح‌طلبی راه درازی مانده است» (۲) آمده است. هر دو نوشته ادامه و گسترش گفت‌وگویی هستند که در اطاق “در راه بنیادی برای جمهوری و دمکراسی” در کلاب هاس میان ما شکل گرفت. موضوع سخن‌رانی‌ها در آن گفت‌وگو “فراز و فرود اصلاح‌طلبی! تداوم، بن‌بست یا پایان؟” بود.

هم‌چنان که از سرنام‌ها نوشتار پیداست کریمی اصلاح‌طلبی را به اصلاحات حکومتی فروکاهیده است و برآمد آن، گذار از دین‌سالاری به دمکراسی را با آن و از مسیر آن ناممکن دانسته است. چنین نگاهی آشکارا در برابر برآورد و داوری من ایستاده است که اصلاحات را فرآیندی در برابر حکومت ناحق و ناکارآمد و برای گذار از آن می‌داند؛ فرایندی که هنوز زنده است و سر پیش‌رفتن دارد. پیوستاری که با ایستاده‌گی در برابر بی‌داد و بیدادگر (سلطه) آغاز و به پایان آن می‌رسد. آشکارا در داوری من چه‌گونه‌گی گذار از جمهوری اسلامی تابعی است از پارامترها ی بسیاری از جمله توازن قوا، برنامه‌ها، خواست‌ها، امکانات و خلاقیت حکومت، مخالفان و منتقدان؛ و پایان را تنها در پایان می‌توان دید و بررسید.

من با اشتها «تناقضات اصلاح‌طلبی …» را خواندم تا دریافتی از تناقض و پاراداخش در گفتار یا نوشتار خود بیابم و از آن بیاموزم. چه، هیچ‌کس از گمان و خطا در امان نیست! و همه چیز را همه‌گان دانند. شوربختانه هرچه پیش‌تر رفتم، و بیش‌تر کاویدم، کم‌تر یافتم!

به طور فشرده او می‌گوید:

یکم. نوشته ی «آقای کرمی را می‌توان نماد اصلاح‌طلب حکومتی در حال گذار از جمهوری اسلامی» دانست.

دوم. «بزرگ‌ترین معضل» کرمی هم‌انگاری «یک موضوع کلی … با موردی مشخص، آن هم در شکل غیرمصداقی» است. «در این روی‌کرد، چون اصلاحات امر نیکویی است، پس برای هر موقعیتی صادق و معتبر است.» به باور کریمی پرسش در اساس آن نیست «که اصلاح‌طلبی خوب است یا نه و از اصلاح باید استقبال کرد یا نکرد.»؟ چه، «آن‌جا که سیستم دچار سترونی و فرسودگی منجر به ایستایی و میرایی شود و با ایستادگی در برابر خوداصلاحی بخواهد فرایند اصلاح شدن را پس بزند، اصلاح دیگر به بن‌بست ‌رسیده است و ناگزیر و به نیروی زور می‌باید جا به دگرگونی ‌دهد.»

سوم. در چنین شرایطی پرسش واقعی آن است که: «اصلاح طلبان چه چیزی را اعم از حقوقی و حقیقی می‌خواهند در جمهوری اسلامی اصلاح کنند و متکی بر کدامین ظرفیت‌ها؟»

چهارم. به باور وی این که «سیاست باید از معبر تغییر در توازن قوا بگذرد، نکته‌ای است بدیهی و هیچ هم حرف تازه‌ای نیست؛ هم همه تاریخ سیاست مدلول آنست و هم در مقام نظریه پردازی مدون، قرن‌ها درباره‌اش گفته‌اند. در سیاست‌گذاری اما، آن‌چه که مرز انطباق خود با وضع و انفعال ناشی از آن را از اراده برای تغییر وضعیت رقم می‌زند، همانا تشخیص توازن قوا از جایگاه اراده برای تغییر قدرت است.»

این فشرده نشان می‌دهد که کریمی در فلسفه ی سیاسی با ذات‌پنداری و بنیادگرایی میانه‌ای ندارد؛ و گذار او از اصلاح‌طلبی در جمهوری اسلامی برآمد شرایط ویژه ی این نظام و سترونی و ایستایی آن است. به باور وی اصلاحات اصلی «نیازین» است و برای بقا و تداوم هر سامانه‌ای لازم. او حتا توازن قوا را برای تغییرات سیاسی ضروری می‌داند و آشکارا می‌گوید: «سیاست باید از معبر تغییر در توازن قوا بگذرد.» با این همه، وی اکنون مخالف فرآیند اصلاحات و جریان اصلاح‌طلبی در جمهوری اسلامی است! چرا؟

در داوری من بهزاد کریمی در برآورد جریان‌ها ی اصلاح‌طلب و فرایند‌ها ی اصلاح‌طلبی گرفتار پالتیک است و چند خطا را با هم و یک‌جا مرتکب شده است. او این فرایند‌ها ی لایه‌لایه و مترقی و جریان‌ها ی رنگارنگ و مدرن را نخست به اصلاح‌طلبی حکومتی، سپس به اصلاح‌طلبی مذهبی فرومی‌کاهد، و در نهایت به جمهوری اسلامی وامی‌گذارد! برآمد آن هم جریان جمهوری‌خواه ایران را از طبیعی‌ترین و مدرن‌ترین هم‌پیمان راه‌بردی خود محروم می‌کند، و هم امکان گسترش و فربه‌شدن جریان‌ها ی سلطنت‌طلب که اگر نه دشمن، دست‌کم رقیب راه‌بردی و شماره یک جمهوری‌خواهان هستند را فراهم می‌آورد. اما این ادعاها و ‌انتخاب‌ها با آن حرف‌هایی که کریمی به طور کلی می‌پذیرد، جور نیست؛ زیرا او به جا ی رقابت با اصلاح‌طلب‌ها برای به دست گرفتن رهبری تغییر و تغییر زمین‌بازی یا بازگران اصلاح‌طلب، می‌خواهد با زدن اصلاح‌طلبی رقبا را از میدان به در کند.(این رفتار را می‌توان نوعی تجزیه‌طلبی جریانی و انشعاب حزبی خواند.)

اصلاح‌طلبان و براندازان چه می‌گویند؟ و چه می‌خواهند؟
من میان آن‌چه براندازان می‌خواهند و می‌گویند آشکارا فاصله می‌گذارم، تا گرفتار خطایی نشوم که منتقدان اصلاح‌طلبی غالبن و قالبن هستند! چه، در این که براندازان یا اصلاح‌طلبان چه می‌خواهند، اختلاف چندانی نمی‌توان در میان آن‌ها یافت، هرچند در آن‌چه‌ می‌گویند و درعمل پیش می‌گذارند،اختلاف‌ها فراوان است.

براندازان می‌گویند جمهوری اسلامی نظامی تبه‌کار و نکبت‌کار است! می‌گویند جمهوری اسلامی و پلشتی‌هایی که به پهنه ی سیاست آورده است، نه شایسته ی ایرانیان است و نه هماهنگ با خواست‌ها و حتا بودوباش امروز آن‌ها! می‌گویند جمهوری اسلامی بدخیم و پلشت است؛ یعنی برای ایران، منطقه و جهان خطرناک است و باید برود؛ و ادعاهایی از این دست.

این ادعاها آشکارا درست و راست هستند، و دشوار بتوان در مورد آن‌ها تردید کرد؛ دست‌کم من ‌و لایه‌هایی از اصلاح‌طلبان (۳) در جای‌گاهی ایستاده‌ایم که هیچ تردیدی در درستی بسیاری از این ارزیابی‌ها و راستی آن‌ها نداریم. حتا بیش‌تر و پیش‌تر، ما می‌گوییم اگر این ارزیابی‌ها و داوری‌ها نادرست هم باشند، به آن‌جا نمی‌رسند که مردم (اگر چنین می‌اندیشند و می‌خواهند) حق نداشته باشند خواهان گذار از جمهوری اسلامی باشند. چه، میان حق‌بودن و حق‌داشتن فاصله است؛ یعنی حتا اگر بتوان نشان داد که خواستی نادرست و ناراست است، نمی‌توان و نباید به اجبار دیگران را از طرح و اجرای آن باز‌داشت.

شوربختانه اما هیچ‌کدام از این تفکیک‌ها در نوشته ی بهزاد کریمی دیده نمی‌شود. او نه میان آن‌چه اصلاح‌طلبان می‌گویند و می‌خواهند فاصله گذاشته است و نه میان حقوق آن‌ها و حق و ناحق‌‌بودن‌شان! وی همانند بسیاری از منتقدان، گفتار اصلاح‌طلبان را یک‌پارچه می‌کند، تا راه زمین‌زدن آن‌ها به‌گونه‌ای یک‌پارچه فراهم شود. او می‌خواهد از اصلاح‌طلبان پهلوان پنبه‌ای بسازد و با زمین زدن آن‌ها از دشواری هم‌آوردی واقعی با آنان و استدلال‌های واقعی‌‌ ی‌شان بگریزد.

اگر من هم برای زدن انگاره براندازی و جریان براندازان به مجاهدین خلق، سلطنت‌طلب‌ها و بنیاد‌گراهای سیاسی که وارونه ی بنیادگراهای سیاسی داخلی هستند، حمله کنم، گرفتار مغلطه ی پهلوان پنبه‌ای‌ام. چه، این جماعت دست‌کم در پهنه ی فلسفه ی سیاسی و حتا سیاست‌ورزی خالی‌تر و خام‌تر از آن هستند که هم‌آوردی با آن‌ها افتخار و شکوهی به‌بار آورد. تازه اگر در این میدان که یک مشت هوچی‌گر رمانتیک در آن یکه‌تازی می‌کنند، کسی پیروز شود، از پیروز‌ی‌اش نمی‌تواند استدلالی، کلاهی و پرچمی برای خاموش کردن براندازان باشعور و سیاست‌ورزان کارکشته ی این پهنه بالا بیاورد. این براندازان را من براندازان خشونت‌پرهیز و دمکراسی‌خواه نامیده‌ام و در برابرآن براندازان ویرانی‌طلب گذاشته‌ام. آن‌ها نه همانند آن‌ بنیاد‌گرایانی هستند که از سیاست‌ورزی حظی بیش‌ از رویاهای شیرین و خام ندارند و نه حتا همانند هم‌پیمانان جدید آنان در پهنه ی رسانه می‌باشند که در گفتارها و روضه‌خوانی‌ها ی آنان چیزی بیش از طرح دردها و دشواری‌ها یافت نمی‌شود. در میان براندازان سیاست‌مدارهای خوش‌فکر و خوش‌کردارکم نیستند که فراتر از خواست‌های خود در مقام گفتار، هم با رومانتیک‌ها و سیاهی لشکر همیشه در صحنه در ایران متفاوت هستند و هم در طرح دشواری‌های سیاسی عمیق‌تر از روضه‌خوان‌های جدید در پهنه ی رسانه اند.

اگر کسی می‌خواهد به نقد براندازی بپردازد، باید آماج خود را از میان این جریان اخیر انتخاب کند. نقد فلسفه ی سیاسی براندازی و زمین زدن آن وقتی اهمیت دارد، که حریف از این جماعت انتخاب شده باشد. باید به مقابله با سیاست‌مدارهای خوش‌نام برانداز رفت. آن‌ها که می‌توانند میان فلسفه ی سیاسی و سیاست‌ورزی فاصله بگذارند! و دست‌کم می‌دانند که یک رژیم نابه‌کار و تبه‌کار همانند جمهوری اسلامی به صرف بدنام، ناروا و نامشروع بودن نمی‌رود؛ یعنی میان دانستن، خواستن و توانستن فاصله است. آن‌ها دست‌کم آن‌قدر دانش‌مند و سالم هستند که میان نیت‌ها و اثرها فاصله بگذارند و منتقدان یا مخالفان اصلاح‌طلب خود را گتره‌ای هوادار جمهوری اسلامی یا فاسد و خیانت‌کار خطاب نکنند! چه، میان‌ راه‌ها و آماج‌ها هم فاصله است. یعنی آن‌ها دست‌کم می‌دانند که هرکس به راه‌ها و ترفندهای ما مشکوک است، الزامن به اهدف و آرمان‌های ما مشکوک نیست. این براندازان و پیش‌نهادهای آن‌ها برای براندازی باید مورد نقد قرارگیرد. چه، براندازان هرچند در آماج‌های سیاسی و خواست‌های خود کم‌وبیش همانند هستند، اما در استدلال‌ها و راه‌های گذار بسیار گونه‌گونه اند.

ایستاده‌گی نامحدود برای خواست‌های محدود
اصلاح‌طلب‌ها هم در استدلال‌ها و راه‌های گذار بسیار گونه‌گونه اند. اما بهزاد کریمی این تنوع را نادیده گرفته است تا راه هم‌کاسه و هم‌پارچه کردن اصلاح‌طلبان فراهم آید! او می‌خواهد از شر همه ی آن‌ها یک‌جا خلاص شود. او (شاید نادانسته) میان مصطفا تاج‌زاده و غلام‌حسین کرباسچی فاصله‌ها را برداشته است، تا مخاطب گیج نشود! و نپرسد آن‌چه شما نقد کرده‌اید و … نامیده‌اید ممکن است به کرباسچی برسد، و بچسبد، اما هیچ ارتباطی به تاج‌زاده ندارد! برای نقد اصلاح‌طبان ساختاری چه داری؟ (بگذریم که کرباسچی هم به آسانی به بنیادگرایان سیاسی و مذهبی در ایران سنجاق نمی‌شود.)

اصلاح‌طلبان هم همانند براندازان در گفتار و کردار با هم بسیار گوناگون هستند. من نماینده آن دسته از اصلاح‌طلبانی هستم که در ایستاده‌گی در برابر ستم و غارت در جمهوری اسلامی هیچ حدی نمی‌شناسند! تا آن‌جا که حتا دفاع از خود را (به هر شکلی) حق مردم می‌دانند! اما این دسته از اصلاح‌طلبان جریانی مسالمت‌جو و خشونت‌پرهیز در پهنه ی سیاست هستند؛ زیرا آن‌ها بر این باور اند که خشونت جامعه را به پیشاسیاست می‌کشاند و‌ گره‌ها ی سیاسی و اجتماعی را کورتر خواهد کرد. این اصلاح‌طلبان می‌گویند: باید از جمهوری اسلامی گذشت، اما این گذار باید حساب شده، خودبسنده و دمکراتیک باشد. به باور ما گذار از هر حکومتی حق مردم است، اما از حق‌‌داشتن، حق‌بودن نمی‌تراود. یعنی این که مردم حق دارند از حکومت‌ها ی خود بگذرند، به این معنا نیست که می‌توانند! و می‌توانند به هر ترفندی متوصل شوند؛ و اگر گذشتند می‌توانند حکومتی دل‌خواه بیافرینند.

اگر کریمی می‌خواهد اصلاح‌طلبی را نقد کند و از آن به براندازی برسد، باید اصلاح‌طلبانی را نقد کند که اصلاح‌طلبی را ایستادن موثر و کارآمد در برابر ستم و غارت -که در هر استبدادی جاری است- می‌دانند. کسانی که ایستاده‌گی نامحدود را برای خواست‌های محدود پیش می‌گذارند! کسانی که به برساختن قدرت و فضاهای خالی از قدرت در ایران چشم دارند؛ کسانی که سیاست می‌ورزند نه روضه‌خوانی؛ کسانی که می‌گویند اگر روضه‌خوانی را تعطیل کنیم و به جای سوگ‌واری برای خود و قربانی‌ها به فرایند قربانی شدن خود و دیگری اندیشه کنیم، سلطه خواهد شکست؛ و وقتی سلطه (حتا در حد محدود و در خانواده‌ها ی ما) فرو‌ریزد، تولید قدرت ممکن می‌گردد. کسانی که می‌گویند اگر فرآیند ایستاده‌گی ‌و بنیادها و انگاره‌های آن تولید و تکثیر شود، یا سلطه به قدرت و اقتدار دگرمی‌دیسد یا فرومی‌ریزد و می‌رود.

وی احتمالن این منطق را درنیافته است و در جایی پیوسته‌گی داستان را از دست داده است، که نمی‌تواند پیوستار براندازی و اصلاح‌طلبی را در امتداد هم ببیند و بگذارد! (و عجیب نیست اگر این تداوم و توضیح آن را پاراداخش و خطا می‌یابد.)

منحنی نرمال و گذار دمکراتیک
ایستادن در آستانه ی گذار دمکراتیک بر خلاف گفتارهای رتوریک و ادعاهای سیاست‌مدارها ی دموگاگ کار چندان آسانی نیست و در ایران مسیر همواری ندارد.

یکم. انگاره‌ها و خواست‌های براندازانه در جان خود رادیکال هستند؛ و به همین دلیل خطرخیز و آسیب‌آفرین؛ اما این دست آسیب‌ها الزامن به خواست براندازی مربوط نیستند؛ به راه‌ها، سازوکارها، امکانات، و بازی‌گرانی هم مربوط می‌شوند که در جعبه‌ابزار برانداز‌ها لمیده‌اند. یعنی حتا اگر کاربرد دینامیت یا پتک برای تخریب یک ساختار ضروری و لازم ارزیابی شود، به آن معنا نیست که کاربرد دینامیت یا پتک آسیب جانبی و فرعی و حتا حیاتی بر جای نخواهد گذاشت! به زبان دیگر، کاربرد دینامیت و پتک و سازوکارها ی براندازانه همیشه باید محدود به مدیریت‌ها و فرایندهای اصلاح‌طلبانه باشد، تا به مرگ آن جامعه و سازه نیانجامد. یعنی پتک و دینامیت هم در بهترین حالت بخشی از ابزارهایی هستند که در جعبه ی ابزار اصلاح‌طلبی قرار می‌گیرند.

دوم. به جهت ویژه‌گی رادیکال و خودپیش‌برنده ی هر منطقی (از جمله منطق براندازانه) گاهی انگاره‌ها ی براندازانه در ایران تا برانداختن نهادهای دینی یا مناسبات و مناسک دینی و حتا باورها دینی هم ادامه پیدا می‌کند. در این موارد ما با آسیب تازه‌ای روبه‌رو هستیم که برآمد جانبی براندازی و فرایندهای آن نیست، که هودهی درکی نادرست و نادقیق از براندازی است. یعنی ما با خواهش‌ها و خوانش‌های گوناگونی از براندازی هم روبه‌رو هستیم. به زبان دیگر، اهمیت ندارد ما برانداز هستیم یا اصلاح‌طلب؛ باید بتوانیم به خوانشی معقول و عقلانی از آن‌ها نزدیک شویم! یعنی باید بتوانیم نشان دهیم که از آن‌جا که ایستاده‌ایم به گذار دمکراتیک راهی عقلانی و معقول کشیده شده است.

سوم. در نقد اصلاح‌طلبی و براندازی باید هوشیار بود و میان حق‌بودن و حق‌‌داشتن فاصله گذاشت. این دست فاصله‌گذاری‌ها و کاربرد آن در فرایندها ی سیاسی و‌ حتا سیاست‌ورزی اهمیت بسیار دارد و در دریایی از اختلاف‌ها می‌تواند کناره‌ای برای مدارا، هم‌دلی، هم‌سویی و هم‌سازی بازکند. یعنی هم خواست‌های اصلاح‌طلبانه و هم مطالبات براندازانه حق مردم هستند (و آن‌ها حتا به خطا می‌توانند اصلاح‌طلب یا برانداز باشند). بگومگوهای سیاسی و سیاست‌مدارها بر سر این امور و اختلاف‌ها باید محدود به کارشناسی، امکانات و آسیب‌های آن‌ها باشد و در نهایت انتخاب را در محدوده ی حقوق بشر به مردم بسپارد.

در این مسیر ناهموار هم باید از خود‌ملت‌پنداری(۴) پرهیخت و هم از راه‌حل‌ها ی غیرسیاسی. چه، با نیم‌نگاهی به منحنی‌های توزیع طبیعی(۵) در هر فرایندی از گذار، می‌توان نشان داد که خود‌مردم‌پنداری و راه‌حل‌های غیرسیاسی ناکارآمد و پرمغلطه‌اند.

به عنوان نمونه هم‌چنان که در سرنام «تناقضات اصلاح‌طلبی حکومتی در فاز گذار از دین‌سالاری به دموکراسی» دیده می‌شود، نویسنده آشکارا ناکامی اصلاح‌طبان مذهبی را در فرآیند گذار از حکومت دینی به حکومتی سکولار پایه قرار داده است تا ناکامی اصلاح‌طلبان سیاسی را هم پیش‌بینی کند. در این استدلال چند خطا با هم دیده می‌شود.

یکم. اصلاح‌طلبی دینی و اصلاح‌طلبی سیاسی دو فرایند موازی هستند، که گاهی به هم می‌رسند.

دوم. هم اصلاح‌طلبی دینی و هم اصلاح‌طلبی سیاسی فرآیند هستند، و هنوز به پایان آن جریان‌ها نرسیده‌ایم. با پیامبری کردن نمی‌توان ازیک تاریخ و برآمد قطعیت‌ناپذیر آن‌ها گذشت.

سوم. اصلاح‌طلبی دینی و مذهبی هرچند شکست‌خورده و ناکام و نیمه‌تمام برای گذار دمکراتیک در ایران ضروری و اجتناب‌ناپذیر اند. به زبان دیگر، ایران کشوری مسلمان‌نشین و توسعه‌نایافته است؛ و گذار مسلمانان از سنت به مدرنیته و مناسبات آن بخشی از فرآیند توسعه در ایران است. یعنی گذار از دین‌سالاری (که یک بدفهمی سیاسی است) ناگزیر و ناگریز خواهد بود. گذار از دین‌سالاری (که در اساس شکلی از استبداد سنتی است و پوششی برای آن) همان گذار از توسعه‌نایافته‌گی است. در این چشم‌انداز براندازی و فلسفه‌های‌ سیاسی هم‌سو با آن (به جا ی اصلاح‌طلبی) بی‌معناتر از آن است که اشتهایی برانگیزد.

چهارم. در ایران شوربختانه بسیاری از اصلاح‌طلبان سیاسی شناسنامه‌دار از درک ضرورت‌های تازه و تغییرات لازم بازمانده‌اند، و حالا شکاف مردم و جمهوری اسلامی ایران به میان اصلاح‌طلبان هم کشیده شده است. اما این واقعیت اگر بتوانیم میان اصلاح‌طلبان و فلسفه ی سیاسی اصلاح‌طلبی فاصله بگذاریم، نباید و نمی‌تواند به گذار از اصلاح‌طلبی کشیده شود. چه، اصلاح‌طلبی (دست‌کم در برخی از اشکال خود) بخشی از ملزومات فرایند گذار دمکراتیک است. به زبان دیگر اگر اصلاح‌طلبان کار خودشان را درک نمی‌کنند و برای انجام آن اراده و دانش لازم را ندارند، باید آن‌ها را عوض کرد و از آن‌ها گذشت. باید احزاب و جریان‌های اصلاح‌طلب نو بشوند و اگر نمی‌توانند و نمی‌شود باید احزاب جای‌گزین اصلاح‌طلب ساخته شوند.

اخته‌گی سیاسی یا سیاست اخته
شوربختانه چپ‌های مذهبی دیروز هسته ‌ی کانونی اصلاح‌طلبی را در ایران امروز تشکیل می‌دهند. کسانی که در دهه ‌ی شصت سکان‌دار اصلی جمهوری اسلامی بودند. این چپ‌های مذهبی انگار همان بلایی را که در دهه ‌ی شصت بر سر جمهوری اسلامی و هواداران آن آوردند، قرار است بر سر جریان اصلاحات هم بیاورند! واگذاری ناخواسته و از سر اجبار همه ی زمین و بازی به رقبا! آن‌ها یک‌بار در دهه ‌ی نکبت‌بار شصت تا آن‌جا که می‌توانستند از واگذاری قدرت به مردم سر باز زدند (که وقتی به خود آمدند دیگر هیچ قدرتی برای آن‌ها نمانده بود.) و یک‌بار هم پس از دوم‌خرداد (که دوباره با پرچم تازه ‌ی اصلاح‌طلبی به قدرت بازگشته بودند!)

انگار چپ‌های مذهبی درک مناسبی از مفهوم قدرت ندارند و تنها قادر هستند نوک دماغ خود را ببینند و قبای قدرت را در قامت خودشان اندازه بزنند. این اصلاح‌طلب‌ها پس از دو دهه -با همه‌ ی فداکاری‌ها و هزینه‌ها- حالا همه‌ ی سرمایه‌ی اجتماعی خود را در پا ی بی‌عملی و بی‌برنامه‌گی از دست داده‌اند؛ امروز نه کارنامه‌ ی مناسبی از خود بر جا گذاشته‌اند و نه انرژی قابل توجهی دارند. آن‌ها غایب اصلی خیابان‌های شهر هستند؛ جایی که اصلاحات واقعی در آن‌ جریان دارد؛ جایی که زنان با مقاومت مدنی خود هر روز حکومت را عقب‌تر می‌رانند، اصلاح طلب‌ها هر روز کم‌پیداتراند.

جان اصلاحات برپایی نظام شهروندی و واگذاری قدرت به مردم است؛ چه، حاکمیت از آن مردم است و انگار چپ‌های مذهبی از درک عمیق آن ناتوان‌ اند؛ (شاید از همین روست که آن‌ها همیشه به حکومت می‌گویند حاکمیت.) مردمی که بر کالبد خود و خیابان‌های شهر حاکم نیستند، البته بر سرنوشت خود و قدرت حاکم نخواهند بود.

انگار اصلاح‌طلبی ایرانی در پیوند خود به چپ‌های مذهبی و لایه‌هایی از روحانیت خود را اخته کرده است و از توان، کارآیی و خودبسنده‌گی لازم برای اداره‌ ی خود بی‌بهره است. انگار اصلاح‌طلبی در سرسپرده‌گی خواسته یا ناخواسته بر نظامیان حاکم، ایران را به کام امواج مهیب و ویران‌گر براندازی همراهی می‌کند. اما این همه ی داستان نیست! و براندازان نمی‌توانند و نباید با تکیه بر آن، کارنامه ی اصلاح‌طلبی را در ایران تمام شده بخوانند یا بخواهند. چه، فرآیند اصلاح‌طلبی در ایران تنها به اصلاح‌طلبان مذهبی و گاهی بی‌بخار محدود نمی‌شود. برای ارزیابی دقیق‌تر این فرآیند و جریان باید هم به طبقه ی اجتماعی هم‌پیوند و هم‌سو با آن‌ها چشم دوخت و هم به بدنه ی اجتماعی پرشور و جوان و به‌طور چیره سکولار آن.

در«تناقضات اصلاح‌طلبی حکومتی در فاز گذار از دین‌سالاری به دموکراسی» هیچ نشانی از این بدنه و طبقه ی اجتماعی هوادار آن دیده نمی‌شود! اصلاح‌طلبی به حکومتی بودن و گذار به سکولاریدن پیوند خورده است، تا پهلوان پنبه‌ای برای شکست نهایی آماده شود. (چه، هم نمونه‌ها ی حکومتی اصلاح‌طلبی کم نیست و هم نمونه‌های شکست در فرایند‌ها ی سکولاریدن در جریان‌های مذهبی)

شوالیه‌های تاریکی و دردهای مردم
دست‌گذاشتن روی دردها و زخم‌های مردم به معنای درمان آن‌ها و حتا شناخت دقیق و آسیب‌شناسانه ی آن‌ها و داشتن درمانی برای آن‌ها نیست! بسیاری از جریان‌ها رومانتیک و سورال در پهنه ی سیاست و مبارزه با جمهوری اسلامی هنرشان همین است؛ کاری و برنامه‌ای فراتر از این ندارند. به این ترفند در عالم سیاست می‌گویند دموگاگری. آن‌ها دانسته یا ندانسته به هرکس که همانند خودشان نیست و به برنامه‌ها ی واقعی و فربودی در پهنه ی سیاست چشم‌ دارد، می‌گویند: بروید کنار تا جمهوری اسلامی سرنگون شود. در عالم خیال آن‌ها دیگری، حتا اگر در برابر استبداد و ستم ایستاده باشد، استمرارطلب است! و اصلن عجیب نیست اگر آن‌ها کسانی همانند مصطفا تاج‌زاده را استمرارطلب می‌خوانند. شوالیه‌های تاریکی از کارنامه ی خالی و‌ خام‌ خود شرمنده‌اند و سرافکنده‌؛ آن‌ها همانند درختی بی‌بار و‌ حتا بی‌سایه هستند؛ چه، حتا اگر این جمهوری وحشت اسلامی فرو بیفتد، آنان تنها به نشستن بر صندلی قدرت چشم دوخته‌اند و میوه چیدن از باغ هم‌سایه!

نه زندانی در کارنامه ی خالی آنان است و نه فرزندی که قربانی شده باشد! بسیاری از آن‌ها به جای ایستادن در برابر ستم و استبداد در کنار دشمنان ایران و رقیبان منطقه‌ای آن ایستاده‌اند! برنامه ی آنان برای برانداختن جمهوری اسلامی دست بالا نامه‌نوشتن به ترامپ و عکس گرفتن با پمپو بوده است. این شوالیه‌ها بیش از هرکسی به این کارنامه ی سیاه و تباه آگاه هستند! آنان از ایستاده‌گی تنها رخ‌دادها ی ۹۶ را می‌پسندند و نه ۸۸ را! زیرا هرچه‌قدر ایستاده‌گی بی‌سر‌تر، سر آنان با کلاه‌تر و کلاه‌برداری سیاسی آسان‌تر خواهد بود.

یورش آن‌ها بر اصلاح‌طلبان و اصلاح‌طلبی برای برانداختن جمهوری اسلامی نیست و نمی‌تواند باشد! آن‌ها به جای برانداختن جمهوری اسلامی به ناامید کردن ایستاده‌‌ها در ایران و جریان اصلاح‌طلبی چشم دوخته‌اند! خشم و خشونت آن‌ها برابر اصلاح‌طلبان، اصلاح‌طلبی و ناامید کردن طبقه ی متوسط ناکامی و بی‌برنامه‌گی آنان را در شعارهای خالی پوشش می‌دهد. و به استحکام استبداد در ایران کمکی شایان می‌کند. پروژه ی براندازی آنان جز زندان رفتن ما و قربانی دادن خانواده‌ها ی ما هیچ عنصر دیگری ندارد. برنامه ‌ی آن‌ها بسیار ساده است. مردم اگر از تغییر حکومت ناامید شوند، دیر یا زود به طرف ما خواهند آمد. در برنامه و نقشه ی آن‌ها تنها یک مشکل و دشواری هست؛ اصلاح‌طلبان و اصلاح‌طلبی! چه اصلاح‌طلبان و فلسفه ی اصلاح‌طلبانه بازی آن‌ها را به‌هم زده است.

اصلاح‌طلبی اگر اصلاح‌طلبی باشد، می‌گوید: باید ایستاد! و با شجاعت و بی‌لکنت هم ایستاد. اگر بایستیم و اگر کارآمد و با برنامه بایستیم، یا جمهوری اسلامی تغییر می‌کند، یا می‌رود. راه حل آن‌ها اما بسیار ساده‌تر و آسان‌تر است. اصلاح‌طلبان را بزنید، اصلاح‌طلبی هم خواهد افتاد. و اگر اصلاح‌طلبی بیفتد، دیگران هزینه می‌دهند و ما به قدرت می‌رسیم. نه پرسش‌هایی همانند “کی”؟ و “چه‌گونه”؟ و “با کدام نیرو”؟ و “چه اندازه هزینه”؟ برای آنان اهمیت دارد، و نه این پرسش بنیادی که “اگر این فرایند کور ما را از استبدای به استبداد دیگر فروانداخت، چه”؟

آن‌ها چون چندان هزینه نمی‌دهند، چیزی هم برای از دست دادن ندارند! و طبیعی است از این پرسش‌ها گریزان هستند. در این حساب و‌ کتاب، یا آن‌ها همه چیز بدست می‌آورند یا مردم همه چیز را می‌بازند! در هر صورت آن‌ها برنده‌اند. تا برانداختن جمهوری اسلامی هم از بخت خوش، همه ی صورت حساب‌ها را یا مردم خواهند پرداخت یا نیروهای خارجی و رقبای منطقه‌ای! شوالیه‌های تاریکی رویاهای خام خود را با دردهای مردم و نام شهیدان آن‌ها تزیین کرده‌اند! آن‌ها برای آن دردها و آن نام‌ها که در قلب مادران ما حک شده است، هیچ مرحمی ندارند. آن‌ها با دردهای مردم سودا می‌کنند.

این شوالیه‌ها که ادای قهرمان‌ها را در می‌آورند، چندان اهمیت ندارند! چه، در هر بازاری کلاه‌بردار پیدا می‌شود. آن‌چه در بازار سیاست در ایران ترسناک شده است آن که سیاست‌مدارها هم کلاه سرشان می‌رود و اسب تروا ی این جماعت می‌شوند! (در بهمن ۵۷ شدند، شوربختانه امروز هم می‌شوند.) در این چشم‌انداز باید پرسید: براندازانی همانند بهزاد کریمی چه می‌جویند؟ و چه نسبتی با این جماعت سورآل و رمانتیک دارند؟

استدلال‌های خود شکن
من با این برآورد که اصلاح‌طلبی در ایران دشوار یا حتا در شرایط موجود ناممکن است، در اساس مشکلی ندارم. به ویژه اگر این ادعا از طرف یک سیاست‌مدار خردگرا مطرح شده باشد. چه، از یک‌طرف میان امکان و احتمال فاصله بسیار است. یعنی عجیب نیست اگر کسی بتواند در یک شرایط سیاسی ویژه هم امکاناتی برای تحول و توسعه بجوید و ببیند و هم احتمال وقوع آن را (به جهت دشواری‌های گوناگون) بسیار اندک ارزیابی کند. و از طرف دیگر خردگرایی و واقع‌گرایی در پهنه سیاست حکم می‌کند، که سیاست‌مدار به جنگ آسیاب‌های بادی نرود و از خیال‌های خام بپرهیزد!

بهزاد کریمی در نگاه من چنین کسی است؛ به همین خاطر ادعاهای او در مورد پایان اصلاح‌طلبی در جمهوری اسلامی به دل‌‌ام نمی‌نشیند! چه، از فردی خردگرا و اصلاح‌طلب در استانداردها ی جهانی، پذیرفته نیست که درحالی که توازن قوا را در داخل و در جهت تغییرات تدریجی و‌ کوچک‌تر مناسب نمی‌داند، به تغییرات بزرگ‌تر که نیرو و زور بیش‌تر می‌طلبد، خطر کند! انگار در این ذهن و زبان نوعی ناهماهنگی و ناپیوسته‌گی دیده می‌شود. حتا اگر این انقلابی‌‌گری و خشم را بپذیریم، این نکته را نمی‌توان پذیرفت که براندازانی همانند او از هم‌پیمانان راه‌بردی خود (یعنی اصلاح‌طلبان) بگذرند و آنان را به جهت اختلاف در تاکتیک‌ها به جبهه ی مقابل ببخشند و همه را یک‌کاسه حکومتی بخوانند! دست بالا دشواری‌هایی در میان است، که باید از میان برداشته شود. این که اختلاف‌های سیاسی و تاکتیکی چنان عمیق شود که تا راه‌بردها برسد، عادی نیست. همان‌طور که انقلاب‌ها و انقلابی‌گری‌ها در اساس چندان عادی نیستند. انقلاب‌ها به ما تحمیل می‌شوند، اما اصلاحات را ما باید به حاکم نظام و نظامیان حاکم تحمیل کنیم. به زبان دیگر در هیچ نظامی و در هیچ تاریخی اصلاحات با سلام و سلامت پیش نرفته است. اصلاحات همیشه برآمد ایستاده‌گی ما در برابر استبداد و ستم است.

با چنین نگاهی هر اختلالی در فرایند اصلاح‌طلبی، نوعی اختلال در فرایند ایستاده‌گی است. اگر ذات‌گرا نیستید، و اگر به توازن قوا و اصلاح‌طلبی در بنیادها باور دارید، ایستاده‌گی و ایستاده‌ها را بازتعریف کنید، تا فرایند اصلاح‌طلبی هم کار کند. همیشه ایستاده‌گی نامحدود و خواست‌های محدود امکان موفقیت را بیش‌تر می‌کند تا ایستاده‌گی محدود و خواست‌های نامحدود.

پوشش یک ترفند جنگی ابتدایی است
در یک تحلیل دقیق می‌توان نشان داد که هم حکومت دینی و هم گذار از حکومت دینی در اعماق برساخته‌ها و ادعاهای دقیقی نیستند! هم حکومت دینی برچسبی بر نوعی حکومت عرفی است که می‌خواهد خود را در پوشش‌های دینی پنهان و محافظت کند و هم گذار از آن یک بددانی و خطای آشکار است! چه، وقتی عصبیت‌های قومی و رانه‌ها زیستی غیر‌دمکراتیک بر ما حاکم هستند، همیشه نزدیک‌ترین و قوی‌ترین پوشش‌های ممکن و دردسترس مورد توجه و بهره خواهد بود. وقتی گذار از حکومت دینی به گذار از مذهب و دین‌ستیزی می‌رسد، آشکارا ما در دام دروغ بزرگ حکومت دینی افتاده‌ایم و در زمین جمهوری اسلامی بازی می‌کنیم! و ناخواسته به آن بازی کثیف معنا و اکسیژن می‌رسانیم. توسعه و تعادلات دمکراتیک باید در بنیادها چنین پوشش‌ها و تکاپوهایی را از کار بیندازد. گذار دمکراتیک با گذار از این دروغ بزرگ آغاز می‌شود. و سیاست‌مداری که نمی‌تواند از ماشین قدرت پوست‌گیری کند و اسیر پروپاگاندا و روابط عمومی حریف است، قافیه را باخته است!

بهزاد کریمی هم در آسیب‌شناسی جمهوری اسلامی و هم در برنامه‌های پیش‌نهادی خود برای گذار از آن، گرفتار دروغی است که جمهوری اسلامی بافته است. به باور وی پرسش آن نیست «که اصلاح‌طلبی خوب است یا نه؟» اما به داوری او «سیستم دچار سترونی و فرسودگی» است و «به ایستایی و میرایی» رسیده است و هر تکاپویی برای «خوداصلاحی» را پس‌می‌زند. به باور او فرایند «اصلاح دیگر به بن بست ‌رسیده است و ناگزیر و به نیروی زور» ‌باید دگرگون شود. این گزاره‌ها به طور ساده می‌خواهند بگویند: اصلاحات در جمهوری اسلامی ممکن نیست! یعنی جمهوری اسلامی به دلایل مختلف تن به اصلاحات نمی‌دهد. انگار جمهوری اسلامی هم‌چنان که بانیان آن گفته‌اند تافته‌ای جدابافته از حکومت‌ها ی دیگر است. انگار جمهوری اسلامی ذاتی دارد که تن به تغییر (و اصلاح) نمی‌دهد! و تازه اگر زور کافی برای اصلاح نیست، چه‌گونه باید «به نیروی زور» حکومت را انداخت.

این ادعاها هرچه که هستند، دلیل و استدلال نیستند، و بسیار ساب‌جکتیو و ذهنی اند؛ دست‌بالا نوعی داروی اند. اگر بپذیریم که داوری‌های مخالف هم هست، که بسیار هم هست، در نتیجه این ادعاها چندان اهمیتی ندارند! مگر آن که به دلایل و استدلالی سنجاق شده باشد، که داوری‌های مخالف را از اعتبار بیندازد. اصلاحات و براندازی مطابق با تعریف دو روی‌کرد یا دو راه یا حتا دو سازوکار سیاسی متفاوت برای رسیدن از نقطه ی الف به ب هستند. مگر این که یک اصلاح‌طلب ادعا کند ما نمی‌خواهیم یا نمی‌توانیم به نقطه ی ب برسیم. نه این که چنین اصلاح‌طلبانی وجود ندارند، اما همه ی اصلاح‌طلبان از این دسته نیستند. هم‌چنان که در میان براندازان هم هستند کسانی که آماج‌های متفاوتی دارند؛ یعنی نقطه ی ب آرمان و هدف آن‌ها نیست! اختلاف‌ها بیش‌تر در توصیف نقاط الف و ب و نیز راه‌ها، امکانات و سازوکارهای گذار است. اصلاح‌طلب‌ها در پدیدارشناسی متفاوتی که از نقطه الف و توازن قوا و امکانات موجود دارند، گذار آنی و پرسرعت از نقطه ی الف به ب را نامقدور، ناممکن و حتا خطرناک می‌دانند.

ناممکن می‌دانند زیرا برآورد آنان از توازن قوا در شرایط موجود به‌گونه‌ای نیست که احتمال گذار را احتمالی واقع‌بینانه بداند. (یعنی اگر مخالفان در پس‌زدن برخی از سیاست‌‌ های حاکم ناتوان هستند، در پس‌زدن تمامیت حکومت ناتوان‌تر خواهند بود.) و ‌بدتر، گذار در چنین شرایطی به آسانی و اطمینان نمی‌تواند گذاری دمکراتیک و بهداشتی باشد. برای آن‌که نشان دهیم فلسفه ی اصلاح‌طلبی در ایران امروز به کار گذار دمکراتیک نمی‌خورد، کافی نیست که تنها به مشکلات موجود و کارنامه ی نه چندان موفق اصلاح‌طلب‌ها اشاره کرد. حتا این که بتوانیم نشان دهیم ساختارها در جمهوری اسلامی و رهبری خامنه‌ای بسیار بسته است کافی نیست! براندازان برای آن‌که نشان دهند نسخه ی آنان مناسب‌تر است، تنها نمی‌توانند بر ناکارآمدی و کمبودها ی اصلاحات در ایران اشاره کنند! آن‌ها باید نشان دهند که خودشان با وجود همه ی این کمبودها، چگونه می‌خواهند و می‌توانند براندازی کنند؟ یعنی باید بتوانند امکانات و کامیابی‌ها ی خود را هم نشان دهند. (از تاریخ شکست و تکرار مکرر آن در جبهه ی براندازی در ایران نباید آسان گذشت.)

ادعاها ی بی‌دلیل
وی در ارزیابی مقاله‌ می‌نویسد: «نوشته‌ای است حامل اندیشه‌ و نویسنده‌اش …گام در پی حقیقت‌ ‌دارد و دست به پروازهای اندیشگی جسورانه گرچه توام با خیال‌پردازی‌ می‌زند. در متن فکرکردن‌ها، نکات ظریف و بدیعی را پیش می‌کشد و ذهناً و نظراً در زمره پیشروان نحله اصلاح طلب مستعد عبور از جمهوری اسلامی قرار می‌گیرد.» اما او هیچ نمونه‌ای از خیال‌پردازی نمی‌آورد! و نشان نمی‌دهد کدام ادعا و کدام تحلیل برآمد خیال‌پردازی است. بگذریم که خیال‌پردازی در اساس کوتاهی یک نویسنده یا تحلیل‌گر نیست؛ آن‌چه ممکن است قابل نقد باشد، تحمیل خیال‌پردازی به جای استدلال است. یعنی در مقام گردآوری و منطق نقد، خیال‌پردازی و آفرینش چشم‌اندازها و برساخته‌های زبانی و معنایی تازه حسن یک اثر است نه عیب آن. آن‌چه عیب است جای‌گزین کردن منطق تحلیل و ‌نقد‌ با خیال است! برای آن‌که نقدی را از کار بیندازیم، تنها ادعا و برچسب زدن و خیالی خواندن آن کافی نیست، باید استدلال کرد و نشان داد که منتقد در عالم خیال و خیال‌پردازی مانده است و به زمین سخت سیاست پا نگذاشته است. از اتفاق چنین نقدی به جریان‌های تند و رادیکال بیش‌تر و آسان‌تر می‌چسبد.

در جایی دیگر او برخی از ادعاهای مرا این‌گونه نقد می‌کند: «نقطه‌ی ضعف اما آنجاست که ایشان دچار ‌تام‌پنداری در اندیشه خویش است و از چنین جایگاهی نه فقط به صرافت پند دادن‌ برای هر دو کرانه خود می‌افتد بلکه برچسب “نداشتن شهامت بیان” به غیر خود می‌زند و “حریف”‌اش را مفتخر به فقر “فلسفه سیاسی” می‌کند.» او این عارضه‌ را در بسیاری از اصلاح طلبان هم می‌بیند و آنان را گرفتار نافروتنی و تفاخر می‌داند. «در تحولات اندیشه‌ای این تیپ، ایده‌های دمکراسی، جمهوری، سکولاریسم و جامعه مدنی گویا با آنها شروع می‌شود و از همین منظر نیز، در خود رسالت تعلیم دیگران (را) می‌بینند.»

چنین برداشتی البته در تاریخ اندیشه ی اصلاح‌طلبی چندان بی‌جا نیست. بسیاری از اصلاح‌طلبان مذهبی نیای سکولار خود را یا نمی‌شناسند، یا انکار می‌کنند. و شوربختانه برهان لطف و آسیب‌های آن در ایران تنها محدود به مذهبی‌ها نیست! اصلاح‌طلب‌ها هم (سکولار یا مذهبی) خوانش ویژه ی خود از برهان لطف را دارند و گاهی به هدایت دیگران و امر به معروف و نهی از منکر خطر می‌کنند! با این همه، این برچسب هرچه‌قدر هم که به ما و من بچسبد، به آن‌جا نمی‌رسد که فرایند اصلاح‌طلبی را به عنوان یک فلسفه ی سیاسی دل‌خواه و استراتژیک ناکارآمد کند.

تا جایی که من می‌فهمم هیچ «تام‌پنداری» یا توهم‌ همه‌چیز‌دانی در کار نیست.

او می‌گوید «ورود در هر گفته‌ ی ایشان، شنا در دریایی از گزاره‌های نقیض خواهد بود.» اما به هیچ نمونه ی مشخصی اشاره نمی‌کند؛ و نشان نمی‌دهد تناقض چیست؟ و پارادخش در کجا است؟ تنها موردی که آورده است ادعا ی ناسازه‌گاری میان اصلاح‌طلبی و براندازی است. (ادعایی که به آسانی با پیوستاری دیدن این فرایندها و داشتن یک توپولوژی و جاشناسی دقیق از میان برمی‌خیزد.)

آورده است: «… قصد من در این نقادی، صرفا پرداختن به جوهر گفتار و درونمایه‌ی نوشته ایشان است و آن هم به این دلیل که خصلت نمونه‌وار دارد و در سپهر سیاسی کنونی ایران، اندیشه، منش و روش طیف معینی را بازتاب می‌دهد. نوع نگاه، استدلال‌ها و روان‌شناسی نهفته در نوشته اقای کرمی را می‌توان نماد اصلاح طلب حکومتی در حال گذار از جمهوری اسلامی دانست و اهمیت نقد آن نیز به همین است.»

من در نوشته‌های مختلفی جریان اصلاح‌طلبی را دسته‌بندی و مطالبات آن‌ها را صورت‌بندی کرد‌ه‌ام. از جمله در همین نوشتار و گفتار که مورد نقد است؛ و آشکار خود‌ام را در میان پیوستار اصلاح‌طلبان در یک طرف و جمهوری‌خواهان در طرف دیگر توصیف کرده‌ام. پس چرا وی مرا در دسته ی اصلاح‌طلبان حکومتی قرار داده است؟

چرا فرایند اصلاح‌طلبی و پیوستار اصلاح‌طلبان انکار می‌شود؟
من از حوالی دوم‌خرداد هم مخالف رفتار خامنه‌ای بوده‌ام و هم‌منتقد او. بارها اصلاح‌طلبان صندلی‌طلب و نزدیک به محافظه‌کاران را نقد کرده‌ام. از تسخیر خیابان و رسیدن در خیابان‌ها به مردم گفته‌ام. بارها از شکاف جمهوری اسلامی و مردم و رسیدن این شکاف به اصلاح‌طلبان و هواداران خود نالیده‌ام! از خود می‌پرسم، چرا بهزاد کریمی مرا در مجموعه ی اصلاح‌طلبان حکومتی گذاشته است؟ من که خداناباور هستم و از جمله ی منتقدان هم‌دل و هم‌سو با اصلاح‌طلبان؛ من که هیچ سابقه ی حزب‌الهی بودن ندارم و از هیچ پله‌ای در جمهوری اسلامی بالا نرفته‌ام، اگر ترور و ترد ‌شوم، تصور کنید کار برای اصلاح‌طلبانی که از جمهوری اسلامی ریزش کرده‌اند، چه‌اندازه دشوار است! و گذار از نکبت جمهوری اسلامی! اما دشواری بزرگ‌تر در این پرسش خوابیده است که چرا اصلاح‌طلبان یک‌پارچه می‌شوند؟ به نظر می‌رسد چنین نگاهی (خواسته یا ناخواسته) در پی برانداختن فلسفه ی اصلاح‌طلبی با اتهام هم‌کاری و هم‌سویی با جمهوری اسلامی است.

می‌گوید: «پرسشی که هر تحلیل گر و کنشگر می‌باید به آن پاسخ دهد این است که: اصلاح طلبان چه چیزی را اعم از حقوقی و حقیقی می‌خواهند در جمهوری اسلامی اصلاح کنند و متکی بر کدامین ظرفیت‌ها؟ تیپ فکری من در همان سال نخست فراز اصلاح طلبی اعلام داشته بود: “اصلاح‌طلبی آری، ولایت فقیه نه” یعنی در برابر اصلاح نیستیم و معتقد به از سر گذراندن این تجربه در جامعه هستیم اما چشم‌اندازی برای آن نمی‌بینیم. داوری زمان در این باره چیست؟ آیا مشروطه‌سازی ولایت به بار نشست یا که برچیدن بساط ولایت در دستور نشست؟»

آری گفتن به اصلاح‌طلبی و نه گفتن به ولایت فقیه یا هر ولایت دیگری ایستگاه آخر هر اصلاحاتی در مناسبات حقوقی است؛ در نتیجه پرسش این نیست که ولایت فقیه آری یا نه؟ پرسش آن است که چه‌گونه جامعه‌ای که در سطح، کم‌وبیش به پاسخ «نه» رسیده است با سیاست‌ورزی مناسب و معقول می‌تواند در عمق به پایان هر ولایتی در سنت ایرانی برسد؟ و نیز پرسش این نیست که آیا خدابند ایران در برابر فرایند و خواست اصلاحات ایستاده است یا نه؟ و آیا او می‌خواهد ایران را به زندان و بندی بزرگ تبدیل کند یا نه؟ پرسش اصیل و اساسی آن است که چه‌گونه می‌توان در برابر این نظام شهربندی ایستاد؟ و حقوق شهروندی را مطالبه و نهادینه کرد؟ چه‌گونه می‌توان آداب شکار شهربندان را در ایران برانداخت؟ به زبان دیگر چه‌گونه می‌توان از این وفاق ملی در «نه گفتن» به ولایت فقیه و هزینه ی انبوهی که ایرانیان پرداخته‌اند به آن‌جا رسید، که کلاهی برای مردم دوخته شود؟ و راهی به رهایی از استبداد گشوده گردد؟ اختلاف من با براندازان معقول و خشونت‌پرهیز آن نیست، که آن‌ها نباید برانداز و خشونت‌پرهیز باشند، آن‌ها باید نشان دهند که چه‌گونه و با چه سازوکار و چه نیرو و طبقه‌ ی اجتماعی می‌خواهند این فرآیند را پیش ببرند؟

براندازی که برانداختن جمهوری وحشت اسلامی را محدود به خشونت‌پرهیزی و دمکراسی‌خواهی می‌کند، تفاوت معناداری با بسیاری از اصلاح‌طلبان که بدنه ی اصلی جریان اصلاح‌طلبی را در ایران می‌سازند، ندارند. دست بالا تفاوت‌هایی در برخی از ارزیابی‌ها و تجویزها و شعارها دارند. و صد البته می‌توان با برآورد مناسب از نیروها و بردارهای سیاسی برآمد و سرعت تحولات را به قدر مقدور کم‌وزیاد کرد. برای تغییرات سیاسی در اجتماعات و جوامع لازم نیست به تغییرات بنیادین (و زمان‌بر) در بنیادها ی فرهنگی، دینی یا حتا سیاسی چسبید؛ و سنجاق شد. همین که ما تغییر کنیم، می‌توانیم جامعه را به آستانه ی گذار دمکراتیک نزدیک‌تر کنیم.

هم اصلاحات و هم انقلاب ممکن است
پاسخ من به نقد بهزاد کریمی پیش از خیزش ستایش‌انگیز اخیر “زن، زنده‌گی، آزادی” در ایران تهیه شده است، در نتیجه ناتمام و خام خواهد ماند اگر به محک تحولات تازه نخورد. با سرعت‌ گرفتن و پهناور شدن خیزش زن، زنده‌گی، آزادی، گمانه‌زنی‌ها‌ی بسیاری در مورد آینده ی این حرکت پیش گذاشته شده است. برخی بسیار امیدوار هستند ‌و با چشم بستن بر خطرات تنها به امیدها و آینده‌ای چشم‌نواز اشاره دارند و برخی خطرات را چنان بزرگ می‌کنند که امید حرکتی باقی نمی‌ماند. راه چیست؟ و بی‌راه کدام است؟ آیا امکان انقلابی دیگر در ایران فراهم است؟ یا کسانی که چشم به انقلاب و براندازی جمهوری وحشت اسلامی دوخته‌اند، یک‌سر سراب می‌کارند، و بی‌خیال خواب توزیع می‌کنند؟

برخی‌ از ‌اصلاح‌طلبان از ناممکن بودن انقلاب و حتا شکست‌ناپذیر‌ی جمهوری اسلامی ایران در برابر یک حرکت انقلابی دیگر گفته‌اند یا نوشته‌اند! (۶) این اظهارات تا چه پایه بررسیدنی و سیاسی اند؟ به عنوان یک اصلاح‌طلب (که هم در درون و هم بیرون از جهنم جمهوری اسلامی ایران از جریان و فلسفه ی سیاسی اصلاح‌طلبی دفاع کرده‌ام) و نیز به عنوان نویسنده‌ای که بیش از دو دهه در مورد اصلاح‌طلبی و فلسفه ی سیاسی یا ترفندهای آن نوشته‌ام، با صدایی بلند و بی‌هیچ لکنتی از این تحلیل‌ها و گمانه‌زنی‌ها فاصله می‌گیرم. به داوری من خوش‌بینی‌ها بسیار اراده‌گرایانه‌ و پیشاعلمی اند؛ و با تاریخ ایران، منطقه و جهان چندان هماهنگ نمی‌باشند. و بدبینی‌ها هم غالبن بسیار مکانیکی اند؛ یا بر دریافتی سطحی از دترمینیزم سوار شده‌اند.

دفاع از اصلاح‌طلبی در بهترین حالت یک دفاع کارشناسانه و از سر تحلیل بایدها و‌ نبایدهای سیاسی است؛ یعنی متفاوت از پیش‌بینی‌ها و “است‌”های سیاسی است و بر برخی از بایدها و نبایدهای فلسفی و تاکتیکی تاکید یا تکیه می‌کند؛ این دست کارشناسی‌ها در بهترین حالت در تکاپوی آن هستند که گذار از جمهوری اسلامی را به گذار دمکراتیک بکشانند! و برسانند. چنین نگاهی یک انتخاب سیاسی است که فارغ از درستی یا نادرستی آن به عنوان یک چشم‌انداز، یا تجویز می‌تواند بررسی و نقد شود. اما از این آستانه ی کارشناسی نمی‌توان از یک‌طرف به بایدها و نبایدهای حقوقی (یعنی آن‌چه مردم حق دارند، انتخاب کنند یا نکنند) و از طرف دیگر به امکان‌پذیر یا امکان‌ناپذیر بودن انقلاب و نیز شکست‌پذیر یا شکست‌ناپذیر بودن جمهوری اسلامی رسید.

به همان دلیل یا دلایلی که ادعاهای براندازانه در مورد اصلاح‌ناپذیری نظام جمهوری اسلامی ایران به‌طور چیره پیامبرانه ‌و نادرست است، ادعاها ی اصلاح‌طلبانه در مورد امکان‌ناپذیر بودن انقلاب در ایران امروز هم پیامبرانه و نادرست است. هم انقلاب و هم اصلاحات در هر نظامی ممکن است و البته به دلایل و عوامل بسیاری بسته‌گی دارد. دلایل و عواملی که به آسانی از هر نظام تحلیلی شناخته‌شده‌ای ممکن است بگریزند. تحلیل و‌ پیش‌بینی این که آیا‌ در ایران اصلاح یا انقلاب ممکن است یا نه؟ چندان آسان نیست و در گرو دست‌رسی به داده‌های بسیاری است که خارج از توان و امکانات ماست. با این همه هیچ حکومتی به آسانی تن به اصلاحات یا انقلاب نمی‌دهد؛ و هیچ مردمی هم به آسانی به انقلاب و هزینه‌ها ی آن کشیده نمی‌شوند. اما وقتی شوندها و‌ بنارهای آن‌ها فراهم شود، هم اصلاحات ممکن است و هم انقلاب.

از اتفاق این که حکومت وحشت جمهوری اسلامی ایران در برابر اصلاحات مقاومت و جان‌سختی می‌کند، و بی‌مهابا دست به سرکوب می‌زند، دلیل بزرگی است که هم امکان و هم احتمال انقلاب را نباید دست‌کم گرفت. بازی‌های سیاسی‌ هم به اندازه ی بازی‌های ورزشی و شاید حتا بیش‌تر پیش‌بینی‌ناپذیر و تحلیل‌گریز هستند. در ایران امروز هم‌ اصلاحات و هم انقلاب ممکن است؛ چیزی که دیگر ممکن نیست ادامه ی وضع موجود است.

تاریخ همیشه راه خود را می‌رود
پس از خیزش زن، زنده‌گی، آزادی شواهد بسیاری در خیابان‌ها ی ایران دیده می‌شود، که آشکارا نشان می‌دهد ما در آستانه ی یک انقلاب دیگر ایستاده‌ایم. این‌ها برآورد یک سورال و متوهم و برانداز نیست؛ یعنی هنوز من فلسفه ی سیاسی اصلاح‌طلبی را راه مناسب و راه‌برد کارآمد برای گذار خشونت‌پرهیز و دمکراتیک ازنکبت جمهوری اسلامی ایران می‌دانم؛ با این همه هیچ کس منتظر اصلاح‌طلبان و‌ تصمیم آن‌ها ومن نمی‌ماند! و بولدیزر انقلاب در خیابان‌های ایران از روی اصلاح‌طلبان و حتا اصلاح‌طلبی‌ هم به آسانی خواهد گذشت. اهمیت ندارد نظر ما در مورد براندازی، انقلاب و اصلاحات چیست، از یک طرف ایستاده‌گی در برابر جمهوری اسلامی ایران چنان گسترده و عمیق است که اگر حکومت پس‌ننشیند، انقلاب اجتناب‌ناپذیر می‌شود، ‌و از طرف دیگر نادانی و‌ ناتوانی نظامیان حاکم در انعطاف‌پذیری و اصلاح امور چنان آشکار و هزینه‌زا شده است، که انگار راستی راستی انقلاب دیگری به مردم ایران تحمیل می‌شود. (۸)

پدیدارشناسی رفتار مردم هم در این روزها آشکارا نشان می‌دهد، ما در آستانه ی یک انقلاب دیگر ایستاده‌ایم. طبقه متوسط آرام آرام باید انتخاب کند؛ یا ناامنی و ناپایداری احتمالی انقلاب در پیش، یا ناامنی و‌ ناپایداری نهادینه ی انقلاب بی‌فرجام پیشین! انتخاب برای طبقه ی متوسط ایران آسان نیست، اما ایستادن در این آستانه هم در طولانی‌مدت و هم برای طبقه ی متوسط قابل تحمل نیست.(۹) “زن، زنده‌گی و آزادی” ضربان و ضرب‌آهنگ جهان‌های جدید است و هرکس را که در برابر آن بایستد خواهد برد.(۱۰)

اصلاح‌طلبی سیاست‌ورزی حدفاصل انقلاب و آزادی
هم‌سویی و هم‌آهنگی کم‌و‌بیش حکومت با اراده‌ ی ملی تنها در حکومت‌های دمکراتیک و مردم‌سالار امکان‌پذیر است؛ بر این قرار اگر اصلاحات را تکاپو ی هم‌پوشانی هرچه بیش‌تر حکومت و حاکمان با حاکمیت ملی و اراده ‌ی اکثریت بدانیم، طبیعی است در هیچ جامعه ‌ی غیردمکراتیکی حاکمان به‌آسانی تن به حاکمیت مردم و اراده‌ی ملی نمی‌دهند! آن‌چه اصلاحات را ممکن می‌کند خواست مردم است و زوری که نهادهای مدنی اصلاح‌طلب می‌توانند به‌کار ببندند تا حکومت را به تن دادن به اصلاحات مجبور کنند. با چنین دریافت و پرداختی اگر اصلاحات در ایران ناکام می‌نماید، مساله تنها حکومت غیردمکراتیکی نیست که تن به اصلاحات نمی‌دهد؛ مساله اصلی اصلاح‌طلبان بی‌بخار و نهادهای مدنی‌ کم‌مایه‌ هم هستند که نمی‌توانند رابط مناسبی میان مردم و خواست‌های دمکراتیک فزاینده ‌ی آن‌ها با حکومت غیردمکراتیک باشند. نه این‌که حکومت یا مردم بی‌مساله‌اند؛ مساله‌ ی اساسی در آن‌جا نیست. توپ در زمین اصلاح‌طلبان است؛ اصلاح‌طلبان هم از انگاره‌ها ی اصلاح‌طلبانه‌ ی پرقدرت و نوآورانه بی‌بهره‌اند، و هم از شجاعت مدنی لازم برای ایستان در برابر حاکم ستم‌گر و نادان. وقتی سیاست‌ورزی را محدود به دالان‌های حقوقی و مدنی کنترل‌شده کنیم، آن‌گاه مقهور سرکوب و سرب هم خواهیم شد.

سیاست‌ورزی اصلاح‌طلبانه در نبود نهادهای حقوقی و قضایی مستقل و بی‌طرف، همیشه بندبازی میان خیابان و صندوق‌های رای است. آن‌که خیابان‌ها را مدیریت می‌کند، صندوق‌های رای را هم مدیریت خواهد کرد. اصلاح‌طلبی در ایران از خیابان‌ها عبور می‌کند؛ اصلاح‌طلبان (اگر در اصلاحات جدی هستند) و مردم (اگر جدن گذار دمکراتیک را می‌خواهند) باید همیشه جایی میان «انقلاب» و «آزادی» بایستند. انقلاب فرجام ناکامی‌ها، نادانی‌ها و ناتوانی‌های یک ملت در رسیدن به آزادی است. اصلاح‌طلبان و مردم اگر برای ایستادن در «حدفاصل انقلاب و آزادی» شجاعت و فرزانه‌گی لازم را نشان ندهند، باید دوباره از انقلاب شروع کنند.

انقلاب انتخاب یک ملت نیست، و نمی‌تواند باشد؛ اما زن، زنده‌گی و آزادی هست و باید باشد.

پانویس‌ها

۱- کریمی، بهزاد، تناقضات اصلاح‌طلبی حکومتی در فاز گذار از دین‌سالاری به دموکراسی، تارنمای اخبار روز، شهریورماه ۱۴۰۱.

۲- کرمی، اکبر، تا پایان اصلاح‌طلبی راه درازی مانده است، تارنما ی اخبار روز، شهریورماه ۱۴۰۱.

۳- در ۲۸ شهریور ۱۴۰۲پس از مرگ مظلومانه ی مهسا (ژینا) امینی جمع گسترده‌ای از اصلاح‌طلبان که می‌توان آن‌ها را اصلاح‌طلبی جدید نامید در بیانیه خود نوشته اند: «برچیدن‌ گشت ارشاد و قانون ناراست حجاب اجباری خواسته حداقلی است، مطالبه عمومی، جدایی دین از دولت است و این جز با تغییر و تحوّل ساختاری میسر نیست.» تارنما ی خبری و تحلیلی کلمه.

۴- انتخاب گزینشی برخی از شعارهای مردمی و سواریدن تحلیل‌ها ی دل‌خواه به آن‌ها نمونه ی ویژه از خودمردم‌پنداری و تقلب هستند. براندازها با شعار “اصلاح‌طلب اصول‌گرا، دیگه تمامه ماجرا” همین رفتار را دارند. یعنی آن‌ها به جا ی کارشناسی، در به‌ترین حالت کنش‌گری سیاسی می‌کنند.

۵- منحنی توزیع طبیعی به منحنی‌ها ی زنگوله شکلی اشاره دارد که به توزیع طبیعی سنجه‌های گوناگون در میان مردمان یک جامعه یا جمعیت مربوط است. مثلن هم قد آدم‌ها و هم گرایش‌ها ی سیاسی در یک جمعیت از این منحنی پی‌روی می‌کنند. آن‌چه در این منحنی‌ها اهمیت دارد میان‌گین‌ها هستند. تفاوت این منحنی‌ها در اجتماعات و جوامع گوناگون میان‌گین‌ها ی متفاوت هستند؛ و مثلن در مورد قد یا گرایش‌ها ی سیاسی این میان‌گین‌ها در جمعیت‌ها ی گوناگون کمی بیش‌تر یا کم‌تر هستند. به زبان دیگر، برای تغییرات سیاسی در اجتماعات و جوامع لازم نیست به تغییرات بنیادین در بنیادها ی فرهنگی یا دینی چشم داشت؛ همین که ما تغییر کنیم، می‌توانیم میان‌گین‌ها را به آستانه ی گذار دمکراتیک نزدیک‌تر کنیم.

۶- به عنوان نمونه اسماعیل زرگریان در دیوار فیس‌بوک خود پرسیده است: «آیا انقلاب سیاسی مسالمت آمیز به‌ معنای سرنگونی حکومت امکان‌پذیر هست؟ و پاسخ داده است: «سرنگونی مسالمت‌آمیز این حکومت غیر‌ممکن می‌باشد.» به باور او حکومتی که تن به کوچک‌ترین مصالحه و اصلاحی نمی‌دهد، را نمی‌توان با روش‌ها ی‌ مسالمت‌آمیز‌ سرنگون کرد. می‌گوید: «یا باید از سرنگونی و انقلاب دست برداشت یا از روش‌های مسالمت‌آمیز.» و نیز اکبر گنجی در کلیپی در حاشیه ی آسیب‌ها و امیدها ی تحولات جدید در ایران با آوردن دلایلی چند‌گانه از شکست‌ناپذیری جمهوری اسلامی در شرایط موجود و با رفتارها ی جاری می‌گوید.

۷- بگذارید در ستایش از قهرمانان فوتبال ایران که در جنبش زن، زنده‌گی، آزادی بارها ی بزرگی را برداشته‌اند و نام‌ها ی سترگی را به تاریخ سیاسی ما افزوده‌اند، یک مثال فوتبالی بیاورم. در مرحله ی مقدماتی جام جهانی فوتبال ۱۹۸۸ وقتی ایران در جهنم ملبورن در برابر استرالیا ایستاده بود، روی کاغذ همه ی برآوردها و پیش‌بینی‌ها حکایت از شکست ایران و پیروزی استرالیا داشت. وقتی ایران گل دوم را دریافت کرد، کم‌تر خوش‌خیالی در عالم فوتبال پیدا می‌شد که هنوز بتواند خیال پیروزی تیم فوتبال ایران را در سر خود بپزد! اما همه چیز در یک لحظه ی توصیف‌گریز و تحلیل‌ناپذیر تغییر کرد! و با پاس گل باورنکردنی علی دایی و گل‌زیبای خداد عزیزی ایران به جام جهانی رفت.

۸- با همه ی کم‌بودها و دش‌واری‌های جمهوری اسلامی ایران برای پیوند با جهان‌های جدید و مناسبات تازه، رهبر این انقلاب بی‌تردید علی خامنه‌ای است؛ زیرا نادانی‌ها و ناتوانی‌های او جمهوری اسلامی ایران را به این‌جا رسانده است. جمهوری اسلامی ایران را می‌توان برآمد ایستاده‌گی سنت ایرانی اسلامی در برابر مدرنیته دانست؛ اما سرعت تغییر و هماهنگی با جهان‌های جدید در میان مردمان ایران و شهربندان ایرانی به مراتب بیش‌تر و تندتر از خدابند (و چهل دزد) ایران بوده است؛ و دیگر اداره ی این زندان بزرگ چندان ساده و آسان نیست. یعنی ترفند توزیع سرکوب و سرب به جا ی مدیریت تغییر و اصلاح امور به آخر خط رسیده است.

۹- یکم. در ویدیویی یکی از معترضین گوشی تلفن هم‌راه یک پلیس را می‌قاپد و در تشویق دیگران می‌گریزد. دوم. در ویدیو ی دیگری یکی از معترضان کلاه یکی از گاردهای ضد شورش را از سراش برمی‌دارد و می‌گریزد. سوم. در ویدیویی دیگر مردان بسیاری به حمایت و پشتیبانی زنی برمی‌خیزند که یک لباس شخصی مزاحم او شده است…. اگر این رخ‌دادهای بی‌نظیر را بگذاریم در کنار شجاعت زنان و دختران جوانی که حجاب از سر برداشته‌اند و با همه ی هزینه‌ها به جمهوری اسلامی ایران می‌گویند ما دیگر از تو نمی‌ترسیم، آشکارا جوانه زدن یک بهار آزادی دیگر در افق دیده می‌شود.

۱۰- من از حوالی دوم خرداد مساله زنان را در ایران پی‌گیری و آسیب‌شناسی کرده‌ام. در داوری من دمکراسی و مدرنیته در ایران در دامان زنان ایران است. و آزادی در ایران تنها با آزادی زنان و آزادی سکسی ممکن است. این برآورد و بنیادهای آن را در سکس و دمکراسی پیش‌تر کاویده‌ام.

کرمی، اکبر، سکس و دمکراسی، آموزش‌کده ی آنلاین توانا، ۲۰۱۸.



خبرهای بیشتر را در تلگرام اخبار روز بخوانید


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست