هر «سلام»ی، «بهدرود»ی هم دارد!
امیر خوش سرور
•
من که نمیدانم! تردید تا مغر استخوانام را سوزانده است. اما اگر «آنجهان»ی بود و اگر به آنجا رفتی و اگر دکتر را دیدی، از قول پسرت بهش بگو: «گرچه سالهاست که دیگر نمیفهمماش و از نظر عقیدتی و سیاسی فاصلهمان هر روز بیشتر و بیشتر میشود اما هنوز دوستاش دارم. هنوز صدایش را، لهجه مشهدیاش را و ژست سیگار کشیدناش را دوست دارم.»
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲٨ بهمن ۱٣۹۷ -
۱۷ فوريه ۲۰۱۹
سلام پوران خانم
خوبی؟
از اینکه از رنج «تن» جدا شدی و همه «جان» شدی و به «جانان»ات رسیدهای، حال خوبی داری؟ امیدوارم که این چنین باشد!
راستی! یادتان میآید؟ اگر حافظهام یاری کند سال ٨۱ یا ٨۲ بود؛ مراسم بزرگداشت دکتر علی شریعتی در حسینیه ارشاد. بله! همان «حسینیه ارشاد»ی که مراسم تشییعات را در آن منع کردند. عدهای گرد وجودت حلقه زده بودند، احسان و سارا و رضا علیجانی هم بودند. آمدم در میان جمع. آن سالها سودای اسلام عدالتخواه را داشتم و به هر کجا که بگویی، روان بودم و حیران. سروش و اصلاحطلبها جذبام نمیکردند. بنابراین سر از حسینیه و منزل دکتر پیمان و نئوشریعتیها در آوردم و در قطعه ٣٣ بهشت زهرا ماندگار شدم برای همیشه! بگذریم!
آمدم در میان جمع. با صورتی که از کرک جوانی آغشته بود. از شما چه پنهان، کمی هم مداد چشم در میاناش کار کرده بودم تا اندکی سندارتر به نظر آیم و معقولتر! احسان حرف میزد و سارا و رضا تأییدش میکردند و شما آرام ایستاده بودید. خودم را با پررویی کشیدم وسط جمع و سلام کردم. یک لحظه سکوت... احسان ادامه داد و سارا و رضا و جمع هم. شما اما گفتید: «سلام پسرم». نیشام تا بناگوش باز شد و... در بغض ماسید. «سلام پسرم»!
سرم را انداختم پایین و به ساعتام نگاه کردم. هنوز تا شروع مراسم وقت بود. رفتم و سیگار پشت سیگار آتش زدم و هوای حسینیه را به خیال حضور معنوی دکتر بلعیدم و... برگشتم. جمعیت آمده بود داخل و دیگر ندیدمتان. روزگار گذشت و گذشت و گذشت تا... آن سلام اما هنوز با من است. این نامه هم از همان سلام میآید. چرا که هر «سلام»ی، «بهدرود»ی هم دارد.
پوران خانم!
من که نمیدانم! تردید تا مغر استخوانام را سوزانده است. اما اگر «آنجهان»ی بود و اگر به آنجا رفتی و اگر دکتر را دیدی، از قول پسرت بهش بگو: «گرچه سالهاست که دیگر نمیفهمماش و از نظر عقیدتی و سیاسی فاصلهمان هر روز بیشتر و بیشتر میشود اما هنوز دوستاش دارم. هنوز صدایش را، لهجه مشهدیاش را و ژست سیگار کشیدناش را دوست دارم.» بهش بگو: «هنوز «کویر»ش، کویر مانده است و هنوز به تصویری که از «مولا علی» خلق کرده است، دل باختهام و چه عشقبازی که با علیِ او نمیکنم و... و از اینکه زود رفت، خوشحالام؛ که اگر که بود یا اعدام میشد یا در حصر جان میداد یا در تلویزیون از هر آنچه کرده و ناکرده بود، استغفار میکرد یا در تبعید به لجن کشیده میشد...». بهش بگو: «پدرمان درآمده دکتر، میبینی؟!»
پوران خانم!
اگر مصدق کبیرمان را هم دیدی، بهش بگو: «قربان قد خمیدهات پیرمرد». اگر «حسن و محبوبه» را هم دیدی سلامام را بهشان برسان و اگر حنیف و سعید و اصغر و... و بیژن و پویان و حمید و... را هم دیدی بهشان بگو: «من هنوز پا رکابام».
پوران خانم!
اگر در آنجهان هستی، یکدم برای بروبچههای ما شبنوردِ شجریان را بگذار. فکر میکنم خیلی خوششان بیاید.
راستی! داشت یادم میرفت. خیلی دوستتان دارم. خیلی!
بهدرود پوران خانم
بیستوهشتمِ بهمنماهِ یکهزاروسیصدونودوهفت
|