سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

توسعه نایافته گی مرکب


اکبر کرمی


• اصلاح طلبی و رفراندم خواهی بدیل یکدیگر نیستند یا می توانند نباشند. اصلاح طلبی و رفراندم خواهی را باید ادامه ی یک جریان اجتماعی فراگیر و گسترده تلقی کرد که در حوالی قدرت به اصلاج طلبی و در حاشیه به رفراندم خواهی رسیده است. باید به هم نظری موجود تاکید کرد و زمینه ی هم کاری بیشتر این جریان ها را فراهم کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۲ اسفند ۱٣۹۶ -  ٣ مارس ۲۰۱٨


در ایران چه می گذرد؟ آیا هیاهوهای تازه ای که بر سر رفراندم در گرفته است، مساله ای جدی و درخور توجه است؟ یا این هم سر و صدایی است که بیش از آن که راهی به رهایی بگشاید، از انحطاط، توسعه نایافته گی و بحران در ایران خبر می دهد که در شکل، کلام و نامی تازه تکرار می شود.
می توان عمیق تر شد و ادعاهای تازه را موشکافید. می توان پرسید چرا در هر دوره ای و به دنبال هر رخدادی نامی و الگویی تازه برای عبور از نکبت موجود در پهنه ی سیاسی و اجتماعی ایران سبز می شود و شکافی تازه (و جدالی دیگر بر سر نام ها) به گسل زلزله های بی شمار در ایران افزوده می شود؟ آیا نام های تازه حکایتی از امتناع گفت و گو و لاجرم ادامه ی جنگ اند، یا تلاش و تکاپویی هستند برای برونشد از بحران و جست و جوی رهایی؟ آیا این ریزش ها و خیزش ها برامد جهان های جدیداند که با تاکید بر گوناگونی ها و رنگارنگی های اجتماع ایرانیان، صورت مساله را پخته تر می کند، یا آن ها را باید ادامه ی سنت ستبر نزاع های اجتماعی کور و بی نتیجه در ایران دید که از استبدادی به استبدادی دیگر روان اند.
پرسش از ایران و صورت بندی و ارزیابی ایران امروز- در عمیق ترین شکل خود - گرفتار بحرانی است که راهی به رهایی نمی نماید. چه، ایران کشوری توسعه نایافته است. ایران کشوری است که از انحطاطی تاریخی و عمیق رنج می برد؛ ایران در منطقه ی پرشکاف خاورمیانه و در مرکز جهانی خوابیده است که سده ها در گرداب خونین تنازع قدرت مانده است و گام درخوری به پیش نمی گذارد. مساله ی اساسی آن جاست که ساکنان این منطقه هیچ کدام خود را توسعه نایافته نمی دانند و در عبور از این نکبت از سهم خود خبر ندارند! ما با شکل ویران گری از توسعه نایافته گی رو به رو هستیم که می توان آن را همانند جهل مرکب، توسعه نایافته گی مرکب نامید.
شاید لازم است همانند دکارت و برای رهایی از شر سیب های لک زده ی ایرانی، اسلامی همه ی باورها و داوری های خود را از سبد بیرون بگذاریم! (و پس از وارسی کامل و دقیق، تنها برخی از آن ها را به سبد برگردانیم.) شاید نیازمند شکل رادیکالی از شکاکیت هستیم که بتواند دست کم برای مدتی همه ی باورها و داوری های ما را بر مدار تردید بیاویزد؛ تا بتوانیم انحطاط را ببینیم و از جهل مرکبی که گرفتاریم با خبر شویم. به زبان دکارت و در صورت بندی آن چه در ایران و منطقه ی خاورمیانه می گذرد باید گفت "می جنگم، پس هستم". این روایت انسانی انسان در خاورمیانه است. انسانی که هم قربانی و هم جلاد خویش است؛ انسانی که گرگ خویش است. انسانی که هنوز درک مناسبی از واقعیت قدرت، جنگ و راه گریز پایدار و مسولانه از آن ندارد.
برای عبور از این نکبت باید همه ی نزاع های خود را ساده کنیم و برای دوست دشمن صورت حسابی واقع بینانه بفرستیم. جنگ های قومی، دینی و زبانی ناتوانی در درک این مساله است. پذیرش واقعیت قدرت و جنگ قدرت در ایران و منطقه گام نخست و مساله ی اساسی ایران امروز است. هرچند در روش ها و نتایج تن دادن به این حق بحث های کارشناسانه ی بسیاری وجود دارد، اما باید این حق به رسمیت شناخته شود و جنگیدن برای به رسمیت شناختن و به کرسی نشاندن آن هم (که شکل دیگری از بیان حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش است). همه ی نزاع های دیگر در ایران و منطقه حاشیه ای و فرعی اند؛ نزاع واقعی که منطقه و ایران را برای سده ها ناپایدار کرده است و خواهد ساخت، نزاع برسر قدرت و برای توزیع و انتقال آن است. هر گفت و گویی که بخواهد این نزاع را به حاشیه براند یا از آن ساده دلانه عبور کند، در جان خود به امتناع گفت و گو دامن خواهد زد و بر تنور بحران خواهد دمید.
آن چه امید آفرین است آن که در چشم انداز ایران و منطقه راه حلی مناسب تر از دمکراسی و حقوق بشر- دست کم به لحاظ نظری- دیده نمی شود، شوربختانه اما توسعه نایافته گی، هم نظری بر سر درکی مناسب و بومی از این مفاهم و برساخته های جدید را بسیار دشوار کرده و همه چیز را در هاله ای از ابهام قرار داده است. نزاع های دیگر در ایران و منطقه برامد همین ناهم زبانی ها و شلخته گی های فرهنگی و تاریخی اند که گاهی با رنگ و بوی دین، زبان، قوم و طبقه خود می نماید. (دست کم گرفتن نزاع های سیاسی هم وجهی از توسعه نایافته گی است؛ چه، بدون حل و فصل پایدار آن ها هیچ نزاعی در منطقه پایان نخواهد گرفت.) بر این اساس باید گفت و گوهای جاری در ایران را تا اطلاع بعدی وجهی از بحران جاری در ایران و منطقه دید و نه تکاپوی راهی به رهایی!
جان رالز در کتاب "عدالت همانند انصاف" برساخته و مفهومی دارد به نام "عالم بی خبری" که برای بیرون آمدن از هر اختلافی بسبار کمک کننده است؛ کافی است کمی انصاف و عدالت بورزیم آن گاه در هر کجا که ایستاده باشیم، با تصور عالم بی خبری خواهیم دید که چه قدر بی انصاف ایم! و مگر توسعه نایافته گی نام دیگر بی انصافی نیست؟ و بی خبری از بی انصافی است که توسعه نایافته گی مرکب است. شاید دست کم در گفت و گوهای نظری و ملی تلاش برای بودن در عالم بی خبری بتواند تفاهم و هم نظری نسبی در مورد دمکراسی را فراهم آورد. چه، تنها در یک ساختار دمکراتیک است که امکان رقابت و مشارکت برابر برای همه گان قابل تصور است. در عالم بی خبری از آن جا که فاصله ی همه گان با کانون قدرت کم و بیش برابر تصور می شود، احتمال هم نظری بر سر یک ساختار متعادل و پایدار و نزدیک به رعایت معنادار حقوق همه گانی بیشتر خواهد بود، (گرچه همین معنا هم در عمل در گرو رشد و توسعه ی ملی و اجتماعی است و تنها با گفت و گوهای ملی و مسوولانه می توان به آن رسید.)
چه گونه می توان از دشوارهای موجود به آن جا رسید؟ به گو مگوها بر سر اصول گرایی، اصلاح طلبی، رفراندم خواهی، انحلال طلبی و براندازی جمهوری اسلامی تا حد بسیاری معطوف به همین پرسش بنیانی است.
چه گونه از کسانی که به کانون قدرت چسبیده اند می توان خواست که از مزایای نسبی موقعیت به گونه ای خودخواسته دست بکشند و بر سر خط برگردند؛ و به گونه ای وارونه چه گونه از کسانی که در ساختار قدرت هیچ سهم و شانسی ندارد می توان خواست که به اصلاحات در این ساختار بیمار دل ببندند! استدلال ها ممکن است احمقانه باشد، اما جنگ واقعی و اجتناب ناپذیر است. مساله حتا منطق موقعیت نیست، که هم قابل درک است و هم تا حدی محترم؛ مساله رویاپردازی و ایدیولوژی سازی و ماندن در گل این منطق ناتمام است که نه قابل درک است و نه احترام انگیز!
در اساس و در یک معنا اگر بتوان موقعیت ایرانیان را در دالان های قدرت نشان داد، کم و بیش می توان ادعا کرد که نسبت آن ها با این نام ها و جریان ها هم آشکار خواهد شد. حتا می توان ادعا کرد هرچه به کانون قدرت نزدیک تر باشیم، احتمال اصول گرا بودن مان بیشتر است و هر چه قدر از کانون قدرت دورتر، احتمال برانداز بودنمان بیشتر. آیا امکان آن وجود دارد که همه گان مسالمت جویانه به سرخط برگردند و مسابقه از نو آغاز شود؟ تا آن زمان چه باید کرد؟ و با جریان های و صداهای مخالف چه گونه باید رفتار کرد؟
گفت و گوهای نظری و بر سر شواهد موجود و ناظر بر این دست پرسش ها بسیار گونه گونه اند، با این همه باید پذیرفت که منازعه ی اصلاح طلبی و رفراندم خواهی برآمد این نکته است که جمهوری اسلامی و هوادران اندک اما مسلح آن، هنوز به آن نقطه نرسیده اند. اگر بپذیریم که جمهوری اسلامی به آن نقطه رسیده است، یا حتا اگر بپذیریم که می خواهیم جمهوری اسلامی را با هر روشی به آن نقطه برسانیم، این صورت بندی بی معنا می شود. آن چه در این صورت بندی از کنش سیاسی پنهان است آن است که کنش گران در هزینه های سنگین و غیربهداشی "براندازی جمهوری اسلامی/ به هر قیمتی" هم نظراند و به عبور از جمهوری اسلامی به هر قیمتی نمی اندیشند.
از این هم نظری بنیانی دست کم دو میوه ی شیرین چیده خواهد شد.
یکم. اصلاح طلبی و رفراندم خواهی بدیل یکدیگر نیستند یا می توانند نباشند. اصلاح طلبی و رفراندم خواهی را باید ادامه ی یک جریان اجتماعی فراگیر و گسترده تلقی کرد که در حوالی قدرت به اصلاج طلبی و در حاشیه به رفراندم خواهی رسیده است. باید به هم نظری موجود تاکید کرد و زمینه ی هم کاری بیشتر این جریان ها را فراهم کرد. تاکید بر حق رفراندم و رفراندم خواهی، جریان های اصلاح طلب را پرزورتر، بامعناتر و پی گیرتر خواهد کرد و هم کاری با اصلاح طلبان امکان و پرزورساختن آن ها زمینه های عملی رفراندمی معنادار را پیش خواهد آورد.
دوم. تلاش برای تغییر جمهوری اسلامی، تلاش برای تغییر اصول گراها و هواداران مسلح آن هم هست؛ و باید باشد. ادعای من آن است که در پهنه دمکراسی خواهی و حقوق بشر ستایی این پندار بسیار بنیانی و تعیین کننده است. درک این مساله شاید برابرنهاد چیزی باشد که در کشورهای توسعه یافته "نقطه ی چرخش" نامیده می شود. هواداران جمهوری اسلامی، به ویژه هواداران مسلح آن ضعیف ترین حلقه های دمکراسی خواهی و حقوق بشر ستایی در ایران آینده اند! فرایند حذف در ایران آینده، امروز و از این نقطه و با این اهداف آسان کلید خواهد خورد؛ دمکراسی خواهان و حقوق بشرستایان در برابر این فرایند ننگین و مستولی بر تاریخ ایران در همین نقطه باید ایستاده گی کنند. هواداران جمهوری اسلامی را باید به زمین مشترک دمکراسی خواهی کشاند، آن ها حذف شدنی نیستند! و آن چه میان ما و مخالفان دمکراسی و حقوق بشر فاصله می اندازد، درک همین نکته ی کلیدی است که ساختن را بسیار دشوارتر از خرابیدن می کند. باید با دامن زدن به گفت و گوهای ملی و اکسیژن رسانی به عالم بی خبری زمینه های قوت و قدرت اندیشیدن در عالم بی خبری را برای منتقدان و مخالفان خود فراهم آوریم تا بتوانیم با حفظ نهادهای نظامی و اطلاعاتی موجود، راهی به آینده ای دمکراتیک و انسانی بگشاییم. عبور از جمهوری اسلامی در این چشم انداز بسیار دشوار و ناامید کننده است، اما این دشواری و ناامیدی روی دیگر دشواری برساختن دمکراسی و نهادینه کردن حقوق بشر در ایران ویران و بیرون آمدن از توسعه نایافته گی مرکب هم هست.
این نکته ی جنجالی و پرمناقشه نکته ای است که مرا به ایستگاه آخر می کشاند. برای عبور از جمهوری وحشت اسلامی حاکم، دست کم دو فرایند کم و بیش هم سو در سپهر سیاسی ایران دیده می شود. برانداختن جمهوری اسلامی یا عبور از آن. جریان نخست از به هم دستی لایه هایی از جمهوری اسلامی و مخالفان ان حکایت دارد که به صورتی ناخواسته به هم نیرو می دهند و از هم سیراب می شوند. این جریان در سمت جمهوری اسلامی با هر گونه تغییر و اصلاحی مخالف است و در تلاش است که جمهوری اسلامی را در شکل و شمایل موجود و کم و بیش مطلوب خود حفظ کند و در سمت براندازان، این جریان به هیچ تغییری در جمهوری اسلامی امید ندارد و به هیچ راهی مگر براندازی آن نمی اندیشد. آشکار است که هر چه قدر جریان نخست پرزورتر شود و امکان اصلاح و تغییر و عبور از جمهوری اسلامی محدود تر گردد، جریان دوم هم پرزورتر خواهد شد و امکانات براندازی جمهوری اسلامی بیشتر و جدی تر فراهم می گردد. این جریان ها از منطق همه یا هیچ پیروی می کنند و با سیاست ورزی در معنای بهره وری از امکانات ممکن و موجود بیگانه اند. محور مشترک این دو جریان مخالف، بی احترامی عمیق آن ها به مخالفان و منتقدان خود است که به آسانی تا حذف آن ها ادامه یافته است. مساله بنیانی این جریان ها دمکراسی و حقوق بشر نیست و نمی تواند باشد. آن ها گرفتار توسعه نایافته گی مرکب اند؛ هواداران جمهوری اسلامی توسعه نایافته گی را انکار می کنند و براندازان سهم خود را در آن.
جریان دوم اما حاضر به شرط بستن روی اسب مرده نیست! این جریان ایرانی آباد و آزاد می خواهد؛ و ایران را برای همه ایرانیان می خواهد. عبور از جمهوری اسلامی در این فرایند به معنای عبور ایرانیان از جمهوری اسلامی هم هست؛ یعنی به فرایندی ملی و کم و بیش همه گانی می اندیشد و از ضرورت نوعی پیوسته گی، آشتی، رشد، تکامل و تجربه ی تاریخی حکایت می کند. یعنی نوعی خودآگاهی از - و به- توسعه نایافته گی در این جریان دیده می شود. جریان دوم در پی آن است که حقوق بشر و دمکراسی را از دل تحولات جاری و با پشتیبانی از سرمایه های موجود برآورد و ایرانی دیگر بیافریند. همه ی قدرت جریان دوم در گفت و گو و امکان آن خلاصه می شود؛ گفت و گوهای سازنده و معطوف به بحران قدرت در ایران و منطقه؛ گفت و گوهایی که به واقعیت جنگ و راه های عبور مسوولانه از آن می اندیشد. گفت و گوهایی که ایرانیان را با عالم بی خبری رالز آشنا می کند و امکان نهادینه کردن رقابت و مشارکت را برای همه گان فراهم می آورد. گفت و گوهایی که با "دانستن دمکراسی" راه برساختن آن را هموار می کند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست