سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

یـادداشـت های شـــــبانه: (۹۳)


ابراهیم هرندی


• بسیاری از این شازده احتجاب های همیشه در صحنه ی علومِ ارضی و سماوی و کیمیا و لیمیا و سیمیا و رمل و اسطرلاب، یا خودشان را بسیار بزرگتر و همه – داناتر از آنی که هستند، می دانند و یا ایران را سرزمینی بسیار کوچکتر از آنچه هست، می پندارند. سخن گفتن درباره سیاست و اقتصاد و فرهنگ در کشوری که هر کُنش و واکُنشی به این سه موضوع از خط های قرمزِ حکومت پنداشته می شود و حکومت هیچ سنجش و پژوهش و پالایشی را درباره این سه حوزه برنمی تابد، باید با درنگ و هشدار و اما و اگر همراه باشد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ مرداد ۱٣۹٨ -  ۱ اوت ۲۰۱۹


 
۶۰۰. از نگاهِ ای شگفت*

چنین می نماید که سپهرِ سیاسی برونمرزی ما دارد اندک اندک از چهره ها و شخصیت های آزاده و آزاد اندیش و مردمی تهی می شود. از سوی دیگر نیز هر روز بر شمارِ مزدورانِ رسانه ای حکومت های بیگانه افزوده می شود. آنچه این چگونگی را زیانمندتر از پیش کرده است، وجود کانال های تلویزیونی فارسی زبانی ست که کوشش های این مزدورانِ خیانت پیشه و حقیقت ستیز را بصورت زنده پخش می کنند و زمینه را برای روانگردانی همگانی در راستای آشوب و اغتشاشِ ذهنی مردم آماده می کنند. آنچه در این کانال ها بصورت شبانروزی پخش می شود، نمایه ای از خواستِ سرمایه گذاران آن ها برای فردای ایران است. فردایی که قرار است که بدون همکاری مردم ایران شکل بگیرد و تامین کننده ی سودِ استراتژیک هر یک از آن کشورها باشد. فردایی که هر گوشه ای از آن کشورِ بزرگ، چراگاهِ اوباش دست نشانده آنان باشد.

اکنون گستره همگانی برونمرزی، همانندِ این گستره در درونِ ایران، از صدای مردمان ایران و سودِ ملی آنان خالی ست. این صدا هست، اما چون رسانه ای ندارد، انگار نیست. آنچه هست، صداهای آشوبگرِ مزدوران دریده دهانی ست بهای روزانه ی حقیقت را به دلار و پوند خوب می دانند، اما از ارزش آن بی خبرند. چرا؟
................
*. با نگاهِ ای شگفت
    به چه می‌نگری؟
    به چه می‌نگری از بامِ حیرت؟
    (احمد شاملو)

***

۶۰۰۱. غزل

روی پرِ پروانه، کرده ست دلم خانه
می لرزد و می ریزد، با لرزش هرآنه

با شــــادی هـر آنـم، اندیشــه پـایـانـم
چون رعشه ی هشیاری، در شادی مستانه

می مـانـم و می دانـم، دور از تو نمی مـانـم
راهیم به جایی نیست، "من مست و تو دیوانه"

آنسان که تویی با من، اینسان که منم بی تو
گیـتی ز چـه می پـایـد، اینسانه و آنسـانـه؟

در بند توام شادا، تا باد چنین بادا
آزاد ز هر دامم وز عشوه هر دانه

در من هوس رویت می روید و می کوهد
چون کوه که می روید، دندانه به دندانه

بگذار بسوزاند ما را بفروزاند
آنگونه می خواهد آن دلبر فرزانه

دریاب مرا دریاب، ای بی من و ای با من
کرده سـت دلـم خـانـه، روی پـرِ پـروانـه


***

۶۰۰۲. ذهنِ آخوندها گرفتاری نرم افزاری دارد!

اگر انسان را به کامپیوتر مانند کنیم آنگاه ذهنیت او را می توان نرم افزارِ او دانست. ذهنِ انسان دستگاه گرته برداری از جهان بیرونی اوست که با کمک داده هایی که از راه حس های پنجگانه به حافظه می رسد، جهان ذهنی فرد را می سازد و ذهنیت او را شکل می دهد. ذهن کارگاه خیال انسان و آزمایشگاهِ گزینه های شدنی رفتاری و کرداری اوست. آدمی هرچه می کند، براساس نقشه ی ذهنی اش از آن کار است که پیش تر در ذهن خود تهیه کرده است. هرچه این نقشه برپایه ی اطلاعاتِ درست تری کشیده شده باشد، شانسِ موفقیت فرد در آن کار بیشتر است. پس هرچه ذهنیتِ کسی از جهان اش روزآمدتر و زمانمندتر باشد، شانس بیشتری در کامیاب شدن در رسیدن به هدف های خود خواهد داشت.

ذهنیت آخوندی که ریشه در آموزش های حوزوی دارد، ذهنیتی قرون وسطایی ست و در جهان کنونی کاربُرد ندارد. ذهنیت آخوند، به گونه ای که آخوندهای ایرانی در چهاردهه ی گذشته نشان داده اند، هیچ پیوندِ معناداری با روز و روزگارِ انسان کنونی ندارد و نمی تواند داشته باشد. این گونه است که آخوندها هرچه تاکنون کرده اند، راه به رسوایی بیشتر آنان برده است و کشور را بسوی سیاهچال بی پایان روانده است. این ذهنیت که ریشه در آموزه های قرون وسطایی دارد، شاید روزگاری برای اداره جامعه بسته ی روستایی سده های کهن سودمند بوده است، اما اکنون به نرم افزاری کهنه می ماند که راهکارهایش مردم را به خنده ی فراتر از گریه وا می دارد. آخوند، جهان را از دریچه تنگ و تاریکِ دورانِ بُزچرانی آدم ابوالبشر، به گونه ای که در احادیث و روایاتِ شیعی آمده است می بیند و آنچه را که از بدایِه المعارف و شرح لمعه و بحارالانوار یاد گرفته است، بی توجه به فرهنگِ زمانه ی خود، برروی منبر می گوید. این چگونگی نشخوارِ دایمی کلیپ سازان فکاهی را برای یوتیوب فراهم می آورد.

البته تنها آخوندهای شیعی حوزوی نیستند که نرم افزارشان با روزگارِ مدرن ناهمخوان است. این چگونگی را در میان مبلّغان و فردوس فروشانِ همه ی دین ها می توان یافت. هم نیز در میان طرفداران گروهک ها و فرقه های افراطیِ دینی و سیاسی. اما آنچه در این راستا شگفتی آور است، دیدن این ناهمگونی و ناهمخوانی نرم افزاری در رفتارها و کردارهای درس خوانده های فکلی مانندِ آقای ظریف، وزیر امورخارجه حکومت اسلامی ایران است. او که قرار است که بعنوان دیلماجِ این حکومتِ عهدِ بوقی، شکلی بزک کرده از این بساط دوزخی را به جهانیان نشان دهد، در گفتگوهای تازه اش در تلویزیون های امریکایی نشان داد که ذهنیت اش دست کمی از آخوندهای قم ندارد و یا با هنجارهای گفتاری و گزاره های رفتاری مدرن بیگانه است و یا آنچنان گستاخ و پرروست که باکی از بازتاب های سخنانِ نادرستِ خود ندارد. و البته یا هردو.   

در این پیوند، همچنین می توان گفت که بسیاری از کسانی نیز که در رسانه های همگانی درباره ی تنشِ میان ایران و امریکا می گویند و می نویسند، آگاهی و دانش چندانی درباره ی سه عاملِ بنیادی این موضوع، یعنی ایران، امریکا و حکومت اسلامی ندارند و از دینامیزم رویارویی و همردیفی این سه نیز بی خبرند. در پیوندِ با ایران چنین می نماید که بسیاری از این شازده احتجاب های همیشه در صحنه ی علومِ ارضی و سماوی و کیمیا و لیمیا و سیمیا و رمل و اسطرلاب، یا خودشان را بسیار بزرگتر و همه – داناتر از آنی که هستند، می دانند و یا ایران را سرزمینی بسیار کوچکتر از آنچه هست، می پندارند. سخن گفتن درباره سیاست و اقتصاد و فرهنگ در کشوری که هر کُنش و واکُنشی به این سه موضوع از خط های قرمزِ حکومت پنداشته می شود و حکومت هیچ سنجش و پژوهش و پالایشی را درباره این سه حوزه برنمی تابد، باید با درنگ و هشدار و اما و اگر همراه باشد. براستی کیست که بتواند ادعا کند که از خواست های همگانی مردمان ایران با خبر است؟ اگرچه در روزگارِ ما رسانه های اجتماعی و همگانی و آنی می توانند، رخُدادها را زنده و همزمان با روی دادنشان به خانه های ما بیاورند، اما نباید و نمی توان فراموش کرد که این ابزارها در دستِان گروه ویژه ای از طبقه خاصی ست و هرگز در هیچ جای جهان نمی تواند آینه تمام نمای حقیقت باشد. ما چون هیچ اطلاعات آماری از ایرانِ امروز نداریم، بدرستی نیز نمی توانیم روندهای آن کشور را شناسایی کنیم و به گمانه زنی درباره اکنون و آینده آن بپردازیم.

در پیوند با امریکا موضوع از این هم پیچیده تر است زیرا که آن کشورِ پهناور، بخش بزرگی از قاره ای ست که در بسیاری از زمینه ها سرآمدِ دیگر کشورهای جهان است و اکنون سال هاست که بر گستره های پهناوری از قاره های دیگر چیره بوده است. در شناسایی این کشور همین بس که هرساله ده ها هزار نفر در دانشگاه های بزرگ جهان سرگرم آموزش و پژوهش و تدریس درباره آن کشور هستند و آمریکا شناسی می کنند. گستره ی آکادمیکِ این کشور اکنون سال هاست که در پژوهش درباره ی پدیده های دگرگونساز، مانند؛ هوشِ مصنوعی، روبات سازی، ژن درمانی، فیزیکِ کوانتوم، کیهان شناسی، بررسی ساختارهای آسان و سخت و مدیریتِ اَبَرداده ها پیشگام بوده است. بازتاب برخی از این پژوهش ها، پدیده های عالمگیری مانند؛ تلفنِ موبایل، شبکه جهانیِ انیترنت، ایمیل، فتوشاپ، کردیت کارت، نقشه ی ساختارِ ژنتیکِ انسان، پهباد، چاپگر لیززی و سه بَعدی، یوتیوب، گوگل، شبکه های فراگیرِ اجتماعی مانند فیسبوک و تلگرام و نیز هزاران برساخته ی سودمندِ دیگر بوده است. واتابِ فراگیر شدنِ این ابزارِ دگرگون ساز، در آینده نزدیک، ما را ناگزیر از به بازتعریفِ کیستی و چیستی خود و جهان خواهد کرد.

***

۶۰۰۳. شــعر

چه کشیده ای از دستِ این جهان
که هر واژه ات زخمی ست ناگهان
و جای هر نگاهت
تاولی چرکین بردل
تازیانه ای برجان؟
چه کشیده ای از دستِ این جهان؟

چه کشیده ای از دستِ این جهان
که این سان آسان
سپیده با یادِ تو به روزِ سیاه می نشیند
و، شب،‌ در نگاهت
چکه،‌چکه، چکه
اشکِ تلخِ مهتاب می شود؟
چه کشیده ای از دستِ این جهان؟

شرمسار از کدام کرده ی خویشی؟
بیمناک از کدامین فردا
که چون بُرجِ زهرِ مار
خورشید را از نقشه ی جغرافیای شهر
خط می زنی؟

***

۶۰۰۴. هـــذیان
(نگاهی به شعری از خسرو باقرپور)

زبان بستم
و عُمر در اندوهی لال گذشت.
با تکه ای نان سیر شدم
و با نگاهِ غم اندودت،
سیر گریستم.
تو را با باران یافته بودم
در آسمان مه آلودی که گرگ از سر تقصیرِ بَرّه گذشته بود
و تو نیمه جان در آغوش من می لرزیدی.
حالا؛ تو در آغوشِ قصاب می خندی
و خونِ بی امان از گلوی من می رود.

این شعر هم مانند بسیاری از دیگر شعرهای خسرو باقرپور، واتابِ بُره ای از زندگی کلافنده ی انسان در روزگار کنونی ست. روزگاری که در آن هیچ واتابی، پیوندِ یکراستی با زمینه ی پیدایشِ خود ندارد و ساده زیستی و آسان گذاری و لب فروبستن و راه خود را رفتن نیز، آدمی را از دشواری های سنگلاخیِ روزگار در امان نمی دارد. در زندگی گاه ها و جاهایی هست که هنگامی که انسان خود را در هر یک از آن گاه ها و یا جاه ها می یابد، در می ماند که چرا و چگونه بدانگاه و یا بدانجا رسیده است. این چگونگی بازتابِ پیامدهای ناخواسته ی رفتارها و کردارهای انسان است. ما در زمانی زندگی می کنیم که پیامدهای ناخواسته ی برنامه هایمان، بسی بیش از هدفهای آن برنامه ها گریبانمان را می گیرد. پیچیدگیِ زندگی امروزی، مردم را بیش از پیشینیان، خطر کن و دل - بدریا - زن کرده است. مسافرت، مهاجرت، پناهندگی، آموزش، فن آوری، تکنولوژی و سر و کله زدن با بسیاری از پدیدارهای مدرن، ریسک ناکامیابی و شکست و ناکاره شدن را بالا برده است و آینده نگری را دشوارتر کرده است.

با آنکه اکنون بیش از هرزمانِ دیگری مکانیزم های برنامه ریزی فراهم شده است، اما زندگی بسیاری از مردم به کلاف گوریده ای می ماند که واگشاییِ هر رشته اش، به بسته شدنِ چندین گره در بخش های دیگر آن کلاف کشیده می شود. شعر در چنین روزگاری، نمادِ این دشواری و گوریدگی می شود و به آسانی تن به تورِ نخستین نگاه شنونده و خواننده ی خود نمی دهد. هذیانی، نمونه ای از این گونه شعر است. در این شعر، شاعر با درنگی در تصویری ناخوشایند از اکنون، از ناکامیابی خود در تلاشی بیهوده که پایانی باخت- باخت داشته است، یاد می کند و روزگارِ تلخ خود را پادافره آن تلاش می داند:

حالا؛ تو در آغوشِ قصاب می خندی
و خونِ بی امان از گلوی من می رود.

دو خط آخرِ این شعر، پیوندِ یکراستی با بندهای آغازین آن دارد. پایانِ عمری تلاش و اندوه و خاموشی، دیدنِ او در آغوش قصاب است و بارِ گرانِ گناهی که چون دشنه ای برگلوی شاعر نشسته است. باقرپور در این شعر از که و یا از چه سخن می گوید؟ او چه می گوید؟ مهم نیست. در شعر، نه "چه می گوید" مهم است و نه "که می گوید". باید دید که "چگونه می گوید." این پرسش که؛ چه می گوید، در پیوندِ با سخنان فیلسوفانه و دانشمندانه می تواند کاربرد داشته باشد. "که می گوید" هم پرسشی در گستره ی حوزوی قرون وسطایی ست که سخن را با چشمداشت به گوینده و یا نویسنده ی آن ارزش گذاری می کند. شعر، گستره اندیشیدن و واژیدن عاطفی ست. پس آنچه شعر را از سخنوری و زبانبازی و زبان آوری و چکامه سرایی و رشته های منظوم جدا می کند، نگاه تازه شاعر به پدیدارهای هستی در زبانی تصویری و عاطفی ست. البته سخنِ خوب و منطقی و آموزنده خوب است، اما شعر نیست. نه تنها شعر نیست که زمانمند و مکانمند است و همیشه و در همه جا کاربرد ندارد.

این شعرِ باقرپور، نمونه ی خوبی از آنچه می گویم است. درنگی در لحظه ای و سپس ترجمه بازتابِ عاطفی آن لحظه به زبانی ساده با چند تصویر کوتاه و ساده مانند؛ اندوهِ لال، نگاهِ غم اندود، آسمان مه آلودی که در آن گرگ از سر تقصیرِ بَرّه می گذرد و خنده در آغوشِ قصاب. به همین سادگی. اما ما در شعر بدنبال سخنان حکیمانه و آموزه های گرانسنگ و داوری های اخلاقی و سیاسی و شعارِ زنده باد و مرده باد هستیم.

***

۶۰۰۵. پرســـتوی شـــکاری

پرستوجان، مگر در من چه دیدی
که این گونه در آغوش ام پریدی
مرا پروای زندانِ اوین نیست
"زما بگذر، شتر دیدی، ندیدی"

***

پرستویی چنین زیبا و مَه وار
زبِل، خوشپوش، آتشپاره، هشیار
ببام خانه من چون نشیند؟
"خدایا زین معمّا پرده بردار"

***

حضورت خوش، بر و رویت بهاری
لبت کندوی شهد و کامکاری
پرستو جان، مرا بگذار و بگذر
پرستو، ای پرستوی شکاری

***

پرستو، ای پرستوی شکاری
چه می جویی از این عاشقمداری
که من نه مرد این میدان مین ام
نه هستم انقلابی- انتحاری

***

چنان در پیش رویم می نشیند
که دستم می رود تا گل بچیند
پرستوی و پستویی و.... چیزی
"مسلمان نشنود، کافر نبیند"


یـادداشـت های شـــــبانه: (۹۲)
www.akhbar-rooz.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست