سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بن بستِ سیاسی ی ایران، هم قفل هم کلید


مارال سعید


• خانم محمدی سعی بلیغ دارد طنزی قدیمی را تئوریزه نماید. همان داستان معروفِ آب دریای خزر و کاسه ی ماست. او به اصرار، گفته و میگوید: همیشه یک راهی هست. و اگر بگوئی؛ گشته ایم ما، یافت می نشود. خواهد گفت: تقصیر شماست. باید به او حق داد چون در سیستم فکری او، جای حاکم و محکوم عوض شده است. اما با همه ی این اوصاف، او رندِ سلحشوریست تا قافیه تنگ بیاید پا را به آنسوی خط میگذارد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲٨ تير ۱٣۹۷ -  ۱۹ ژوئيه ۲۰۱٨


میگویند فردی نزد قاضی شد تا در محضر او وکالت تلمُّذ کند. قاضی گفت: باید صد درهم بدهی. شاگرد گفت: پنجاه درهم اول بدهم، پنجاه درهم به گاه پیروزی در اولین وکالت. قاضی پذیرفت و از فردا درس آغاز شد. از پس چند سال؛ روزی قاضی گفت: فرزندم درس ما تمام گشت و تو از فردا میتوانی به امر وکالت بپردازی. شاگرد رفت و به کار دیگری شد.

روزی قاضی پی شاگرد فرستاد که بیا و بدهی خود بپرداز. شاگرد گفت: من هنوز وکالت نکرده ام، استاد. قاضی گفت: خب، بکن. شاگرد گفت: سرم شلوغ است، وقت ندارم. قاضی با عصبانیت گفت: از تو شکایت می کنم، اگر پیروز شوم؛ دادگاه حکم خواهد کرد که تو پنجاه درهم به من بپردازی، و اگر شکست بخورم بر اساس قرارمان؛ چون در اولین وکالت پیروز گشته ای باید پنجاه درهم به من بپردازی. شاگرد گفت: خیر استاد چنین نیست! شکایت نکن، در هر صورت چیزی نصیب تو نخواهد شد. چون اگر من پیروز شوم، مسلّم است که دادگاه حکم خواهد کرد؛ من به شما پولی ندهم و اگر شکست بخورم، براساس قرارمان؛ چون در اولین وکالت شکست خورده ام پس نباید به شما پولی بدهم.

آنچه آمد تناقضیست شیرین و حکایت حال و روز اینروزهای فعالین سیاسی ی ایران، که جملگی در حالت پات، کاسه ی تناقض به دست گرفته اند و منفعلانه به دنبال بحثهای انتزاعی روانند. فعالینی که در میانه ی آنان مصلحانی ایستاده اند با پرچمی بی رنگ و رو که دافعه اش بیش از جاذبه اش چشمگیر است. مصلحانی که سردار و جلودارش، اتفاقاً زن رشید و سلحشوریست که اینجانب ارادت ویژه به او دارم. این ارادت نه از سر چاپلوسی، بل بواسطه ی آنکه در چشم من؛ او تنها کسیست از خیل فدائیان که بدون آنکه بدنبال صندلی باشد مدتهاست نشسته بر اسبی لنگ، سینه سپر کرده و به بانگ بلند، جوانان وطن را هشدار میدهد که بترسید "انقلاب" در راه است.

تعجب ندارد اگر نوشته های او نه راه به "کارآنلاین" دارد و نه در "به پیش" دیده می شود. آخر صندلی دارها راه نمی دهند.
بگذریم؛ شاید روزی دمکراسی شامل حال او هم شد!

اخیراً خانم ملیحه محمدی مقاله ای خواندنی در "زیتون" نوشته است تحت عنوان "راه نجاتی جز مبارزات مدنی نیست". عنوانی که کس را یارای مخالفت با آن نیست. ولی کاش ذیل همین عنوان، لطف میکرد چند خطی "مبارزات مدنی" را تعریف میکرد و به ما می گفت؛ چرا مقوله ی انقلاب در چارچوبه ی مبارزات مدنی نمی گنجد.
او در این نوشته همچو مادری دلسوز، ناتوانِ حفاظت فرزندان از فاجعه ی در حال وقوع، برای آنها داستانهای شیرینی می گوید از انجام اصلاحاتی موهوم و آنها را به کابوس در راه هشدار میدهد. غافل از آنکه مردم خسته از وعظِ واعظان بی عمل، به راه خویش رفته اند. می نویسد: "مردم ایران تن به آزمودن راه‌های آزموده که خود در انقلاب بهمن تجربه کردند و کشورهای منطقه در خاکستر آن نشسته اند نخواهند داد." نمیدانم این جمله از آرزوهای اوست یا بر اساس داده هایی به این نتیجه رسیده است! در ثانی از کدام مردم سخن می گوید، این مردم اکثراً بعد از انقلاب به دنیا آمده و یا رشد کرده اند، پس فاقد آموخته های پیش و دوران انقلاب بهمن اند.
می گوید: "ترویج این باور که مبارزات و تلاش‌های تاکنونی بی ثمر بوده و مردم فقط شکست خورده اند، راه را اگر بر سوداگران و تجار سیاسی بازنکند، خطر منفعل شدن جامعه و گسترش بی اعتنایی سیاسی را می پروراند." نمیدانم این وارونه دیدنها را علت چیست؟ آیا غیر اینست که مردم چهل سال است خود تمام راهها را تجربه کرده اند؟

شاید شنیدن آن از زبان من تلخ است؟ محمد رضا خاتمی در همشهری میگوید: "... آن چیزی که ما در ماه‌های اخیر می‌بینیم به نوعی انفجار همه ناکامی‌هایی است که مردم در سال‌های گذشته احساس کرده‌اند؛ به تعبیری دیگر می‌توان گفت که مردم از مسیرهایی که در سال‌های گذشته طی کرده‌اند تا وضعیت‌شان بهبود پیدا کند و به رفاه و آرامش برسند، مایوس شده‌اند." البته میتوان گفته های ذوب شدگان در ولایت را مِلاک قرار داد و برای به کرسی نشاندن این سیستم فکری، حتی محمد رضا خاتمی را نیز برانداز اعلام کرد!

صادقانه بگویم؛ با خواندن این نوشته، همچو منی که انقلاب بهمن ۱۳۵۷ را از سر گذرانیده نمی تواند با آنچه او میگوید مخالف باشد (کابوس جنگ داخلی، تجزیه و تکه پاره شدن ایران) ولی با نتیجه ای که او میگیرد و تسرّی آن به همه ی زمانها، چرا! من نیز با اندوخته هایم "انقلاب" را توصیه نمی کنم. اما "انقلاب" به توصیه ی من به وقوع نمی پیوندد. او فراموش می کند "انقلاب" امری نیست که به میل و توصیه ی کس یا کسان به وقوع به پیوندد. همانطور که "آّب" به میل و اراده ی کسی به جوش درنمی آید. لیک این سیستم فکری نمی تواند بپذیرد؛ صِحه گذاردن و پذیرش اصلاحات تدریجی، مُستمَر و بدون خشونت، اگر کاربرد عملی نداشته باشد به خودی خود چیزی را عوض نمیکند. چرا که در این معادله ی ناعادلانه، اکثریت مردم یکسوی قضیه اند و در سوی دیگر صاحبانِ مِکنت و ثروت و قدرت و دستگاه قهر نشسته که تعیین کننده ی شکل مبارزه در این میدان است. پس اگر فاجعه ای به وقوع بپیوندد در درجه اول، حاکمان مقصرند نه محکومان.

خانم محمدی سعی بلیغ دارد طنزی قدیمی را تئوریزه نماید. همان داستان معروفِ آب دریای خزر و کاسه ی ماست. او به اصرار، گفته و میگوید: همیشه یک راهی هست. و اگر بگوئی؛ گشته ایم ما، یافت می نشود. خواهد گفت: تقصیر شماست. باید به او حق داد چون در سیستم فکری او، جای حاکم و محکوم عوض شده است. اما با همه ی این اوصاف، او رندِ سلحشوریست تا قافیه تنگ بیاید پا را به آنسوی خط میگذارد؛ "... شکستن تابوی اعتراض و اجتماع و حضور خیابانی می تواند رویه‌ی رو به رشدی باشد که با منضبط شدن و سازمان‌یافتگی، هر روز بیشتر حکومت و دولت را وادار به عبور از موانع کاذب ایدئولوژیک و نظری در جهت توجه جدی به خواستهای مردم و اعمال اراده واقعی برای تحقق آنها بکند." رندانه یعنی؛ مجبور شدم دنبال مردم راه بیفتم.

او بهتر از من میداند، به تحقیق، هیچکدام از نیروهای سیاسی مدعی "دستیابی به ماشین حکومت" در طول حداقل ۳۰ سال گذشته، قدمی در راه سازماندهی مردم حول مطالبات صنفی، اجتماعی، محیط زیستی و ... برنداشته اند و این مردم، همانها که او در تحلیلش از آنها بعنوان ناراضیان منفعل نام میبرد، خود کورمال کورمال و افتان و خیزان تا همینجا آمده اند. پس "منفعلین" نه آنها که همین سازمانهای سیاسی مدعی هستند. پس بهترآنست؛ پیش از آنکه مردم ناراضی را به انضباط و سازمان یافتگی دعوت کنیم، فکری به حال خودمان کنیم. پیش از آنکه مردم را به اتحادعمل فراخوانیم، خودمان (نیروهای سیاسی ی همسو) به سوی هم دست یاری دراز کنیم و از این راه بکوشیم الگوئی برای بدنه ی اجتماعی خویش باشیم.

نوشته ی خانم محمدی درست در روزهائی به نگارش درآمده که بسیاری از همنظران او در داخل ایران در صدد برآمده اند تا بر حسب ضرورت، تعیین تکلیف کنند و "اصلاح طلبی" را از این گل و گشادی و ولنگاری نجات دهند. کاش ایشان نیز که "بن بست سیاسی ی ایران را هم قفل و هم کلید" میداند بجای آنکه مرتب مردم را از هیولای "انقلاب" بترساند به دوستان و رفقای خویش نهیب بزند تا دست از عناد و خود محوری بردارند، به فکر ایران باشند و از در تعامل و همکاری با دیگران درآیند، تا از این طریق، هراس راه را به امید بگردانیم.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۹)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست