•
روز دیدار
از آسمان یاد ها باران خاطره می بارید
روبروی ما چمنزار بود و ردیف درختان سیب
...
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com
يکشنبه
٣۰ تير ۱٣۹٨ -
۲۱ ژوئيه ۲۰۱۹
برای: ف - شین
آن روز
که در قاب نگاهم
تنهائی او را آویختم
میدانستم گلدان دیدار را
با شاخه -ای گل سرخ آتشین
در پیشخوان شعرم خواهم گذاشت.
روز دیدار
از آسمان یاد ها باران خاطره می بارید
روبروی ما چمنزار بود و ردیف درختان سیب
درختان در تنهائی مهربان خود ایستاده بودند
و چمنزار پر از خلوت تأمل های زاهدانه بود
صومعه پیر در کارگاه هستی خود را پیراسته بود
و دیگر سالیان می گذشت که قصر جوانان بود
و ما اکنون در آن گرد آمده بودیم
برج کلیسا بر پشت بام قصر سایه انداخته بود
و ما در سایه سار جوان عمارت پیر
با جمع های کوچک و بزرگ چای و قهوه می نوشیدیم
و شادمانه گفتگو می کردیم.
فضا پر از موسیقی حدیث مهربانی ها بود
و من درآمیزی صورتها و صداها را نظاره می کردم
که در چشم من مثل درختان می آمدند که با همند و تنهایند!
احساس تنهائی می کردم! او هم!
گفتم بیا تنهائی مان را قسمت کنیم؟
دستش در دست من بود
و من امواج گرمی را که از تنش بر می خاست و در نفسم می ریخت
احساس میکردم.
قدم زنان راه افتادیم
در کناره ها صورتهای آشنا؛
دوتا سه تا پنج تا حدیث خود باز میگفتند
هرچه پیش تر می رفتیم
صورتها و صدا ها در پشت سرمان
دور و دورتر می شدند
در انتهای کوچه باغ بودیم
که خاطره -ای را بیاد آورد
خاطره -ای از سالیان دور
از کاغذ نوشتههای ممنوع
از آن روزهای خونچکان و دربدری!
من در خاطره -اش حضور داشتم
در زمین خاطراتش من و او دست در دست هم می دویدیم!
روایت مهربان او
در جانم سطور راه رفته را می نوشت.
این تصورّ که در نبرد ها و رنج ها کنار هم بودهایم
جانم را از زیبائی سرشار می کرد
همه-ی عمرم این زیبائی نقش خیال من بود!
روایت او رنگ آمیزی نقاشی ناتمامش را داشت
که دمی پیش به چشمهایم هدیه کرده بود!
کوچه باغ را که تمام کردیم
پر از خستگی بود
مثل کسی بود که بار سنگینی را به مقصد رسانده!
دلم نمیخواست او را تنها بگذارم
اما باید میرفتم ...
* * *
باز که گشتم
او نبود!
من در تنهائی خود مانده بودم
و او با تنهائی های خود رفته بود!
۱۹ . ۰۷ . ۱٨
جمشید طاهری پور
|