سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سرمایه داری دولتی شوروی!
۲۵. اختلال در استقرار دیکتاتوری پرولتاریا


محمد قراگوزلو


• شکست انتقال طبقاتی در جریان روند تحولات انقلاب اکتبر بار دیگر درهای این بحث تئوریک را بازگذاشت که آیا - به قول ایگلتون - امکان‌پذیر نیست که یک طبقه‌ی حاکم که در زمانی که هنوز در دوره‌های اولیه‌ی تکوین‌اش به سر می برد، توسط اپوزیسیون سیاسی قدرتمند سرنگون شود؟ آیا برای انتقال طبقاتی باید تا دوران و زمان متزلزل شدن نیروهای تولیدی صبر کنیم؟ آیا امکان ندارد که رشد نیروهای تولیدی عملاً طبقه‌ی آماده­ ی جانشینی را به تحلیل برد؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱٣ مهر ۱٣۹۷ -  ۵ اکتبر ۲۰۱٨


در آمد

با وجود اصرار رفقا در خصوص تسریع در تکمیل این مجموعه به منظور تدوین آن در قالب یک کتاب، راستش یکی از دلایل کندی حرکت – علاوه بر گرفتاری های متعدد – این نیز هست که من واقعا از کاربست نام پر افتخار و بی نهایت شکوهمند "شوروی" در کنار ترم کثیف "سرمایه داری" هر چند دولتی به شدت دست و دلم می لرزد. برای نسل من با هر درجه نقد آب بندی شده یا نشده به شوروی مساله به ساده گی این است با وجودی که منافعِ تعارض های منتج از آن دوقطبی جنگ سردی به حساب کارگران و زحمت کشان واریز نمی شد با این همه همان اردوگاه – که به هر حال شر کم تر بود- بسیاری از شرارت های پیدا و پنهان آن دوران را مهار کرده بود. واقعیت این است که حشرات خونخوارِ روزگار ما تنها از زیر آوار فروپاشی همان دیواری می توانستند قد علم کنند که وجودش یک جور و عدم اش جور دیگری به زیان پرولتاریای جهانی بود. فقط یک نمونه ی فاجعه بارِ مبتنی بر حمایت روسیه ی پوتین از طالبان به تنهایی موید تلخی اندوهبار مناسبات ظاهرا دوقطبی شبه جنگ سردی است که جماعتی – دست کم در جنگ سوریه – برای آن هورا کشیده اند! انگار نه انگار همین اشرار بودند که دی روز سر نجیب الله را گرد تا گرد بریدند و افغانستان را به کانون تربیت و تولید تروریسم جهانی تبدیل کردند! با تمام نقدهایی که به دولت های شوروی سابق از استالین تا برژنف وارد است پوتین اما هیچ نسبتی با آنان ندارد...


اختلال در انتقال طبقاتی!

انقلاب اکتبر نه کودتا بود، نه زودرس بود، نه توطئه ی بلانکیستی بود، نه صرفا نتیجه ی فعالیت مخفی حزب انقلابیون حرفه یی بود و نه... انقلاب اکتبر بی تردید انقلابی کارگری و سوسیالیستی بود که به دلائل مختلفی که در این مجموعه به آن پرداخته­ ایم و می ­پردازیم در نهایت به شکست انجامید. علاوه بر همه ی زمینه ها و بسترهایی که برای عروج بورژوازیِ عظمت خواه روسیه و سقوط بلشویسم به ورطه ی کمونیسم بورژوایی شمردیم، یکی هم این که انقلاب اکتبر در نخستین گام در زمینه ی کسب قدرت سیاسی به عنوان اولویت مبرم هر انقلاب به پیروزی رسید و در مرحله ی فوری و ضروری بعدی یعنی حرکت مستمر به سوی سوسیالیسم از مسیر لغو مالکیت خصوصی و دولتی و ایجاد نظام اجتماعی ناظر بر تولید و توزیع سوسیالیستی ناکام ماند. به عبارت دیگر هر چند انقلاب اکتبر از سال 1930 به بعد در عرصه­ ی صنعتی ‌سازی جامعه موفق عمل کرد اما در زمینه‌ی انتقال قدرت از تشکیلات حزبی به شوراهای کارگری، تغییر روابط و مناسبات اجتماعی تولید، لغو کارمزدی و جمع کردن بساط قیمت و پول و بازار و کار کالایی و درهم شکستن قانون ارزش شکست خورد. سوسیالیسم بدون درب و داغون کردن شیرازه ی مناسبات متکی به ارزش، دستِ کم سوسیالیسم مارکس نیست! ارزش به مثابه ی کار مجرد تبلور یافته فقط یک نظریه نیست. تا زمانی که نظام اجتماعی تولید سرمایه داری با هر ایده ئولوژی و شکلی اعم از آدام اسمیتی و بازار آزاد و کینزی و نئولیبرال و غیره به حیات خود ادامه می دهد ارزش نیز سر جای خود ایستاده است. سوسیالیسم مارکس ربطی به پیشرفت جامعه و صنعتی کردن و نرخ کافی رشد و غلبه ی سرمایه ی مولد و تولید ملی و واقعی و مادی بر سرمایه ی تجاری و تنزیلی و رانتی و نامولد و فزونی صادرات بر واردات و رونق و اشتغال زایی و توزیع دموکراتیک ثروت ندارد...

باری بازمانده گان کادرهای پرولتر بلشویک؛ آنان که از جنگ های داخلی به سلامت رسته بودند و پیشتازان سوسیالیست طبقه‌ی کارگر که بعد از عروج ناسیونالیسم عظمت‌ خواه روس به تدریج از حزب بلشویک رانده شده و نماینده­ گان نخبه­ ی سیاسی خود را نیز در مسلخ دادگاه‌های ایده‌ئولوژیک سر به دار دیده بودند خیلی زودتر از حد موعود مغلوب سیاست­های دولتی شدند که فقط به تولید بیش تر می­اندیشید. اگر نپ در یک شرایط استثنایی به رشد خرده بورژوازی و اعتلای زمینه‌های ظهور بورژوازی جدید روسیه کومک کرد، در کنار آن سیاست صنعتی‌سازی و به ویژه شتاب به سوی گسترش صنایع نظامی برنامه­ یی انتحاری بود. هر چند تاتاراف در سال 1926 با انتقاد عجولانه از کمونیسم جنگی و نپ به نحو غیر منصفانه­ یی موضع "دیکتاتوری بر پرولتاریا" به جای دیکتاتوری پرولتاریا را پیش کشید، اما در همان موضع‌گیری واقعیت‌های تلخی نهفته بود. دولت شوروی بعد از تحولات نپ و دهه‌ی سی، دیگر دولت دیکتاتوری پرولتاریا نبود. اما در طول کم و بیش پانزده سال دولت انقلابی کارگران کمونیست و کمونیست­های پیشتازی بود، که اگرچه دیکتاتوری پرولتاریا یا دموکراسی کارگری را هدف گرفته بودند اما هیچ‌گاه نتوانستند در حوزه­ ی سیاست اقتصادی به چنین مهمی نائل شوند و زمانی هم که دیکتاتوری سیاسی حزبی تمام منتقدان ریز و درشت را از دم تیغ گذراند و از کارگران خواست همه استخانوویست شوند و تا می ­توانند برای عظمت "میهن کبیر سوسیالیستی" تولید کنند، به تدریج آن نهال­ های نازکی هم که از انقلاب بلشویکی تغذیه می شدند، پژمردند.

ماهیت طبقاتی دولت کارگری در نظریه‌پردازی­های مارکس و انگلس بارها آمده است. "نقد برنامه­ ی گوتا" فقط نمونه­ ی ساده‌یی از این مباحث است. دیکتاتوری پرولتاریا که بعد از پایان دوران جنگ سرد و دست بالا یافتن سرمایه داری غرب و به ویژه متعاقب فروپاشی سوسیالیسمِ روسی و رواج انواع و اقسام دموکراسی­های بورژوایی - از جمله تئوری مهمل و منسوخ "پایان تاریخ" و پیروزی لیبرال دموکراسی فوکویاما - به عبارتی "ناشاد" تبدیل شده بیان­گر واقعیتی راهبردی در ادبیات سیاسی سوسیالیسم مارکس است. با وجود همه­ ی واقعیت مادی و موجود دیکتاتوری طبقاتی که در "دموکراتیک‌ ترین" کشورهای پارلمانتاریستی سرمایه داری غرب نیز حاکم و جاری است، به نظر می‌رسد واژه­ ی دیکتاتوری بار معنایی مثبت و "زیبایی" را نماینده­ گی نمی ‌کند. مارکس و انگلس بارها برای تعریف و تشخیص محتوا و ماهیت حکومت (state) جای­ گزین دولت (government) سرمایه­ داری از عبارت کلیدی دیکتاتوری پرولتاریا بهره گرفتند و از آن برای توضیح موقعیت اجتماعی طبقه­ ی حاکم سود بردند. دیکتاتوری وسیله­ یی برای اعمال سیاست طبقاتی دولت­ها و حکومت‌ها بوده و هست. در این مفهوم همه­ ی دولت­ها دیکتاتوری بوده و هستند. اما آن‌چه که مارکس و انگلس در مانیفست تحت عنوان دیکتاتوری پرولتاریا فرموله کردند عین دموکراسی کارگری بود [1]: «نخستین گام در انقلاب کارگری ارتقای پرولتاریا به مقام طبقه­ ی حاکمه و کسب دموکراسی است.» این دموکراسی یا همان دیکتاتوری پرولتاریای مورد نظر مارکس و انگلس برای نخستین بار در انقلاب کمون پاریس تحقق یافت. در این زمینه مارکس نوشت "اولین فرمان کمون انحلال ارتش دائمی و جای‌ گزینی مردم مسلح بود. کمون از اعضای شورای شهر تشکیل شد که از طریق آرای عمومی در محلات مختلف بالا آمدند و نه فقط مسوول بودند بل‌ که مهم­ترین مسوولیت شان هر لحظه قابل انفصال بود. اکثریت اعضای کمون از میان توده‌های طبقه­ ی کارگر و یا مورد اعتماد کارگران بودند. پلیس از اختیارات سیاسی خلع شد و به جای فرمان‌ بری از حکومت مرکزی عامل کمون بود. مسوولیت‌ های پلیس نیز هر آن قابل نقض بود. همه­ ی مقامات رسمی بدون استثنا در همین مکانیسم انتخاب و منفصل می ­شدند. دستمزد کلیه­ ی کارگزاران کمون با دستمزد کارگران مساوی بود. مقامات رسمی از هیچ مزایای ویژه­ یی برخوردار نبودند. قضات بی‌ بهره از استقلال و مصونیت و قابل عزل بودند. مردم و شوراهای کارگری قضات را برمی­ گزیدند." در همان زمان انگلس نوشت "به کمون نگاه کنید. این همان دیکتاتوری پرولتاریا بود. در مقابل انتقال دولت و ارگان­های دولتی از خدمت­ گزاران جامعه به ارباب. همان روندی که در تمام دولت­ های پیشین حاکم بودند، کمون راه­های دیگری در پیش گرفت. ابتدا تمام مسوولیت­ها و مقام­های قضایی، آموزشی و اداری از طریق آرای عمومی به افرادی سپرده شد که هر لحظه از طریق همان مردم قابل عزل بودند. و دوم دستمزد و حقوق تمام کارگزاران کمون با تحتانی­ ترین توده‌های کارگری یکسان بود." به نظر مارکس مراجعه به افکار و آرای عمومی، حق انفصال کارکنان دولتی، تعیین دستمزد برابر با دستمزد کارگران برای همه­ ی مقامات، عدم وجود و فعالیت نیروهای مسلحِ فوق مردم، کمون را به یک دولت تمام عیار دموکراتیک با ماهیت کارگری تبدیل کرده بود.

انقلاب اکتبر اما هرگز در این مسیر حرکت نکرد. لنین همواره تاکید می‌کرد که صورت ‌مندی‌های دولت‌ گرای مناسبات مربوط به حاکمیت سیاسی، موید روابط تولید سرمایه­ داری است. در نتیجه او از ضرورت شکل‌ بندی شوروی (شورائی) قدرت مبتنی بر الگوی کمون پاریس سخن می‌گفت. دولت کارگری نماد اعمال زور توسط یک اکثریت مطلق (پرولتاریا) بر اقلیت ناچیز (بورژوازی) است و تحقق این امر مستلزم انتقال قدرت سیاسی اقتصادی و به تبع آن تغییر رادیکال نقش دستگاه دولتی در مناسبات با توده‌ها است. به همین سبب می­ توان گفت که یک دولت سوسیالیستی و کارگری برخلاف دولت بلشویکی - از لنین تا گورباچف - دیگر یک دولت کامل و کلاسیک نیست. به همین ترتیب نیز ارتش حرفه­ یی که بخش تفکیک‌ ناپذیری از دولت بورژوایی است، در چارچوب یک دولت کارگری - برخلاف دولت شوروی - نه فقط در خدمت توده­ هاست، بل‌که اساساً از امتیازات یک ارتش حرفه­ یی نیز بی ­بهره است.

بتلهایم - به غلط - بر آن بود که ماهیت سوسیالیستی قدرت ربطی به اشکال تنظیم اقتصاد ندارد:

«از نقطه نظر سوسیالیسم، آن‌چه اهمیت دارد شکل تنظیم اقتصاد نیست. بل‌که ماهیت طبقه­ یی ‌ست که در راس قدرت است. به عبارت دیگر سوال اساسی این نیست که کدام یک "بازار" یا "برنامه" - و بنابراین دولت - اقتصاد را اداره می ‌کند، بل‌که ماهیت طبقه­ یی است که قدرت را در دست دارد. اگر به نقش دولت در هدایت اقتصاد اولویت اول داده شود، نقش ماهیت طبقه­ ی صاحب قدرت به مرتبه‌ی دوم نزول می‌کند. که در این صورت باید گفت که اصل به کناری نهاده شده است.» (بتلهایم، پیشین، ص:62)

با این استنتاج بتلهایم قدرت طبقاتی فقط در حوزه­ ی سیاست باقی می‌ ماند و به تبع آن هر دولتی با اجرای هر برنامه­ یی - از جمله نپ و برنامه­ های پنج ساله­ ی استالین و راه رشد غیرسرمایه‌داری خروشچف تا پرسترویکای گورباچف - می­تواند قدرت سیاسی خود را برخوردار از ماهیتی کارگری بداند. بتلهایم نمی ­گوید چگونه ممکن است با وجود انتقال چند دهه­ ی قدرت سیاسی به حزب مدعی رهبری طبقه­ ی کارگر، ابتدایی ‌ترین و اصلی ‌ترین مناسبات تولید سرمایه­ داری یعنی استثمار هنوز می‌ تواند جریان داشته باشد و نیروی کار خرید و فروش شود؟ به همین دلیل است که بتلهایم - و کل جریان‌های سوسیالیسم چینی - قادر به ارائه­ ی تحلیل دقیقی از اوضاع سیاسی اقتصادی شوروی تحت حاکمیت استالین نیستند و مرزهای روشن رویزیونیسم و عروج کمونیسم بورژوایی در این دوره را نمی­ بینند و همه­ ی نگاه خود را به حوادث بعد از کنگره­ ی 20 و 21 و رسمیت یافتن راه رشد غیر سرمایه­ داری معطوف می­کنند.

سوئیزی در پاسخ به این نقد بتلهایم نوشت:

«به نظر من مساله­ ی حساسی که محتاج بررسی است این است که چه چیزی تعیین می کند جریانی که طرح و ساختن این برنامه­ ها جزو مهمی از آن است آیا در جهت سوسیالیسم یا به طرف عقب و به سوی استقرار مجدد یک جامعه­ ی طبقاتی - که بار دیگر تحت سلطه­ ی یک دولت طبقاتی است - سیر می‌نماید؟ جواب بتلهایم این است که این تسلط بسته­ گی به این دارد که آیا طبقه­ ی کارگر در راس قدرت است یا نه؟ اگر باشد پس جنبش در راه سوسیالیسم خواهد بود. اگر نباشد - در این جا به نظر می­رسد که نظر بتلهایم درباره­ ی احتمالات فردای انقلاب چندان روشن نیست - روابط استثماری قدیم باقی خواهد ماند و در این صورت راه برای به قدرت رسیدن یک دولت جدید سرمایه‌داری باز خواهد بود. به نظر نمی­رسد که وی در تمام این موارد نقش خاص و یا پر اهمیت برای تکامل عناصر بازاری کل اقتصاد قائل باشد... بتلهایم جز در مورد سیاست­هایی که به وسیله­ ی دولت و حزب تعقیب شده­ اند معیاری برای قضاوت درباره­ ی این که آیا کارگران در راس قدرت هستند یا نه، ارائه نمی‌دهد. آیا لازم نیست نظریه دارای ارزش تبیین‌کننده‌گی باشد تا روشی مستقل برای اثبات هویت طبقه در راس قدرت وجود داشته باشد؟ یا مجدداً حالات و مراحل رشد دولت جدید سرمایه­ داری کدام­ اند؟ شاید مهم‌تر از همه این که تحت چه شرایطی شخص می‌تواند انتظار یک پیروزی برای کارگران و یا بر عکس داشته باشد؟»

(سوئیزی، پیشین، ص:70)

سوئیزی برای تبیین نظریه­ ی خود به باز تعریف پرولتاریا می‌ پردازد و ضمن ترسیم تصویری نو و درست از کارگران جدید در اشکال سرمایه­ داری پیشرفته به نکاتی می­پردازد که اکنون نیز از مهم­ترین مباحث میان جریان­های مختلف چپ و سوسیال دموکراسی است.[2] سوئیزی به دولت می‌نویسد:

«در نظریه ی قدیمی مارکس مفهوم پرولتاریا دلالت بر کارگران مزدبگیر و مستخدم در صنایع بزرگ سرمایه­ داری داشت که در ممالک سرمایه­ داری پیشرفته، اکثریت طبقه­ ی کارگر و نسبت بسیار بزرگی از کل جمعیت کشور را تشکیل می‌دادند. به زبان تاریخی، به پرولتاریا به عنوان "انسان نو" که به وسیله­ ی سرمایه­ داری شکل یافته و دارای علاقه و خواست و توانایی سرنگون ساختن نظام و رهبری در طریق ساختمان یک جامعه­ ی سوسیالیستی است، نگاه می‌شد. حزب انقلابی منحصراً از مترقی‌ترین افراد از خود گذشته و در یک کلمه از کارگری‌ترین عناصر طبقه تشکیل می­شد و به سبب ارزش­ها و تمایلات مشترک ماهیتاً پیشتازی به شمار می­رفت که وظیفه­ اش رهبری و هدایت جریانات انقلابی بود. از نظر سیاسی وظایف پرولتاریای صاحب قدرت از یک طرف سرکوبی ضدانقلابیون (اعضای طبقه­ ی حاکمه­ ی قدیمی به علاوه فریب خورده­ گان آنان در طبقات دیگر) از طریق بالا کشانیدن گروه­ های دیگر ستمدیده­ گان اجتماع را به سطح طبقه‌ی کارگر شامل می­شد. از نظر اقتصادی وظایف­ اش افزودن قدرت تولیدی، حذف روابط بی­هوده و غیر عقلانی و حرکت هرچه سریع­تر از یک نظام تولید کالایی به یک نظام اقتصادی کاملاً برنامه‌یی بود و همان قدر که این وظایف سیاسی و اقتصادی انجام می­شد یک حرکت همه جانبه و مشابه در جامعه در جهت دور شدن از سرمایه­ داری و رفتن از طریق سوسیالیسم به کمونیسم به وجود می‌آمد. مشخصه­ ی نظام اخیر توزیع بر حسب احتیاج، حذف تفاوت­های فردی بین کار یدی و فکری و بین شهر و روستا و الغای کامل مناسبات کالایی و طرد دولت بود. ممکن است استدلال شود که پرولتاریا با یک چنین تصویری هرگز وجود نداشته و یا در ممالکی که انقلاب ضد سرمایه­ داری در آن­ها رخ داده است چنین پرولتاریایی هرگز فرصت رشد و تکامل نداشته است. من هیچ یک از این دو استدلال را نمی‌پذیرم. معتقدم که پرولتاریای روسیه که در یک ربع قرن قبل از جنگ جهانی اول تکامل یافت با مفهوم قدیمی مارکسیستی خوب مطابقت می‌کرد. درست است که نسبت به کل جمعیت گروه کوچکی را تشکیل می­داد، لکن در شهرهای بزرگ متمرکز بود. [3] و چنان که در سال 1917 ثابت شد، قادر بود تحت شرایط مغشوش آن موقع قدرت را به چنگ آورد. من در این نکته تردیدی نمی­بینم که پرولتاریای روسیه توانسته است خود را به عنوان طبقه­ یی حاکم تثبیت و به وسیله­ ی حزب پیشتاز خود حکومت کند و انتقال به سوی سوسیالیسم را به وسیله­ ی شیوه­ های طرح شده در نظریه­ آغاز نماید. پرولتاریای روسیه به علت در اقلیت بودن یقیناً وظیفه­ ی آسانی نداشته است و باید قبول کرد که در ایفای این نقش می­بایست شکست خورده باشد. اما حداقل فرصت انجام آن را داشته است.»

(پیشین، صص:72-71)

واضح است که سوئیزی از کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریای انقلابی روسیه تحت رهبری حزب بلشویک­ سخن می­گوید و در عین حال از شکست انتقال طبقاتی یاد می­کند. سوئیزی دلیل این شکست و به تعبیر خود او "ضایع شدن یک فرصت تاریخی" را در دو مولفه­ ی "سال­ها جنگ داخلی" و "تهاجم خارجی" می‌بیند. اما نکته­ ی مهم اشاره­ ی سوئیزی به غیر کارگری شدن ماهیت طبقاتی بلشویسم به نقل از ایزاک دویچر است. در این تحلیل نتیجه­ ی چهار سال جنگ و برآیند "مبارزه­ ی وحشت‌ناک و خونین" انهدام و پراکنده­ گی طبقه­ ی کارگر دانسته آمده است:

«در سال 1921 در پایان این مبارزه­ ی وحشت‌ ناک و خونین، پرولتاریای روسیه به شدت منهدم و پراکنده شده بود. ایزاک دویچر می ‌نویسد "جنبش کارگری کهن، متکی به خود و با وجدان طبقه­ یی، همراه با بسیاری از موسسات، سازمان­ها، اتحادیه های کارگری، تعاونی‌ها و باشگاه­های تعلیماتی که معمولاً منعکس‌کننده­ ی مباحثات پر سر و صدا و هیجان‌انگیز و فعالیت­های پر جوش سیاسی بود. اینک آن جنبش به یک پوسته­ ی خالی تبدیل شده بود." [4] حزب بلشویک که روزی پیشتاز حقیقی پرولتاریا بود اینک خود را از هر پایگاه طبقه­ یی واقعی محروم می­یافت. اما مسوولیت حکومت و رهبری کشوری را - با اکثریت انبوه دهقانان و سرمایه­ داران کوچک - به عهده داشت. تعجب نداشت که تحت آن اوضاع، شرایط لازم و اولیه­ برای انتقال به طرف سوسیالیسم موجود نبود. حزب یک دیکتاتوری برقرار کرد و در سایه­ ی آن پیروزی‌های نمایانی در زمینه­ ی صنعتی کردن و ایجاد آماده­ گی برای مقابله با حمله­ ی اجتناب‌ناپذیر قدرت‌های امپریالیستی به دست آورد. لیکن قیمت این پیروزی‌ها انتشار و نفوذ دیوان سالاری سیاسی و اقتصادی بود که به جای نماینده­ گی طبقه­ ی کارگر شوروی به سرکوب آن پرداخت و تدریجاً به عنوان یک طبقه­ ی حاکمه­ ی جدید در مرکز قدرت سنگر گرفت. به دلائل تاریخی از انقلاب 1917 روسیه به بعد هیچ انقلابی در هیچ جای دیگر با طرح مارکسیسم کلاسیک تناسب نزدیک نداشته است.» (سوئیزی، پیشین، صص:73-72)

جنگ داخلی، تهاجم امپریالیستی، واقعیات مربوط به رشد نامتوازن شهر و روستا و شکست سوسیال دموکراسی آلمان لاجرم بلشویک­ها را در آستانه­ ی یکی از دو انتخاب حفظ قدرت سیاسی از یک‌سو و انکشاف اقتصادی از سوی دیگر قرار داد. از نظر بتلهایم عقب نشینی در جبهه­ ی اقتصادی و اتخاذ سیاست نوین اقتصادی (نپ) از ماهیتی سوسیالیستی برخوردار بوده است. چرا که مساله­ ی اصلی سوسیالیسم "قدرت سیاسی طبقه" است. بی‌تردید در اواخر سال 1920 کمونیسم جنگی ظرفیت استمرار خود را از دست داده بود. مقاومت روستا و فقر و فلاکت روزافزون شهر دولت شوروی را به آستانه‌ی فروپاشی کشیده بود. در عین حال این واقعیت نیز که نپ کفه ی توازن مبارزه­ ی طبقاتی را به زیان طبقه­ ی کارگر به هم زد کتمان‌پذیر نیست. نپ نه فقط تلاش برای افزایش تولید و برنامه­ ریزی متمرکز را علیه انسجام طبقه­ ی کارگر رقم زد بل‌که به جناح راست درون حزب نیز امکان رشد، سازمان­دهی و برتری سیاسی داد. در نتیجه­ ی تلفیق این دو فرایند قدرت کمیته­ ها و شوراهای کارگری به سود عروج عناصر حزبی تقلیل یافت. در طول دهه­ ی سی هم زمان با تقویت دولت حزبی از تعداد کارگران ساده­ ی عضو حزب کاسته شد. در اواخر همین دهه به جای کارگران، افرادی از خرده بورژوازی شهری به درون حزب راه یافتند. آنان بوروکرات­ها و تکنوکرات­هایی بودند که مناصب حزبی را با اخذ امتیازات ویژه­ ی مادی و حقوقی اشغال می‌کردند. در اواخر دهه­ ی سی دولت شوروی برخلاف آموزه­ های مارکس (نقد برنامه­ ی گوتا) و انگلس (آنتی دیورینگ) و حتا لنین (دولت و انقلاب) حرکت می‌کرد. از نظر استالین (گزارش به پلنوم کمیته­ ی مرکزی حزب - ژانویه­ ی 1933) "نابودی تدریجی قدرت دولت نه از راه تضعیف ارکان سلطه­ ی آن، بل‌که به شیوه­ ی تقویت قدرت همه جانبه­ اش ممکن بود." بهترین روش تقویت دولت، جدا شدن از طبقه­ ی کارگر و باز گذاشتن مسیر رشد خرده بورژوازی بود. ایجاد لایه­ هایی از اریستوکراسی کارگری طی برنامه­ ی پنج ساله­ ی 1933 ـ 1928 پیش رفت و طی آن 10هزار نفر از کارگران برای تحصیل به مدارس عالی مهندسی رفتند. در جریان چنین روندی به تدریج حزب کارگری به حزب مهندسان و متخصصان فزون‌خواه تبدیل شد. مدیران جدید یا ارتقا یافته­ گان به دلائل روشن منافع حزب و موقعیت فردی خود را به منافع توده­ های کارگر ترجیح می­دادند. در راستای تامین همین منافع صنعتی‌سازی به استثمار کارگران افزود. مباحث کنگره­ ی 17حزب و مواضع مولوتوف به نحو مشخصی ابعاد این استثمار جدید را بر مبنای تولید سرانه­ ی 19 درصدی نمایان می‌سازد.

در همین دوران اتحادیه­ ها به جای کمیته­ های کارخانه وارد مناسبات اداری تولید شدند و ترویکا اداره­ ی کارخانه­ را به دست گرفت. کاهش پایگاه کارگری حزب به موازات تقلیل قدرت شوراها، طی دهه­ ی 1923 تا 1934 به شکل حذف تدریجی قدرت دخالت­ گری طبقه­ ی کارگر و کاستن از تعداد برگزاری کنگره‌ها­ی سراسری عملیاتی شد. به منظور کنار گذاشتن کارگران از تصمیم‌سازی­ های حزبی این کنگره­ ها محدود شد. روند معکوس کنگره‌های کارگری تا آن جا عقب رفت که از 6 کنگره و 79 پلنوم (1923-1917) به 4 کنگره و 43 پلنوم (1934-1923) و 3 کنگره و 23 پلنوم کمیته­ ی مرکزی (1953-1934) افول کرد.

در مجموع شکست انتقال طبقاتی در جریان روند تحولات انقلاب اکتبر بار دیگر درهای این بحث تئوریک را بازگذاشت که آیا - به قول ایگلتون - امکان‌پذیر نیست که یک طبقه‌ی حاکم که در زمانی که هنوز در دوره‌های اولیه‌ی تکوین‌اش به سر می برد، توسط اپوزیسیون سیاسی قدرتمند سرنگون شود؟ آیا برای انتقال طبقاتی باید تا دوران و زمان متزلزل شدن نیروهای تولیدی صبر کنیم؟ آیا امکان ندارد که رشد نیروهای تولیدی عملاً طبقه‌ی آماده­ ی جانشینی را به تحلیل برد؟ این درست است که با رشد نیروهای تولیدی، کارگران ماهرتر، دارای سازمان‌دهی قوی‌تر و شاید به لحاظ سیاسی با اعتماد به نفس بیشتر و فرهیخته‌تر گردند، اما با همین منطق می‌توان در انتظار تانک‌ها، دوربین‌های نظارتی، روزنامه‌های دست راستی و شیوه‌های برون سپاری کار بیشتری هم بود. به این ترتیب تغییر در روابط اجتماعی را نمی‌شود به ساده­ گی با ارتقای نیروهای تولیدی توضیح داد.

اختلال در انتقال طبقاتی از بورژوازی به پرولتاریا به عنوان یکی از دلائل شکست سوسیالیسم اردوگاهی به شکلی مشروط نشان می‌دهد که رشد نیروهای تولیدی برای انتقال اقتصادی (فقط در روسیه) - بعد از کسب قدرت سیاسی - از اهمیتی ویژه برخوردار بوده است. طرح چنین مولفه یی به این مفهوم نیست که کمونیست های بلشویک می باید به جای تعرض به ریشه های مالکیت و حل نهایی مساله ی ارزش می باید وظیفه ی خود را در متن انکشاف روابط اجتماعی تولید متمرکز می کردند. من در مباحث آتی و هنگام نقد مدعای "انقلاب زودرس" به تبیین این مولفه خواهم پرداخت. می‌توان گمان زد اگر انقلاب سوسیالیستی در آلمان پیروز شده بود، بسیاری از مشکلات ناشی از نپ گریبان انقلاب بلشویکی را نمی‌گرفت و استراتژی صنعتی‌ سازی به جای هدف سوسیالیستی نمی ‌نشست و روند انتقال طبقاتی با اختلال مواجه نمی‌ شد. این ها رویاپردازی یا سوگ نوشتی برای آرزوها و امیدهای انقلابی شکست خورده نیست! هر انسانی که ذره یی شرافتِ مبتنی بر احساس آزادی خواهی و برابری طلبی داشته باشد، در متن ارزیابی تاریخ شکست انقلاب اکتبر نمی تواند برای از دست رفتن طلایی ترین موقعیتِ تاکنونی تاریخ به منظور رهایی بشریت از مرداب سرمایه داری حسرت نخورد.

ادامه دارد
14 مهرماه 1397

محمد قراگوزلو
Qhq.mm22@gmail.com

1. در این زمینه نگارنده در مقاله­ ی مبسوطی تحت عنوان "دموکراسی کارگری آلترتاتیو دموکراسی بورژوایی" به تفصیل سخن گفته است. بعضی از جریان‌های سیاسی ترجیح داده‌اند به جای اصطلاح دیکتاتوری پرولتاریا از عباراتی همچون "دموکراسی مستقیم" و "دموکراسی مشارکتی" یا "دموکراسی شورائی" بهره بگیرند.

[2]. نگارنده در این زمینه طی چند مقاله­ ی مبسوط به تفصیل سخن گفته است. از جمله سلسله مقالات "امکان‌یابی مکان دفن نئولیبرالیسم" و نقدی پیرامون این نظریه­ که با رشد سرمایه­ داری خرده بورژوازی به لحاظ کمیت نیز اکثریت یافته و طبقه­ ی کارگر در ایران به یک اقلیت 20 درصدی تنزل کرده است.

[3]. این ناترازمندی همان پدیده­ ی عدم توازن شهر و روستا است.

[4]. تروتسکی، پیغمبر غیر مسلح، 1929 – 1921، نیویورک: چاپ دانشگاه آکسفورد، 1959، ص:6. این کتاب از آثار معتبر دویچر است که در آن به وضوح ماهیت و اهمیت این تغییر در پرولتاریای روسیه را بین سال‌های 1917 و 1921 دیده و ترسیم کرده است.  


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست