تاریخ تمدن= تاریخ سلطه بر بدن زن
زرینه صفایی
•
در نتیجهی سلطه بر بدن زنان، نیروی تولید مثل آنان، حاصل تولید مثلشان، ایجاد نگرش بیولوژیک به تولید مثل و در نتیجه طبیعی انگاشتن زایمان و وظیفهی مراقبت از کودکان توسط زنان، از جمله کلیشههای شکل گرفته در سرمایهداری است و حق نظارت و کنترل زنان به مردان به عنوان رئیس خانواده اعطا شده است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۱ آبان ۱٣۹۶ -
۱۲ نوامبر ۲۰۱۷
تظاهرات زنان در استانبول علیه سیاست های مردسالارانه
تریبونی برای زنان چپ- تاریخ تمدن، تاریخ مردسالاری و تاریخ سلطه بر بدن زن است. سلطه بر بدن زن به عنوان نیروی کار؛ سلطه بر بدن زن به منظور کنترل نیروی تولید مثل زنان؛ سلطه بر بدن زن به منظور در اختیار گرفتن حاصل نیروی تولید مثل و سلطه بر جنسیتشان.
اولین بردهها زنان و کودکانی بودند که برای گردآوری محصول از قبیلههای خود بیرون میآمدند و یا در جنگ بین قبیلهها، توسط مردان شکارگر اسیر میشدند، به قبیلهی شکارگر برده میشدند و معمولا جزو اموال آن شکارگر یا شکارگر بزرگ محسوب میشدند.
در طی تاریخ و پس از اینکه مردان شکارگر در قبیلههای شبانی به نقش خود در تولید مثل پیبردند، زنان به زایندگان تبدیل شدند تا نتیجهی تولید مثلشان تحت کنترل درآید. روندی که در فئودالیسم نیز به ویژه در میان اشراف و مالکین ادامه داشت و زنان میبایست با حفظ قانون خون، نگه دارنده و انتقال دهندهی میراث مردان به فرزندان باشند.
ماریا مایز این مردان شکارگر را که انحصار استفاده از سلاح را در اختیار داشتند، مرد شکارگر/ جنگجو مینامد که به اتکای در اختیار داشتن سلاح، دیگر مردان و زنان و کودکان را تحت سلطه گرفته و مورد بهرهکشی قرار میدادند. اما در نهایت برای حفظ قدرت خود مردان دیگر را نیر در بخش کوچکی از قدرت خود سهیم کردند و به همراه شرکای جدید خود سلطه بر زنان را تحکیم کرده و تداوم دادند. او این الگو را به همه شیوههای تولید (دستکم آنچه که در اروپا متداول بوده است) نسبت میدهد. اما در عین حال تاکید دارد که در سرمایهداری همهی ویژگیهای این سلطه بازبنیاد شده است.
مردسالاری میراثی از گذشته است که در سرمایهداری دوباره بنیاد یافته، تبدیل به قانون گردیده و نهادهای خاصی برای اعمال آن تعریف شده است؛ از همه مهمتر شکل خانوادهی هستهای است که نهادی ازلی وابدی تلقی شده و ریاست آن به مردان به عنوان ناظران و مجریان تصمیمگیری دولتهای بورژوایی واگذار شده است.
سیلویا فدریچی نیز که ساحرهکشی را عاملی اساسی در فرآیند فرودستسازی زنان میداند، معتقد است در نتیجهی سلطه بر بدن زنان، نیروی تولید مثل آنان، حاصل تولید مثلشان، ایجاد نگرش بیولوژیک به تولید مثل و در نتیجه طبیعی انگاشتن زایمان و وظیفهی مراقبت از کودکان توسط زنان، از جمله کلیشههای شکل گرفته در سرمایهداری است و حق نظارت و کنترل زنان به مردان به عنوان رئیس خانواده اعطا شده است.
فوکو معتقد است طی تاریخ سلطه و بهرهکشی همواره بدن تحت محاصره قدرتهای آمرانه قرار گرفته است؛ قدرتهایی که الزامها، اجبارها یا ممنوعیتهایی را بر بدن تحمیل میکردند. اما طی قرنهای ١٦ و ١٧ بدن به منزلهی ابژه و آماج قدرت، بازکشف شد. در نوشتههای نظریهپردازان مختلفی چون دکارت و هابز و رفرمیستهای پروتسان توجه عظیم و همهجانبه به بدن، از جنبههای کالبد شناختی تا مجموعه قواعد مدرسهای، بیمارستانی، نظامی و روشهای تجربی برای کنترل و اصلاح کنشهای بدن به وضوح مشاهده میشود. هر صحنه، خطابه و نوشته در حال ارائه مفهوم جدیدی از فرد است. (فوکو ١٧٢-١٧٠) به نظر وی یکی از پیششرطهای توسعهی سرمایهداری «نظم دادن به بدن» است. آنچه که برای سرمایه تجاری تازه شکل گرفته و گسترش وجه صنعتی آن ضروری بود، بدن در شکل عضلانیاش بود که آن را در شکلِ انتقال قدرت – فرد به قدرت – کار و تنظیم بدن به عنوان ماشین، قابل انجام میدید. (فدریچی ١٣٣).
هابرماس اصلاح بدن را هسته مرکزی اخلاق سرمایهداری میداند: ارائهی تعریف نوع جدیدی از فرد که در جنگ با بدن تاریخا تعریف شده، هدفش غلبه بر «تعریف بدن طبیعی» (شکستن مرزهای طبیعت) بود. و همچنین بیتاثیر کردن چرخش فصلها بر کار و بسط روزِ کاری به شکلی که در جوامع پیشاصنعتی بود، مثل برداشتن محدودیت پیشین آن که از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب بود. (فدریچی ١٣٥)
در روند گسترش اولیهی سرمایهداری، معمولا نظرات مرکانتالیستها (سوداگران)، به عنوان نظراتی ناپخته و خام نادیده گرفته میشد، با اینحال بر جریان اصلی حوادث تاثیر بسزایی داشتتند. اولین تاکیدات وبحثها در این مجموعه نظرات، از جمله شامل چگونگی اقدام علیه مردم، نیروی کار، امر تولید مثل و بازتولید نیروی کار است. تعقیب و دستگیری خانه بدوشان، تاکید بر بکارگیری فقرا، تلقی تنبلی به عنوان طاعون اجتماعی، انتقال مجرمان به مستعمرهها و یا بیگاری در کشتیها، سرمایهگذاری در تجارت برده، استثمار فرد تا نهایت توانش، بدون در نظرگرفتن سن، جنس و دیگر شرایط او، نظریاتی در مورد لزوم افزایش جمعیت، افزایش نیروهای ارتش و.. از جمله بحثهای این جریان فکری بودند. (فدریچی ١٠٢)
گرچه انواعی از انضباط از دیرباز در صومعهها، ارتش و یا برخی کارگاهها وجود داشت، اما در جوامع و اعصار پیشین رفتار با بدن به صورت یک کل و توده بود و در واقع بدن همچون یک واحد دیده میشد. در حالی که براساس ویژگیهای مرحلهی اول سرمایهداری نظامی از «اجبارها» و «انضباط ها» روی بدن اجرا شد تا بدنها را مطیع سازد و حرکات و رفتارهای آن را در جهت اقتصاد و فایدهمندی تنظیم کند. (فوکو ١٧٠)
شیوههای جدید در پی تدارک تکنیکهایی برای: کنترل جزء به جزء بدن و تسلط بر آن در سطح مکانیکی؛ شناخت سازمان درونی بدن به منظور کنترل کارآیی آن؛ انقیاد کنشها و نیروهای بدن در جهت اطاعت – فایدهمندی بود. بازوها به اهرم، قلب به پمپ، چشمها به عدسی، مشت به چکش تشبیه میشد تا فناوریسازی بدن در جهت آماده کردن هرچه بیشتر و بهتر آن برای کار پیش رود. از فناوری برای به کارگیری بیشتر بدن در فرآیند کار استفاده میشد و با تاکید بر این که مکانیک میباید به مدل رفتار اجتماعی تبدیل شود، هدف بعدی استفاده از بدن برای توسعه فناوری بود. (فدریچی ١٤٥)
بدن کانون توجه سیاستگذاریهای اجتماعی شد و از آنجا که هنوز منشاء شر به حساب میآمد، باید شکلدهی میشد تا موارد غیرلازم حذف شود و صرفا درجهت ِ کار قرار گیرد. کتاب «رساله انسان» دکارت یک آناتومی کامل بدن انسان است. گردش خون، سخن گفتن، تاثیر احساسات بر حرکات داوطلبانه یا غیر داوطلبانه. هر رفتار و گرایش تعریف میشد و محدودهی آن اندازهگیری میشد. برای اولین بار پس از انتشار کتاب «ماهیت بدن انسان»، بدن انسان مثل زمینی جدید گشوده و کشف شد و فاتحان در پیتنظیم برنامهها و کلیشههای رفتاری آن بودند. ضمن این که کوشش اصلی دکارت نهادینه کردن جدایی حوزه ذهن از حوزه جسم بود، که در آن اندیشه، قوهی ذهن و فکر نقش فرادست و بدن نقش فرودست را مییابد. دکارت بدن را کارخانه و مجموعهای از اعضا میدید که عملکردش قابل شناسایی وکنترل است. نتیجهی چنین نگرشی امکان تنظیم و ایجاد شکلهای متحد و قابل پیشبینی برای بدن و در واقع انقیاد بدن در فرایند کار بود که تعریف مکانیکی از بدن و شکلگیری بدن – ماشین را در پی داشت. برای دکارت «من» بدن نیست بلکه اندیشه است. اما اندیشه در ابتدای سرمایهداری از آن ِ قشرهای نجبه، قانونگذاران، دولت و بورژوازی بود و بدن میباید تحت انضباطی قرار گیرد که توسط قانونگذار و دولت مشخص میشد. هدف قانونگذاری سلطه سرمایهداری بر طبیعت و بیش از همه بر بدن به مثابه «ماشین بزرگ» (فدریچی ١٤٠) بود تا قدرتهایش کانالیزه شود و تحت فرمان درآید تا کار- نیرو زنده بماند و بسط یابد.
نظریهی برتری اندیشه نسبت به بقیهی بدن، کمی بعد به کل مردان تعمیم یافت، و چنین عنوان شد که مردان صاحب اندیشه و عقل، و زنان جزیی از طبیعت هستند. این نگرش که در فئودالیسم، زن و مرد هردو، وابسته به زمین و بخشی از طبیعتِ تحت مالکیت ارباب بودند در همان مرحلهی اول سرمایهداری تغییر کرد: زنان همچنان وابسته به طبیعت باقی ماندند و مردان عقلمدار حق کنترل آنها را داشتند. «الگوی مرد شکارگر- جنگجو در بورژوازی نیز برای اعمال کنترل بر ظرفیت تولیدی انسانها و اجبار نیروی کار به تولید ارزش مبادله و ارزش مصرف از همه گونه اشکال سبعانه نسبت به کل کارگران و کشاورزان و به طور ویژه نسبت به زنان، استفاده کرد. نظارت و کنترل دولت و قانونگذار با شکلهای متمایز و تبعیضآمیز برخورد و سلطه نسبت به زنان و مردان، اعمال میگردید و به تدریج بخشی از این نظارت و کنترل قابل اعمال بر زنان، به مردان واگذار گردید». (مایز ٨٧-٨٣)
از آنجا که براساس نظر هابز این اعتقاد وجود داشت که مردان برای فرمانبرداری مدنی مناسبترند (١٤٤افد) آنچه که به طور عام روی بدنها صورت میگرفت، روی بدن زنان با اهداف مشخصتر و ویژگیهایی به مراتب سختتر و شدت بیشتر صورت گرفت. نگاه مکانیکی به بدن زن، تولید نیروی کار و تولید مثل را هدف گرفته بود. رحم زن، با نگاهی ابزاری میبایست چون یک ماشین در فرآیند تولید مثل قرار گیرد. (فدریچی ٩١) تحت نظم سرمایه درآوردن بدن زنان فرآیندی طولانی بود که در نتیجهی آن نیروی تولید مثل زنان تحت نظارت دولت، جامعه (بازار) و مردان قرار گرفت. کنترل بر تولید مثل زنان اصلیترین هدف در این روند بود. نظارت و کنترل بر تولید مثل زنان فرآیندی طولانی و برنامهریزی شده همراه با ترور، شکنجه و ارعاب بود. در این فرآیند زنان مجبور شدند کنترل بارداری و امر سقط جنین را در اختیار نهاد سرمایه و قوانین آن قرار دهند و تمام تلاششان صرف نگهداری و مراقبت از نوزادان و کودکان شود.
غیر از لزوم به انقیاد درآوردن نیروی تولید مثل، انقیاد بدن زنان نظیر بقیه اعضای بدن انسان در جهت انضباط کار و تنظیم بدن – ماشین، دوعلت اصلی دیگر نیز داشت. یکی شورشهای کشاورزان و کارگران در مقابله با حصارکشی زمینها؛ به دست آوردن غذا و مقابله با قحطی در شهرها وروستاهای مختلف، که زنان در آنها نقش اصلی و مرکزی داشتند، و دوم کاهش شدید جمعیت و در نتیجه کاهش تعداد نیروی کار.
طی قرنهای ١٦ و ١٧ خیزشهای متعدد و گستردهی کارگران و دهقانان در شهرهای مختلف کشورهای اروپایی چون انگلستان، فرانسه، اسپانیا و آلمان واقع شد. «بین سالهای ١٥٣٠ تا ١٦٧٠ تنها در فرانسه هزار خیزش اتفاق افتاد. شورشها برای مقابله با گرسنگی و قحطی، صادرات غله و دیگر محصولات و در نتیجه افزایش قیمت مواد غذایی وحصارکشی زمینهای روستایی بود. معمولا پیشگامان این نوع اعتراضات زنان بودند.» (فدریچی)
حصارکشیِ اندک زمینهایی را که کشاورزان در نتیجهی مبارزات خود در دهههای پایانی و ضعف فئودالیسم به دست آورده بودند، از آنان میگرفت و توسط دولت به مالکین جدید واگذار میشد. با خصوصی سازی و حصارکشی، اندک فضای مشترک روستاها که معمولا توسط زنان برای کاشت مختصر غله برای غذای روزانه خود و فرزندانشان مورد استفاده قرار میگرفت و یا محل عرضهی محصولات و کارهای دستی آنان برای فروش بود، گرفته میشد. در نتیجه حداقل امکان گذران زندگی از زنان و بچههایشان ستانده میشد.
از آنجا که به واسطهی گذر از اقتصاد معیشتی به اقتصاد کالایی، زنان بیشترین آسیب را از افزایش قیمتها میدیدند و در مقایسه با مردان دسترسی کمتری به پول داشتند و هم به دلیل نقش مراقبتی خود، به ناچار برای تامین غذای فرزندانشان به خیابان میآمدند تا از فرزندان خود در مقابل گرسنگی دفاع کنند. شرکت گسترده زنان در این تظاهرات موجب شده بود تا برآنها نام «شورشهای زنان» بگذارند. جرایم غذایی از پررخدادترین جرمها در دادگاههای این دو قرن بود. در انگستان قرن ١٦، ١٦٠ نوع جرم وجود داشت که مجازات مرگ در پی داشت یا جرمهایی که موجب میشد هرساله هزاران نفر مردم عادی (زن و مرد) به مستعمرهها تبعید شوند و یا به بیگاری در کشتیها و رفت و آمد بین اروپا و مستعمرهها محکوم شوند. (١٥٢ فدریچی)
قحطی و گرسنگی ناشی از رویدادهای عنوان شده و جنگهای کوچک و بزرگ پراکنده در اروپا، بحران جمعیتیای را موجب شده بود که پس از مرگ سیاه (٤٨-١٣٤٥) بیسابقه بود. کارگران و دهقانان نمیتوانستند به فرزندان خود غذا برسانند، فقرا در گوشه و کنار خیابان میمردند و اجساد آنها از سطح شهرها جمعآوری و دور میشد. به دلیل فقر غذایی نرخ باروری پایین آمده بود زیرا فقرا از تولید مثل کسانی همانند خودشان امتناع میکردند (٨٧ – فدریچی). این موضوع نیروی کار را به وضوح تحتتاثیر قرار داده بود، آنچه که برای مرحلهی اول توسعهی سرمایهداری بسیار حیاتی بود، زیرا در این مرحله نیروی قابل اتکا برای تولید، همان نیروی انسانی بود. به همین دلیل نظراتی در مورد افزایش جمعیت تکوین یافت. نظریههایی مانند این که جمعیت زیاد یک ثروت ملی است؛ بزرگی یک شهر به اندازه آن نیست بلکه به تعداد ساکنان آن است؛ قدرت پادشاه متکی به ساکنان و مردم تحت امرش است؛ برای دولتها به یک امر بدیهی تبدیل شده بود. (٨٦ فدریچی)
رفرمهای پروتستانی نیز در مورد زنان عنوان میکرد که زنان را به رغم ضعیف بودنشان نمیتوان نادیده گرفت، زنان رحم دارند و میتوانند به دنیا بیاورند، پس برای افزایش نوع بشر موردنیاز هستند. (٦٩ فدریچی) برای نظریهپردازان مرکانتالیست نیز که مردم را مادهی خام در خدمت دولت تلقی میکردند، جمعیت زیاد کلید آسایش، رفاه و قدرت یک ملت شمرده میشد. (٨٧ فدریچی) آنچه ذکر آن مهم است اتخاذ سیاستهایی برای افزایش جمعیت و هم زمان ضرورت پیدا کردن راههایی برای کنترل قحطی و گرسنگی مردم فقیر بود.
در زمینهی کنترل بر زنان باید حمله علیه درمانگران، قابلهها، روشهای رمزآلود و متداول زندگی در قرون وسطی نیز بررسی شود. حملاتی که کلیسا به رغم تلاشهای بسیار نتوانسته بود از آنها جلوگیری کند و در ابتدای سرمایهداری، تحت عنوان حمله به جادوگران و ساحرهکشی آغاز شد و هدف اصلی آن به کنترل درآوردن بدن زنان بود و دو قرن شکنجه، ترور و کشتار زنان را در پی داشت.
نگاه رمزآلود و جادو در بنیان خود یک مفهوم همذاتپنداری با طبیعت داشت که بین روح و ماده جدایی قائل نمیشد. کیهان، طبیعت و هر موجود را ارگانیسمی زنده میدید که با درون خود و دیگر عناصر بیرون از خود رابطهای ارگانیک دارد. در این دیدگاه کیهان، طبیعت و بیش از همه بدن انسان، ویژگیها و قدرتهایی برای انجام کارهای مختلف داشت. (١٤٢ فدریچی) صرف وجود چنین اعتقاداتی، صرفنظر از اینکه تا چه میزان چنین قدرتهایی وجود داشت و یا عمل میکرد، میتوانست علتی برای عدم اطاعت اجتماعی باشد و حرکتهایی را علیه انضباط ِ ضروری، شکل دهد. پس قلع و قمع آنها لازم بود. فرانسیس بیکن معتقد بود جادو صنعت را نابود میکند. (١٤٣ فدریچی) جادو با انضباط سرمایهدارانه و کنترلهای اجتماعی مورد نیاز سرمایهداری همخوانی نداشت و به همین دلیل باید حذف میشد و در مسیر حذف آن از هیچگونه وحشت، ارعاب و ترور فروگذار نشد. (١٤٣- فدریچی)
در اروپا «شکار ساحره» نقش مرکزی در فرودست سازی کامل هویت و تعیین جایگاه جدید اجتماعی زنان ایفا کرد (١٠٢ فدریچی). ساحره کشی حدود دو قرن (١٦ و ١٧) به همراه سرکوب اعتراضات و شورشهای مردمی و در مرکز آن سرکوب زنان، توسط نهادهای سرمایهداری تازه پا گرفته و در حال گسترش، انجام شد.
حمله علیه جادوگران تنها محدود به این نمیشد که گفتههای آنان واقعی نیست بلکه عنوان میشد دروغ میگویند و باید بابت آن مجازات شوند. مجازاتها نیز شامل شکنجه، اعدام، سوزاندن و ایجاد رعب و وحشت بود. (٤-١٤٣ فدریچی). این ادعا که ساحرهها نوزادان را برای شیطان قربانی میکنند، موضوع کلیدی در کشتار ساحرهها بود. براین اساس هرگونه کنترل روی تولد، سقط جنین، نوزاد کشی عملی شیطانی انگاشته میشد و در موردشان جریمههای سنگین توسط دولتها اعمال میگردید. جریمههایی که در موارد بسیاری مجازاتهای بیشتر و بزرگتر در پی داشت. طی قرنهای ١٦ و ١٧ پای زنان بسیاری به جرم نوزاد کشی، جادوگری یا هردوی اینها، برای اولین بار به دادگاه باز شد که منجر به جریمه، حبس، شکنجه، کشتن و سوزاندن آنها شد.
در عین حال تمایز و تبعیض بین زن و مرد در اعمال جریمهها کاملا نمایان بود. تنبیهات در نظر گرفته و انجام شده برای زنان چندین برابر سختتر و سنگینتر از مردان بود. در قرن ١٦ در برخی نقاط مجازات سقط جنین توسط مادر، غرق کردن او بود. در ١٥٨٠ مواردی از گردن زدن در ملاء عام و رها کردن بدن برهنه زنان روی چوبهدار برای تماشای عموم ثبت شده است. زنان موجوداتی وحشی، با شهوتی سیریناپذیر، شورشی و نافرمان و کم عقل توصیف میشدند، به گونهای که موجب ترس مردان شوند. به مردان در مورد قدرت شرِ زنان و ترس از آنان، بسیار گفته میشد. چنین تصویرهایی از زنان درادبیات نوشتاری آن دورهها هم بسیار وجود دارد و در آنها از مردان خواسته میشود که بر زنان نظارت داشته و آنها را کنترل کنند.
جنازههای محکومین به مرگ برای انجام کالبد شکافی و آزمایشهای لازم برده میشد. اگر زمین میتوانست شکافته شود تا ذخایر پنهان آن شناخته شود، بدن هم میتوانست شکافته و تقسیم شود تا ذخایر پنهان آن و آنچه که میتوانست به کار- نیرو تبدیل شود، آشکار شود. (١٤١ فدریچی)
شکار ساحره اوج دخالتهای سرمایهداری مردسالار در بدن، به ویژه بدن زن، در دورهی مدرن بود. دیرکهایی که زنان با نام ساحره بر آن آویخته میشدند، شکنجه، اعدام و یا سوزانده میشدند، آزمایشگاهی بود که در آنها دانش زیادی در مورد بدن و همچنین روشهای بسط انضباط اجتماعی به دست میآمد. (١٤٤ فدریچی). از جمله، پزشکی مدرن که کاملا مردانه بود از درون این آزمایشگاهها به شناخت و تجزیه و تحلیل بدن دست یافت. نگاه ابزاری به رحم زن، میخواست رحم زن چون یک ماشین در فرآیند تولید مثل قرار گیرد. (٩١ فدریچی) و تجربیات غیرقابل انکاری که زنان طی سدهها در مورد فرآیند تولید مثل و به دنیا آوردن بچه داشتند، باید کنار گذاشته میشد تا پزشکی جدید به تجربهها و آزمایشهای جدید دست بزند. (٨٩ فدریچی)
جنگی واقعی علیه زنان به صورت نقض اختیار آنها نسبت به بدنشان آغاز گشت. پزشکی مدرن در سطح وسیعی بدگمانی نسبت به کار قابلگی زنان را میپراکند و مانع ورود قابلهها به اتاقهای زایمان می شد، آنها را فاقد صلاحیت اعلام میکرد و امکان نوزاد کشی در اتاق زایمان را به آنان نسبت میداد.
فرآیند حذف اختیار زنان بر زایمان ابتدا به صورت حذف جمع زنان همراه با قابله بر بالین زن در حال زایمان صورت گرفت. به تدریج به قابلهها نقشی بسیار منفعل و تحتنظارت پزشک محول شد. همه تجربیاتی که قابلهها از ابتدای بارداری بر فرآیند تولید مثل داشتند، حذف شد. به این ترتیب، تجربهی قابلهها از بدن زن که طی قرنها به دست آمده بود، حذف گرید و پزشکان مرد همچون اشخاص واقعیِ «زندگی دهنده» وارد عرصه شدند. زنان اختیار و کنترل خود بر تولید مثل را از دست دادند و نقش آنها به نقش ساده و منفعل زایمان و به دنیا آوردن بچه تقلیل یافت.
چنانکه مایز میگوید، در اختیار گرفتن کنترل بر تولید مثل زنان از این جهت حائز اهمیت بود که دانش و شناختی را که زنان طی قرنها نسبت به بدن خود پیدا کرده بودند حذف میکرد و تولید مثل را برای زنان به امری صرفا زیستشناختی تقلیل میداد. اما به همان ترتیب که نوع بشر (زن و مرد) توانسته بود از دستهای خود به عنوان اولین ابزار و پس از آن به عنوان ابزارساز استفاده کند و تاثیر این روند بر کارکرد مغز بشر غیرقابل انکار است، شناخت اعضای تولید مثل، شناخت ریتم و کارکرد آن، شناخت بارداری، تولید بچه و شیردهی نیز دانشی در رابطه با بدن زنان بود که آنان علاوه بر دستهایشان در آن مهارت یافته بودند و با تلفیق آن با شناختی از گیاهان و خواص آن، توانستند طی قرنهای متمادی نسبت به اعضای تولید مثل خود نظارت و کنترل یابند.
براساس بررسی جامعی که فدریچی انجام داده است این دانش طی سه قرن تحت عنوان ساحره کشی و با اعمال خشونت وسیع و سبعانه، نسل به نسل از زنان گرفته شد. این سرکوب و خشونت ابتدا مستقیما از سوی دولت، قانونگذاران و دیگر مجریان سرمایهداری اعمال میشد و پس از آن بخشهایی از این اختیارات به مردان سپرده شد تا براساس ایدئولوژیهای جاری درون مرزهایی تعیین شده که عمدهترین آن نهاد خانواده است اعمال شود.
ساحرهکشی با پراکندن تنفر از زن همراه بود. در ادبیات آن دوران نوشتههایی از قول زنان در حال شکنجه یا اعدام وجود دارد که خود را ننگین، فاسد، منحرف و شکست خوردهی اجتماعی اعلام میکردند. یا ساحره زیر شکنجه و در اعتراف به گناه، از توهمات جنسی خود در رابطه با شیطان و رسیدن به رضایت جنسی با تاکید برجزئیاتی سخن میگفت که عمدتا خواستههای مورد نظر تفتیش کنندگان بود و شاید هم موجب خشنودی جنسی آنان میشد. (١٦٤- فدریچی) شکار ساحره فاصلهی بین زن و مرد را عمیقتر کرد، به مردان آموزش داده میشد که باید از قدرت زنان ترسید و دنیای تجربیات و باورهای آنها باید نابود شود. باورها و تجربیاتی که با نظم اجتماعی درحال پیادهسازی توسط دولت و بورژوازی ناهمخوان بود (١٦٥- فدریچی). حصر ساحرهها به حصر بدنها، عمدتا بدن زنان و تقابل بیشتر میان زنان و مردان هم طبقهی خود منجر شد.
چنین بود که در جنبش کموناردها، بازگشت قانونگذاران به ساحرهکشی را شاهد هستیم، تا اگر زنان در اطراف شهرها با فانوس یا سبدی برای جمع کردن غذا دیده شوند، یا فقیر و مریض باشند، حکم قتلشان داده شود. ایدئولوگهای شکارساحره در تقبیح زنان به عنوان گناهکار، آنها را موجوداتی میدانستند که به گونهای خستگی ناپذیر در حال فریفتن مردان پرهیزکار هستند. مردانی که میخواستند خلوص ذاتی خود را حفظ کنند. پس این وظیفه برای مردان تعیین شد تا ملزم به تضمین پاکدامنی همسران و دختران خود باشند، زیرا زن معادل طبیعت یا گناه است و مثل یک نابالغ باید همواره تحت قیمومیت باشد.
برخی از کسانی که در مورد ساحرهها و در مطالعات دیوشناسی مینوشتند این زنان را احمقهای پست دارای توهم تصویر میکردند که برایشان شکنجه نوعی فرآیند جامعه درمانی است و پیوستن آنها به اجتماع را موجب میشود و از اضطراب و جنون آنان جلوگیری میکند. (١٦٣- فدریچی)
ادبیات و پژوهش در مورد ساحره کشی عمدتا بر گناه و تقصیر زنان و متهم نمودن آنها تاکید داشت، استثناهایی چند بر این گرایش در میان نسل اول و دوم پژوهشگران یافت میشود. تنها با آغاز بررسی فدریچی بود که علل اصلی کشتار ساحرهها از اعماق به سطح آمد، مورد بررسی قرار گرفت و مشخص گردید که طغیان و شورشهای زنان در مقابل ساختار قدرت بوده است که قتل عام صدها هزار زن در کمتر از دوقرن را موجب شده است. فرآیند فرودست سازی و تنفر از زنان در ادامهی «گناه نخستین» در اروپای آغاز سرمایهداری، دوباره خود را نشان داد. اوج برخورد با فرودستان جامعه و بیش از همه زنان، در اوج فترت بین فئودالیسم وسرمایهداری بود.
در این دوره یک سیستم جاسوسی برای کنترل و شناسایی موارد مختلف نظیر مخفی کردن حاملگی، زنان باردار ازدواج نکرده، زنان بارداری که با مردی زندگی میکردند، نوزادانی که پیش از غسل تعمید مرده بودند، ایجاد شد (٦-٨٣- فدریچی) کنترل و شناسایی به منظور سوق دادن زنان به سمت ازدواج بود. برخی از این جاسوسها قابلهها بودند، نه به اختیار خود که به اجبار. شرط و اجازهی ادامهی کار به عنوان قابله، خبر دادن در مورد بارداریها و تولدها، احتمال کاربرد شیوههای پیشگیری از بارداری و رابطههای بدون ازدواج زنان بود. (٨٩- فدریچی)
عملکرد کامل و درست این شیوههای جاسوسی مستلزم ایجاد نهاهای رسمی مثل شهرداریها بود دخالت دولت، نظارت و نظم دادن به روابط بین طبقات، نیروی کار و تولید را تسهیل میکرد. اقداماتی همچون ثبت تولدها، مرگ و میرها، ازدواجها و آنچه که به صورت ابتدایی از سال ١٣٥٠ در انگلستان و فرانسه (لیون) آغاز گشت و مشخص کردن میزان غذای مورد نیاز یکی از اهداف آن بود، در ادامه به انجام سرشماری در پایان قرن ١٦ انجامید. (٨٤ فدریچی)
با حذف کلیه فعالیتهای زنان در مورد زایمان و گرفتن جای آنان توسط پزشکان مرد، به تدریج تولید مثل عملی ساده و منفعل تلقی شد و بازتعریف تولید مثل به مثابه موضوعی مربوط به بیولوژی و بدن زنان آغاز گشت. (٧٥ فدریچی) تولید مثل که پیش از این تولید بچه برای کمک به امرار معاش خانواده و یا کار در مزرعه اربابی بود، تبدیل شد به تولید بچه برای بازار و دولت.
در نوشتهها و ادبیات جاری جامعه نیز زنان موجوداتی کنار گذاشته شدهاند، ابزارهایی غیرضروری، تازه اهلی شدههایی که میباید سر جای خود بنشینند، کسانی که نمیدانند چه بکنند و باید توسط مردان هدایت شوند. (١٠٣- فدریچی)
شیردهی نیز عرصهی دیگری از دانش زنان بود که بتدریج توسط مردسالاران غصب شد. زنان غذای نوزدای را که به دنیا میآورند با خود دارند. تعداد کمی از مادران بودهاند که شیرکافی نداشته باشند (یک نفر در هزار نفر) یا امکان شیردهی به نوزاد خود را نداشتهاند و یا هنگام زایمان مردهاند. شیوه جایگزین پیشین و زمانی که ارتباط زنان با یکدیگر در مورد تولید مثل و باروری بیشتر بود، استفاده از دایه بود، زنی که خود بچه شیرخواری داشت و میتوانست در کنار فرزند خود، نوزاد دیگری را هم شیربدهد. در این گونه موارد ممکن است خدمت این دایه با پول، کالا و یا هرشکل دیگری جبران شود.
اما پس از آغاز کنترل و نظارت دولت و بازار بر تولید مثل، این جنبه از باروری نیز مورد توجه قرار گرفت. در سال ١٨٦٥ نوعی غذای نوزاد به شکل پودر که شامل شیرگاو، آرد گندم، آرد جو و پتاسیم بیکربنات بود توسط Liebi Soluble تولید شد که با نام خودش به نام Liebi Soluble Food به بازار آمد. طنین تولید شیرخشک و به دنبال آن شیشهی شیر با پستانک سر آن، برای بازار خوش آهنگ بود. این ایده به سرعت و بدون رعایت هیچ ملاحظه دیگری تقلید شد، به شکلی که تا سال ١٨٩٠ تبلیغات شیرخشک اکثر بازارها را پر کرده بود. از آن زمان بررسیها و بحثهای زیادی در مورد شیرخشک صورت گرفته است. از جمله اینکه:
- در کشورهای در حال توسعه دسترسی به آب تمیز و بهداشتی وجود ندارد و استفاده از شیرخشک باعث بیماری نوزدان می شود؛
- نوزادانی که شیرخشک میخورند بیشتر مریض میشوند و هزینه درمان و وقت زیادی صرف آنها میشود؛
- حدود نیمی از موارد اسهال و یک سوم عفونتهای تنفسی، در صورت استفاده از شیر مادر، کاهش مییابد؛
- بیش از ١٣٠٠ تحلیل نشان میدهد که استفاده از شیر مادر باعث نجات جان ٨٠٠٠٠٠ کودک از مرگ میشود؛
- شیرمادر موجب بالارفتن ضریب هوشی نوزاد میشود، سه برابر بیشتر در مقایسه با شیرخشک (اگر دیگر عوامل ثابت باشد) و در نهایت اینکه شیرخشک کاملا ویژگیهای شیر مادر را ندارد.
اوج بحثها و مشاجرهها در سال ١٩٧٤ در پی انتشار رسالهای با نام «کشنده بچهها» که در مورد شیرخشک تولیدی شرکت نستله و ارسال آن برای نوزادان افریقایی بود، اتفاق افتاد که منجر به چندین سال تحریم نستله شد. به دنبال آن درسال ١٩٨١ سازمان بهداشت جهانی رعایت معیارهایی بینالمللی در مورد شیر جایگزین شیر مادر را اعلام کرد و نستله نیز رعایت آن معیارها را در محصولات خود گنجاند. (خبر بی بی سی) اما معیارهای سازمان بهداشت جهانی قانون غیرقابل عبور نیست و معترضین عنوان میکنند که این معیارها نیز مدام در حال ضعیف شدن هستند. گرچه برخی دولتها سعی میکنند مصرف شیر مادر را تبلیغ کنند، اما نفع بلافاصلهای از آن برای سرمایهداری وجود ندارد بنابراین در فضاهای عمومی کشورهای مختلف تبلیغات مربوط به شیرخشک بسیار بیشتر است تا اعلامیههای مربوط به خدمات عمومی در مورد شیردهی مادران.
دانش تاریخی زنان در مورد تولید مثل در زمینههایی دیگر نیز مورد یورش قرار گرفت و برای کسب سود در خدمت سرمایه درآمد. از جمله در زمینهی جلوگیری از بارداری. تولید قرصهای ضد بارداری و سایر وسایل جلوگیری نیز از جمله بازارهای پرسود برای سرمایه و راندن زنان از عرصهای بود که در آن شناخت و دانش داشتند. برای این امر نیز از بدن و هورمونهای زنانه برای مطالعات و آزمایشهای مختلف استفاده شد و در نهایت نیز قرص ضدبارداری برای زنان ساخته شد و نه برای مردان.
کنترل استقلال جنسی زنان، کنترل اقتصادی آنان را در پی داشت، بدین معنا که پزشکان مرد کل فعالیت زنان در حوزهی تولید مثل را در اختیار گرفتند و زنان از این حوزه بیرون انداخته شدند. علاوه بر این همهی روشها و کنترلها بر زنان اعمال شد تا آنان را به درون خانوادهای با ریاست مردان سوق دهند. دولت و نهادهای بورژوایی مردان را به عنوان نمایندگان خود در راس این خانواده قرار دادند که هر زن با فرزندان به دنیا آوردهی خود میباید تحت قیمومیت یک مرد در آن روزگار میگذرانید. پس مردان «بزرگسالان واقعی» بودند که به آنان آموزش داده میشد تا برای کنترل زنان به خشونتهای مختلف متوسل شوند. خشونتهایی که در کلیه فضاهای اقتصادی و غیراقتصادی اعمل میگردید. (٩٠- مایز) بنابراین فضایی که در آن نیروی کار تولید میشد، یعنی خانه، جزئی از طبیعت یعنی خصوصی و طبیعت اهلی شده تعریف شد. اما کارخانه، مکان تولید «بشری» و مکانی عمومی و اجتماعی تلقی شد. با جدا شدن ساماندهی فرآیند کار- جدا شدن کار خانگی از آن- زنان محدود به نهاد خانواده شدند و از نظر اقتصادی وابسته به مردان «نان آور».
در پی این شکست تاریخی یک الگوی زنانگی جدید ساخته شد. ساحرهی وحشی با شهوت سیری ناپذیر، شورشی و نافرمان، ناتوان و کم عقل، از اواخر قرن ١٧ و طی قرن ١٨ تبدیل شد به موجودی منفعل، بدون میل جنسی، بسیار مطیع، بسیار اخلاقیتر از مردان، دارای قابلیت رعایت اخلاق مثبت. حتی غیرعقلانی بودن آنها هم به نفع احساسی بودنشان ارزشگذاری شد. در مورد قدرت زنانه نیز عمدتا بر روی «غریزهی مادری» تاکید میشد، تا به رغم بیارزش انگاشتن تولید مثل و مراقبت از بچهها، زنان به تولید مثل ادامه دهند. زن و همسر ایدهآل زنی منفعل، مطیع، خانهدار، مقتصد، عفیف و به عبارتی زنی همواره مشغول است. (١٠٣- فدریچی)
تاریخ بشر با آنچه تمدن نامیده شده است آغاز نمیشود، تاریخ بشر همواره تاریخ اجتماعی بشر و حاصل تعامل او با طبیعت، موجودات دیگر و سایر همنوعانش بوده است. برهمین اساس، زنانگی و مردانگی دادههایی بیولوژیک نیستند بلکه در دورههای مختلف تاریخی تعاریف و شکلهای متفاوتی به خود گرفتهاند.
طی دورهی آغازین سرمایهداری و گسترش آن، و با کشف بدن، بدن بتدریج حذف شده و میشود. بدنها، به ویژه بدن زن به نفع کلیشههای قابل پیشبینی و ماشینهای کنترل کننده حذف میشود. کنترل بر ظرفیت تولیدی انسانها با فشار بیشتری بر تولید مثل زنان، همچون امری تحت کنترل بازار، علوم و فناوری اعمال میشود.
تولید مثل در سرمایهداری با حذف دانش زنان نسبت به آن، به امری مربوط به فیزیولوژی و طبیعت زنان تقلیل یافت، تحت یک تقدیر بیولوژیک رابطهی سلطه و بهرهکشی نسبت به زنان پوشیده ماند. برقراری نظارت و کنترل بر تولید مثل زنان و سپردن آن به دست مردان، بخشی از ایدئولوژی سلطه وبهرهکشی است. در حالی که تولید مثل نزد زنان، مهمترین بخش فرآیند تولید است، زیرا آفریننده انسانهایی هستند که کار میکنند، تولید از بدن زن آغاز میشود.
از این زاویه، شناخت و ریشهیابی همه جانبهی خشونت علیه زنان زمانی ممکن است که خشونت نسبت به آنان به روشی صحیح دستهبندی شود. تا زمانی که خشونتهایی همچون تقسیم جنسیتی کار، تقسیم جامعه به دو حوزهی خصوصی و عمومی، محدود کردن زنان درون یک خانواده هستهای، گماردن مردان به عنوان رئیس خانواده، خانهدارسازی زنان و دیگر خشونتهای قابل اعمال به آنان در ارتباط با یکدیگر دیده نشود، عملکرد این ایدئولوژی و رابطهی سلطه و بهرهکشی با آن پنهان مانده و به درستی درک نمیشود. همچنین فرآیند چگونگی درونی کردن این خشونتها از سوی زنان نیز مورد غفلت قرار میگیرد، فرآیندی که طی آن بدن زن به ابژهی پایدار نظارت و کنترل بازار، دولتها و مردان تبدیل میشود.
منابع:
١.مراقبت وتنبیه، تولد زندان – میشل فوکو
٢. Caliban and the witch Silvia Fedrici 2004
٣.Women, The last colony Social Origins of the Sexual Divisions of Labor Maria Mize
٤.آن سوی پیکر طبیعی – نلی ادشورن ترجمه پروانه قاسمیان
|