ترامپ و انتقال سفارت آمریکا به بیتالمقدس
تحلیل رخداد در سه نظریه و چند ضلع و سویه!
حمید آصفی
•
ترامپ دوران طلایی ریگان و بوش را دنبال میکند که شدنی نیست. بوش هم به دنبال دوران طلایی ریگان بود و میخواست آن را احیا کند، اما مدل دکترین ترامپ کاریکاتور است. کلینتون چندجانبه نگری را دنبال کرد و بوش دوران ریگان را و آن زمان هم شکستی رخ نداده بود و فقط ماجرای یازده سپتامبر اتفاق افتاده بود و جهان در این شوک بود. بوش در این زمینه نظریه داشت و نظریه نظم نوین جهانی را اعلام کرد. ترامپ نظریه ندارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۱ بهمن ۱٣۹۶ -
۱۰ فوريه ۲۰۱٨
طیفی از تحلیلگران مطرح کردند که ترامپ طرح پیچیدهای دارد و آن را بهزودی در دستور کار قرار خواهد داد و معضل تاریخی بحران فلسطین را حل خواهد کرد. چند ساعت پس از طرح این نظریه اتحادیه اروپا نامه اعتراضی خود را درباره انتقال سفارت آمریکا به بیتالمقدس به ترامپ ارائه کرد. این موضوع نشان داد که اتحادیه اروپا نیز متوجه طرح ترامپ نشده است!
برخی دیگر مطرح کردند که وضعیت منطقه خیلی پیچیده است و آنقدر اتفاقات و حوادث رخ میدهد که جمعآوری و تحلیل آنها برای کشورهای منطقه مشکل شده و دچار سرگیجه ذهنی شدهاند. در رخداد اعتراض اتحادیه اروپا به ترامپ، فقط چند ساعت زمان لازم بود که متوجه شویم افرادی که اعتقاد به طرح پیچیده ترامپ داشتند، دستکم از اتحادیه اروپا در فهم اقدام ترامپ عقبتر هستند!
اما در باب سرگیجه تحلیلی کشورهای منطقه خاورمیانه این ادعا قدری سست و بیپایه است، مگر اینکه تصور کنیم کشورهای منطقه سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی ندارند و دولت نیستند! اسرائیل و آمریکا و انگلیس با دول عربی و ترکیه همکاریهای خبری_اطلاعاتی ندارند. این ادعا که گفته شود به دلیل داشتن اطلاعات زیاد این دولتها توان تحلیل ندارند و دچار سردرگمی شدهاند، قابلاعتنا نیست. شرایط منطقه پیچیده است، ولی خود دولتها فاعلان سیاست در منطقه هستند و خود بخشی از پیچیدگی هستند!
سومین مسئله طرح شده از طرف این تحلیلگران پیشنهاد انحلال دولت خودگردان فلسطین و سپردن همه مناطق تحت کنترل خود به دست اسرائیل با مطالبه حقوق دموکراتیک برای همه اقوام است که این دولت را با چالش بزرگی مواجه میکند. این در حالی است که قریب به دو و نیم میلیون فلسطینی در خود اسرائیل هستند و بهعنوان شهروند درجهدو تلقی شده و با مکافات به آنها شناسنامه میدهد و حالا دولت خودگردان به دست خود، دولتی را که ۲۰ سال است با وجود جنگهای مسلحانه و خونریزیها و خونخواهیها به دست آورده است، تعمداً تحویل بدهد! این چگونه راهحلی است؟!
تاکنون ثابت شده است آمریکا طرح ایجابی در منطقه نداشته است و بهاتفاق جهان غرب دچار بحرانی جدی است و به شیوه انتظام جدید نیازمند است و تاکنون سرمشق و الگو را پیدا نکردهاند. حوادث منطقه و تحولات داخلی اتحادیه؟ و پیروزی ترامپ را باید در این چارچوب تحلیل کرد. روشن شده است که روی کار آمدن ترامپ به همان شیوهای بوده است که اصولگراها احمدینژاد را روی کار آوردند و بعد درماندند و کنار گذاشته شد. اصولگراهای ما برای اینکه اصلاحطلبان بر سر کار نیایند و بعد از ٨۴ دولت اصلاحات ادامه پیدا نکند، دنبال آلترناتیو میگشتند، بنابراین به احمدینژاد تن دادند و وقتی دوره ریاست جمهوریاش تمام شد، اصولگراها فقط شانههایشان را پاک کردند و احمدینژاد کنار گذاشته شد. همین اتفاق برای اصولگراهای آمریکا که جمهوریخواهها باشند، میافتد! آنها نمیخواستند دولت دموکراتها ادامه پیدا کند و دنبال شخصیتی میگشتند که بتواند از پس هیلاری کلینتون برآید. بخش نظامی پشت ترامپ بود و ترامپ از درون بورژوازی مستغلات سر برآورده بود. در دوران بوش رونق در بخش مسکن اتفاق افتاد و هنوز بسیاری از مردم آمریکا به دنبال رونق مسکن دوران بوش هستند، به همین دلیل توده بیکار کارگر صنعتی آمریکا هم به او رأی داد. در ادامه بحث به این موضوع و چرایی برسرکارآمدن ترامپ و اینکه هیچ برنامه ایجابی ندارد، خواهیم پرداخت.
در مقام مقایسه ترامپ با بوش پسر باید گفت بوش از پشتوانه بورژوازی نظامی و مستغلات بهرهمند بود و ضد جهانیشدن نبود. پشت سر او هم نظریه نئوکانها بود که توانسته بودند چهرهها و نظریهپردازان و دولتمردان قوی را در تمام جهان جذب و بسیج کنند، بهخصوص رخداد یازده سپتامبر زمینه برنامههایشان را فراهم کرده بود. درباره ترامپ باید گفت که هیچ نظریهای پشت او نیست.
سرمایه بهاجبار جهانی شده است و آنچه باعث افت اقتصاد آمریکا شده است صادرات چین است. این کشور نزدیک به ۶۰۰ میلیارد دلار به آمریکا صادرات دارد و ۱۵۰ میلیارد دلار واردات و ۷۰ درصد واردات آمریکا کالاهای دانشبر است؛ چرا اینگونه شد؟
در آمریکا مانند ایران در دورانی بورژوازی مستغلات سودهای کلان برد و بخش صنعت را خواباندند. بوش درواقع دنباله آن بخش از جمهوریخواهها بود که امپراطوری آمریکا را میخواستند حفظ کنند، درصورتیکه کلینتون و بعد اوباما چندجانبه نگری را در دستور کار داشتند. یکی از نمونههایی که در دوره اوباما رخ داد این بود که رئیس بانک جهانی -که بهصورت سنتی آمریکا تعیین میکند- برای اولین بار از جهان سوم انتخاب شد. دگرگونی بزرگی رخ داد و بهجای اجماع واشنگتنی، اجماع سئول جایگزین شد.
این موضع جناح نظامی بوده است که بدنه اصلی جمهوریخواهها داشتند. جناح نظامی که هم امپایر را میخواهد و هم اینکه بتواند توده مردم را به واکنش علیه جهانیشدن تحریک کند. ترامپ آمده و مشغول این بازیها شده است و خودش هم نمیداند چه میکند! درعینحال بدنه جمهوریخواه جهانیشدن را قبول دارد. بدنه جمهوریخواه ضد جهانیشدن نیست. لازمه نظام سرمایهداری جهانیشدن است و ترامپ با شعارهای پوپولیستی میگفت من بین آمریکا و مکزیک دیوار میکشم. شکست اقتصادی آمریکا به خاطر نبود این دیوار نبود و نیست. سودی که والاستریت از قمارهای مالی میبرد تا ۵۰ درصد میرسید و این بخش، صنعت آمریکا را زمینگیر کرد و به همین دلیل جنبش والاستریت بهدرستی راه افتاد.
دموکراتها نماینده بورژوازی صنعتی آمریکا هستند، درعینحال که با بقیه جناحها هم باید به شکلی تقسیم منافع بکنند و این موضع اصلی سرمایهداری است. اینها به هر قیمتی حاضر شدند که از ادامه کار دموکراتها جلوگیری کنند. ترامپ برسر کار آمد و بهسرعت هم از بدنه جمهوریخواهان اعلام استقلال کرد، همان کاری که احمدینژاد کرد و حتی موجب شد یکیشان خودکشی کند. در زدوخوردهایی که در جناحبندیها صورت میگیرد، هم بدنه جمهوریخواهان زیر سوال میرود و هم دموکراتها. در این زدوخورد بدنه جمهوریخواهان جدا میشود.
با این مقدمه برگردیم به اینکه چرا ترامپ اورشلیم را پایتخت اسرائیل اعلام کرد. به نظر میرسد که جناح ترامپ دچار مشکلات بیشتری است. همانطور که بوش با آن پشتوانه، تحلیلهایش درباره عراق نادرست بود، تحلیلهای ترامپ چند برابر نادرستتر است. یک عامل این اعلام که مانند کارهای احمدینژاد یکبعدی دیدن ماجراست، این است که اجازه ندهند پیروزی بهدستآمده ایران و روسیه و بهخصوص ایران در سوریه موجب حرکت در منطقه شود. میخواهند اذهان را متوجه یک موضوع دیگر کنند و آن را تحتالشعاع قرار دهند. وقتی آمریکا در ویتنام شکست خورد -که اینجا هم نوع دیگری از آن شکست است- انقلابهابهسرعت در سراسر جهان صورت گرفت، چون مدتی اتوریته آمریکا فرونشست و امکان این را هم نداشت که در جنگ دیگری وارد شود. امریکا بهشدت منفور شده بود و بهاینترتیب واکنش نشان داد که با حیلهای که با عربستان بست پای شوروی را در افغانستان باز کرد تا آنجا زمینگیر شود و هزینههای نظامیاش زیاد شود. نقشه این کار را برژنیسکی کشید. یکی از دلایل افت شوروی هزینههای نظامی زیاد بود.
در ماجرای بحران سوریه دستگاه دیپلماسی ایران -علیرغم اشتباه آغازین که نمیبایست وارد میشد- با کمک روسیه توانست ماجرا را ختم به خیر کند. آمریکا الآن جایی ندارد که درگیر شود و از سوی دیگر متحدش عربستان در یمن پا در گل است. با سبعیت یمن را میکوبد که پای ایران را به آنجا بکشد و از اینطرف موضوع اورشلیم را مطرح میکند که هم بتواند پیروزی ایران را تحتالشعاع قرار دهد و هم ایران مجبور به کمک در یمن شود و هزینههای نظامی ایران زیاد شود. تمام هموغم سیاست خارجی ترامپ درگیر کردن و درگیر نگهداشتن ایران است. اهمیت این ایده آنقدر بوده است که در ماجرای انتقال سفارت واکنش جهان اسلام را آنقدر بااهمیت نداند. زمینگیر کردن ایران مهمترین هدفی است که اینجا وجود دارد.
حکومت ایران تا این لحظه این هوشمندی را داشته است که وارد این دور نشود و به دنبال تنش نباشد. زمانی ایران به ابوعباس نقد میکرد که چرا گفته اگر اسرائیل حاضر باشد ما را به رسمیت بشناسد ما حاضریم صلح کنیم، الآن راجع به این مسائل ایران باید سکوت کند و واکنش نشان ندهد، برای اینکه دنیای عرب بهخصوص عربستان را خلع سلاح میکند که من پیشنهاد صلح دادم، ولی اسرائیل حاضر نیست صلح کند و اگر درگیری شد این درگیری تقصیر ما نیست، تقصیر خود اسرائیل است و دست اسرائیل رو میشود.
وزیر دفاع آمریکا گفته بود آمریکا بهترین فرصت را دارد که اورشلیم را بهعنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت بشناسد. ترامپ بهترین فرصت را به چنگ آورد، زیرا زیر ضرب دموکراتها پای استیضاح بود و با پشتیبانی یهودیان آمریکا از زیر استیضاح بیرون آمد. این یک عامل درونی بود که ترامپ را به قبول این مسئله واداشت. درمجموع دو عامل وجود داشت؛ یکی زمینگیر کردن ایران و دیگری کسب پشتیبانی یهودیان برای رفع خطر استیضاح.
استیضاح تا مرحلهای رسیده بود که داماد ترامپ هم اعتراف کرده بود، باید برای خروج از زیر بار استیضاح، بحث و گفتوگوی جدیدی باز شود. تمام سیاستهای ترامپ پوپولیستی و خلقالساعه است. نه نظریهپرداز قوی پشت سرش دارد و نه حمایت اروپا را، حتی انگلیس هم برای او تره خرد نمیکند و با ایران درصدد بهبود روابط است. ایران هم این زیرکی را در سیاست خارجی دارد که به متحد اصلی آمریکا در اروپا که بهصورت سنتی انگلیس است، قول نیروگاه خورشیدی ٨۰۰ میلیارد دلاری بدهد که از سلاحهایی که آمریکا میخواهد به عربستان بفروشد، خیلی بیشتر است. بیشتر از این هم نمیتواند سلاحی به عربستان بفروشد.
این مجموعهای است که ما با آن روبهرو هستیم. تمام اروپا علیه ترامپ هستند و این موضوع موقعیت بسیار خوبی به ایران داده که بتواند رقابت در خاورمیانه را بهگونهای پیش ببرد که بقیه کشورهای عربی آچمز شوند. اشتباه استراتژیک ترامپ این است که نهتنها برنامهای نداشته است، بلکه عجله او در یک دیپلماسی حادث هم خطا بوده است. طبق توافق قرار بر این شده که ناظران صلح در سوریه، ترکیه و روسیه باشند. به نظر میرسد حکومت ایران این هوشمندی را دارد که بیشتر از این نباید هزینه نظامی بکند وگرنه به سمت فروپاشی میرود.
توصیهای که میتوان به حکومت ایران کرد این است که در این دام نیفتد، زیرا هزینه نظامیاش زیاد شود و فروپاشی به بار میآورد و این زمینهای میشود که به بهانه این موضوعات، انحصار نظامی بر اقتصاد را افزایش دهد. وقتی اقتصاد ورشکسته شود یا باید رو به قاچاق بیاورد که صنعت بر باد میرود یا باید رو به بورژوازی مستغلات برود که بازار مسکن قفل شده است و کاری نمیتوان کرد، حتی نقل و انتقال پول ممکن نیست و با شبکه اقتصاد جهان خارج ارتباط و دادوستد امکانپذیر نیست. این آن چیزی است که ترامپ و نتانیاهو میخواهند.
نتانیاهوی در دوره خاتمی میگفت ایران از اول متحد طبیعی اسرائیل بوده است. آن زمان از کورش تعریف میکردند و حال میگویند ایران از اول میخواسته جهان را بگیرد و اعراب و اسرائیل در مقابل ایران متحدان هم هستند. در این مواضع هیچ برنامه صلحی وجود ندارد. زمانی فلسطینیها میتوانستند از موضع قدرت مذاکره کنند و امتیاز بگیرند، ولی الآن در موضع ضعف هستند و اگر از موضع ضعف مذاکره کنند، به جنگ داخلی میانجامد. از آدمهای متبحر در امر سیاست بعید است پیشنهاد بدهند که محمود عباس دولت خودگردان را منحل و اداره امور را به اسرائیل واگذار کند و اگر دولت اسرائیل از این طرح استقبال نکند، در سلامت شعور آن باید شک کرد! محمود عباس هم چنین خطایی نمیکند، چون تا چنین کاری کند بر باد میرود. اسرائیل هم بدش نمیآید که او چنین حرفی بزند تا در بدنه فلسطینیها شکاف بیفتد و جنگ داخلی بشود، چون خودش آماده جنگ داخلی است. کارهای عربستان نیز غیراستراتژیک است، چون حامیاش که ترامپ است تنها نوک دماغش را میبیند! اقدام بچهگانه عربستان درباره سعد حریری که میخواستند دوباره جنگ داخلی راه بیفتد، نشانه این کارهای نسنجیده است.
عربستان پشتوانه آمریکا را دارد و جناح پشتوانه اصلی جمهوریخواهان حامی ترامپ، نظامیها و نفتیها هستند؛ اما حکومتهایی مانند عربستان بدنهای هستند که به قول داگلاس نورث حکومتهای طبیعی اولیه هستند. حکومت عربستان در حالت شکننده قرار دارد و این حالت زمانی رخ میدهد که جناحهای زورگو با هم درمیافتند. حالت خیلی اغراق شده آن افغانستان است، قبیلههایی که خیلی شکننده هستند؛ یعنی زور از سیاست و اقتصاد بیرون نرفته است. در عربستان با طبقه شاهزادهها که یک ائتلاف مسلطی بوده است این شرایط حاکم است ولی شکننده، کشورهایی که به قول داگلاس نورث حکومتهای طبیعی دارند، در مقابل حکومتهای باز و دموکراتیک قرار دارند و عربستان در پایینترین سطح این نوع حکومتهای طبیعی است.
ائتلاف مسلطی همواره در عربستان بوده که منافع رانت را بین آنها تقسیم میکند. این ائتلاف مسلط هیچگاه خود را با ایران در یک تضاد آنتاگونیست تعریف نمیکرد، اما بهتدریج با ایران در یک تضاد آنتاگونیست قرار گرفت. اشتباه اوباما این بود که میخواست جنگ نیابتی راه بیندازد و سعودیها هم که فکر میکردند با اسلام انقلابی چگونه میشود مبارزه کرد.
اینها انتزاعی نیست، کینه وهابیها به شیعیان بسیار واقعی است. اینها ساخته آمریکا نیست، همیشه بوده است. این نوع کینهها در قرن نوزدهم در اروپا هم بوده است. کینه آلمانها به بقیه اروپا وجود داشته و هنوز هم وجود دارد و نمیشود گفت اینها را امپریالیسم ساخته است. اینها پیشینه نهادی و فرهنگی کشورها است. ائتلاف مشترک عربستان، با ایران وارد تضاد آنتاگونیست شد و بر سر یمن اشتباه کردند و بنا بر کینهشان داعش را راه انداختند و داعش ملغمه عجیبوغریبی است.
جهان امروز را نگاه کنید، داعش تازه شکل گرفته بود. حکومت سکولاری به نام بشار اسد وجود دارد، اما با اسرائیل مخالف است و خیلی هم مدرن است. چون سکولار است با اخوان المسلیمن درگیر میشود. فرانسه سکولار با آمریکا و عربستان مرتجع متحد میشوند. تکلیف اسرائیل که مشخص است. اینها تلاش میکنند یک حکومت سکولار را براندازی کنند، آنهم بعد از اینکه حکومت سکولار دیگری را سرنگون کردند. صدام را برانداختهاند و دیده شد چه بلایی بر سرشان آمده است و نتوانستهاند موفق شوند و آنجا وامانده شدهاند.
این ائتلاف مسلط در طول زمان دو راه پیشرو دارد؛ یا با ایران بهنوعی کنار بیاید که این حکومت طبیعی زورگوی رانت جو حاضر به این نیست و با این کینهها، مشکلات یک درجه حادتر شده است. درنتیجه دیدیم که ائتلاف مسلط در عربستان عوض میشود و برخی از آنهایی که کارگزار رسمی ائتلاف مسلط قبلی بودند را دستگیر میکند و از آنها باج میگیرد. ائتلاف مسلط جدید میآید و رانتهای قبلی را از آنها میگیرد و وضعیت را شکنندهتر میکند، پس عربستان وضعیت شکنندهای دارد، شکنندهتر از ایران. اروپا هم این را میداند.
آمریکا در منطقه برنامه ایجابی و توسعهای نداشته است، میتوان این را در افغانستان و عراق و لیبی و در جاهای مختلفی که مداخله کرده دید، اما چرا؟ توازن و قدرت اقتصادی ندارد؟ در رقابتهای جهانی چین جای او را میگیرد؟
دموکراتها میگفتند ما باید برویم به سمت چندجانبه نگری، دیگر نیروی اقتصادی این را نداریم که بتوانیم امپایر را حفظ کنیم، باید چندجانبه نگر باشیم و وارد یک دوره جدید شدهایم. آمریکا نمیتواند سرمایههایی که به چین رفته است را برگرداند. نمیتواند واردات از چین را محدود کند، چون سرمایههای صنعتی آمریکا به چین رفتهاند و به این محصولات نیاز دارد و در اختیار دولت آمریکا نیست که بخواهد سرمایههایی که به چین رفته است را برگرداند.
سرمایه از سرمایهداران و جناحها و افراد تکتکی تشکیل شده که در کشورهای مختلفاند و نمیتوان هگلی تحلیلش کرد. در تحلیل هگلی میگویند روح سرمایهداری در جاهای مختلف بروز کرده است. سرمایهداری یک رخداد است مرکب از آدمهای مختلف با شعورهای مختلف، این رخدادهای تاریخی که رخ میدهد جناحهای مختلف، تصمیمهای مختلف میگیرند. به در و دیوار زدنهای سرمایه بهخصوص در آمریکا و تا حدودی انگلیس نیز بر همین اساس است. اروپا این موج بحران را گذرانده است و اگر جناحهای طرفدار ملیگرایی تقویت نشوند و آمریکا هم آرام بگیرد، به سمت یک حکومت جهانی متکثر میروند. اروپاییها این را یاد گرفتهاند. اروپا آینده تاریخ را نشان میدهد! همان اروپایی که بوش به آن لقب اروپای فرتوت داد. اروپا به چندجانبه نگری و حکومت جهانی اعتقاد دارد و خواهان ورود آلمان، ژاپن، هند و برزیل به شورای امنیت است. آمریکا بعد از پیروزی ریگان امپایر واقعی شد. حریف اصلیاش شوروی و اردوگاه سوسیالیسم بود که از میدان به درکرد.
ترامپ دوران طلایی ریگان و بوش را دنبال میکند که شدنی نیست. بوش هم به دنبال دوران طلایی ریگان بود و میخواست آن را احیا کند، اما مدل دکترین ترامپ کاریکاتور است. کلینتون چندجانبه نگری را دنبال کرد و بوش دوران ریگان را و آن زمان هم شکستی رخ نداده بود و فقط ماجرای یازده سپتامبر اتفاق افتاده بود و جهان در این شوک بود. بوش در این زمینه نظریه داشت و نظریه نظم نوین جهانی را اعلام کرد. ترامپ نظریه ندارد و در چندین ماجرای عملی بیبرنامه ضعف خود را نشان داد؛ مانند دیوار کشیدن بین آمریکا و مکزیک و اینکه از هر عهدنامه بینالمللی که مخالف منافع ما باشد بیرون میآییم و مانند اینها. روشن نیست منافع موردنظرش چیست و در تلاش است نظامی را که اروپا دوباره در پی آن است بشکند. این اقدامات ترامپ نشان از این دارد که شیوه انتظامبخشی برای بحران آمریکا ندارد.
شیوههای انتظامبخش به بنبست رسیده است، کینز آمد و بعد نوکینزها آمدند و نئولیبرالیزم آمد، اما هنوز الگو و سرمشقی شکل نگرفته است، پرسش این است که شیوه انتظام بخش جدید چه میتواند باشد؟ آیا علائمی وجود دارد؟
علائمش بیشتر در اروپا است. اتحادیه اروپا میگوید social market و این باید احیا شود؛ بازار اجتماعی. این شیوه نوین مستقیماً بازار را هدف نمیگیرد، بلکه قدرتهای محلی را حتی در داخل کشورها هدف قرار میدهد. نمونهاش مسئله کاتالانها است و به مرحلهای رسیده است که در داخل کشورها مکانمحور شده است. واژهای که در برنامهریزی باب شده است، مکانمحوری یا مکانپایگی است. کشورهایی که خیلی پیشرفتهتر هستند از نظر داخلی مشکلی ندارند، ولی هنوز به آن برنامه سازنده نرسیدهاند. اقتصاد دانشبنیان نیز که بر اساس نوآوری است این را حکم میکند. از لحاظ بیرونی هم واژگانی را گیدنز به کار میبرد و میگوید سرمایه جهانی شده است و حالا شهروندی باید جهانی شود.
گیدنز میگوید اول باید شعار شهروندی جهانی بدهید، چون با این شعار حتی بورژوازی وارد این دور میشوند که در تعامل قرار بگیرد و این شعاری است که همه باید آن را دنبال کنند. اینکه اعلام میشود سرمایه و کار جهانی شده است، اینکه انقلاب سوسیالیستی باید شود نیست، زیرا این برنامه حداکثر است، برنامه حداقل چیست؟ این نظام که میخواهیم گامبهگام وارد مکالمه با آن بشویم میگوید اولین هدف من جهانیشدن شهروندی است. پس شیوه انتظام تاحدی در اروپا در حال تولد است و ترامپ این را درک نکرده است. خوشبختانه اشتباه ترامپ درباره ایران این است که میخواهد برای مهار ایران، ما را به راه شوروی سابق بکشاند. ایران تا اینجا نشان داده است که هوشیار است و باید هوشیاری را حفظ کند، نه به شیوهای که تسلیمطلبانه پیش برود. اشتباه ترامپ میتواند نقطه قوتی برای ایران باشد، چراکه اصلاً نقشهای ندارد، متحدش عربستان، به سمت اتحاد آنتاگونیست رفته است و آمریکا نمیتواند هیچ کاری بکند. نمیتواند سرنگونش کند. این یک فرصت تاریخی برای فلسطین است که با مانور سیاسی از این اشتباه ترامپ استفاده کند. برای ایران هم یک فرصت تاریخی است که خودش را از این بحران بیرون بکشد و نقشه آنها را نقش بر آب کند. ایران باید خود را بیرون بکشد تا کشورهایی مثل مصر درگیر شوند یا ترکیه. مثل نیروی حافظ صلح در سوریه، که ترکیه و روسیه هستند. این خیلی جالب بود که ایران هوشمندی به خرج داد و خودش را از لبه حمله بیرون آورد.
منبع: کانال تلگرام نویسنده
|