سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

رد پای باران بر دست خط درشت نازنین نظام شهیدی


زیبا کرباسی


• پیش از هر چیز شاید باران چشم هایش را از هر چه باید و نباید شسته بود
که قطره ای مهر ایرانی در چشم های درشت سیاه او نبود
شاید این کلید همه ی ناکامی ی زندگی ی نه بس بلند نازنین است
شاعر برای زنده ماندن باید دل بدست آورد باید دوستانی داشته باشد هر چند دور ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۷ اسفند ۱٣۹۶ -  ۲۶ فوريه ۲۰۱٨


 
عشق ای دلیل تر همه ی چشم ها
ای دلیل تر همه ی شیرینی ها
زیباهو

پیش از هر چیز شاید باران چشم هایش را از هر چه باید و نباید شسته بود
که قطره ای مهر ایرانی در چشم های درشت سیاه او نبود
شاید این کلید همه ی ناکامی ی زندگی ی نه بس بلند نازنین است
شاعر برای زنده ماندن باید دل بدست آورد باید دوستانی داشته باشد هر چند دور
نه اهلش بود
نه در خانه ی ممکن زندگی داشت و
نه امکانی فراهم
استعداد درخشانی که در بستری نامناسب بغلتد به غلط تلخ و پرخاشگر به رفتار می ماند ای کاش آن همه حرارت و خشمی که از دندان قروچه فراتر نمی رفت را در شعرش به کار می گرفت یا بهانه ای برای زایش نیرو
نتوانست و حق داشت
او مثل خود باران حق تندخویی داشت چرا که خطی بر کاغذ می شکست خلوت رحمت
مختص حال و حالت شعر
شاعری که بی شک اگر رنگ و نقاشی را به جای کلمه برمی گزید اکنون تصویرهای رونده و پیوسته ی خاص ذهنی اش در گوشه ی موزه ها جای نرم و گرمی داشت
هر چند او در جهان کلمه نیز قد و قدری مناسب دارد و کاربردی شایسته حتی در واژه های بکر
نسبتش با هوا طبیعی ست
با باران و برف صمیمی در حد آمیزش ناشیانه و خل لص شاعرانه
جانی که پی آبی ی آسمان و دانه های باران بدود رابطه اش با خاک آهسته می گیرد
حتی اگر بکاهد در هر بارش جز نیک نیست که بر زمین می افزاید هر چند سرد و خیس هر چند با غره گی غرش و تندر و سنگ گاه حتی خسیس
ذات این آمیختگی جز شکوه و زیبایی برنمی دهد پس لابلای سیر تصویری ی فضای پر اکسیژن او غلطی بزنیم جانی تازه کنیم قلبی دیگر به شعر بسپاریم
نازنین نظام شهیدی در فصل سردی که فروغ فرخزاد تکی به کلمه اش زده بود راه پیدا کرد زیست و پیوند در خوری به شعر زد
باور نمی کنید نمونه هایی از شعرش را طی زمان های متوالی با شما در میان خواهم نهاد و در توان خویش به چند چون چگونه ی آن نیز
با عشق
زیبا کرباسی

شعر زمستانی ۱
نازنین نظام شهیدی

و بعد انسان زمستان بود
با پهنه های خاکستری و نورمردگی های تنش
با سرانگشتان سربی رنگ و کاسه های خالی ی سرشاخه های عریانش
وقتی خطوط پیچک ها بر پهنه های سردش چروک می انداخت و
از پوکی اش صدای قارقار می آمد
و انسان زمستان بود
با حس های کز کرده در گریبانش
با ترس سرمایی که ریشه اش را بست
زیر خاکی که برف می پوشاند و ابر
دو بال گسترده ی عقاب پیری بود
که پرهای کهنه از تن رها می کرد
اما انسان
زمستان بود

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست