سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

علی شریعتی چه می گوید، چه می خواهد؟
تحلیلی از مناسک حج

(کتاب ششم، مرگ فردیت، مرگ انسان خودبنیاد)


پرویز دستمالچی


• تاریخ اسلام نشان می دهد که آوردن قرآن از "رف به زندگی روزانه" مردم، برای همه و در همه جا، و به عنوان تنها معیار سنجش و سازماندهی جامعه و حکومت، نه تنها امری "نو" از دستاوردهای شریعتی نیست، بل در اشکال متفاوت وجود داشته است و دارد و نتیجه آن در بهترین حالت فاجعه ولایت فقیه است و در بدترین نوع آن وهابیان و داعش. هر چند برخی از جنبه های انتقادات شریعتی به دین فروشان و دین سالاران درست است، اما راه حل های او که می خواهد از دین یک جهان بینی جهانشمول و یک ایدئولوژی برای حکومت و اداره جامعه بسازد فاجعه بار است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۵ مرداد ۱٣۹٨ -  ۶ اوت ۲۰۱۹


کتاب "حج" (۱) ششمین جلد از مجموعه آثار علی شریعتی است که از سوی "دفتر تدوین و انتشار مجموعه آثار برادر شهید دکتر علی شریعتی در اروپا" منتشر شده است: "غرض از انتشار این مجموعه... چاپ کلیه نوشته ها و گفته های منتشر شده و منتشر ناشده برادر شهید دکترعلی شریعتی، به روشی دقیق، با در نظر گرفتن کلیه تصحیحات و تجدید نظرهای وی و با پرهیز از هرگونه دخل و تصرف، در آثار او است. از این رو کلیه نوشته ها و گفته هایی که تحت نظر آن برادر به چاپ نرسیده اند، برای جلوگیری از هرگونه سوء تفاهم بی غرضانه و مشخص کردن غرض ورزیها و جنجالهای دستوری بار دیگر، با نوشته های اصلی و یا نوارها، دقیقا مطابقت می شوند... کتاب حاضر از جمله کتبی است که مورد تجدید نظر برادر شهیدمان قرار گرفته است... برادر ما (شریعتی) در تجدید نظر خود، خصوصا بدین نکات توجه داشته است: تغییر نام کتاب از حج به تحلیلی از مناسک حج، و تقسیم کتاب به چند فصل: سخنی با خواننده، حج، حج بزرگتر، بزرگتر از حج... " (۲).
کتاب با گفتاوردی از امام جعفر صادق به زبان عربی شروع می شود و ترجمه فارسی ندارد تا خوانندگان کتاب (که به فارسی است) بدانند او چه گفته است. در یادداشت ها و توضیحات ناشر آمده است که این کلام حضرت صادق "در مصباح الشریعه آمده و مرحوم فیض کاشانی آن را در محجته البیضاء خود نقل کرده است" (۳)، همین! نه مشخصات دیگری وجود دارد و نه اینکه سرانجام معنای آن چیست؟
شریعتی که در پی پایه ریزی الگوی "راه سوم" در برابر سوسیالیسم (چپ ها) و جامعه سرمایه داری و بی روح صنعتی (بورژوازی) در شرق وغرب، و خواهان بازگشت به اسلام اصیل است، با استناد به اقبال (ما و اقبال)، می گوید که او پس از دست یازی به بلندترین قلعه علم و دانش و فلسفه "غربی" و تحصیل در دانشگاه های غرب (در مجموع سه سال) و بازگشت به کشورش متوجه می شود که زندگی کردن در غرب برای او تنها "اتلاف وقت" بوده است و حیف! و خواهان بازگشت به "خویشتن خویش"، بازگشت به قرآن، عشق به خدا، و اسلام و محمد وعلی و فاطمه و حسین و... می شود، به معنای "... تکیه انحصاری بر وحدت دنیای اسلام و احیای قدرت جهانی مسلمین و انحلال ملیت های گوناگونی که از نظر دینی به اسلام معتقداند، در یک امت بزرگ مذهبی با یک قدرت و مرکزیت سیاسی واحد..." (۴). روشن است که هر زمان سخن از اسلام می رود، اما در پسوند آن نامهای علی و فاطمه و حسین، امام جعفر صادق و امام پنهان از انظار و... می آید، منظور شیعیان هستند که در مجموع شاخه ها و مکاتب خود تنها یک اقلیت ده درسدی در جهان اسلام را تشکیل می دهند و خود به شاخه ها و مکاتب گوناگون تقسیم می شوند و شاخه شریعتی، مذهب شیعه دوازده امامی مکتب اصولی، تنها یکی از آنها است. اینکه نگاه تمام بشریت به انسان و جهان، به جامعه و حکومت، به خدا و پیامبر و... همگی نادرست و زاویه نگاه او به این امور تنها حقیقت مطلق و معتبر باشد، خود از عجایب و نشان جزمیت و بنیادگرایی این "روشنفکر" اسلامی- دینی است.
شریعتی می خواهد از دین اسلام (امر شخصی) یک جهان بینی جهانشمول برای تمام دوران بسازد، جهان بینی که برای هر "چیز" پاسخی الهی دارد و برای این کار "... باید با بینش و روح و فرهنگ و واژه های ویژه این مکتب آشنایی یافت و در این راه، شرط اول و قدم آن است که همه قالبهای ذهنی و اصطلاحات فلسفی غرب را از عمق فهم و شیوه منطقمان که در آن سخت رسوخ یافته است، بزدائیم و بشوئیم... (زیرا) آگاهی عرفانی- فلسفی در مقایسه با آگاهی فلسفی- علمی از نوعی دیگر است... آگاهی فلسفی- علمی، یعنی عقل سرد، عقیم و منفعل فلسفی و آگاهی عرفانی- فلسفی، یعنی عقل آتشناک، مولد و فعال دینی که یکی انسان میمون نما می سازد و دیگری انسان خدا نما، که تفاوت آفتابه است با آفتاب!.. بالاخره ما مسلمانیم و اسلام برای ما، اکنون، بیش از هر چیز یک ایدئولوژی است... برای ما، اسلام یک ایدئولوژی تام و تمام است... اسلام علاوه بر آنکه یک ایدئولوژی است... ما مسلمانیم، اسلام، قبل از هر چیز، برای ما یک مکتب اعتقادی است، ایمان و ایدئولوژی معینی است..." ( ما و اقبال، از برگهای ۱۷۱ تا ۱۷۶) و این ایدئولوژی (اسلام) باید از فلسفه و منطق یونانی و علم مستقل از دین ببرد:
"... افلاطون در برزخ غیب و حضور حیران است
جایگاه اهل خرد، از آغاز اعراف است
تا کتاب (قرآن) بر ضمیر خود تو نازل نشود
نه رازی و نه صاحب کشاف گرهی نمیگشاید
...
مرا زور حیدری بس است
زرنگی هوش افلاطون از آن تو
در نگاه من این زور حیدری با جمال و زیبایی
خویشاوند است
چه، در پیشگاه "قوت" است که افلاک سر به
سجده تمکین فرود میارند
...
عصر ما عقل را چراغ راه میپندارد
که خبر دارد که جنون خود صاحب ادراک است
عقل جز اطلاع، هنری ندارد
علاج درد تو جز در نظر نیست ..." (ما و اقبال، برگهای ۱۶۷، ۱۶۸ و ۱۷۰)
پس، شریعتی می خواهد "به نام یک دین شناس، که بویژه رشته علمی اش تاریخ ادیان" است، در تقابل با شرق وغرب، و در جستجو برای یافتن یک هویت مستقل از دیگران، به اسلام اصیل بازگردد، اسلامی که یک ایدئولوژی برای ساختن دوباره امت واحد جهانی شیعه است و در این راه باید از علم ببرد و به ایمان بازگردد. او هر اسلامی را نمی پذیرد و در رابطه با رسالت اسلام واقعی خویش، یعنی میان آنچه بوده است با آنچه شده است، که فاصله میان "حقیقت" با "واقعیت" است، می نویسد در حین اینکه در میان ادیان توحیدی دین مترقی تر، و در عین حال آگاه تر و نیرومند تر از اسلام نمی شناسد، اما: "... در عین حال، هیچ رسالتی را نمی شناسم که به اندازه اسلام، در راه انحطاط، پیش رفته باشد و میان آنچه بوده است، با آنچه شده است، فاصله ای را تا حد تناقض، طی کرده باشد!... و اگر، با همین شیوه میان مذاهب اسلامی، به بررسی و ارزیابی و سنجش بپردازیم، تشیع را در اسلام، آنچنان خواهیم یافت، که اسلام را در ادیان... همچنانکه تشیع، مترقی ترین تجلی رسالت اسلام است، در این وارونه سازی، طبیعی است که بصورت منحط ترین جلوه های فعلی آن گردد (۵)... اسلام نخستین، زیباترین و جذاب ترین مکتب ها و دعوت ها بود و در سیر دگرگونی و انحطاط، زشت ترین و منفورترین شد و همان که گفتم: متعالی ترین رسالت انسانی، به منحط ترین مکتب و منفی ترین رسالت در جهان بدل گشت... اسلام را چون پوستین وارونه پوشیدند... پوستین تنها جامه ایست که رویه اش زیباترین، هنری ترین و مجذوب کننده ترین و پشتش، زشت ترین، سیاه ترین است...." (زیرنویس برگهای ۸ و ۹ و ۱۰).
پس، از نگاه شریعتی، هم اسلام و هم مذهب شیعه، هر دو در حد تناقض از مسیر اصلی و اسلام واقعی دور شده اند، از زیباترین بدل به زشت ترین و از جذاب ترین بدل به منفورترین ادیان شده است و او می خواهد نوع اصیل اسلام واقعی را از نو تعریف کند، یا به آن بازگردد. این کدام اسلام است، بعدا به آن خواهم پرداخت. شریعتی باز در اینجا پندارهایی دارد که عقیده و ایمان او هستند که نه با واقعیتهای اسلام اصیل و نه حکومت های اسلامی و نه مذهب شیعه در تطابق است. (مثال) اینکه شیعه او، دوازده امامی مکتب اصولی، مترقی ترین تجلی رسالت اسلام است، چرا؟ بنابر کدام منطق عقلی- علمی؟ نود درسد مسلمانان اصولا مذهب شیعه را قبول ندارند و آن را یک انحراف از اسلام می دانند. شیعیان نیز به مذاهب خوارج، علی الهیان، پنج امامیان، هفت امامیان و... و دوازده امامیان تقسیم می شوند. و دوازده امامیان دارای مکاتب گوناگون از جمله اخباریان و شیخیان و مکتب اصولی است که شریعتی پیرو مکتب اخر است. و تمام این مذاهب و مکتب ها بر اساس ایمان بنا شده اند، نه علم قابل اثبات. یکی، به هر دلیل، امام پنجم را پایان امامت می داند و دیگری امام هفتم را و سومی امام دوازده را، هر چند که امام یازدهم بنابر داده های تاریخ اصولا فرزندی نداشته است و اهل سنت اصولا امامت را کفرگویی می داند، زیرا، بنابر قرآن، محمد آخرین کسی است که از سوی خداوند برای هدایت بشر فرستاده شده است. برای روشن شدن اینکه شریعتی چه می گوید و واقعیات اسلام و گسترش و ادغام آن با سایر فرهنگها چه بوده است، شاید لازم باشد نگاهی کوتاه به این گذشته و شکلگیری اسلام های واقعا موجود انداخته شود تا فهمید آنچه شریعتی می خواهد عین بنیادگرایی است، اما با پوشش مبارزه طبقاتی مومنان مستضعف علیه مستکبران و قرآن گرایی او نیز نه پدیده ای نو است و نه مترقی:
حکومت اسلامی همزمان با خود محمد و با دین اسلام شروع می شود و با تشکیل امت اسلامی در مدینه مناسبات و وابستگی های ایلی- قبیله ای از میان می روند. اسلام عبارت است از دستورات قرآن (حدود الهی)، حدیث و سنت محمد (پیامبر خدا) و سپس یاران نزدیک او، و برای شیعیان، پس از فوت محمد، امامت علی تا امام دوازدهم پنهان از انظار. سوره های قرآن دو بخش اند، سوره های مکه و مدینه که بعضا حتا متضاداند. سوره های مکه باز و صلح جو و سوره های مدینه برعکس، زیرا مربوط به پیروی امت از دستورات الهی و دفع دشمنان بیرونی (از امت) است. الگوی حکومت اسلامگرایان (اهل سنت) همان شکل اولیه جامعه اسلامی در مدینه است که در آن دین و حکومت یک تن واحد بودند و پس از آن الگوی خلافت (حکومت) خلفای راشدین، ابوبکر، عمربن الخطاب، عثمان و علی، و برای شیعیان دوازده امامی، پس از محمد، امامت علی و سپس خاندان او تا پنهانی امام دوازدهم از انظار است. واقعیت این است که خود قرآن دارای هیچ شکل حکومت ویژه ای نیست، در آن زمان نمی توانسته هم باشد و در سنت پس از محمد خلافت و امامت رسم و پذیرفته شده است که در پروسه تاریخ، به تناسب شرایط زمان و مکان، اشکال گوناگونی به خود گرفته است و می توانست بگیرد.
تاریخ اسلام نیز مانند تاریخ آسیا و اروپا، تاریخ خاندان ها و سلطنت ها و امپراتوری های متفاوت و گوناگون بوده است که هیچ کدام منتج از دستورات قرآنی نیست. روح زمان تعیین کننده شکلگیری نوع حکومت بوده است. یعنی بهتر بود شریعتی در تطابق با زمان و معرفت و شناخت امروز انسان، دمکراسی های پارلمانی متکی به حقوق بشر را می پذیرفت و نه اینکه به دوران محمد و علی بازگردد. حکومت هایی که برخلاف حکومت محمد در مدینه و مکه، یا خلفای اسلامی، بر اساس حق حاکمیت ملت، تقسیم و کنترل قوا و حقوق بشر- شهروندی بنا شده اند. در حالیکه در خلافت یا امامت، ارزش ها و معیارهای زندگانی را "خدا" تعیین می کند و حق حاکمیت نه از آن ملت که از آن "الله" است. در نظم الهی، شریعت حاکم است، در حکومت ملی خرد انسان قائم به ذات. در خلافت یا امامت، قوای حکومت ابزاری برای اجرای شریعت (احکام وموازین شرع) است، زیرا بدون حکومت اسلامی اجرای شریعت غیرممکن می شود. شکل حکومت سلطنت یا خلافت یا امامت در هیچ جای قرآن نیامده است. این نوع اشکال حکومت مربوط است به دورانی از تاریخ تکامل انسان و فلسفه حکومت، در بخش هایی از جهان (عمدتا اسلام) است که با پیدایش دوران نوین عمر آن با تلاشی امپراتوری عثمانی به پایان رسید و جای خود را به حکومت های ملی ( واحدهای ملی) داد و شریعتی می خواهد از واحدهای ملی دوباره (ما و اقبال) یک حکومت واحد جهانی شیعه بر اساس اصول قرآن و نوع حکومت پیامبر محمد و شیوه حکومت علی (امت- امامت) بسازد. اگر چنین اندیشه هایی در سده بیست واپسگرایی نیستند، پس واپسگرایی (ارتجاع) چیست؟ اگرعقل و خرد و علم و دانش و... خوب نیستند و ما باید به ایمان بازگردیم، ایمانی که هم در اروپا و هم در جهان اسلام، بشریت را همچنان در تاریکی نگه داشت. اگر این بازگشت از خرد به ایمان، واپسگرایی نیست، پس چیست؟ مگر ما سده ها بدون علم، اما با ایمان قاطع، بر اساس "کتاب" (آنگونه که شریعتی می خواهد) زندگی نکردیم؟ پس، چرا پیشرفت و رفاه و "وارستگی" نیامد؟
در اروپا، از دوران روشنگری به بعد، انسان با اتکا به خرد، قائم به ذات، خود بنیاد می شود. خرد، و نه الله، تنها و آخرین مرجع شناخت حقیقت و تنها معیار سنجش اخلاق- اتیک، نظم سیاسی و پندار و کردار سیاسی- اجتماعی می شود. در این نظام ها، فردیت و چندگرایی ارزش ها (تکثر ارزشی- فرهنگی) به جای امت و تک گرایی می نشیند. تصوراتی که از اساس با جامعه امت- امامتی یا خلافت اسلامی بیگانه است. و اسلامگرایان در این روابط و مناسبات نوین، در جوامع مدرن ملی، نظمی را مشاهده می کنند که دنیا و نظام ارزشی- دینی آنها را به خطر می اندازد. دوران مدرن منتج از اراده و میل انسان خودبنیاد است که معیارهای خود را به جای احکام و موازین شرع، به جای شریعت، می نشاند. شریعت ای که اساس ساختار حکومت اسلامی (امت- امامتی یا خلافت) است. شریعت ای که حق تعیین حرام ها و حلال ها یا منطقه الفراق (مکروه، مستحب و مباح) با او و مستند به کتاب مقدس، احادیث و سنت محمد و امامان است. شریعت ای که در برگیرنده همه امور، از پیش از تولد تا پس از مرگ است و جایی برای انتخاب آزاد بر اساس خرد باقی نمی گذارد.
در حالیکه درغرب فرد و فردیت شکل گرفته بود، در شرق تعیین کننده ترین عناصر، عوامل قومی- دینی- مذهبی بودند که هنوز هم بعضا و وسیعا هستند. در این جوامع فرد متعلق به دین یا مذهب یا قوم و قبیله است، فردیت مستقل بی معنا است. او حلقه ای بی چهره و بی حقوق از امت است و نه شهروند قائم به ذاتی که حقوقی پیشادین و پیشاحکومت داشته باشد. با شروع دوران مدرن، دیدگاههای سیاسی شکل گرفتند که از سنت یکسان برای همه و ارزش های واحد "الهی" فاصله گرفتند و معیارهای زندگی را در خارج از "شرع" جستجو می کردند. حکومت دیگر ابزار دست یازی به "صراط المستقیم" برای رفتن به "بهشت" نبود. ماکیاولی، هابس و جان لاک تئوری هایی ارائه کردند که نشان می داد که حکومت ها بدون وابستگی به "ماوراء الطبیعت" باید چگونه عمل کنند. اشکال جدید حکومت، بدون وابستگی به "الله" شکل گرفتند. و سکولاریسم (از بالا و پائین) که همراه و همزاد با روشنگری و تقدس زدایی و برای مقابله با نفوذ مطلق و تعیین کننده دین- مذهب (کلیسا) در زندگی عمومی- خصوصی مردم و نیز در سیاست و علوم بود، آرام آرام، اما مصمم در حال پا گرفتن بود. پروسه گذار از "ماوراء الطبیعت" و حاکمیت خدا بر روی زمین در شکل کلیسا تا دست یازی به دمکراسی های مدرن و پذیرش نهایی نظامهای سیاسی سکولار در غرب (دروپا و آمریکا) حدود سه سده به درازا کشید. کلیسا هرگز حاضر نشد تن به حکومت های زمینی، واحدهای ملی (کشوری)، حق حاکمیت ملت، دمکراسی، حقوق بشر و... بدهد تا سرانجام پس از جنگ دوم جهانی در برابر واقعیت های موجود خارج از کلیسا تسلیم شد و واتیکان در دومین Konzil خود (۱۹۶۲-۱۹۶۵) آشتی با دوران مدرن و پذیرش پیامدهای آن را اعلام کرد و تلاش نمود تا میان آسمان و زمین پلی به سود زمین بزند. در آلمان یک سوم جمعیت کاتولیک، یک سوم پروتستان و یک سوم بی دین و مذهب است. واتیکان آنقدر واقع بینی داشت که بداند با چنین ترکیبی از جمعیت دیگر نمی توان به نام "آسمان" بر مردمان حکم راند.
اروپائیان که خود سده ها مورد تهاجم و تجاوز سپاه اسلام بودند، با شروع دوران استعمار، تهدیدی برای دین و ارزش های اسلامی شدند. دوران تقابل دنیای مدرن با نظامهای اسلامی (هندوستان، عثمانی) برخورد نظامی- فرهنگی با نیروهای استعماری است. استعمار اروپا کشورهای اسلامی را، یکی پس از دیگری، فتح می کرد. پذیرش پیامدهای دوران روشنگری، تقدس زدایی و... و در نهایت دوران مدرن برای جوامع کاملا عقب مانده اسلامی به مراتب سخت تر بود، زیرا "مدرن" نه محصول درونی آنها، که از بیرون و عمدتا توسط استعمارگران اروپایی همراه با نظامی گری مدرن، اقتصاد، دیوانسالاری، زبان و فرهنگ، علوم و تکنیک، فردیت، ملی گرایی و... و همچنین با تحقیر، استثمار و استعمار و احساس تحقیر و شکست همراه بود. جهان اسلام در سده نوزده و بیست درعکس العمل نسبت به این تهاجم، شکست، تحقیر و سپس روبرو شدن با "مدرنیسم"، با دگرگونی های علمی- سیاسی- فرهنگی "غرب" سه گانه رفتار نمود: برش از دین و سنت (غربی شدن از سر تا پا)، بنیادگرایانه، به معنای بازگشت به خویشتن خویش (به عصر خلافت یا امامت، به دوران"طلایی")، و ترکیبی از این دو (دمکراسی های دینی، و...).
با شروع مقاومت و مبارزه در کشورهای اسلامی علیه استعمارگران اروپایی و نیز اصلاحات از بالا (ایران) در سده بیست، سیاسی شدن اسلام، اسلام سیاسی، اسلام گرایی به عنوان ابزار ایدئولوژیک یک مبارزه سیاسی و برای دست یازیدن به یک حکومت ایده آل شروع شد که شریعتی یکی از پیشاهنگان آن است. هدف، پس راندن "غرب" و ایجاد یک نظم نوین جهانی بر اساس "عصر طلایی" اسلام بود. اسلامگرایان خواهان تشکیل دوباره خلافت (اهل سنت) و برقراری امامت (شیعه) اسلامی بودند، یعنی تنها شکل حکومت یا نظام سیاسی که اسلام می شناخت. نه حکومت ملی را می پذیراند و نه فرهنگ منحط غربی را که در مرکز آن فرد و انسان قائم به ذات قرار دارد. اسلام به عنوان یک دین، و اسلامگرایی به عنوان یک جنبش سیاسی برای کسب قدرت سیاسی و استقرار یک نظم سیاسی ویژه، دو پدیده متفاوت اند. اسلام، برای اسلامگرایان، ایدئولوژی لازم و ضروری برای یک جامعه یکدست و حکومت الله بر زمین است. در نظم آنها، حکومت در ارزش ها بی طرف نیست، ایدئولوژی دارد. ایدئولوژی آنها، اسلام حکومتگران است که همه باید تبعیت کنند، آزادی انتخاب وجود ندارد. اینکه نام آنها سلفی (از شاخه حنبلی اهل سنت)، فدائیان اسلام باشد یا ولایت فقیه و حزب الله (از شاخه شیعه دوازده امامی مکتب اصولی) یا جامعه "امت- امامتی" شریعتی، یا نظم سلطنتی- وهابی عربستان سعودی یا حماس و بوکوحرام و... تفاوتی در اصل ماهیت ارتجاعی و واپسگرای آنها نخواهد داشت. همه از سده نوزده به اینسو علیه مدرنیسم، به ویژه جنبه فرهنگی آن هستند. آنها از اصلاحات یا رفورم سخن نمی گویند، خواهان "رنسانس"، زایش دو باره اسلام و عصر طلایی اند. "روشنفکران" دینی- اسلامی اسلام را بدل به ابزار ایدئولوژیک سیاست با هدف کسب قدرت سیاسی کردند. ایدئولوژی برای حکومت کردن، برای شکل و سازماندهی فرد و جامعه، برای یک نظم جهانی، ایدئولوژی که مستند بر قرآن و حدیث و سنت است. آنها، در یک عکس العمل واپسگرایانه به مدرنیسم، با ترکیبی از مبارزه ضداستعماری- ضداستبدادی، دین را ابزار ایدئولوژیک در رقابت با سایر مکاتب و ایدئولوژی ها، با هدف دگرگونی نظم جهانی کردند تا همه جا "غرب" زدایی شود، از راه جهاد. برای آنها جهاد یک ضرورت مطلق الهی است ، ضرورتی است که در راه آن باید خون ریخته شود.
بنیادگرایان و از جمله علی شریعتی می خواهند با زور انسان را چنان "اسلامی" تربیت کنند که در هر دو دنیا، دنیای فانی و باقی، در هر دو، خوشبخت شود. و در این جهان "جهنم" ساخته اند. آنها توجه ندارند که"خوشبختی" برای انسان مدرن یکسویه و یکسان نیست، هر کس تصورات و پندارهای خود را دارد. نظام آنها منتهی به حکومت های تامگرا (از بدترین نوع آن) می شود، زیرا در حکومت اسلامی (کدام الگو؟ مهم نیست) شهروند نه مستقل و قائم به ذات، که "صغیر" است، ملت نیست، امت یکدست و یک ایمان و یک فکر است، رهبر دینی- مذهبی فصل لخطاب است. ملت قانونگذار نیست، موظف به اجرای احکام و موازینی است که بر فراز او است. حکومت بر تمام هستی و زندگی او حاکم است تا از راه دین خارج نشود. او خواهان بازگشت به شیوه زندگی و نوع حکومت در صدر اسلام (حکومت محمد) و دوران خلاف علی (شیعیان دوازده امامی) است. او و تمام جنبش های بنیادگرا (سنی یا شیعه)، قرآن را سیاسی می کنند، به این معنا که تصمیمات سیاسی در درجه اول با استناد به قرآن اتخاذ می شود و بعد سنت و حدیث می آید. برای شریعتی ابتدا محمد، بعد علی و سپس امام جعفر صادق است. برای او قرآن قانون اساسی است که در برگیرنده همه چیز هست: از جنگ و جهاد تا صلح، از دین رحمت تا کشتار دگرباشان و دگراندیشان، از اجبار در اسلام تا آزادی در انتخاب دین، ورود به اسلام آزاد است، اما سزای خوارج مرگ است، از دروغ گویی (تقیه) تا توجیه آن، از بد بودن غارت تا مجاز شمردن غنیمت جنگی و...، عده ای به این، عده ای به آن استناد می کنند، همه کار می کنند، بنابر شرایط. در قرآن هیچ شکل ویژه ای از حکومت یا خلافت یا امامت وجود ندارد، هر کس هر چه خواست تفسیر و تاویل می کند.
اگر لازم شد (که شد)، آیه مکه ای "شورا" (آل عمران، ۱۵۹)، سنت محمد در مشورت با نزدیکترین یاران خود را، در تقابل با غرب، همان دمکراسی واقعی و اسلامی تعریف می کنند، رسمی که پس از چهار خلیفه اول اصولا فراموش شد. یعنی یک روش را به جای نهاد می گذارند. "روشنفکران" آنها می خواهند برای هر چیز منبع قرانی- فقهی پیدا کنند و توجه ندارند که حکومت مدرن محصول اندیشه و معرفت انسان سدها سال پس از اسلام است و در ملل مسلمان توهم ایجاد می کنند که گویا اشکال جدید اداره کشور و دمکراسی های نوین همان ادامه حکومت اسلامی است، تئوری های سیاسی با واژه های قرانی- اسلامی می سازند. در شبیه سازی استاداند و هر "چیزی" را تهی از تاریخ و مفهوم واقعی اش می کنند، از حقوق بشر اسلامی تا دمکراسی اسلامی، از "جمهوری" تا مقام ریاست جمهوری. شریعتی اصولا حکومت ایدئولوژیک می خواهد و آن را با دین ستیزی یکی جلوه می دهد یا یکی می داند، هر چند در فرانسه درس خواند و زندگی کرد و خودش بیطرفی حکومت در ارزش های شهروندان را تجربه کرده بود. از سکولاریسم، نیروهای استعماری اروپا را می فهمد، در آن نوعی ایدئولوژی پیشرفت می بیند، آن را با نظامهای استالین و چین و با بی دینی یا خداناباوری یکسان فرض می کند. نمی بیند که در دوگانگی امور "ماوراء الطبیعت" و دنیای واقعا موجود، یعنی در اهداف زمینی و آسمانی انسان واقعا موجود، حکومت نقشی تعیین کننده خواهد داشت و نباید این یا آن سویه، فرقی نمی کند کدام سویه شود و در ارزش های شهروندانش دخالت نکند، بی طرف بماند، با حقوقی یکسان برای همه در برابر قانون. زیرا، بنیادگرایان همه چیز را بر اساس تصورات یکسویه خود می خواهند. او سکولاریسم را "زوال دین"، تقدس زدایی از دین و امور دنیایی را پشت کردن جامعه به دین یا "نابودی دین" و... می داند. اما، سکولاریسم، بنابر جوامع سکولار واقعا موجود، یعنی عمدتا پس راندن امر"مقدس" از اداره امورعمومی جامعه (حکومت) و نیز علوم و محدود نمودن آن به حوزه شخصی- خصوصی، میان فرد و خدایش.
ببینیم شریعتی در "حج" چه می گوید و چه می خواهد. از نگاه او مترقی ترین ابعاد اعتقادی یا عملی اسلام عبارتند از: "... توحید، جهاد و حج. و می بینیم که آموزش توحید در مکتب خانه ها پایان می یابد و از آن پس، اگر از آن سخنی هست، تنها در جمع حکمای الهی و عرفانی و ربانی است و آن هم بصورت مباحثی کلامی و فلسفی و ذهنیات پرت از زندگی و بیگانه با مردم و بیشتر، اثبات وجود خدا و نه توحید، و عملا، توحید یعنی هیچ! مساله ای حل شده! و بیشتر، به فرمان دشمن، و به سود او! و جهاد، کلمه ای فراموش شده که به تاریخ سپرده شده است و امر به معروف و نهی از منکر که فلسفه جهاد است، چماق تکفیری، نه بر سر دشمن، که بر سر دوست! و حج، زشت ترین و بی منطق ترین عملی که در میان مسلمانان،هر سال تکرار می شود. و مترقی ترین ابعاد اعتقادی یا عملی خاص تشیع، که رهبری انسانی، روح آزادیخواهی و مسئولیت انقلابی را به مسلمانان علی وار الهام می دهد: امامت، عاشورا و انتظار، و می بینیم که اولی شده است، ابزار توسل در برابر تکلیف، دومی مکتب مصیبت! و سومی، فلسفه تسلیم و توجیه ستم و جبر فساد، و محکومیت قبلی هر گامی در راه اصلاح و هر قیامی در راه عدالت. و این همه را، با یک سیاست، بدست آوردند، و آن سیاستی بود که کتاب دعا را از قبرستان به شهر آورد و قرآن را از زندگی و شهر، به قبرستان برد... در حوزه های دینی اصول را پیش روی طلاب علوم اسلامی نهاد و قرآن را از دستش گرفت و روی رف حجره اش گذاشت. و پیدا است که وقتی قرآن هم زندگی مردم مسلمان را ترک کرد و هم اسلام را! در غیبت او، همه کاری می توان کرد، آنچنان که همه کاری کردند... باز گشتن، درست از همان راه که که او ما را برده است. بازآوردن قرآن، از قبرستان به شهر، تلاوت آن، ازین پس، برای زندگان! و فرودآوردن قرآن، از بالای رف، و گشودنش در پیش روی درس. قرآن را نتوانستند نابود کنند، بستند و کتاب را یک شیئی متبرک کردند. آن را دوباره کتاب کنیم و کتاب خواندن! که قرآن یعنی کتاب خواندن..." (۶).
شریعتی در این گفتاورد به مقولاتی کلیدی برای تفکر او اشاره دارد که تلاش خواهم کرد به یکایک آنها بپردازم تا روشن شود او چه می خواهد و به ویژه جوانان را به کدام سو هدایت می کند. مقولاتی چون توحید، جهاد، حج، امر به معروف و نهی از منکر، امامت، امت، عاشورا، انتظار و... و بازگشت به قرآن و اصولش به عنوان اصل اساسی بازگشت به خویشتن خویش. ایده "فقط قرآن" و بعد سنت محمد (اهل سنت) و سپس علی و امام صادق (شیعیان) نه ایده ای نو و نه از کشفیات شریعتی است. به سه نمونه زیر توجه کنید، یکی خوارج، پس از فوت محمد، دیگری وهابیان که پدیده سده هژده اند، یکی شیعه (پیرو علی) و دیگری اهل سنت و شاخه ای از سلفی و سومی و چهارمی که پدیدهای سده بیستم و بیست و یکم هستند مانند طالبان و القاعده، بوکو حرام، ولایت فقیه و داعش و...، که همگی مانند شریعتی خواهان بازگشت به قرآن بوده اند و هستند.
خوارج اولین گروه از پیروان علی هستند که از شیعیان جدا شدند (۶۵۷ میلادی). پس از به قتل رسیدن سومین خلیفه مسلمانان عثمان، علی به خلافت می رسد. عثمان از قبیله بنی اُمیه بود. پیروان عثمان، و از جمله معاویه حاکم سوریه، از خاندان بنی امیه، به انتقامجویی خون عثمان، علیه خلافت علی شورش می کنند. در جنگ سفین، میان سپاه علی و لشکریان معاویه ( ۶۵۷ م.)، لشکریان معاویه (برای پایان دادن به جنگ) صفحات قرآن را برسر نیزه های خود می زنند و خواهان تشکیل "دادگاه" برای رسیدگی به اختلافات میان طرفین را می شوند. علی پیشنهاد را می پذیرد و دادگاه علیه او رأی می دهد. عده ای ازهمراهان و لشکریان علی به مخالفت با تصمیم او وهمچنین رأی صادره برمی خیزند و اردوگاه علی را ترک می کنند (خوارج - خارج شوندگان). علی آنها را به شدت سرکوب می کند. ابن ُملجم، یکی از خوارج، به منظور انتقام از سرکوب خوارج توسط علی، در۲۱ رمضان ۶۶۱ میلادی، علی را با ضرب شمشیر از پای در می آورد.
خوارج در اعتقادات خود عمدتاً به قرآن و احکام آن استناد می کنند. به نظر آنها پیروان شاخه های دیگر اسلام، از اهل سنت تا سایر مذاهب شیعه همگی خائن، مشرک و واجب القتل هستند. خوارج همواره لباس های بسیار ساده می پوشند و معتقدند "ثروت" در خلوص ایمان نهفته است، درست مانند شریعتی. به نظر آنها تنها خدا است که می تواند میان حق و باطل قضاوت کند، و در نتیجه با تصمیم علی، مبنی بر پذیرش پیشنهاد تشکیل "دادگاه صالح" به مخالفت برخاستند و آن را خیانت به اسلام و امر مسلمانان می دانند. به علاوه، خوارج رهبری"امت اسلامی" را حق مومن ترین، درست کارترین و با ایمان ترین فرد مسلمان می دانند و اصل مربوط به رابطه خویشاوندی و خونی با محمد را نمی پذیرند. تعداد خوارج حدود یک تا دو میلیون نفر تخمین زده می شود. خوارج، بعدا، مانند تمام فرقه ها و گروههای جزم اندیش دینی- مذهبی به شاخه های گوناگون تقسیم شدند و هر یک ساز خود را می زند. آنها عمدتا در عمان و شرق و شمال آفریقا زندگی میکنند، هر چند پیرو دو خلیفه اول و دوم، ابوبکر و عمربن الخطاب هستند، اما خلافت و امامت را رد می کنند و معتقدند هر کسی می تواند "خلیفه" مسلمانان شود، چه عرب باشد چه عجم یا یک سیاه پوست برده، مهم این است که "بهترین" مسلمان باشد. اینکه "بهترین" کیست و معیارهایش چیست خود آنها تعیین می کنند و نه هر مسلمانی. آنها پیرون متعصب و سخت گیرعدالت، به معنای اجرای احکام و موازین شرع و حدود الهی، ساده پوش و ساده زیست هستند. همانهایی را که شریعتی مبلغ آن است.
محمد ابن عبدالواهاب، پایه گذار مکتب وهابی دین رسمی عربستان سعودی است. عبدالوهاب رهبر مذهبی و خاندان (قبیله) سعود رهبر سیاسی- نظامی جهاد وهابیان علیه کافران و مرتدان می شوند. هدف خاندان سعود از این اتحاد وحدت قبایل عرب، بر اساس "وهابیت" و با حاکمیت خود بود. در این اتحاد پیروان عبدالوهاب بدل به جهادگران (سربازان) خاندان آل سعود برای کشورگشایی می شوند. محمد ابن سعود "کفار" را دعوت به پذیرش اسلام وهابی می کند، البته به ضرب شمشیر: یا وهابیت یا مرگ! ابن سعود به زور نظامی و لشگرکشی وهابیت را توسعه و عبدالوهاب به حاکمیت خاندان سعود حقانیت دینی- الهی می دهد و هر جنایتی را توجیه "جهادی"، با هدف گسترش اسلام واقعی (خوانش خود) می کند. وهابیگری از همان سال های۴۵ /۱۷۴۴ ایدئولوژی حکومت آل سعود می شود و روحانیان وهابی حاکم بر زندگی مردم می گردند. آل سعود برای تسلط بر سایر اقوام و قبایل عرب نیازمند توجیه دینی- اسلامی جنگ های خود بود و عبدالوهاب برای گسترش نفوذ خود نیازمند حاکمی که زیردستان را به ضرب شمشیر "قانع" به حقانیت وهابیگری کند. وهابیت با تبلیغ زندگی ساده و ابتدایی بر اساس قرآن و سنت محمد و اصحاب او عملا مبلغ شکل و شیوه زندگی اعراب بیابان نشینی بود که زندگی ساده ای داشتند و در بیابان های بی آب و علف عربستان زندگی می کردند و به دور از تغییرات و دگرگونی های جهان بودند. به این دلیل، انها به راحتی پذیرای اسلام وهابی می شدند.
اتحاد آل سعود- وهابی، پیش از شکلگیری نهایی در سال ۱۹۳۲ و تشکیل کشور پادشاهی عربستان سعودی، دو بار دچار بحران اساسی می شود. آنها تا سال ۱۷۸۶ در مدت چند دهه موفق به تصرف بخشهای وسیعی در مرکز شبه جزیره عربستان می شوند، که هر چند زیر سلطه امپراتوری ترکان عثمانی بود، اما عثمانیان کنترل چندانی بر روی این مناطق نداشتند. وهابیان در سال ۱۸۰۱ کربلا (در عراق امروز) را تسخیر و قبر امام حسین را ویران و بیش از ۵۰۰۰ هزار نفر به ویژه شیعیان، از جمله کودکان و زنان را، قتل عام می کنند و هزاران نفر را به بردگی می گیرند. در پی این "پیروزی" (۱۸۰۴- ۱۸۰۶) به مکه و مدینه حمله و همه چیز را به آتش می کشند و ویران می کنند. از مقبره های امام حسن، علی زین العابدین، امام محمد باقر تا آرامگاه امام جعفر صادق را با خاک یکسان می کنند و تنها آرامگاه پیامبر محمد در مسجد مدینه را سالم می گزارند. آنها در محله قدیمی شهر، هر جا و هر چه که نشانی از تمدن "غیراسلامی" داشت را با خاک یکسان کردند، درست همانگونه که داعش امروز عمل می کند یا بنیادگرایان اسلامی در ایران با پیروان سایر ادیان و مذاهب کردند و می کنند. این اقدامات وهابیان و خاندان آل سعود موجب خشم سلطان عثمانی می شود و به حاکم مصرعلی پاشا دستور می دهد آل سعود را سر جایشان بنشاند. در پی لشکر کشی علی پاشا اتحاد آل سعود- وهابیان نه تنها مجبور به عقب نشینی از تمام مناطق تحت تصرف می شوند، بل علی پاشا دستور می دهد شهر الدرعیه مرکز آل سعود را نیز با خاک یکسان کنند (۱۸۱۸).
پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و تقسیم آن به مناطق زیر حمایت انگلستان و فرانسه، اتحاد آل سعود- وهابیان پس از سال ها اختلافات درونی و شکستهای پی در پی دوباره سربلند می کنند و عبدالعزیز ابن عبدالرحمان آل سعود موفق می شود در مدتی بسیار کوتاه (۱۹۱۳- ۱۹۳۲) مناطق مرکزی، شرقی و جنوب غربی شبه جزیره عربستان را به تصرف درآورد. آنها دوباره ( ۱۹۲۴) مکه و مدینه را تسخیر می کنند و به فرمان عبدالعزیز بیش از ۴۰۰۰۰ نفر از مخالفان مذهب وهابی را در ملاء عام گردن می زنند. سیاست پیگرد و سرکوب حکومت وهابی بیش از همه متوجه شیعیان بود که درغرب شبه جزیره اکثریت (هر چند بسیار ضعیف) را تشکیل می دادند. از نگاه وهابیان، شیعیان مرتدانی بودند (و هستند) که یا باید به مذهب وهابی می گرویدند یا کشته می شدند یا مهاجرت می کردند و از مناطق تحت سلطه آنها بیرون می رفتند.
نگاه وهابیان به شیعیان درست همان نگاه شیعیان به وهابیان است. از سال ۱۹۲۶ به بعد، وهابیان از شیعیان ساکن عربستان رسما خواستند یا وهابی شوند و به "اسلام واقعی" ایمان آورند یا کشور را ترک کنند و در راستای این سیاست، شروع به تخریب محل تولد پیامبر محمد و مقبره برخی از یاران او و تمام نمادهای شیعه در مکه و مدینه کردند و زمین های شیعیان را مصادره، رهبران آنها را قتل عام، انجام مراسم عاشورا یا بزرگداشت و سالگرد تولد امامان شیعه را ممنوع نمودند (تقریبا همان روش های ولایت فقیهیان نسبت به دیگران، مثلا محرومیت اهل سنت از حقوق اساسی یا تخریب مسجد آنها حتا در تهران، یا کشتار وسیع "منافقان" و کمونیستها در زندان، یا محرومیت بهائیان از حقوق اساسی و مدنی و...) کردند. وهابیان که شاخه ای کوچک یا خوانشی (قرائتی) از مکتب حنبلی (یکی از چهار مکتب اهل سنت) در اسلام هستند، خود را نه "وهابی"، که "موحدیون" (توحیدگرایان) و "سلفی" (عربی، به معنای اجداد، اسلاف) به معنای پیروان محمد، قرآن و سنت محمد و یاران (صحابه) نزدیک به او، یعنی پیروان اسلام راستین و اصیل می دانند. آنها خواهان حکومت "اسلامی واقعی"، به معنای حکومت بر اساس اجرای احکام و موازین شرع هستند. آنها دین را به گونه ای می خواهند که در زمان محمد و اصحاب او بود و هرگونه تغییر و دگرگونی دین در روند تاریخ و ادغام فرهنگی را نمی پذیرند. برگشت به اصول و احکام قرآن، اساس اندیشه و پایه حکومت اسلامی آنها است. از نگاه وهابیان، علاوه بر"حرام"های قرآن، هر چیزی که بتواند موجبی برای حرام ها شود نیز ممنوع است، مانند موسیقی، تلویزیون، شادی و...، آنها خود را نمایندگان واقعی اسلام اصیل می دانند که باید بر همه حکومت کنند، درست مانند فقها و مجتهدان ولایت فقیهی در ایران. بنابر نگاه وهابیان، قوای حکومت باید زیر نظر فقهای وهابی و تنها موظف و مکلف و متعهد به شریعت و احکام و موازین شرع اسلام باشد.
آل سعود و وهابیان پس از تصرف مکه و مدینه و ویران کردن تمام نهادهای شیعیان، برگزاری جشن تولد برای حتا محمد، مصرف دخانیات یا نوشیدن قهوه، صوفیگری، کتب فلسفی، استفاده از تسبیح و... همگی را حرام اعلام و ممنوع کردند. هر کس ریش نمی گذاشت اعدام می شد. زنان باید خود را در حجاب می پوشاندند و از خانه بیرون نمی آمدند. آنها مردم را مجبور به شرکت در آموزش های دینی خود کردند. هر کس در آموزش ها شرکت نمی کرد "مرتدی" بود که ریختن خونش واجب می شد. حتا نماز هم باید بر اساس روش و سنت آنها برگزار می شد. وهابیان برای نشان دادن برش با گذشته، بر روی سنک کعبه پارچه ای سیاه کشیدند و آن را با نوارهای پارچه ای زربافت، با آیه هایی از قرآن، آراستند (آنچنان که اکنون هست). برای آنها "جهاد" علیه مخالفان و ریختن خون آنها از واجبات دین بود و هست. از نگاه آنها هر کس در راه وهابیت جهاد کند و کشته شود مستقیما به بهشت خواهد رفت و حوریان و غلمان (مردان زن نما) بهشتی در انتظار جهادگران وهابی اند. از نگاه وهابیان مسلمان واقعی باید مجری عملی احکام اسلام و مطیع کامل حاکم و حکومت اسلامی باشد که می تواند در شکل خلیفه یا پادشاه باشد. هر کس غیر این عمل کند "کافر یا مرتد"ی است که اموالش بر او حرام و تجاوز به زن (زنان) و دختر (ان) او مجاز و حلال است.
از نگاه وهابیان، کافران و نامسلمانان اصولا محروم از حق زندگی و مستحق کشتن اند. آنها دشمنان مذهب شیعه و هر نوع یا شکل از صوفیگری یا تصوف یا فلسفه هستند. وهابیت دین رسمی عربستان سعودی است. پیروان آنها در قطر، هندوستان، پاکستان و آفریقای شرقی نیز زندگی می کنند. از نگاه ایدئولوژیک، میان وهابیان و القاعده یا داعش تفاوت اصولی و اساسی وجود ندارد. اختلاف اساسی آنها در سرسپردگی به شکل متفاوت از "حاکم" اسلامی است: در عربستان به شاه و خاندان آل سعود، در حکومت خلافت اسلامی (داعش) به خلیفه خود خوانده (ابوبکر البغدادی) و در جنبش بنیادگرای القاعده به اسامه بن لادن و جانشینان او. از نگاه هر سه، هر مسلمانی که در گفتار و کردار مطیع کامل حاکم اسلامی نباشد یا نسبت به آنها شک کند، ریختن خونش حلال، بل واجب است. از نگاه هر سه، قرآن "قانون اساسی" حکومت اسلامی است، پرستش مردگان و ساختن زیارتگاه ممنوع و عین کفر است، زیرا چنین اموری موجب دوری مومن از وقف کامل خود به خدای یگانه و اطاعت از حاکم اسلامی می شود، و این امر یعنی شرک. حتا سنگ قبر نیز مجاز نیست. ابزار مبارزه هر سه گروه (و نیز شیعیان) با دشمنان و مخالفان "تکفیر"، صدور حکم قتل دگراندیشان است. دشمنی یا اختلاف داعش و القاعده با وهابیان عربستان سعودی در نزدیکی تاکتیکی این کشور و پادشاه آن به آمریکا و به نظم پادشاهی است و جنبه دینی- ایدئولوژیک ندارد.
یعنی یک بررسی کوتاه تاریخ اسلام نشان می دهد که آوردن قرآن از "رف به زندگی روزانه" مردم، برای همه و در همه جا، و به عنوان تنها معیار سنجش و سازماندهی جامعه و حکومت، نه تنها امری " نو" از دستاوردهای شریعتی نیست، بل در اشکال متفاوت وجود داشته است و دارد و نتیجه آن در بهترین حالت فاجعه ولایت فقیه است و در بدترین نوع آن وهابیان و داعش. هر چند برخی از جنبه های انتقادات شریعتی به دین فروشان و دین سالاران درست است، اما راه حل های او که می خواهد از دین یک جهان بینی جهانشمول و یک ایدئولوژی برای حکومت و اداره جامعه بسازد فاجعه بار است. او توجه ندارد که شکوفایی اسلام در تاریخ تکامل اش هنگامی انجام گرفت که قرآن را روی "رف" گذاشتند و اسلام تکثر ملل و فرهنگ ها را پذیرفت و با آنها ادغام شد، نه از فلسفه یونان ترسید و نه از علوم. عقب ماندگی و پوسیدگی از هنگامی شروع شد که قرآن از روی رف پائین آورده و خرد برای همیشه کنار نهاده شد و مومنان خرد خود را بدون استفاده و به همان صورت "اکبندی" شده دوباره تحویل "خدا" دادند. (ادامه دارد)

منابع و پانویسها:

۱- حج، مجموعه آثار ۶، برادر شهید علی شریعتی، دفتر تدوین و انتشار مجموعه آثار برادر شهید، دکتر علی شریعتی در اروپا، چاپ اول، ۲۰ آبان ۱۳۵۷
۲- همانجا، پیشگفتار و یادداشت ناشر، و نیز مآخذ، برگ ۲۵۷
۳- همانجا، برگ ۲۵۹
۴- ن. ک. به "ما و اقبال" در همین کتاب
۵- همانجا، حج، برگ ۸ و ۱۱
۶- همانجا، برگهای ۱۱ و ۱۲ و ۱۳

تماس با نویسند: Dastmalchip@gmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست