« احساسات بخشی از دموکراسی هستند»-برگردان: سامان نوشته: کلودیا گالگائو
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com
يکشنبه
۲٣ تير ۱٣۹٨ -
۱۴ ژوئيه ۲۰۱۹
یوته فریورت مورخ آلمانی استدلال میکند که، نه تنها حقایق و استدلالها، بلکه احساسات نیز به دموکراسی تعلق دارند. او هم زمان به گروههای چپ و راست افراطی که احساساتشان هر بحثی را ناممکن میسازد هشدار میدهد.
یاداشت مترجم: کف زدنها و هوراهای ممتد برای استالین، هوار کشیدن برای پیشوا هیتلر، شیهه کشیدن برای امام خمینی و سینه چاک دادن برای هر رهبر فرهمندی اعم از چپ و راست و مذهبی یا ملی در تاریخ هدفی جز سوء استفاده از احساسات پاک مردم ساده دل نداشته و ترویج کیش شخصیت و آیین پرستی به عنوان نماد ایدئولوزیک برای دست اندازی به قدرت سیاسی حاصلی غیر از فاجعه، جنایت، دروغ، خیال پرستی و توتم سازی برای بشریت دربر نداشته است. هم امروز نیز با وجود تجارب، و رشد برخی آگاهیها در میدان سیاست ایران ما کماکان با مخاطره چنین بلایایی روبرو هستیم که توسط جریانات تاریخا سپری شده به شیوه سنتی و کهن از طریق ایدئولوزی های ساختگی و بدیلهای جعلی دنبال میشوند. قدرت پرستان، کهنه پرستان و سیاست بازان همیشه بر احساسات ساده لوحان متکیاند.
فریورت شروع میکند:«در سالهای نود از من درخواست شد تا درباره جنسیت و سیاست یک سخنرانی داشته باشم». «میدانستم که مردم از من چه انتظاری دارند، اما به هرحال در مورد این موضوع بسیار صحبت کرده بودم. لذا تصمیم گرفتم کار دیگری انجام دهم و در باره نقش احساسات در تاریخ سیاسی، و این که مورخان چگونه از گفتگو پیرامون آن طفره میروند صحبت کنم. پس از سخنرانی همکارانم عمیقا خشمگین بوده و اقرار میداشتند که احساسات بد هستند. و این که ما به عنوان مورخ مجبور بودیم آنها را حتیالامکان خارج از تاریخ مکتوب نگه داریم. آنها میگفتند که:«تو واقعا داری چکار میکنی؟» میخواهی چی بگی، بگی که باید به احساسات علاقه داشته باشیم؟» خودم بالاخص مجذوب روشی که انتقادشان را بیان میکردند شدم: خیلی تند و احساسی». یوته فریورت مورخ آلمانی از اولین سخنرانی پیرامون نقش احساسات در سیاست تمرکز نمود. حال سی سال بعد، در کنار سایر کارها از جمله مدیر انستیتوی ماکس پلانک برای توسعه انسانی در برلین است، که به تحقیق بین رشتهای در مورد این که چگونه احساسات تاریخ را شکل دادهاند می پردازد. یکی از پژوهشهایش زبان مردمی را که طی سالها برای نوشتن نامههای شخصی به سیاستمداران به کار گرفته شده، و آنچه نشانه انتظارات شهروندان بود را تحلیل میکند. موقعیت فعلی فریورت از جمله استادی تاریخ آلمان در دانشگاه ییلyale و عضویت در هیات شورای پژوهش اروپایی بود. بنا به دعوت شورای علمی سیاست دولتی (WRR) اوایل امسال سخنرانی سالانه WRR را برای سیاست گذاران هلندی، سیاستمداران، و وزراء پیرامون نقش احساسات در سیاست ارائه نمود.
فریورت میگوید:« درک میکنم که همکارانم در سالهای نود اعتقاد داشتند که احساسات جایی در تاریخ سیاست ندارد. آنان در آلمان سالهای ۳۰ میلادی بزرگ شدهاند. آنها به خاطر ناسیونال سوسیالیسم از شیوهای که در آن احساسات میتوانند دستکاری گردند تا مردم را برای چیزهای کاملا غیرعقلانی آماده و متقاعد نمایند میترسیدند. این عقیده که احساسات مخالف روند سیاسی هستند، واقعا اسطورهای قدرتمند است که هنوز هم در بسیاری مناطق حفظ میشود». این است آن اسطورهای که فریورت در کار خود تلاش دارد آن را تلطیف و خنثی نماید. و قصد دارد مردم را ترغیب نماید تا دیگر از گفتگو در چارچوب و کلیشههای قابل پیشبینی پیرامون احساسات خودداری نمایند.
مراقبت از جوانان
«من نمیگویم که احساسات خوب هستند، اما میخواهم مردم را دعوت کنم که با روشی طبیعی به آن بنگرند. بخشهایی از مغز که به تصمیمگیری و احساسات ما مربوطند و همیشه باهم کار میکنند. در نتیجه احساسات همواره در تصمیمات ما دخالت میکنند». او با خنده میگوید: «میبینید؟ میگویم دخالت کردن. این اعتقاد که احساسات به نوعی بر سر راه ما قرار دارند، حتی در زبان ما پنهان است». به قول فریورت دموکراسی بدون احساسات هرگز وجود ندارد. «زمانی که مردم به حقوق دموکراتیک دست یافتند، احساس میکردند خود را بیشتر با افرادی که انتخاب نمودهاند درگیر نمایند. به هرحال سیاستمداران همواره از این احساسات آگاه بودند». وی به آمریکا اشاره میکند، که از سالهای شصت میلادی شخصیت فردی و جذابیت سیاستمداران در موفقیت آنها نقش قطعی دارند، شاید حتی مهمتر از پیشنهادهای منسجم سیاسیشان. اما این چیزجدیدی نبود. به قول فریورت، جان .اف. کندی بازگشت سیاستمدار کاریزماتیک و فرهمندی را نشان میدهد، که اکنون دیگر نمیتواند توسط سیاست آمریکا نادیده گرفته شود. همچنین رسانههایی، که امروزه متهم به ترویج دیدگاه تونل عاطفی از طریق رسانه های اجتماعی هستند، و مدتهای مدید آشکارا ایدئولوژیک بودهاند. فریورت میگوید «این عقیده که رسانهها باید عینی باشند، پدیده نسبتا جدیدی است». «در قرن نوزدهم هر حزب سیاسی روزنامه خود را داشت، که سعی میکرد ازلحاظ عاطفی به مردم دسترسی داشته و آنها را درون آن ایدئولوژی نگه دارد». فریورت آن را«عاطفی کردن سیاست» مینامد: چگونه از آغاز دموکراسی احساسات و عواطف در متقاعد ساختن شهروندان برای رأی دادن در یک جهت مشخص نقش بازی کردند.
پس به گفته شما، اخیرا تغییر یا چرخشی صورت گرفته است، که بدان جهت احساسات کماکان نقش مهمتری در سیاست ایفا میکنند.
«درست است.این فاز دوم، که حدود سالهای هشتاد شروع شد، نام آن را سیاسی کردن احساسات میگذارم. در داقع هم زمان با برآمد خیلی از جنبشهای مردمی، مانند فیمینیسم، جنبش ضد انرژی هستهای و گروههای زیست محیطی شروع شد . در این جنبشها احساسات به یکباره موقعیت خیلی مهمتری یافتند؛ فعالین احساسات خود را خیلی باز و کاملا با اعتماد به نفس بیان میکردند.
در این میان به ویژه غالبا احساس ترس ذکر شده است: از بازی قدرت بین روسیه و آمریکا میترسم. از این حقیقت که طبیعت ما ویران میشود میترسم. از خشونت مردانه علیه زنان میترسم.
احساسات فوق فقط روشی برای قانع ساختن دیگران نسبت به یک دیدگاه مشخص نبودند، بلکه در خود به «حقایق سیاسی» تبدیل شدند. «از خشونت مردانه میترسم» خود مبحثی شد-مبحثی که خشونت مردانه بد است زیرا من از آن میترسم. این متفاوت است با هنگامی که گفته می شود خشونت مردانه بد است چرا که در اینجا فرد دیگری تحت فشار قرار میگیرد یا چون وابستگی اقتصادی را ترویج میکند. احساس به خودی خود کافی بود که به یک عمل سیاسی مشروعیت ببخشد.
این گونه استدلالهای عاطفی و احساسی، بر اساس نظر فریورت به خاطر شکوفایی فرهنگ اصالت مورد پذیرش واقع شدند. «این فرهنگ اسطورهای را که احساسات فردی همیشه درست و تغییر ناپذیرند حفظ میکند. اما البته آن قدر هم ساده نیست. احساسات خیلی پیچیده بوده و «واقعی» یا «تغییر ناپذیر» نیستند. آنها درست مثل ما محصولات فرهنگی هستند. فریورت همچنین یادآور می شود که حتی امروزه نیز احساسات به طور فزایندهای به عنوان یک واقعیت سیاسی توسط رادیکالهای راست و چپ مورد بهره برداری قرار میگیرند. در نتیجه این دو اردوگاه بیشتر از آنچه که گاهی فکر میکنیم شبیه یکدیگرند.
«استدلال به این شرح است: من نگران هستم، احساس ترس میکنم، احساس حقارت میکنم، لذا به من حق دهید که به روش معینی عمل کنم. و از آن جایی که احساس من یک واقعیت درست و تغییر ناپذیر است، به دیدگاه تو علاقمند نیستم».
شما در دهه هشتاد میلادی نیز در جنبشهای اعتراضی مختلف فعال بودید. در این سالها احساسات خودتان را هم به مثابه واقعیت سیاسی دیدید؟
«کاملا، و شخصا تجربه کردهام که این نوع استدلال تا چه اندازه فریبنده است. هنوز خوب به خاطر دارم که هنگام مناقشات پیرامون مسابقه تسلیحاتی بین آمریکا و اتحاد شوروی شدیدا نگران بودم که مبادا موشکهای آمریکایی بالاخره چیزی را نابود سازند.
نگرانی من چنان زیاد بود که نمیتوانستم مباحث و استدلالات مخالفان را جدی بگیرم. آنها میگفتند که مسابقه تسلیحاتی تنها یک استراتژی برای تخریب اقتصادی اتحاد شوروی است، و این که اصلا دلیلی برای وحشت وجود ندارد زیرا هیچکس دکمه را فشار نخواهد داد. و نهایتا چنین هم شد، اما از آن جایی که نگرانی من خیلی شدید بود، فکر میکردم بهتر میدانم و برایم بسیار دشوار است که این مباحث را جدی بگیرم. ما میتوانیم از تاریخ بیاموزیم: هرچند احساسات ما کماکان میتوانند واقعی و معتبر باشند، ولی ممکن است قطعا اشتباه کنند. اگر به عنوان استدلال برای عمل سیاسی به کار گرفته شوند به اندازه کافی قابل اعتماد نیستند».
به هرحال نگرانی برای یک مسابقه تسلیحاتی چیز دیگری بجز نگرانی مردمی به نظر میرسد که در حال حاضر به راست افراطی رأی میدهند چرا که احساس میکنند توسط «نخبگان سیاسی» نادیده گرفته شدهاند. این هم درست است؟
«خود ترس نه، شما میتوانید ترس من از مسابقه تسلیحاتی را به عنوان ترس از شیوه رفتاری که «نخبگان» بیتوجه به من اعمال میکنند اصلاح نمایید. بدینگونه است که سیاستمداران راست افراطی امروزه میخواهند مشکل را مطرح کنند. ولی البته تفاوتی در آن وجود دارد که چگونه مردم پس از به کار گرفتن احساساتشان به عنوان استدلال سیاسی تصمیمات را عملی میسازند. ما به عنوان فعالین سالهای هشتاد هنوز به طور جدی اعتقاد داشتیم که امور میتوانستند در درون سیستم بهبود یابند. اما بسیاری از سیاستمداران راست افراطی امروز خواهان اصلاح سیستم نیستند بلکه خواهان واژگونی آن می باشند».
بسیاری از گروههای چپ رادیکال نیز پیرامون سرنگونی سیستم صحبت میکنند.
«درسته، من فکر میکنم روند آن است که احساسات نیرومند را به حقایق سیاسی تبدیل کنند و در پی آن بخواهند سیسم را واژگون نمایند، در هر دو طرف اعم از چپ و راست رادیکال دیده میشود. شاید ناآرامی رادیکال مربوط به روشی باشد که بر پایه آن سیاست به عنوان امری بدون جایگزین(یا رویکرد غیر مستقیم) مطرح میشود که در آن فقط دیدگاه کارشناسان خاص مهم است، حال آن که افراد چپ و راست احساس میکنند که واقعا بیش از آن دیدگاه وجود دارد. و سپس آنها را با ابراز احساس شخصیشان به موقعیت هر استدلال مشروع ارتقاء میدهند.
شاید مردم هم بی تفاوتی و نارضایتی خاصی را احساس میکنند زیرا فکر میکنند که جهانی سازی برای جامعه بسیار پیچیده است تا بتوان به عنوان فرد بر آن تاثیر گذاشت.
«من فکر نمیکنم که چیزها در حال حاضر پیچیدهتر هستند، این هم یک اسطوره است. به هرحال همیشه مشکل بوده است که تخمین بزنی کدام تاثیر را میتوانی از طریق دیدگاه سیاسیات بگذاری. ضد استدلال من به عنوان مورخ چنین است:همیشه امید هست که چیز غیر منتظرهای رخ دهد. به شب ۱۹۸۹ فکر کنید که دیوار برلین فروریخت؛ هیچکس انتظار آن را نداشت، اما به هرحال اتفاق افتاد.
به نظر میرسد که شما هنوز شدیدا سیاست را دنبال میکنید. چرا مورخ شدی، و خودت به سیاست روی نیاوردی؟
«من در آن مورد بسیار پرشور هستم. اگر با مردمی گفتگو کنم که با من کاملا مخالفند، نابردبار میشوم. . اگر بخواهید چیزی را در یک سیستم دموکراتیک تغییر دهید ، باید تحمل داشته باشید که مردم را با آن همراه نموده و صادقانه از دیدگاه آنها بنگرید. ما نیز به دیدگاههای رقابت آمیز مردمی نیازمندیم که پر شور باشند، و مهم است که باهم کشتی بگیریم. لیکن سیاستمداران هرگز نباید به نقطهای برسند که به شدت بر احساسات و شور خود متمرکز شوند، به طوری که مخالفانشان را به عنوان دشمنان خود ببینند.
ماخذ: مجله فلسفه هلند/جولای- آگوست ۲۰۱۹ www.filosofie.nl
|