سرت را بریدم
مرتضی میرآفتابی
•
من آنجا که بودم
در آن روزگارِ تباهی
سرت را بریدم
به اینجا آمدم
سرت را بریدم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲٨ مهر ۱٣۹۷ -
۲۰ اکتبر ۲۰۱٨
من آنجا که بودم
در آن روزگارِ تباهی
سرت را بریدم
به اینجا آمدم
سرت را بریدم
به هرجا که ماندی
به هرجا که رفتی
به هرجا که در زنجیر بودی
دلم با تو بود و، بی تو بودم
سرت را بریدم
من آن آتش و شعلهها را ندیدم
آن کوهِ سنگین بر آن شانهها و استخوانهات
در این سالهایِ لعنت و هول
در این سالهای نکبت و درد و نفرین
که انسان به خاموشی و خاکستر و باد میرفت
به بیش از سالیان هزار
سرت را بریدم
به تعلیم سوگوارانِ ترس و اوهام
به آموزش جنگ و کشتار بودم
در مرگ زندگی کردنِ ما
سرت را بریدم
در آن خانهی تاریک و مکتب
به هر واژهیی تا رسیدم
سرت را بریدم
بگو! چه بود آن ردا و کلاهم؟
عبا و قبا و دستارِ چرکین
جُلپارههایِ زهر خارا
چرکابهایِ مرثیهخوانها
در کلههایِ سنگی
واپس ماندنِ ما
سرت را بریدم
هرچه گفتند، هرچه نوشتند
ما زنگار از دلها و جانها نشستیم
به بیراهه رفتیم و در مرگ مردیم
با دلِ کور، چشمها همه کور
در آن ظلمتِ آیهها و نفسها
آن سورههایِ خام و اوهامِ ضد انسان
همه حرفهایی که شنیدم، بکش!
همه استخوانهام خشم و نفرت، تباهی
نیندیشیدم و در سیاهی
بریدم
بریدم سرم را
سرم را بریدم
نه ماهی برآمد، نه خورشید سر زد
به بیراهه با آدمکها
واژگونه در بُنِ چاه
سرم را بریدم
کنون
از اینجا به آنجا که هرگز ندیدی
در همان ظلمتِ شب
کنون گمشده، بیگانه به هرکس و خود
در خیابانهای ناآشنا و غریبه
از اینجا کجاها بگو کجاها؟
با دل خونین،
سرِ خونین به چنگالم
گریهها در استخوانم
کنون
به انگشتهایم چنگالهایم
سر بریده به دستم
سرِ تو
سرِ من
سری که بریدم. . .
مرتضا میرآفتابی
ششم جولای ۲۰۱۷
|