سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

به خاطر یک شقه گوشت
لیلا مهداد


• بیشتر ساکنان منطقه یافت‌آباد تهران کارگر‌ند یا کارمندانی‌اند که چشم به حقوق آخر ماه‌شان دوخته‌اند، تا لیست دخل‌وخرجشان را تنظیم کنند. آقا مصطفی بازنشسته اتوبوسرانی است و بیشتر عمرش را در این منطقه پشت‌سر گذاشته، او که از هجوم جمعیت نفسش تنگ شده و به‌گوشه‌ای پناه برده، می‌گوید: «مردم ناچارند وگرنه چه کسی تحمل این همه سروصدا، صف و ... را دارد؟» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۹ بهمن ۱٣۹۷ -  ۱٨ فوريه ۲۰۱۹



 
بازار گوشت و توزیع آن همچنان پرسروصدا و جنجال آفرین است. یکی از شهروندان که در صف خرید گوشت بود گفت: «کوپنی کنند حق‌وناحق نمی‌شود و مردم هم از این صف‌های طولانی و بگومگوها راحت می‌شوند.»

روزنامه شهروند نوشت: «فریاد زنان، فضا را پر می‌کند، نظم صف به هم می‌خورد و مردها کمی خود را عقب می‌کشند. درهای میدان تره‌بار باز شده و زنان و مردان هجوم می‌آورند تا خود را زودتر به کامیون حاوی گوشت و مرغ برسانند اما در فاصله کمی از ماشین، جمعیتی به هم گره خورده‌اند و تنها می‌شود صداهای نامفهوم و دست‌هایی را که بی‌هدف در هوا به این‌سو و آن‌سو می‌روند، دید. صدای چند زن به گوش می‌رسد که با فریاد سعی دارند به دیگران بفهمانند زودتر از آنها به آن‌جا رسیده‌اند، اما در میان این همه سروصدا، فریادی رساتر از همه به گوش می‌رسد. «نظم را به هم نزنید. اگر ادامه بدهید، مجبورم توزیع نکنم. مرتب بایستید. دعوا نکنید به همه می‌رسد.»

کمی خود را جمع و جور می‌کنند، اما هنوز ناسزاها را می‌شود در میان سروصداها شنید.

برگشتن با دست خالی

اینجا به بازار مبل‌هایش معروف است؛ بازارهایی لوکس با مبل‌های گرانقیمت که در اسفندماه محل جولان خودروهای مدل بالا می‌شود اما مردمی که در این منطقه زندگی می‌کنند، نه رغبتی به دیدن بازار مبل دارند، نه توان سوار شدن خودروهای مدل بالا را؛ بیشتر ساکنان منطقه یافت‌آباد تهران کارگرند یا کارمندانی‌اند که چشم به حقوق آخر ماه‌شان دوخته‌اند، تا لیست دخل‌وخرجشان را تنظیم کنند. آقا مصطفی بازنشسته اتوبوسرانی است و بیشتر عمرش را در این منطقه پشت‌سر گذاشته، او که از هجوم جمعیت نفسش تنگ شده و به گوشه‌ای پناه برده، می‌گوید: «مردم ناچارند وگرنه چه کسی تحمل این همه سروصدا، صف و … را دارد؟»

مصطفی موهای سفید کم‌پشتش را سعی کرده زیر کلاه مشکی بافتنی‌اش پنهان کند، بار سوم است که می‌آید تره‌بار و با این وضع روبه‌رو می‌شود. «امروز هم ناچارم دست خالی برگردم خانه. می‌ترسم بین جمعیت نفسم برود و دیگر برنگردد.» کمی از آب بطری‌ای که به دست دارد را روی سروصورتش می‌ریزد، تا حالش جا بیاید. سنگینی‌اش را روی عصایش می‌اندازد و راه خروج را در پیش می‌گیرد، می‌رود تا هیاهوی جمعیت را پشت سر بگذارد و همان طور زیر لب غرولند می‌کند و از زمانه شکایت دارد.

بهاره که نایلون‌های گوشت و مرغ را در دست دارد، رگ‌های مچ‌های لاغرش نشان می‌دهد نایلون سنگین است، اما لبخند رضایتی به لب دارد. «ما صبح آمدیم میدان تره‌بار شهرک ولیعصر. خیلی شلوغ بود، برای همین با مادر رفتیم سمت جلال‌آل‌احمد از آنجا خرید کردیم و حالا می‌بینید که هنوز در این تره‌بار صف طولانی است و امیدی به خرید نمی‌رود.»

مادر بهاره هم نایلون مرغ‌ها را زمین می‌گذارد، تا هم نفسی تازه کند، هم لباسش را مرتب. «تا به حال دو بار آمده‌ام میدان تره‌بار شهرک ولیعصر و هر بار همین قدر شلوغ بوده، اگر دخترم نبود باز هم بی گوشت می‌ماندیم. ماه دیگر هم می‌روم همان جلال آل‌احمد.»

صف‌های طولانی، حاشیه‌هایی از تنش‌های لفظی و فیزیکی و حتی گفتن از بی‌کیفیت بودن گوشت‌های توزیعی در هفته‌ها و ماه‌های گذشته نقل تمام محافل رسمی و غیر رسمی شده و نتیجه این که مردم نگران را به صف‌های طولانی توزیع گوشت و مرغ کشانده است تا در کنار آن بعد از ٦ سال صادرات مرغ ممنوع شود و خود را در میان محصولات وارداتی ببیند، چون مصوبه‌ای توسط هیأت وزیران مصوب شد تا به موجب آن سود بازرگانی واردات گوشت قرمز صفر شود، مصوبه‌ای که از سوی اسحاق جهانگیری، معاون اول رئیس‌جمهوری لازم‌الاجرا اعلام شد.

کاش کوپن‌ها برگردند

«کوپنی کنند حق و ناحق نمی‌شود و مردم هم از این صف‌های طولانی و بگومگوها راحت می‌شوند.» محمدآقا میانه‌قامت و ریزنقش است. با دستان و صورتی که گویا بیشتر از عمرش زندگی کرده و سختی کشیده‌اند. کاپشن رنگ و رو رفته‌ای به تن دارد و سعی می‌کند خود را از هجوم جمعیت دور کند. «بار سوم است می‌آیم برای گرفتن گوشت. چاره‌ای نیست و شرایط ایجاب می‌کند، باید تحمل کنیم. من بدتر از اینها را دیده‌ام، این دعوا که چیزی نیست. بار اول که توزیع گوشت داشتند، دماغ آقایی در دعوا شکست.»

چند فرزند ریز و درشت دارد و مجبور است از پدر سالمندش هم نگهداری کند. «وضعیت اقتصادی مردم خوب نیست، مخصوصاً در مناطقی مثل این جا که بیشتر جمعیت جزو قشر کارگرند یا بیکار شده‌اند. من که ماهی یک بار می‌آیم می‌گیرم و خانمم سعی می‌کند همان را طی یک ماه مصرف کند تا ماه بعد بتوانم دوباره گوشت بخرم.»

محمدآقا کارش طوری است که تنها بعدازظهرها می‌تواند خودش را به نزدیک‌ترین تره‌بار که در شهرک‌ولیعصر است، برساند. «من آزادگان زندگی می‌کنم و این تره‌بار به محل کارم نزدیک‌تر است. یک‌بار رفتم تره‌بار آزادگان، مردم از ٢ شب در صف ایستاده بودند؛ صفی که آن‌قدر طولانی شده بود که نمی‌شد انتهایش را دید.»

مصوبه‌ها به تصویب رسیدند و لازم‌الاجرا شدند تا از نگرانی مردم برای تأمین گوشت و مرغ بکاهند اما همه اینها زورشان نرسید و در مناطقی همچون ١٨-١٧ و آزادگان و میدان بهمن این همهمه و هجوم جمعیت بود که از نیمه‌های شب خودشان را به مراکز توزیع می‌رساندند، تا شب سفره‌شان خالی از گوشت نباشد و در این میان خبرهایی از اتمام تشریفات گمرکی یک‌میلیون و ۱۵۵ هزار کیلوگرم از محموله‌های بزرگ گوشت‌های وارداتی در گمرک شهید رجایی، بندر عباس هم راهگشا نبود و این نگرانی وجود داشت که اگر از گوشت تنظیم بازار بی‌بهره بمانند، چطور با قیمت ١٢٠هزارتومانی این کالا کنار بیایند.

سفره‌خالی که این چیزها حالیش نیست

نرده‌های سبز دورتادور میدان میوه و تره‌بار را احاطه کرده و از پشت نرده‌ها هم می‌شود صف طولانی را دید. زنانی که خسته شده‌اند و چرخ‌های خریدشان را کنار پایشان گذاشته‌اند و به جدول‌های سکو پناه آورده‌اند، تا نفسی تازه کنند. سعید آقا ریش و موهایش یک‌دست سفید شده‌اند. کت‌وشلواری که عمری را پشت‌سر گذاشته‌، به تن دارد. چشم می‌گرداند تا جایی برای نشستن پیدا کند و از راه رفتنش مشخص است پاهایش تاب تحمل سنگینی‌اش را ندارد. هنوز چندسالی مانده تا ٦٠ساله شود و سابقه کارش می‌گوید که کاشی‌کار حرفه‌ای بوده، اما چهار سالی است که یک هزارتومانی هم درآمد نداشته است. «مخارج زندگی‌ام را دختر بزرگم می‌دهد و این سخت‌ترین کار دنیاست. خانه‌ای با وام خریده و داده به ما. خدا را شکر اجاره نمی‌دهم اما چون درآمد ندارم، چرخاندن چرخ زندگی خیلی سخت شده.»

خودش را به بلوک‌های کنار خیابان می‌رساند، تا نفسی تازه کند: «پادرد امانم را بریده، اما سفره خالی که این چیزها حالیش نیست. اگر کار داشتم و ماهانه می‌دانستم درآمد دارم، دیگر در این صف‌ها نمی‌ایستادم که تا ماه دیگر پادرد امانم را ببرد.»

سعید آقا یکی از کاشی‌کارهای قدیمی است و در این کار مویی سفید کرده است. مدت‌ها در پونک مستأجر بود و حالا که چهار سالی می‌شود، بیکار است، مستأجر دخترش در خیابان هاشمی است. «من بیشتر خریدهایم را از همین میدان میوه‌تره‌بار هاشمی می‌کنم و برای مرغ و گوشت هم به همین‌جا آمده‌ام، اما گمان نمی‌کنم بتوانم خریدی داشته باشم. انگار دلال‌ها را باید همه‌جا دید. اینها آفریده شده‌اند، شیره‌جان مردم را بمکند. به بازار گوشت هم رحم نمی‌کنند و بیشتر شلوغی‌هایی که می‌گویند زیر سر آنهاست.»

دلال‌ها؛ واژه‌ای که همیشه برای مردم نشان از بی‌نظمی و گرانی داشته و در بیشتر اوقات به آنها بدبین هستند، البته این بدبینی هم خیلی بی‌راه نیست، چون رئیس اتحادیه گوشت گوسفندی هم از فعالیت سرمایه سرگردان دلالانی که سال گذشته از بازار سود خوبی نصیب‌شان شده را در رشد قیمت‌ها بی تأثیر ندانسته و گفته بود: «سود به جای آن که به جیب تولیدکننده برود، بیشتر در جیب دلال‌هاست و البته ما با این موضوع موافق نیستیم؛ چرا که نهایتاً قدرت خرید مردم کاهش می‌یابد.»

مسائل صف‌های طولانی

داربست‌های سبز اتاق کوچک آجری را در آغوش کشیده‌اند تا کسی پنجره کوچکش را باز کند و با ‏مطابقت کارت‌‬ ملی با فرد متقاضی فیشش را صادر کند. بعد از نرده‌های سبز نوبت به ایستادن در صف گرفتن ‏گوشت است. کامیون کوچکی که رو به مغازه‌های میوه‌فروشی درهای پشتی‌اش را باز کرده و با سبدهای ‏کوچک پلاستیکی سبز و مشکی میدان میوه و تره‌بار مشخص کرده متقاضیان کجا باید صف بایستند. سبدها تا ‏سر‬ و گردن مردی میانه‌قامت می‌رسند. وارد دالان سبدها که می‌شوید زن و مرد در یک دست فیش دارند و در دست دیگر دست کارت عابربانک و چشم‌انتظار کوتاه شدن صف و رسیدن نوبتشان هستند. بسته‌های گوشت‌های ‏یخ‌زده روی ترازو قرار می‌گیرند؛ دو کیلو، سه کیلو البته بعضی اوقات بسته‌ها یک‌کیلویی هم هستند. گوشت‌ها را که می‌گیرند از دالان بعدی که محل خروج را نشانشان می‌دهد، خارج می‌شوند تا یا راهی خانه شوند یا ‏بیرون از میدان تره‌بار چشم بگردانند تا دلالی با قیمت بالاتر از آنها گوشت را بخرد. ‏

لهجه کُردی دارد و مرز ٦٠ سالگی را خیلی وقت است که پشت سر گذاشته و برای رسیدن به دهه هفتم زندگی‌اش شتاب دارد. شالش را محکم دور سرش بسته تا سرما اذیتش نکند و روی نیمکت لم داده و ‏چرخ خریدش را به پایش تکیه داده تا کمی جان بگیرد و راه آمده را تا خانه برگردد. «گوشتش خوشمزه است ‏بار قبل که خریدم برای نوه‌هایم کوفته کردی پختم. من یک‌‬ بار خریده‌ام و چندباری از فروشگاه شهروند ‏پایینی خریده‌ام. این‌جا خریده‌ام ٢٨ تومان و ٥٠٠ تومان. خب قیمتش خوب است.»

روژین چشمش به گوشی‌اش است تا دخترش تماس بگیرد و ببیند برای پنجشنبه شب نوه‌ها مهمانش می‌شوند یا نه.«دیپلم دارم ‏و خانه دارم. بار اول که آمدم از زندگی بیزار شدم. ساعت ٩ آمدم، اسمم را نوشتم و شدم نفر پنجم. ‏کارت شناسایی داشتم. خیلی شلوغ بود. خدایی وقتی رفتم خانه از خودم بیزار بودم از بس خسته بودم. امروز ‏هم گفتند برو اسمت را بنویس گفتم: «نمی‌روم آنجا. بروم بعد ٢٠٠نفر نوبت به من می‌رسد. خیلی شلوغ بود، ‏نتوانستم.»

یکی از مواردی که در حاشیه توزیع گوشت برای تنظیم بازار به گوش رسید و در فضاهای مجازی دست‌‬ به‌‬ دست شد، درگیری‌هایی بود که در این صف‌ها ‏کم‌وبیش به چشم می‌خورد؛ فیلمی از درگیری دو مرد در مقابل فروشگاه هفت املش که در تمام فضاهای ‏مجازی دست‌‬ به‌‬ دست شد و واکنش‌های زیادی داشت؛ موضوعی که کم و بیش هنوز هم در صف‌های خرید ‏گوشت و مرغ وجود دارد.

نگرانی مادرانه

کالسکه را کنار پایش گذاشته و کودکش بی‌تابی می‌کند. بی‌تابی کودک به مادر هم سرایت کرده. هم از صف طولانی کلافه است هم از این‌‬ که با کودکی که به آغوش دارد چطور می‌تواند گوشت تهیه ‏کند.‬ «این هم بدبختی جدید ما است. باید با یک بچه کوچک بیاییم و ساعت‌ها در این صف لعنتی بایستیم آیا ‏بتوانیم ٣ کیلو گوشت بخریم یا نه.» همسرش آرایشگر است اما دخل‌وخرجشان بهم نمی‌خورد. روسری‌اش را ‏روی سرش بالا و پایین می‌کشد و نگاهی به ساعتش می‌اندازد.‬ «نگرانم دخترم از مدرسه بیاید و پشت در بماند. ‏ساعت ٦ صبح برای اسم نوشتن آمده‌ام و تا ساعت ١١ این‌جا معطل بودم و حالا هم چند ساعتی است که در ‏این صف بلند ایستاده‌ام تا ساعت شروع توزیع گوشت برسد.»

او که نگران دختر دبستانی‌اش است ‏می‌گوید: «زرنگ‌ترها می‌گیرند و آدم‌هایی که پیرتر هستند یا مثل من بچه کوچک دارند دست خالی راهی ‏خانه می‌شوند. ماه پیش که آمدم برای خرید دعوایی شد که بیا و ببین. مردم در این صف‌ها دست‌وپا ‏می‌شکنند.»

چشم از گوشی‌اش برنمی‌دارد و گویی هر چند دقیقه که به ساعت گوشی‌اش نگاهی می‌اندازد ‏منتظر اتفاق ناگواری است.«به خدا اگر خودم تنها بودم هیچ‌وقت ‏در این صف‌های اعصاب خردکن نمی‌ایستادم. خودم گوشت بخورم نخورم فرقی ندارد. به‌‬ خاطر بچه‌هایم است که در این صف‌ها می‌ایستم می‌گویند پروتئین برای آنها لازم است.»

سمیه هم یونیفرم سرتاپا سرمه‌ای پوشیده. ‏متأهل است و فرزند ندارد برای خرید گوشت مرغ آمده شهروند و قیمت‌های بالا شوکه‌اش کرده است.‬ «٦‬ کیلو ‏مرغ یا گوشت می‌دهند. مرغ خریدم ٢٣٠‬ هزار تومان دادم. خواستم سینه بخرم ٩٠٠‬ گرمی باید ٢٩‬ هزار تومان پول بدهم به خاطر همین به من گفتند بیایم این‌‬ جا چون مرغ ارزان‌تر می‌دهند. اصلاً نمی‌دانستم برای ‏خرید گوشت باید کارت ملی داشته باشیم. برایم عجیب بود. صف ایستادیم و کد ملی‌مان ثبت شد تا بتوانیم ‏گوشت بخریم البته این خوب است چون بعضی‌ها نمی‌توانند چند بار بخرند. مثلاً یک آقا که صف بود شماره‌اش را زدند به سیستم و مشخص شده دو روز مانده تا یک‌ماه شود برای همین به او فیش خرید ‏ندادند.»

روایت توزیع‌کنندگان گوشت

همه شلوار و کت سرمه‌ای تیره یک‌دستی به تن دارند، البته یونیفرم میدان‌تره‌بار را هم زیر آن پوشیده‌اند. یکی پشت ترازو ایستاده و دیگری لیستی به دست گرفته و هرازگاهی تیکی به آن می‌زند، ‏البته یکی از همکارانشان پشت کامیون ایستاده و بسته‌های گوشت را به ترتیب می‌دهد. ‏یک نفر هم ناظر است و سعی دارد در‬ حالی‌‬ که نظم صف رعایت می‌شود حواسش به بسته‌های ‏گوشت باشد که چه تعدادشان ٣ کیلویی‌اند و چه تعداد ٢ کیلویی و یک کیلویی. «خودمان هم ‏نمی‌دانیم چه ساعتی گوشت می‌آید اما بیشتر اوقات ساعت ١١ در این میدان توزیع داریم. در واقع باید توزیع گوشت گرم تمام شود تا ما توزیع گوشت یخ‌زده را شروع کنیم. بیشتر چیزهایی که در ‏مورد صف‌های گوشت یخ‌زده می‌گویند وجود دارد، البته روزهای اول این ‏حاشیه‌ها و تنش‌ها بیشتر بود اما حالا کمی کمتر شده، البته هر‬ بار که دلال‌ها می‌آیند شلوغی و ‏درگیری می‌شود، البته بیشتر اوقات زنگ می‌زنیم کلانتری و این طوری شلوغی تمام می‌شود.»

فردی که لیست را به دست گرفته و هرازگاهی روبه‌روی یکی از گزینه‌ها تیک می‌زند درباره توزیع گوشت ‏می‌گوید: «ساعت ٨ صبح هم این‌جا باشید گوشت گرم به شما نمی‌رسد. من ساعت ٤ صبح می‌آیم ‏‏٥٠‬ نفر در صف ایستادند تا بتوانند گوشت بخرند.» ‏

گوشت‌هایی که سر از بازار سیاه درمی‌آورند

‏ «امیر»، صورت استخوانی و قد بلندی دارد و کت‌شلوار مرتبی به تن کرده است. مثل خیلی از شهروندان در ‏صف ایستاده اما نگرانی و کنجکاوی خاصی در چشمانش پیداست. اضطراب دارد و این را می‌شود از دستانش که به هم گره کرده فهمید. نوبتش می‌رسد تا روبه‌روی پنجره کوچک ثبت نام بایستد. کارت ملی‌اش را به متصدی فیش می‌دهد اما همه حواسش به دوروبر است. گویی می‌خواهد کسی را شناسایی کند. متصدی ‏می‌گوید که به تازگی گوشت خریده و مجاز نیست، بی‌هیچ واکنشی کارت ملی‌اش را می‌گیرد تا خود را به یکی ‏از کارکنان تره‌بار برساند. آدرس نزدیک‌ترین فروشگاه زنجیره‌ای را می‌پرسد.

«دو ماهی می‌شود کارم این است. چاره‌ای ندارم. در مغازه نان‌فانتزی کار می‌کردم و بی‌کار شدم. صاحب مغازه برای تعدیل هزینه‌هایش نیروهایش را کم کرد.» با برادرش در اسلام‌شهر زندگی می‌کند و برای تأمین مخارج زندگی‌اش دو ماهی است که از بازار ‏تنظیم بازار گوشت می‌خرد و به دلال‌ها می‌فروشد...


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست