سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نه برکه‌ام که بمیرم ...


پیرایه یغمایی


• در این گذار گران‌سر ، ز ناکسان به مکرر
چه ناز‌ها که کشیدم ، چه هرزه‌ها که شنودم

ولی ز پا ننشستم ، از این و آن نشکستم
ستیزه کردم و سر را ، به سنگ حوصله سودم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۶ ارديبهشت ۱٣٨۶ -  ۶ می ۲۰۰۷


نه برکه‌ام که بمیرم، که جان زنده‌ی رودم
بریده‌ام سر خود را، به قبله‌گاه سرودم

ز حجم مُرده‌ی برفی، روانه‌ام به شگرفی
ز خویش تا که گذشتم، گذشته‌ام ز رکودم

خروش روشن آبم، به رنگ پای شتابم
گشوده‌ام چه گره‌ها، ز بند بند وجودم

در این گذار گران‌سر، ز ناکسان به مکرر
چه ناز‌ها که کشیدم، چه هرزه‌ها که شنودم

ولی ز پا ننشستم، از این و آن نشکستم
ستیزه کردم و سر را، به سنگ حوصله سودم

به راه عشقم و دانم، درنگ را نتوانم
که نیست گوش مجالی، به‌های و هوی حسودم

سرود رفتن و رفتن، نشسته روی لب من
شتاب شد همه تارم، گذار شد همه پودم

به سوی دوست روانم، ترانه گوی از آنم
سزاست آنچه که هستم، گذشت آنچه که بودم

بر آن سرم که سبک پا، رسم به آبی دریا
که تا رسانم از آنجا، به آفتاب درودم

تو آفتاب جهانی، که پرده پرده توانی،
به سادگی گذرانی، ز هفت چرخ کبودم

به این تبار زمینی، بتاب تا که ببینی،
چگونه باز به سویت، حریر بال گشودم ...

Pirayeh163@hotmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست