سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

جلال آل احمد


ناصر زراعتی


• وقتی جلال آل احمد آنطور ناگهانی از دنیا رفت، سالِ ۱۳۴۸، من جوانی بودم هجده ساله، همان سال از دارالفنون دیپلمِ ریاضی گرفته بودم و در امتحانِ ورودیِ رشته کارگردانی تلویزیون و سینما در دانشکده هنرهایِ دراماتیک پذیرفته شده بودم. با دوستانم رفتیم برایِ مراسمِ خاکسپاری و آن یادبود در مسجد فیروزآبادی در شهرِ ری ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۴ شهريور ۱٣۹۶ -  ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۷


وقتی جلال آل احمد آنطور ناگهانی از دنیا رفت، سالِ ۱٣۴٨، من جوانی بودم هجده ساله، همان سال از دارالفنون دیپلمِ ریاضی گرفته بودم و در امتحانِ ورودیِ رشته کارگردانی تلویزیون و سینما در دانشکده هنرهایِ دراماتیک پذیرفته شده بودم. با دوستانم رفتیم برایِ مراسمِ خاکسپاری و آن یادبود در مسجد فیروزآبادی در شهرِ ری، که هنوز بغض و اشکِ غلامحسین ساعدی و حرفهایش در آنجا، با آن حالِ آشفته، در ذهنم زنده است.
آل احمد را هیچگاه ندیدم، امّا سالها بعد که با همسرِ وفادارش سیمین خانم دانشور آشنا و دوست شدم، در همه دیدارها با آن زنِ بزرگ، نه تنها تصویرهایِ آل احمد بر دیوارهایِ خانه اش، که حضورش نیز همیشه در آن فضا، احساس میشد.
سالِ ۱٣٨۰ بود که یک صبحِ تابستان، به دیدارِ خانمِ دانشور رفتم و اتفاقی، دوربینِ ویدئو هم همراهم بود و یک ساعتی از او تصویربرداری کردم که پس از درگذشتِ او، شد مستندِ کوتاهِ «یک صبح تابستان با سیمین دانشور» و دوستی نیز از آن تصاویر بجا و درست، در مستندی در موردِ او، استفاده بهینه کرد.
آشنایی با نوشته هایِ آل احمد با مجموعه مقالاتش «ارزیابیِ شتابزده» آغاز شد، زمانی که دوازده سیزده سالم بیشتر نبود. آن کتاب را در کتابخانه یکی از خویشان پیدا کردم و با شوق خواندم و همان هم باعث شد بروم سراغِ دیگرکتابهایش و نیز نوشته هایش را در مطبوعاتِ آن زمان (آن دو شماره «کیهانِ ماه» زود تعطیل شده خودش و بعد، «اندیشه و هنر» و «بازار هنر و ادبیاتِ» رشت و «بارو» شاملو/ رویایی و...) دنبال کنم و بخوانم.
بعدها هم هرچه از آل احمد منتشر شد یا بازچاپ شد، خواندم؛ از جمله آن دو جلدِ «نامه ها» به همسرش و اتفاقاً همین حالا هم دارم «سفرِ روسِ» او را میخوانم. چند سال پیش، در آغازِ «کتابخوانی»، ارائه کتابهایِ صوتی (یا به اصطلاح «گویا»)، «مدیر مدرسه» را خواندم که در اینترنت هم هست و چند داستانِ کوتاه از «پنج داستان» که از کارهایِ خوبِ آل احمد است... و خواندن و ضبطِ «نون والقلم» هم دارد تمام میشود که تصمیم دارم آن تکّه ای را که با صدایِ خودش از این کتاب یافته شده و در اینترنت هست، در این «کتابخوانی» بگنجانم.
این حرفِ تکراری که او تنهانویسنده ای است که پس از انقلاب، به دلایلِ روشن بر همگان، نه تنها صابونِ پُر از سنگریزه «مُمیزی» به تنِ نوشته هایش مالیده نشد، که آثارش خیلی هم بر طبقها گذاشته شده، حلواحلوا شده و البته که مایه شادمانی است که به چاپهایِ متعدد رسیده است.
من شخصاً با همه اختلافِ دیدگاهها، همیشه لذّت برده ام از مطالعه نوشته هایِ آل احمد، به دلیلِ نثرِ خاصِ او که خواندنی است؛ اگرچه گاه برخی نیشهایش واقعاً زشت است. (مثلاً اینکه نامِ خانوادگیِ نویسنده ای را به دلیلِ مخالفتِ حتا گیرم بحق با او و عملکردها و آثارش، تغییر میداد: «یار شاطر» را همیشه «بارِ قاطر» مینوشت. یا «بریتیش میوزیوم» را «به ریشش میگوزیوم» مینامید و...
شاید برایِ خوانندگانِ جوان جالب باشد که بدانند در آن دهه چهل، آل احمد چه سایه سنگینی رویِ بیشتر نویسندگانِ بخصوص جوان و خیلی از روزنامه نگاران داشت و چگونه از نثرِ او تقلیدهایِ اکثراً خامی صورت میگرفت.
و همینجا بگویم که آفرین بر سیمین خانم دانشورِ هوشیار که اگرچه نزدیکترین کس به آل احمد بود و آن سایه بر «عیال» [اَمان از این واژه که چقدر آزاردهنده است و چگونه هنوز هم پس از نیم قرن، سرِ زبانِ خیلی از آقایانِ محترمِ روشنفکرِ مثلاً پیشرو هم باقی مانده است!] سنگینترین بود، هیچگاه متأثر نشد از آن شیوه نگارش و تَشَخُصِ خود و نثرِ خود را بخوبی حفظ کرد همیشه...
ما ملّتِ با یک غوره دچار سردی شو و با یک مویز مبتلایِ به گرمی شونده، البته که خیلی راحت زمانی از سوراخِ سوزن تو میرویم و گاه همزمان، از دروازهای داخل شدنمان ناممکن است! چه بسیار کسانِ اهل ادب و سیاست و فرهنگ را میشناسم که روزگاری، مُریدِ سینه چاکِ آن «مُراد» بودند و بعد، شدند مُنکرِ کاملِ او...
غیر از صادق هدایت، تصوّر نمیکنم نویسنده معاصری در ایران باشد که اینهمه در موردش نوشته باشند.
در این نزدیکِ نیم قرن، داوریهایی، از هر سو، در موردِ آل احمد صورت گرفته است: درست یا نادرست، منصفانه یا نامنصفانه، دوستانه یا دشمنانه...
اگر بخواهم از دو نقدِ خواندنی نام ببرم فقط، یکی نوشته های امیرپرویز پویان است در گذشته (بویژه «بازگشت به ناکجاآباد») و دیگری نوشته ابراهیم گلستان: «نامه به سیمین» که تازگی منتشر شده است.
دسترسیِ خوانندگانِ جوان هرچه به این دوّمی ساده است، گمانم یافتنِ آن نوشته ها دشوار باشد، مگر آنکه کسی همّت کند در اینترنت بگذارد (شاید هم گذاشته اند و من خبر ندارم.)
دیده ام برخی این پرسش را، این «اگر» را [که گفته اند: «اگر را با مگر تزویج کردند...» (بقولِ آن مرحوم:) وَالخ...] مطرح کرده اند که: «اگر جلال آل احمد در دورانِ انقلابِ اسلامیِ ۱٣۵۷ و سالهایِ پس از آن زنده میبود، چه میشد؟ او چه میکرد و چه مینوشت و با او چگونه روبرو میشدند؟»
البته که «جلال» از همان جوانی هم هیچگاه مثلِ اخوی («آقاشمس») نبود و طبیعی است که بعدها نیز چونان آن مرحوم نمیبود.
امّا اگر در پیرانه سری نیز همچنان پوینده و بی پروا باقی میماند، که بخواهد در مسائلِ جاریِ دوروبرش کنجکاوانه سرک بکشد و کوبنده نظر بدهد، گمان نمیکنم بزرگراه که هیچ، حتا کوچه ای باریک و بن بست هم در شهرِ زادگاهش، تهران، به نامش باقی میماند.
در پایان، به نظرم لزومی ندارد انگِ «محبوب» یا «نامحبوب» بر اثر یا آثاری از جلال آل احمد بزنم.
آل احمد داستانهایی خواندنی نوشته است. مقالاتش و کلاً آثارِ غیرِداستانی اش، آنها که نمایشگر دیده ها و شنیده ها و به اصطلاحِ «عینیّاتِ» اوست، جالب و خواندنی و مفیدند و هر آنچه حاصلِ «ذهنیّات»ش، اگر در گذشته چندان مشخص نبوده، حالا دیگر بخوبی عیان است که چقدر بی اساس و بی فایده و گاه حتا موجبِ تبّسم اند و مایه افسوس که چه هوشیار بود و چه بااستعداد آن نویسنده، امّا متأسفانه وقتی «منِ» آدمیزاد سنگین میشود، تا جایی که حتا اَمر بر خودش هم مُشتبه میشود که «صاحب خرقه» است و مُراد و پیشکسوتی که همگان به او حق میدهند خرقه بخشی کند و در هر زمینه ای، نه اینکه «نظر» بدهد، بلکه حُکمِ قاطع صادر کند و در کمالِ تأسف، اصولِ درستِ اخلاقی را به مقتضایِ زمانه، و به بهانه «مبارزه با ستم»، کنار بگذارد و متوسل شود به دروغ و جعل که حتماً «هدف» آنقدر مهم است که «وسیله» را توجیه میکند، جایِ دریغ و افسوس باقی میماند برایِ ما و حاصل همین است که میبینیم.
این نکته، در پایان، ناگهان یادم افتاد: جزوه‍ی «یک چاه و دو چاله» نمونه ای است برجسته از (اگر نخواهم بگویم «بی چشم و رویی»، که حتماً باید گفت:) ناسپاسیِ انسانِ ایرانی! و (باز بقولِ آن مرحوم:) همین...

ناصر زراعتی
۴ شهریور ۱٣۹۶
گوتنبرگِ سوئد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست