سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مبارزه در خیابان، حضور در جهان


محمدرفیع محمودیان


• مفهوم حضور در جهان توضیح درستی برای موج اعتراضی ای که اکنون کشور را فرا گرفته ارائه می‌ دهد. موجی که برخاسته از حرکت گسترده‌ ی اعتراضی دختران و پسران، زنان و مردان جوانی است که در کوچه و خیابان، شهرهای کوچک و بزرگ، رهایی و آزادی را فریاد می‌ زنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۴ مهر ۱۴۰۱ -  ۶ اکتبر ۲۰۲۲


مفهوم حضور در جهان توضیح درستی برای موج اعتراضی ای که اکنون کشور را فرا گرفته ارائه می‌ دهد. موجی که برخاسته از حرکت گسترده‌ ی اعتراضی دختران و پسران، زنان و مردان جوانی است که در کوچه و خیابان، شهرهای کوچک و بزرگ، رهایی و آزادی را فریاد می‌ زنند. آنها رهبری یا رهبرانی ندارند تا خواستی را، غایتی را از سوی آنها مطرح کند. هیچ معلوم نیست خواست های آنها، دقیق و مشخص، چیست. شعار اصلی ‌شان زن زندگی آزادی بیش از آن مجرد، باز و گسترده است که بتوان معنایی مشخص را به آن نسبت داد. ویژگی اصلی حرکت آنها حضور در میدان مبارزه و اعلام حضور خود با طیف گسترده ‌ای از کنش، گفتار و فریاد است.

مفهوم حضور در جهان درست به این نکته اشاره دارد. انسان فقط در جهان به سر نمی‌ برد. برخلاف آنچه اگزیستانسیالیست ها بر آن تأکید می ‌ورزند هستی (محض)-در-جهان هستی مندی انسان را توضیح نمی ‌دهند. این درست است که آن گونه که آنها می‌ گویند درگیر جهان هستیم، مدام پروژه ‌ای را در دست داشته و به دنبال برنامه و هدفی هستیم. تردیدی نیز نیست که از چشم‌انداز درگیری‌ ها و پروژه هایمان به جهان می ‌نگریم. ولی به چیزی بیش از آن نیز توجه داریم و بر آن اساس درگیر امور می‌ شویم. به این که جهانْ ما را چگونه در می یابد. درگیری‌ های خود را بر آن مبنا سامان می‌ دهیم. خواست، اراده، احساسات و در یک کلام حضور مادی خویش را به جهان می‌ نمایانیم. دغدغه ی برداشت جهان از خود داریم و مدام می ‌کوشیم که آنگونه که می ‌خواهیم جهان ما را بازشناسد، نه آنگونه که جهان می‌ خواهد. می خواهیم حضور ما در جهان اثری، معنایی داشته باشد. حضور ولی حاضر بودن به شکل حاضر شدن شاگرد سر کلاس درس یا کارمند در اداره نیست. حضور به معنای درگیر ساختن دیگران با خود و نمایاندن خود است.

زنان و مردان در خیابان ها حضور می‌ یابند. زنان روسری را از سر باز کرده، آنرا در هوا می‌ چرخانند و آتش می‌ زنند تا آنچه را که می‌ خواهند به همگان، به جهان نشان دهند. می ‌دانند که کنش‌شان و حتی احساساتشان به لطف دوربین و تصویر در تمامی جهان تماشایی است و جهان تماشاگه حرکت آنهاست. همراه با مردان شعار می‌ دهند و خشم و شورشان را فریاد می‌ زنند. در داغی رخداد هیچ مشخص نیست آنچه که فریاد می ‌زنند خواستشان است یا بیان خشمشان. آنچه که ولی مشخص است آن است که تمامی حرکتشان نمایش اراده مبتنی بر خواست‌ شان است. خواستی که نامشخص است در اراده‌ ای که به نمایش در می‌ آید وجهی بارز، وجهی توجه برانگیز می ‌یابد.

خواست تا اندازه زیادی نامشخص است چون که زنان و مردان صرفا به قصد تبیین خواست یا پیگیری خواست به خیابان نیامده ‌اند. آن ها آمده ‌اند تا اراده خود را به نمایش بگذارند. اراده‌ ای که مبتنی بر خواست حضور در جهان است. این که در تبیین خواست ها، در تبیین جهان، اراده آن ها بشمار آید. که امور در کناکنش (interaction) با آنها سامان داده شود. زنان روسری را از سر باز کرده، آتش می‌ زنند و فریاد سر می‌ دهند تا در تمامیت وجودشان، در چهره و اندام، به صورت آنچه که هستند با تمامی امیال، آرزوها و خواست هایشان شنیده و دیده شوند. چیزی در ورای این یا آن خواست، این یا آن آرزو، این یا آن میل: حضور در جهان.

حضور در جهان وجه بارز هستی مندی انسان است. کمتر جایی خدشه بر می ‌دارد و کاستی می ‌گیرد. در خانه و کار، نزد دوستان و همبازی‌ها، همه جا، می ‌توان نشان آن را جست. انسان ها خود را، وجود، احساسات و امیال خود را اراده‌ مند به نمایش می ‌گذارند تا جایی در جهان، جایی میان دیگران بیابند. در مبارزه خیابانی، حضور در جهان پیرایه ‌های زیست روزمره را از دست داده وجهی آشکار پیدا می ‌کند. جهانِ آن گستردگی تمامی یک سرزمین و حتی جغرافیای جهان را به دست می‌ آورد. دیگر کلاس درسی با چند شاگرد، جمع چند نفره دوستان و کارخانه ‌ای با چند هزار کارکن عرصه رخداد آن نیست، جهان عرصه‌ی رخداد آن است. کنش اعتراضی در خیابان همچنین از درآمیختگی با دیگر سنخ های کنش می ‌رهد. در کلاس درس، آموختن، در جمع دوستان، گفتگو و همدلی با یکدیگر و در کارخانه، تولید مهمترین عاملی است که انسان ها را گرد هم می ‌آورد. هر چند آن ها وجهی از حضور در جهان به صورت درگیری با جهان هستند ولی باز به صورت نهادی به صورت کنش ضروری آموزشی، اجتماعی و اقتصادی سازماندهی می‌ شوند. در اِعمال قدرت از سوی مدرسه-آموزش، گروه-دوستی و کارخانه-تولید، اراده از حضور حذف می ‌شود تا توجه بر آموزش، دوستی و تولید متمرکز شود.

مبارزه خیابانی استثنا نیست. انسان ها پی در پی حوزه‌هایی از رهایی، از سرزندگی بر می‌ سازند که ویژگی آن تمرکز آگاهانه‌ ی همه جانبه بر حضور در جهان است. آنرا در کنش های دو وجهی ای می ‌بینیم که هم ابزار رسیدن به غایتی فرای خود کنش هستند و هم در خود غایتی را متحقق می ‌سازند. کنش هایی که هم رو به سوی برون دارند و هم رو به سوی درون. کار را بطور معمول انسان ها هدفمند برای تولید و درست کردن چیزی، برای رسیدن به هدفی یا انجام مأموریتی انجام می ‌دهند. کار دستمزدی چنین کاری است. کار برای امرار معاش. ولی برخی تلاش می کنند، چه فردی و چه در هماهنگی با جمع، که از کار کنشی معنامند در خود بسازند تا کار در خود نیز غایتی باشد. در این وضعیت، کار توان، شور و احساسات کار کن را در خود متبلور ساخته به او اجازه می‌ دهد تا خود را در آن بیان کرده، به نمایش بگذارد. در مبارزه خیابانی نیز هدفی ورای خود کنش جستجو می ‌شود، تغییری رادیکال، اصلاحی یا شاید نابودی ساختاری. مبارزه خیابانی برای بسیاری همچنین در خود معنامند است، هم در بیان خواست ها و احساسات خود و هم در همبودگی با دیگران و احساس یگانگی با یک جمع. در این موقعیت کنشگر با نمایاندن خود به جهان به غایتی دست یافته است. حضور در جهان در چنین کنش های دو وجهی تبلور شفاف‌تری پیدا می ‌کند چون در چنین فضایی درگیری دو جانبه با جهان، درگیری با جهان و درگیر ساختن جهان با خود، متحقق می ‌شود.

سرمستی. این است دستاورد حضور در جهان. سرمستی از کسی بودن، از ایفای نقش، از تأثیرگذار بودن در جهان هستی. زندگی مدرن پر از پیچیدگی است. آکنده از هزار مشکل و درد و رنج. باید آن را در اجتماعی زیست که هر چند حضور هوشیارانه را از یکایک انسان ها انتظار دارد باز انسان ها را محکوم به تحمل سرنوشت، تحمل انزوا و سکوت می ‌کند. گاه شور و انگیزه‌ ای برای کار و زندگی و دامن زدن به تحولی در آن نمی ‌ماند. در جهان هستیم ولی در آن حضور نداریم. دیوانسالاری ما را به رقم و مقام فرو می کاهد. دین و عرفان ما را از سرمستی حضور در جهان و حتی کناکنش با جهان «نهی» می کنند، تا نظم حاکم بر جهان و هستی آسیبی نبیند. ولی چه کسی است که نداند فقط آن گاه که انسان به شگردی و حیله ‌ای حضور خود را در جهان تثبیت می ‌بخشد کسی می‌ شود، مورد توجه قرار می ‌گیرد، اسم و رسمی پیدا می‌ کند و سرمست هستی مندی خود می‌ شود. در پی این سرمستی است که در ایران زنان و مردان به خیابان، به مبارزه ی خیابانی روی آورده اند و خود را در کانون توجه قرار داده اند.

حضور در جهان به شکل دیگری نیز نقش آفرینی انسان ها در زندگی اجتماعی، در عرصه مبارزه را توضیح می ‌دهد. این بار در زمینه ایجاد انگیزه. پرسش آن است که چه نیرویی، چه انگیزه‌ ای انسان ها را ناگهان ازجا بر می کند روانه تظاهرات، اعتصاب و جنگ می ‌سازد. زندگی روزمره با هزار چفت و بست انسان ها را مقید به نظمی کهن، نظمی مستحکم می‌ سازد. کار، معیشت و خانواده سرپناهی از آسودگی و امنیت می ‌آفرینند که در آن می ‌توانند به توان عادت زندگی را با کمترین دغدغه پیش برد. ولی گاه ناگهان بادهایی دگرگونه می‌ وزند. انسان ها همچون پل گوگن نقاش فرانسوی که کار و خانواده را رها کرد، خطر می ‌کنند و در پی میلی، خواستی، شوری به دور دست زندگی می‌ شتابند. چیزهایی دوست داشتنی را وا می ‌نهند تا به هدفی، غایتی دست یابند.

از کانت گرفته تا دورکهایم و در زمانه ما راندال کالینز در این باره سخن از سنخی از شور گفته ‌اند. کانت به گرایش جهانشمول اخلاقی باور دارد. او در رابطه با انقلاب فرانسه از احساس همدلی هر ناظری سخن می‌ گوید، احساسی که او تصریح می‌ کند به شور (enthusiasm) پهلو می ‌زند و خاستگاهی جز رویکرد اخلاقی انسان ندارد.[۱] این شور گویا جز به گاه دیدن یا بررسی انقلاب از دور در سرزمینی دیگر جایی در تفکر کانت ندارد. او در خردگرایی جایی برای کنش از سر احساسات یک شهروند، در سرپیچی از قانونمندی دولت کشور نمی‌ بیند. شور در نقطه ‌ای برون از کانون، برون از خردگرایی در سپهر همدلی قرار دارد.

دورکهایم شور را به صورت وجد به میانه‌ ی میدان می ‌آورد. در مراسم آئینی، در ضرب آهنگ کنش جمعی وجد وجود انسان ها را در بر می‌ گیرد. جمع شده پیرامون پدیده ‌ای که خود مقدس اش می شمرند، درگیر مراسم آئینی، کنشگران محدودیت وجود فردی خود را پشت سر نهاده، خود را بزرگتر از خویش یگانه با و همسان جمع می ‌بینند. امر مشارکت و احساس یگانگی وجد را در کنشگر بر می ‌انگیزد. برای ماندگاریِ هم اجتماع و هم کنشگر در وجود شخصی خویش نیاز به بروز و شکوفایی وجد دارند. وجد انگیزه‌ ی همبودگی، انگیزه‌ی سازماندهی و مشارکت در مراسم آئینی را می ‌آفریند. فرد و جمع را در یکدیگر ادغام می‌ کند. از هیچ تنهایی و شکنندگی ، فرد و جمع را به همه چیز می ‌رساند.

کالینز نگرشی باز اجتماعی‌ تر به پدید‌ه‌ی شور دارد. او آن را به صورت نیرو (یا انرژی) عاطفی می ‌بیند. نیروی عاطفی از کناکنش اجتماعی ریشه می‌ گیرد. کناکنش موفق در ضرب‌آهنگی که ایجاد می ‌کند مشارکت سرزنده‌تر و در آن فرایند نیروی عاطفی هر چه قدرتمندتری را ایجاد می ‌کند. این نیرو به نوبت خود امکان آن را برای فرد فراهم می آورد که در کناکنش حضوری سرزنده‌تر داشته باشد. اینجا سنخی از وابستگی را بین کناکنش و مشارکت داریم. عامل میانجی نیروی عاطفی است. کناکنشی موفق با ضرب آهنگ پویا نیروی عاطفی قدرتمندی ایجاد کرده، زمینه‌ی مشارکت هر چه سرزنده‌تری را فراهم می ‌آورد، همزمان مشارکت سرزنده‌تر ضرب‌آهنگ پویاتری را بوجود می ‌آورد.

شور در وجد و نیروی عاطفی توان و مادیتی بس توانمندتر می یابد ولی محدودیت خود را پشت سر نمی‌ نهد. پسینی و وابسته به موقعیت می ‌ماند. برای آنکه آن را به دست آورد باید در موقعیت مطلوب فراهم ‌آورنده‌ی آن قرار گرفت. شاید بتوان استدلال کرد که نوید یا انتظار آن نیز انگیزه لازم را فراهم می ‌آورد. ولی این فقط برای کسانی صدق می کند که نه فقط تجربه‌ ای از موقعیت دارند بلکه همچنین امیدوار و باورمند به تکرار دوباره آن هستند. ما باید عامل دیگری را بجوییم. عاملی که به صورت یک انگیزه پیشینی موجود نزد فرد، او را به عرصه‌های نو کنشگری بکشاند.

انگیزه ‌ای را می توان نزد کنشگر ولی برون از دایره آگاهی و اراده او یافت. در ناخودآگاه طبقاتی مارکسیستی یا ناخودآگاه جنسی-شهوی فرویدی. فرد به مبارزه روی می‌ آورد یا می ‌پیوندد چون در وابستگی طبقاتی خود از وضعیت خویش نا خشنود است و عقب نشینی یا انحلال ساختاری را می ‌جوید که مجبور به کار و زندگی در آن است. او چه بسا با آگاهی نسبت به موقعیت و مبارزه خویش دست یابد و آنگاه آگاهانه و هدفمند مبارزه را هم ‌پیمان با همسانان خویش پیش برد ولی هیچ لازم نیست از همان آغاز آگاه به خواست و هدف واقعی خویش باشد. در درک فرویدی از این نیز پیشتر می ‌توان رفت و از امر جایگزینی سخن گفت. در ستیز با اقتدار، چه بسا اقتداری دیگری جر اقتدار سیاسی و اجتماعی به چالش خوانده می‌ شود. اقتدار پدر، یا در برداشت لاکان اقتدار نام پدر، بنیاد اقتدار تمامی نهادهای سیاسی و اجتماعی است. پدری که پسر را از لذت جنسی فوری، از عشق ورزی با مادر باز می ‌دارد. پدری که مادر را در تصرف خویش نگه می ‌دارد و هر حرکتی در راستای نزدیکی به او شورش شمرده و سرکوب می ‌کند. تمامی شورش ها را بر این مبنا می‌ توان حرکت ناخودآگاه جنسی در راستای مبارزه با اقتدار پدر (در خانواده) و نزدیکی به مادر دانست.

ایرادی که بطور معمول به توضیح بر مبنای ناخودآگاه گرفته شده آن است که به چیزی اشاره دارد که هیچ درک معینی نمی ‌توان از آن داشت. توضیح به گفته پوپر ابطال ناپذیر است. ناخودآگاه را نمی ‌توان کاوید تا از محتویات آن درکی به دست آورد. با اینهمه این مهمترین نقد بر نظریه نیست. نقد دیگری مشکل بزرگتری را آشکار می‌ سازد. مبارزه، اعتراض یا شورش در حرکتی ناگهانی و موقعیتی رخ نمی ‌دهد. کنشگر مجبور است و بیشتر و بیشتر محبور می ‌شود که پیرامون کنش اعتراضی خود بیندیشد و درباره آن استدلال کند و توضیح دهد. دیگران، چه پاسداران نظم و چه خو گرفتگان به عادت و روال پایدار امور، کنش او را به چالش می ‌خوانند و او مجبور است که پاسخی به آنها داشته باشد. ناخودآگاه در اجبار به خودآگاهی ارتقا می‌ یابد. در ناخودآگاهی نمی ‌توان بر کنشی، رفتاری ایستادگی داشت.

از اینرو برخی ایدئولوژی به ویژه نظامِ باوری مرتبط با هویت را عاملی مهم بر شمرده ‌اند. کُنه این نظریه آن است که انسانها برای بازشناخته شدن در هویت خود دست به تلاش و مبارزه می ‌زنند. هویت چیزی افزوده بر وجود نیست، خود وجود است. فرد خود را در چارچوب هویتش درک می ‌کند. هویت در تمایز معنا می ‌یابد و تمایز را ایدئولوژی بر می ‌سازد. کسی خود را مومن به یک دین در تمایز با باورمندان به دین‌هایی دیگر یا ناباوران به دین می ‌شمرد. ایدئولوژی آن دستگاهِ باوری است که تمایزها را مشخص می‌ سازد. تردیدی نیست که هر کسی برای بازشناخته شدن در هویت خود رو به مبارزه نمی‌ آورد و چه بسا چنین شخصی دلبستگی و درکی از دستگاه ایدئولوژی گره خورده به هویت خود نداشته باشد. ولی او که پا به میدان مبارزه برای هویت خود می ‌نهد حتما با جنبه‌هایی از هویت خود آشنا است و در تأکید بر آنها آگاهانه و هدفمند رو به مبارزه می ‌آورد.   

در نقد هویت و سیاست هویت گفته شده است که انسان چیزی بس بیشتر از هویت (خود) است. که هر انسانی دارای چندین هویت است و تبیین خود بر مبنای یک هویت و مبارزه بر مبنای آن به مثابه ستیز با دیگر هویت ها است. به این خاطر مبارزه بر مبنای هویت مبارزه ‌ای درونی نیز هست. سرکوبی درون فردی و درون گروهی باید رخ دهد تا فرد یا گروهی بر مبنای هویتی معین مبارزه‌ ای را پیش برد.

برای همین مبارزه را باید در چارچوب زندگی روزمره، در چارچوب هستی مندی انسان، هستی-در-جهان فهمید. هستی مندی انسان هستی مندی درگیرانه است. تمامی زندگی، لحظه لحظه و ذره ذره آن در درگیری با جهان پیرامون، از اشیاء و رخدادها گرفته تا دیگران انسان ها و اجتماعی می ‌گذرد. یگانگی بُعدی از هستی-در-جهان است. انسان خود را همواره جزئی از جهان طبیعت، جامعه می شمرد و می‌ بیند و در سازگاری با آنها می ‌زید. تقابل بعد دیگر هستی مندی انسان است. برای بودن، برای ماندگاری دست به دستکاری و دگرگونی طبیعت و رقابت و برخورد با دیگر انسان ها می زند. جهان فقط کنام احساس خوش یگانگی نیست، سپهر احساس دلواپسی، حسادت و دلخوری نیز هست. برای همین هم احساس همبستگی را نزد انسان ها داریم و هم دو خواست قدرت مد نظر نیچه و رهایی مد نظر مارکسیست ها. احساس همبستگی که در نوع دوستی و فداکاری تبلور می‌ یابد خشنودی از جهان‌ مندی و تلاش برای ماندگار سازی و برسازی آن است. خواست قدرت خواست تسلط بر جهان در گستردگی آن است. خواست رهایی در مقایسه با خواست قدرت خواستی دوگانه و متناقض است. از یکسو خواست رهایی از شرایطی است که درد و رنج را بر انسان در درگیری‌ هایش تحمیل می ‌کنند، از سوی دیگر خواست رهایی از احساس دلواپسی، حسادت و دلخوری و دستیابی به احساس آسودگی و آرامش است. خواست قدرت و خواست رهایی، هر دو، خواست هر کنشگری به ویژه کنشگر زندگی روزمره نیست. انگیزه یک کارگر در کارخانه، یک زن در محله و یک دانشجو در دانشگاه، در میانه کار و کناکنش‌های زندگی روزمره، به سختی می ‌تواند دستیابی به قدرت و رهایی باشد. شاید کسانی چنین خواست هایی داشته باشند ولی به اتکای آن ها در کنش های زندگی روزمره شرکت نمی‌ جویند. مبارزه در گستره کار و زندگی نیاز به انگیزه ‌ای دم دست دارد، در پی هدف و غایتی که تحقق آن تا حدی در چارچوب کنش امکان پذیر باشد. این انگیزه را می‌ توان از حضور در جهان به دست آورد، از هیچ به کسی تبدیل شدن، از برون آمدن از انزوا و در آمدن به سپهر کناکنش. از خواستی محض، از خواست قدرت یا رهایی، اینجا نمی توان سخن گفت. از اراده می ‌توان سخن گفت. از اراده حضور در صحنه های بیشمار زندگی اجتماعی، از رویارویی با فراز و نشیب زندگی و در نهایت حضور در جهان. حضور در جهان به معنای درگیر شدن با جهان و درگیر ساختن جهان با خود. هم زندگی را در جهان پیش بردن و هم از خود کسی ساختن در جهان. در این چارچوب، شتافتن به سمت مبارزه خیابانی اقدامی است در تداوم زندگی روزمره تا آنهنگام که فرصت آن پیش آمده در گستره ی تمامیت یک جامعه کسی بود و تأثیری به جای گذاشت.

[۱] Immanuel Kant (۱۹۷۹), The conflict of the Faculties, University of Bebraska, p. ۱۵٣. 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست