سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

غزال های تشنه


محمود طوقی


• از این ور خیابان امیری تا اونور خیابان امیری فقط یک معتاد بود. وقتی می آمد از خیابان بگذرد همه می آمدند بیرون برای تماشا، البته اون موقع من بچه بودم. نهایت هشت سالم بود، کمی بیشتر یا کمتر. به امروزم نگاه نکنید انقلاب که شد من دهسالم بود. اما از دست روزگار این قدر کتک خوردم که هر کس مرا نشناسد فکر می کند من کم کمش پنجاه سالی را دارم اما بجد سید عباس قسم سی و پنج سال بیشترندارم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۹ خرداد ۱٣۹٨ -  ۱۹ ژوئن ۲۰۱۹


 رحم کنین آقا،به این بچه های کوچک رحم کنید. بخدا قسم یک ماهه یک شکم سیر غذا نخورده اند .شما فکر می کنید یک دکه کوچک نوشابه و سیگار در روز چقدر درآمد دارد .آن هم با خانه مستاجری که تا بخواهی از این شانه به آن شانه بشوی ماه قدیم رفته و ماه جدید آمده و با هشت دهان باز و یک شوهر عملی می مانی چه خاکی بسرت کنی .
سید عباس به کمر آدم دروغگو بزند ،ما در این گرمای ۵۰ درجه کولر نداریم .مأمور های تان که آمدند خانه حتماًگزارش داده اند.یک خرت و پرت درویشی هم داشتیم که آن هم بار کردند و آوردند خدمت شما . اشکالی ندارد . از قدیم گفته اند مال دنیا مثل چرک کف دست است از این دست می آید از آن دست می رود.
اما شما بفرمائید من یک زن تنها و بی صاحب با این بچه ها چه کنم.؟از قدیم گفته اند خانه بی سقف باشد بی مرد نباشد . نه این که فکر کنید این مرد سال به سال یک دانه نان بی قابل می گرفت دست و می آورد خانه،نه به سید عباس . اگر صنار سی شاهی هم از این طرف و آن طرف با پلاستیک و مقوا جمع کنی   گیرش می آمد خرج عملش می کرد .
خود شما که در جریان امورید .تریاک مثقالی پانصد تومن شده ده هزار تومن .تازه کو همان مثقال ده هزار تومن ، شده کیمیا. گیرم هم که گیر بیاید معلوم نیست چی بهش میزنند، خدا عالمه. شما که بحرالعلومید همه این چیز ها را از ما بی سواد ها بهتر می دانید.یکی می گوید خون گاو بهش می زنند. یکی می گوید خاک اره قاطیش می کنند.یکی می گوید باچای خشک مخلوطش می کنند.خلاصه هرچی بهش می زنند آخرش پولش مال از ماه بهترانه و بدبختی ش مال ما بیچاره فقیر ها .می خری پول را می دهی اما نعشه نمی شوی .یادش بخیر اون قدیم ندیم ها جنس هم اگر دست مشتری می دادند جنس بود، سناتوری اصل. ما که بچه بودیم و چیزی حالی مان نبود اما ننه بزرگم که الهی نور به قبرش بباره عملی بود. وقتی کیفور می شد مدام رحمت می فرستاد به پدر و مادر دولت با این جنس درجه یکی که به دست مصرف کننده می دهد.
اما حالا چی ؟ نتیجه اش اینه که نان سفره زن و بچه ات را باید بدهی تا بیشتر بخری شاید کمی از بیقراریت کم کند.
در و همسایه می گویند ننه یاسین پول بهش نده . ندهم آقا؟هروئینی می شود . هزار ماشا الله که از در و دیوار هروئین میریزه ، بسته ای۵۰ تومن ، پول یک بستنی . کیف هر بچه مدرسه ای را که بگردی یکی دو بسته هروئین پیدا می شود .اما بخد ا قسم زهر هلاهله.سر شش ماه نشده می شوی عینهو سگ سوزن خورده .کار آدم به تزریق و هزار کوفت و زهر مار دیگر می رسد .حالا شما هم مثل همکار محترمتان نفرمائید که من هم دستی در کار های خلاف دارم ،نه به غریبی امام رضا، این چیز ها نقل هر کوچه و بازاراست .هزار ماشا الله که این روز ها از در و دیوار تریاکی و بنگی و تزریقی می بارد .
یک زمانی بود ، البته آن موقع حضرتعالی این جا تشریف نداشتید . از لهجه تان پیداست باید بچه الیگودرز و ازنا باشید .،از این ورخیابان امیری تا اونور خیابان امیری فقط یک معتاد بود. وقتی می آمد از خیابان بگذرد همه می آمدند بیرون برای تماشا ،البته اون موقع من بچه بودم .نهایت هشت سالم بود ،کمی بیشتر یا کمتر. به امروزم نگاه نکنید انقلاب که شد من دهسالم بود . اما از دست روزگار این قدر کتک خوردم که هر کس مرا نشناسد فکر می کند من کم کمش پنجاه سالی را دارم اما بجد سید عباس قسم سی و پنج سال بیشترندارم .
سیزده سالم بود که بابام مرا داد به ماهر .آن وقت ها که این ریختی نبود . برای خودش کسی بود. توی شرکت تکنسین برق بود .آن وقت ها که مثل حالا نبود هر بچه سر از تخم در نیاورده از جیک وبوک دنیا خبر داشته باشد .مردم سرشان به زندگی شان گرم بود چه می دانستند هروئین و شیشه و گل چیه . اوج خلاف شان این بود که بروند مغازه خاچیک بنشینند و یک چتول زهر ماری بخورند . راستش را بخواهی آقا مردم خدا ترس بودند .از امام حسین و حضرت عباس می ترسیدند. حالا چی بگویم؟حرف هم که بزنیم هزار وصله ناجور به آدم می چسبانند.
والله به همون امامی که قفلش را زیارت کردم مردم این قدر اهل دروغ و دغل نبودند. از سه تا زن دو تا شون چی بگم آقا، روم سیاه ،نداری و هزار عیب . نه این که فکر کنی خدای ناکرده می خواهم مُهر بگذارم پای کار هاشان ،نه به سید عباس، خلاف خلافه.ولی یک زن با چارتا بچه قدو نیم قد با یک شوهر بیکار یا عملی ،آزاد و زندانی هم که این روزها خیلی باهم توفیری ندارد ، با این خرج کمر شکن تکلیفش چیه.
اگه زشت باشد باید یا گدایی کند یا کلفتی .تازه کو دست سخی و کو کلفتی. در هر خانه را که بزنی می بینی خودشان دنبال جایی می گردند تا نوکری کنند. اگه بر و رویی هم داشته باشد،روم به دیوار که باید بی عصمتی کند.
از شما چه پنهان آقا قدیم ندیما مردم سخی بودند . هرکسی می خورد از دستش چیزی هم می ریخت پائین تا پائینی ها هم چیزی گیرشان بیاید . اما حالاچی؟ انگار نه انگار ،شتر بابارش را می خورند احدالناسی هم نمی فهمد .چی بگم آقا . آدم بدبخت سنگش زیاده و حرفش مفت . بیخود دارم سر شما را درد می آورم .
راستش را بخواهید آن روزی که برادرها آمدندخرت و پرت های ما را با آن سه کارتن بیسکویت و یک کیسه نمک بردند ملتفت نشدم داستان از چه قرار است .اما از شما چه پنهان دل آدم چرکین می شود، یعنی سه کارتن بیسکویت و یک کیسه نمک این قدر ارزش دارد که یک گروهان آدم راه بیفتد و بیاید سروقت شوهر عملی من .اما با خودم گفتم :کار دولت بی حکمت نیست .حتماً می خواهند سبیل یکی دو نفر را دود بدهند از بقیه زهر چشم بگیرند.
به همین روز عزیز قسم همان روز که آمده بودند داشتند سه کارتن بیسکویت ویک کیسه نمک را می بردند به یکی از برادران که بی سیم دستش بود و مدام داشت با مرکز حرف می زد گفتم :ممکنه ما فقیر و بی چیز باشیم ،ممکنه دمپایی جفتی صد تومن پایمان باشد اما تا بحال مال حرام نخوردیم.
به جان شما نباشد بجان هشتا بچه ام قسم آقا دیگران مال حرام می خورند گردنشان کلفت می شود اما ما آدم های بیچاره فقیر یک تومن حرام که بیاید توی خانه مان سه تومن باید جزایش را بدهیم ،مثل همین سه کارتن بیسکویت و یک کیسه نمک.
الهی که خدا از این مرد نادان نگذرد الهی که ذلیل خلق بشود و ناخن نداشته باشد تنش را بخاراند.
همان روز، به این سید عباس قسم گفتم :مرد این کارتن ها چیه که با خودت آوردی گفت :چه نشستی خانه زن انقلاب شده است . پرسیدم مرد چه انقلابی شده است گفت:انقلاب آب .
آقا ما از کجا می دانستیم برا ی آب خوردن هم باید انقلاب کرد. شیر آب را که باز می کنیم آب که نیست ذقومه.پراز لجن و ماسه است. از بوی تعفنش نمی شود نزدیک دهان کرد . ایکاش همین گل و لجن بود، پر از مرض و درد بی درمان هم هست . گردن آن ها که می گویند.یکی می گوید آب را از زمین های نیشکر که صاحبش کمپانی است عبور می دهند تا زمین شیرین و تمیز شود.
خب قربان بزرگی تان بروم .شما که خودتان دریای معرفت و کمالاتید .این دشت ها که پراز بمب های شیمیایی ، جنازه های دفن شده ومتلاشی شده دوران جنگ است .
حرف ما دمپایی به پا هارا آقا کسی که گوش نمی دهد. اگر شما به مقامات بالا بگوئید حتماً حرف شما را به ریش می گیرند.زمین مال شماست درسته ،نیشکر هم مال شماست درسته ،چار دیواری اختیاری .تا کور شود هر آن که نتواند دید .با کار خدا که نمی شود لجباز ی کرد . تا دیروز آن ها می خورند . امروز یک عده دیگر اما اگر کمپانی یک آب باریکه ای هم بگذارد برای بچه های ما فکر نمی کنم بجایی بر بخورد.
اگر این کار را کرده بودند محال بود من مزاحم شما بشوم و با حرف های صدمن یک غاز سر شما را درد بیاورم .خودم هم بی سرپرست باشم.و در این گرما که پوست روی استخوان جزغاله می شود من با هشت بچه راهی اهواز بشوم بخاطر آن که رهبران شورش را به اهواز منتقل کرده اند .
آقا بخدا خلاف بعرضتان رسانده اند. کدام شورش کدام رهبر. این حرف لق را چه کسی در دهان مقامات انداخته است .
مشتی زن و بچه جمع شده بودیم جلو فرمانداری می خواستیم جناب فرماندار فکری بحال این آب پر از گند وکثافت بکند.آخه نمی شود که تو هر خانه از چار بچه سه تا اسهال بگیرد. با کدام دارو، کدام بیمارستان .
به همین بیمارستان شیر و خورشید سری بزنید جای سوزن انداختن نیست .همه می گویند اسهال و استفراغ مال آب آلوده است .حرف من لچک بسر را قبول ندارید بروید از دکتر های خودتان تحقیق کنید .خرجش یک تلفن دو زاری است .آقا آب که نان و گوشت یا میوه و بستنی نیست بگوئید نخورید بگوئیم چشم نمی خوریم . می شود هر چیزی را سر سری گرفت با آب که نمی شود شوخی کرد .حرف ما که حساب بود .چند نفری هم رفته بودند داخل فرمانداری داشتند حرف می زدند .همه چیز داشت بخوبی و خوشی جلو می رفت .که ناغافل ۵۰-۴۰جوان کم سن وسال سر و کله شان پیدا شد . دروغ چرا من با دوچشم خودم ندیدم بعضی ها می گفتند از یک مینی بوس پیاده شدند. هر چه بود اینجایی نبودند کجایی بودند؟ خدا عالمه .ما که نعوذ بالله معصوم نیستیم از عالم غیب خبر داشته باشیم اما همین که وارد صحنه شدند همه چیز از این رو به آن رو شد. حمله کردند به فرمانداری و شیشه ها را شکستند و از آن جا راه گرفتند رفتند داخل شهر از این جا ببعد آتش زدن ها و شکستن ها و غارت کردن ها شروع شد .خوبی کار اینجاست که همکاران محترم تان می گویند از همه عکس گرفته اید .
دروغ چرا من هم جلو فرمانداری بودم.شلوغ که شد با بقیه زن و بچه ها راه گرفتیم رفتیم خانه مان . حالا توی این چند ساعت که داشتند شهر را آتش می زدند و غارت می کردند و دستشان را هم باز گذاشته بودند چه اتفاقاتی افتاد من که چیزی به چشم خود ندیدم . همه چیز یک کلاغ چهل کلاغ است . حالا وسط آن آشوب بادچگونه به پدر گردن شکسته بچه های من خبر داده بود که بیاید وسط معرکه و فکر کند دارد انقلاب می شود عقل ناقص من بجایی قد نمی دهد.فقط پاسی از شب گذشته بود که آقا ماهر با سه کارتن بیسکویت و یک کیسه نمک آمد . این کل سهم ما از غارتی است که بقول شما از اموال عمومی ودولتی شده است . همکاران شما هم که بخانه ما آمدند وهرچه بود ونبود روفتند و بردند. چیزی جز آن چه که می گویم در خانه نبود جز کمی خرت و پرت که از ظاهرشان معلوم است متعلقات خانه است .
دلم برای این خرت و پرت ها نمی سوزد با خودم می گویم جای دوری نرفته است .از این جیب به آن جیب است. دلم از این می سوزد که می گویند شوهرت از رهبران شورش بوده است و از او موقعی که داشته مردم را به شکستن و آتش زدن تشویق می کرده عکس گرفته اند.
کی؟ماهر ؟ماهری که روزای روزش نانداره از جایش بلند شود بیاید وسط معرکه وبشود فرمانده. و بعد عکس از او بگیرند و راهی اهوازش کنند تا در مورد اون مقامات بالا تصمیم بگیرند.
ترا به خدا قسم شما که جمیع تمامی کمالاتید و از ظاهر و پنهان همه چیز اطلاع دارید این داستان از اول تا آخرش خنده دار نیست؟


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست