سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

رویاهای برباد رفته در رمان:
بادبادک باز


رضا اغنمی


• کتاب شامل ۲۵ بخش است که آفریننده ی اثر با ضمیر اول شخص روایت زندگی خود را آغاز میکند. خواننده را از گذرگاه های تاریخ عبور میدهد. درگشت و گذاری در فضای کابل به روزگاران امن وامان، در خانه بزرگ، در محله وزیر اکبر خان، افق های تیره و تاریک وطنش را در چشم انداز مخاطبین ش پهن میکند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۷ بهمن ۱٣٨۵ -  ۱۶ فوريه ۲۰۰۷


خالد حسینی
مترجم: مهدی غبرائی
ناشر: نشرهمراه. تهران. بهارسال ۱٣٨۴-   ۴۵۶ صفحه
 
 
یادداشت مترجم، نویسنده را چنین معرفی کرده است:
«خالد حسینی ...    چهل و چندسال پیش درکابل به دنیا آمد. پسر یک دیپلمات است که خانواده اش در ۱۹٨۰ به امریکا پناهنده شده. در شمال کالیفرنیا طبابت میکند. ...»
کتاب شامل ۲۵ بخش است که آفریننده‍ی اثربا ضمیر اول شخص روایت زندگی خود را آغاز میکند. خواننده را ازگذرگاه های تاریخ عبور میدهد. درگشت و گذاری در فضای کابل به روزگاران امن وامان، درخانه بزرگ، درمحله وزیراکبرخان، افق های تیره و تاریک وطنش را در چشم انداز مخاطبین ش پهن میکند، دربازگشائی سنت های رایج نهادینه شده؛ پختگی وتسلط اندیشه‍ی نقادش را به رخ میکشد. سرنوشت خود و کشور ویران شده اش را توضیح میدهد.

قهرمان اصلی رمان «حسن» است. پسرکی، که نمونه‍ی پاکی و صفای انسانی ست سرشار ازصمیمیت؛ بیسواد است و با هوش. خواننده درآشنائی با ویژگی های او و سرنوشت پایانی اش، ازسرشت ظالمانه‍ی وجدان آفرینش نفرت پیدا میکند.
امیر، تنها فرزند صاحبخانه، درخانه بزرگ با پدرش زندگی میکند و هرروز صبح با ماشین پدرش به مدرسه میرود و حسن که با پدرش علی درپشت خانه در یک کلبه‍ی کاه گلی زندگی میکنند، نوکری وپیشخدمتی (بابا وامیر) را برعهده دارند. آن
دو به فاصله یک سال چشم به جهان گشوده اند. مادر امیر سرزا رفته و مادرحسن نوزاد را به امید شوهر گذاشته، خانه و شهررا ترک کرده است.
« ... حتا نخواست بچه را بغل کند و درست پنج روز بعد گذاشت و رفت ...   من وحسن ازیک پستان شیرخوردیم. اولین قدم هامان را روی یک چمن ودریک حیاط و زیر یک سقف اولین کلمات را به زبان آوردیم ...» صص ۱٨-۱۹   
پدرامیر که وضع مالی خوبی دارد درعین سرگرمی به کارهای سودآور، ازتربیت فرزندش غافل نیست. به ظاهر، رابطه‍ی تنگاتنگی با فرزندش ندارد و نسبت به امیر بی اعتناست اما رفتارهای او را دقیقا کنترل میکند. پدر ازاینکه پسرش مثل بچه های همسن وسال خود درکوچه و خیابان جنگ و دعوا راه نمیاندازد ناراحت است. از بی سرو صدائی و کتابخوانی امیر شکایت دارد.   
« ... رحیم خان داشت میگفت که خدارا شکر که سالم است.
- میدانم، میدانم. ولی دایم یا سرش را کرده تو آن کتابها، یا توی خانه طوری پرسه میزند که انگار درخواب راه میرود.      ...   ...    میبینم که تو خیابان با بچه های همسایه بازی میکند. میبینم چطور هلش میدهند، اسباب بازیهایش را ازش میگیرند بهش تنه میزنند و مشت و لگد میکوبند ...
رحیم خان گفت" خب خشن نیست"
- رحیم، خودت که میدانی، این پسر یک چیزی کم دارد.
- بلکه قدری پدرسوختگی کم دارد.
- دفاع از خود ربطی به پدرسوختگی ندارد. میدانی وقتی بچه های همسایه سربه سرش میگذارند چه میشود؟ حسن قدم پیش میگذارد و ازاو دفاع میکند. من به چشم خودم دیده ام. وقتی می آیند خانه، بهش میگویم این خراش توی صورت حسن از کجا پیدا شده؟ جواب میدهد خورده زمین. به ات گفته باشم رحیم این پسریک چیزی کم دارد. ...» صص٣۲ - ٣٣
امیر، حسن را با داستان وداستان نویسی آشنا میکند. از شاهنامه وقهرمانان حماسی شاهنامه بخش هایی را برای اومیخواند.   اشعار رزمی فردوسی و داستان رستم و سهراب حسن را متآثر میکند.
« داستان دلخواه او ومن رستم و سهراب داستان جنگجوی بزرگ رستم و اسب بادپایش، رخش بود.    ...    گاهی که این قسمت را میخواندم، اشک در چشم حسن حلقه میزد و من از خودم میپرسیدم برای کی گریه میکند؟ من شخصا درسرنوشت رستم تراژدی نمیدیدم. "آخر مگرهمه‍ی پدرها کنج دلشان نمیخواهند پسرخود را بکشند؟"»
نه، آقای خالد عزیز، این داوری شما یک اشتباه فاحش و ظالمانه است. بی مهری یک پدربه فرزند، را نمیشود به همه‍ی پدران نسبت داد. یک پدرایرانی را میشناسم
که برای دستگیری فرزندش و سپردن او به دست پاسداران کمیته با علم به اینکه فرزندش را میکشند، با عجله ازخانه ییرون رفت که پاسدار بیاورد. ایشان، زمانی برای خدمت به آیت الله خمینی، که دستور تعقیب مجاهدین را صادر کرد، فرزند نوجوان خود را که ازآنها طرفداری میکرد لوداد. وقتی ازخانه بیرون رفت که پاسداربیاورد وبچه اش رابگیرند و ببرند مادر، فرزندش رابرداشت و بیرون رفت. پایان این بگومگوها به متارکه کشید.
اگرخدای ناکرده نطر شما درباره پدران صحیح بوده باشد که دراین دنیای وانفسا، آجر روی آجر بند نمیشود و همه پدران درنقش جلاد فرزندان خود را به مسلخ میکشند!
ولی دراینکه نوشته اید « من شخصا درسرنوشت رستم تراژدی نمیدیدم.» باز هم یک نظر شخصی ست ولی به اختصار بگویم که: اصولا بخش تراژدی در هنروادبیات را نمیتوان با عقلگرائی و منطق سنجید. بنگرید به واقعه‍ی عاشورا درسنت شیعه. یا همان داستان رستم و سهراب. و تراژدی های یونان باستان و تآثیرآن درهنرغرب؛ درآثار شکسپیر ودیگران.
رمان را دنبال میکنم:
امیر، با داستان خوانی سرگرمی تازه ای برای حسن و خودش پیدا میکند. حسن مخاطب ساده دل بیسوادیست اما باهوش.
« ... داشتم چیزی برایش میخواندم که ازداستان مکتوب منحرف شدم. وانمود کردم که از روی کتاب میخوانم.   ... داستان را به دست گرفتم و مال خودم را سرهم کردم.   ... از او پرسیدم آیا ازداستان خوشش آمده، حسن بنا کرد به کف زدن و غلغل خنده ازگلویم جوشید. ... حسن همچنان کف زنان گفت این بهترین داستانی بود که درتمام مدت برایم خواندی.   ...   » ص۴۲
امیر،همانشب داستانی مینویسد ومیخواهد برای پدر بخواند. پدرتمایل چندانی نشان نمیدهد. رحیم خان که درحضورپدرنشسته داستان را میگیرد و میخواند و او را تشویق میکند. بی اعتنائی پدربه امیر درسنجش کردارواندیشه های هرنسل، یادآور
اثربزرگ تورگینف در "پدران و پسران" است.
نویسنده، احساس امیر را درنامه ای که رحیم خان برایش نوشته، با صدق و صفا به خوانندگانش روایت میکند:
«من که ازخواندن یادداشت رحیم خان درآسمانها سیر میکردم، داستان را برداشتم و به طبقه‍ی پائین سرسرا رفتم که علی و حسن آنجا روی حصیرخوابیده بودند ...   حسن را بیدار کردم و گفتم میخواهد داستانی بشنود.» صص۴۵-۴۶
حسن بعد از شنیدن داستان، با صدای بلند میگوید "ماشاء الله، امیرآقا آفرین!" ولی اشکال داستان را یادآور شده مانند منقدی باتجربه، روی یک مسئله‍ی اساسی انگشت میگذارد.
«مبهوت شدم. این نکته‍ی خاص که ازوضوح پاک احمقانه می نمود، به فکرم نرسیده بود. لب هایم جنبید ...    حسن، حسنی که نمیتوانست بخواند و درتمام عمرش یک کلمه هم ننوشته بود. آخراین هزاره‍ی بیسواد چی میداند؟ ... چطورجرآت میکند از تو انتقاد کند؟» صص ۴۶- ۴۷
همان شب، کودتای اوریل ۱۹۷٨ اتفاق میافتد . باقیام داودخان، سلطنت محمد ظاهر شاه، سقوط میکند. با این تغییرات سیاسی، فلاکت مردم افغانستان آغاز میشود. داودخان، نظام سیاسی کشوررا "جمهوری" اعلام میکند. جامعه‍ی عشیرتی در حال تجربه‍ی دوران تازه و پیامدهای آن به حکومت نجیب الله خان میرسد که
با ساختارهای سوسیالیستی یا کمونیستی قدرت سیاسی را به دست میگیرد. در این دوره است که ارتش شوروی وارد افغانستان میشود. باهجوم قوای نظامی شوروی به آن کشور، درمقابل تهاجم بیگانه، تبلیغات ناسیونالیستی و گسترش موج ویرانگرتحجر و ارتجاع مذهبی بالا میگیرد. امریکا برای بیرون راندن قوای شوروی ازمنطقه، به تقویت نیروهای خاموش مذهب میپردازد. بدون سنجش تعارض های قومی با همکاری عربستان سعودی سیل اسلحه را روانه منطقه میکند. وگردنه های هندکش وخیبر را به روی سلاح های ویرانگرخود میگشاید تا مسلمانان راحفظ کند. بعد از سالها جنگ و خونریزی قوای شکست خورده شوروی با جوانانی معتاد ازافغانستان بیرون میرود.
این بارغول جهل و تعصب، دست پرورده‍ی غرب به سرکردگی سرمایه داری که درشکست شورویها ونابودی دولت سوسیالیستی نجیب الله خان نقش بزرگی داشت، با رسالت اسلامی تشکیل حکومت طالبان را اعلام میکند. فرمانده بن لادن از وهابیان عربستان سعودی، صاحب چند شرکت تجارتی بزرگ درآمریکا؛ حامل فرهنگ عرب بدوی، به کشتاروحشیانه مردم میپردازد. مدارس را ویران وزن ها
را ازرفتن به حمام ممنوع میکند. بیمارستان ها ومدارس و دانشگاه ها را میبندد و زن و مرد را درکوچه وخیابان درملاء عام به رسم سعودیها گردن میزند.
بااجرای مجازات وحشیانه، خشونت عریان به صورت قانون به اجرا درمیآید. هدف غائی، تحمیل مذهب وهابی به مردم افغانستان بود.
طالبان در احیای جنگلی با روش های حیوانی، افغانستان را به خاک و خون کشید.
انسانیت و فضیلت بشری را با تعصب مذهبی به نابودی کشاند.
حاصل این که : کشوری که زمانی در راه پیشرفت اجتماعی - سیاسی ورفاه مردم گام برداشته بود ولو بطئی، با کودتای داودخان، به سبعیت طالبان منجرشد. غول ازشیشه بیرون آمد و با ارباب دست به گریبان شد. هنوز بعد ازنزدیک به سی سال جنگ و تباهی و کشتار درافغانستان ادامه دارد. واین بار آمریکا و متحدانش با انبوه لشگریان سراسرخاک کشوررا باچکمه های نظامیان شخم میزنند. گمراهی ها ادامه دارد.
از مطلب دور افتادم.
نویسنده، وحشت خود و حسن را از کودتا، با زبانی ساده و صریح اقرار میکند.
حسن پچ پچ کرد: امیرآقا!
چیه؟
جمهوری یعنی چه؟
شانه بالا انداختم نمیدانم. تو رادیوی بابا کلمه‍ی "جمهوری" را بارها تکرارمیکردند. ...   
حسن حرفم را سبک سنگین کرد . گفت:
دلم نمیخواهد من و بابا را از اینجا بفرستند.
لبخند زدم" بس کن خره. کسی تورا از اینجا بیرون نمی کند. ص ۵۱

برای مطالعه آثار این نویسنده از وبلاگ های زیردیدن کنید.
www.ketabsanj.blogspot.com
www.ketabedastan.blogspot.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست