سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

توسعه آداب هم زیستی مسالمت آمیز است


اکبر کرمی


• فرهنگ بدون سیاست فاصله ی چندانی با سیاست بدون فرهنگ ندارد و به فاجعه می رسد. پیوند فرهنگ با سیاست به صلح می رسد و با گسترش صلح و هم زیستی مسالمت آمیز عمیق ترین گام های سیاسی برداشته خواهد شد. اگر از تصور معصومانه ی خود از فرهنگ بگذریم، آن گاه خواهیم دید که آن چه در ایران معاصر می گذرد هم، نوعی و چهره ای از فرهنگ است! فرهنگی که در تراکم ترس ها و نادانی ها ما نای نفس کشیدن را از دست داده است و به قبله ی مرگ باوران و قبیله ی جنگ آوران قلتیده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۷ مرداد ۱٣۹۶ -  ۲۹ ژوئيه ۲۰۱۷


ماشاالله آجودانی در گفت و گویی با صدای آمریکا (۱) در آسیب شناسی ناکامی های ملی ایرانیان در برساختن یک جامعه ملی، توسعه یافته و به سامان به نقد تلاش های سیاسی در دو سده ی گذشته می پردازد و تلاش دارد نشان دهد که سیاست –دست کم به تنهایی- راهی به رهایی نمی گشاید. او به درستی بر این نکته تاکید می کند که "با تغییر حکومت مشکل ملت ایران حل نمی شود". او بر فرهنگ و بنیادهای آن و ضرروت بازبینی در تاریخ و سنت انگشت می گذارد و بر آن است که توضیح دهد که چرا کنش های سیاسی ایرانیان برای فرارفتن، ناکام و سترون مانده است. آجودانی در این گفت و گو در تکاپوی تدارک پاسخی درخور برای این پرسش سهمگین است که "چه باید کرد"؟

پاسخ آجودانی اما ناتمام و ناامید کننده است و تا آن جا ادامه می یابد که به پایان سیاست و سیاست زدایی از ایران امروز پهلو می زند. او حتا هنگامی که تلاش می کند مساله را بشکافد و ناکامی های را آسیب شناسی کند، آشکارا گرفتار سنت می شود و نمی تواند از درک سنتی لایه هایی از ایرانیان از تجدد فراتر رود و تیغ نقد خود را عمیق تر و دقیق تر فرو کند. گزارشگر "یا مرگ یا تجدد" موارد و مصادیقی را پیش می گذارد که لودهنده است و نشان می دهد که او هم، همانند بسیاری از ما در درکی سنتی و پیشینی از تجدد وامانده است و نمی تواند در چشم اندازهای جهان های جدید بایستد و تجدد را به زبان روز ترجمه کند.
آجودانی در میان انگاره پردازان انحطاط به جریانی تعلق دارد که برون شد از توسعه نایافته گی و عقب مانده گی تاریخی را کم و بیش به الگوبرداری مناسب و هوشمندانه از غرب حواله می دهد. او خوش بختانه از توهم "آن چه خود داشت"، یا حتا "مدرنیته ی ایرانی"(۲) عبور کرده است؛ و نشانه های آن به روشنی در جریان همین گفت و گو آمده است. او نویسنده ی "مشروطه ی ایرانی" است و شجاعت آن را دارد که ستایش گر حسن تقی زاده باشد.
او شوربختانه در هماهنگ کردن خود با جهان های جدید و اندیشمندان پیش رو ناکام بوده است. او انگار از "ارج شناسی جدید" چیزی نشنیده است و نمی داند که در جهان های جدید آدمیان و خواست ها یشان بیش و پیش از سده های گذشته است. اگر آن ها آزادی می خواستند، ما می خواهیم به رسمیت شناخته شویم؛ و برابر در نظر گرفته شویم. تجدد در زبان و بیان آجودانی در بهترین حالت، تجددی علم محور و قرن نوزدهمی یا دست بالا قرن بیستمی است. او در مواردی از صورت ها فراتر نمی رود و همانند بسیاری از سنتی ها و مذهبی ها گرفتار برخی از "است" های خود است؛ "است" هایی که تا وسواس های جان سوز "درست و نادرست" و "حق و ناحق" و "خوب و بد" که در جان همه ی ما لانه کرده است، کشیده می شود. "است" هایی که هرچه هستند در جایی با "است" های دیگر و "دیگری" و حق و حقوق او مساله پیدا می کنند. او گاهی انگار فراموش می کند که دیگران و "است" های دیگری هم هست. "است" های او هر چند از "است" های سنتی ها و مذهبی ها بسیار فاصله دارد، اما فاصله تاحدی نیست که همانندی ها را در توسعه نایافته گی درنوردد؛ و ایستادن در چشم اندازهای جدید را به ارمغان بیاورد؛ و به ناتمامی فرایند اجتماعی شدن و برساختن "جامعه" در ایران چیره شود. تاکید وی بر آزادی بیان و نفی سانسور ستایش انگیز است، اما هنگامی که با تاکید بر آزادی وجدان و ضمانت آن هم راه نمی شود، ناتمام می ماند و بر ناتمامی ما (که نام دیگر توسعه نایافته گی است) جان تازه ای می دهد.
تجاوز جمهوری اسلامی به پهنه ی فرهنگ و حقوق ملت بهانه ی مناسبی نیست که ما با برچسب خرافه زدایی به درافتادن بی مهابا با باورها و داوری های مردم خطر کنیم و راه تجاوزهای آینده را باز بگذاریم؛ آزادی وجدان هم حقوق ملت است. مساله من دفاع از درستی باورها و داوری های مردم نیست! مساله ی من ورای گفتمان بی پایان "درست و نادرست" و آن سوی دین ها، اخلاق ها و ایدیولووی ها است؛ مساله ی من دفاع از "حق داوری" مردم است که از "است" های ما و آنها فراتر می رود و به هویت ها و حقوق آن ها که روی دیگر حقوق ماست اشاره دارد.
آجودانی هنوز همانند بسیاری از علم باوران تازه به دوران رسیده بر این باور است که چاه جمکران، داستان ها، باورها، داوری ها و مناسکی از این دست، دست و پای ما را بسته است و نمی گذارد پیش رویم، نقد کنیم و جهان های جدید و خود را کشف کنیم! این واشکافی ها از اتفاق در بسیاری از موارد با آن چه وی آن را "تعادل تاریخی" می خواند و در برابر گسیخته گی و پاره پاره گی تاریخ ما می گذارد، هماهنگ نیست و می تواند در جایی به شقه شقه شدن دیگری بینجامد.
این پندار دست کم از چند بدفهمی بزرگ رنج می برد.
یکم. درافتادن با باورها و داوری های افراد و گروه ها در یک جامعه ی ملی پرهزینه، پیش رونده، بی پایان و اختلاف آفرین است. دامن زدن به این گفت و گوهای درازدامن با انسجام ملی و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز هم سو نیست و می تواند تا فروپاشی جامعه پیش رود. (حاشیه ی - باورها و داوری های خطرناک برای آمیز اجتماعی مسالمت آمیز و پادملی که برآمد گفت و گوها و سازش های ملی است - را بیرون از متن بگذارید.) در افتادن با باورها و داوری های افراد و گروه ها در یک جامعه ی ملی با سنجش های برآمده از عالم بی خبری (به تعبیر جان رالز) ناهماهنگ است و می تواند به چرخه ای بدخیم دگردیسد. چرخه ای که ناپایدار و خودخور است و با جا به جایی افراد تنها قربانی ها جا به جا می شوند.
دوم. سرنام هایی همانند خرافه و خرافه زدایی، برآمد نظام های دانایی سنتی، پیشامدرن و دست بالا مدرن اند و بکار سرکوب و به حاشیه راندن باورها و داوری های رقیب و حاشیه ای ساخته شده اند. تلاش برای پالایش باورها و داوری های گونه گونه ی مردم و توهم برساختن جامعه ای پالوده از این دست شلخته گی ها، گسیخته گی و گوناگونی ها در بهترین حالت نادیده گرفتن تاریخ روشن گری در غرب است(٣) و در بدترین حالت دیستوپیایی است که از ذهن های بیمار و خودشیفته می تراود.   
سرکوب گران چنان از خرافه می گویند که انگار "است" های آن ها همه ی حقیقت است. بسیاری از سردمداران این دست گفت و گوها از چشم اندازی دیگر، خود برآمد خرافه اند (اگر در اساس خرافه ای وجود داشته باشد!) و از آن رو که مهاجم اند و با آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز مساله دارند، باید برانداخته شوند. دامن زدن به این دست گفت و گو حتا اگر با آماجی ملی و نیک خواهانه هم راه باشد خطرناک است؛ زبان اقلیت ها را کوتاه می کند و می تواند به هم زیستی ملی آسیب بزند.(۴)
سوم. گفت و گوهایی از این دست پازل و بغرنج ایران و جهان امروز را به رسمیت نمی شناسند و آینده ای بهتر را به جراحی هایی خونین در پیکر ایران و حذف و به حاشیه راندن برخی از افراد و گروها پیوند می دهند. باید از این "است" ها، "باید"ها و وسواس های پیشینی و پیشاملی فرا رفت و با "باید"ها و "نباید"های پسینی و ملی هم راه شد. باید آزادی وجدان و آزادی بیان را در کنار هم پاس داشت. باید به هم زیستی آزادی وجدان و آزادی بیان اندیشید و راه های آن را هم وار ساخت. باید به ارج شناسی جدید رسید.
ایران از آن همه ی ایرانیان است و در ورای "است" ها و "نیست" های ما قرار دارد. "است" ها و "نیست" هایی که همیشه گوناگون اند، و گواگون خواهند ماند. حتا اگر "است" های ما امروز اکثریت دارد و سرکرده گی می کند، نباید فراموش کرد که فردا روز دیگری است و "است" هایی دیگری از راه می رسند، اکثریت خواهند داشت و سرکرده می شوند. آن چه یک اجتماع را ملت می کند و در جهان های جدید ماندگار می سازد، توان سازش کردن، هم سفره گی، هم پارچه گی و هم زیستی ملی آن هاست؛ قدرت برساختن "باید" های پسینی، مشترک؛ "باید"ها و "نباید" هایی که گوناگونی های ما را پاس می دارند و رسمیت می بخشند. "باید" ها و "نباید" هایی که به صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز می رسند. "باید"ها و "نباید"هایی که از اراده، خواست و انتخاب ما ریشه می گیرند و با تعادلادت دمکراتیک متعادل می شوند.
انسجام اجتماعی در جهان های جدید برآمد نادیده گرفتن گوناگونی ها یا تلاش برای درنوردیدن و از میان برداشتن آن ها نیست؛ انسجام اجتماعی هودی خودآگاهی ملی و بین المللی برای پاسداشت صلح و آمیزش اجتماعی مسالممت آمیز و شناخت موانع و دشواری های آن هاست. انسجام اجتماعی برآمد انگاره هایی برای توسعه است که انسجام را به همه گانه گی و پرگونه گی اجتماعات فروملی پیوندد می دهد و جامعه ای ملی، هم پارچه و سالادگونه می سازند. در این چشم اندازی ایستادن چهره های ملی و به ویژه جریان های سکولار در برابر باورها و داوری های مردم هم زیان بار است و هم نگران کننده.(۵)
می خواهم بگویم توسعه، توسعه است و نمی توان آن را ایرانی یا انیرانی کرد. جوامع توسعه یافته هم چاه های جمکران خودشان را دارند و داستان هایی همانند ما در آن جا هم به فراوانی هست؛ اما آن ها آموخته اند که چه گونه از این گوناگونی ها و رنگارنگی ها به سلامت عبور کنند و ما نه! توسعه، آداب هم زیستی مسالمت آمیز و ستایش صلح است.
درست است که اجتماعات توسعه نایافته در جنگ های گوناگون و ویرانگر غوطه وراند، اما آن ها هم نیازمند صلح و آرامش اند. صلح از اتفاق برای جوامع توسعه نایافته ضروری تر است؛ آن چه این ضرورت ها و کشش ها را ناکام می گذارد، ترس ها و نادانی های ماست و نه باورها و داوری های آن ها! ترس ها و نادانی هایی که از "است" های ما ریشه می گیرد و در تنازع قدرت که روی دیگر تنازع "است" هاست، تنوره می کشد.
فرهنگ بدون سیاست فاصله ی چندانی با سیاست بدون فرهنگ ندارد و به فاجعه می رسد. پیوند فرهنگ با سیاست به صلح می رسد و با گسترش صلح و هم زیستی مسالمت آمیز عمیق ترین گام های سیاسی برداشته خواهد شد. اگر از تصور معصومانه ی خود از فرهنگ بگذریم، آن گاه خواهیم دید که آن چه در ایران معاصر می گذرد هم، نوعی و چهره ای از فرهنگ است! فرهنگی که در تراکم ترس ها و نادانی ها ما نای نفس کشیدن را از دست داده است و به قبله ی مرگ باوران و قبیله ی جنگ آوران قلتیده است.
اگر تکاپوی ایرانیان در دو سده ی اخیر برای برساختن یک جامعه به سامان و هم پارچه ناکام مانده است، نه از آن روست که "است" های درخوری در میان نبوده است، که از آن جا است که "است" های ما و آن ها جای درخوری برای "است" های دیگران و "دیگری" نگذاشته اند. برای عبور از این بحران های لایه لایه لازم نیست به "است" های دیگری خطر کنیم؛ و به عنوان نمونه از حکومت دینی به حکومت اخلاقی، فرهنگی یا علمی بیاندیشیم؛ باید به احترام دیگری کلاه از سر برداریم و برای سازش و آمیز اجتماعی مسالمت آمیز آماده شویم. باید به جای قهر از سیاست، سیاستِ قهر را پایان دهیم. باید به صلح لبخند بزنیم.
فرایند اندیشه در نظام های دانایی پیشامدرن و حتا مدرن از مناسبات آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز و صلح فاصله دارد. در اساس اندیشه در این اجتماعات فرایندی، جمعی و انباشتی نیست و نمی تواند پیوسته گی لازم برای برنهادن یک جامعه را با خود داشته باشد. نه تنها سنتی ها که حتا یک اندیشمند مدرن و علم باور هم وقتی به "است" های خود نماز می برد، تنها محل نزاع ها را تازه می کند؛ و تنها از "است" های سنتی و پیشاعلمی به "است" های علمی پناه می برد. یک علم باور هم هنگامی که فراموش می کند "علم های دیگر" و علم ناباوری ها یا شناخت ناباوری های بسیاری وجود دارد، از صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز دور می شود. به زبان دیگر در جهان های جدید، خیلی اهمیت ندارد منتقد کجا ایستاده باشد، چه "است" ها و "باید"هایی در سبد خود داشته باشد و از کدام چشمه و چشم به دیگری بنگرد. آن چه اهمیت دارد آن است که او بتواند به عالم بی خبری سرک بکشد و در ورای گوناگونی های بسیاری که ما را در برگرفته است به توزیع برابر آزادی، شان و قدرت بیاندیشد و ضرورت های صلح را یادآورد.
اندیشمندان در جهان های جدید بیش و پیش از هر چیز کارشناس صلح و دمکراسی اند و مسلح به هرمنوتیک آن. آن ها از گوناگونی های بسیاری که ما را در خود تنیده است و گفت و گوهای بی پایانی که در مورد آن ها جاری است فراتر می روند؛ آن ها گرفتار نظام دانایی "است بنیاد" نیستند و به "بایدها" های ضرروی برای آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز می اندیشند؛ آن ها از هرچه نظام و فرهنگ است می گذرند تا گوناگونی ها، هویت ها، زیست ها و زیستمان ها را به رسمیت بشناسند و راه آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز را بگشایند. آن ها از انگاره ی افلاطونی "شاه فیلسوف" و نماینده گان رنگارنگش (پدر، شاه، امام، ولی، ولی فقیه) می گذرند؛ آن ها از همه ی است ها می گذرند تا امکان سازش فراهم شود. شوربختانه ماشالله آجودانی در این گفت و گو این گونه نمی نماید.


پانویس ها
۱- صحفه ی آخر،۲۱ جولای ۲۰۱۷، صدای آمریکا، گفت و گوی ماشالله آجودانی با مهدی فلاحتی.
۲- جواد طباطبایی مدعی و منادی این انگاره است؛ او در حالی که الگوبرداری از غرب را می نکوهد در یک قاب بزرگ تر تلاش می کند راهی که غرب را به مدرنیته ی رساند، کپی کند. او می خواهد چرخ را دوباره اختراع کند. او زمین و زمان را به هم می دوزند تا کینه ورزی های خود از غرب و منتقدان خود را آرام کنند. این نگاه را در نوشته ای با سرنام "در ستایش روشن فکری" که به سید حسن تقی زاده پیش کش شده است کاویده ام.
٣- این ادعا به گونه ای در جریان جنبش دایره المعارف نویسی در اروپا پی گرفته شده است. آن ها هم بر این باور بودند که با توضیح و تبین دقیق برخی از کلمات و "است" ها می توانند بسیاری از مشکلات را حل کنند!
۴- این گفتار را در سرنام "خرافه ای وجود ندارد" پی گرفته ام.
۵- سکولارها می توانند از دیگران بخواهند "است ها و نیست ها" و "بایدها و نبایدها"ی نابرابرساز و تبعیض آمیز خود را از پهنه ی عمومی بیرون بگذارند، اما نمی توانند از آن ها بخواهند از آن ها عبور کنند یا بیرون از پهنه ی عمومی قرار بگیرند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست