"در مجلس عزا" و دو سروده ی دیگر
اسماعیل خویی
•
در مجلسِ عزای فلانی،
برادرِ او با من گفت:
ـ«برادرم بقّیه ی عمرش را به شما داد!»
پرسیدم:
ـ«چند سال اش بود؟»
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲٣ ارديبهشت ۱٣۹۶ -
۱٣ می ۲۰۱۷
* در مجلسِ عزا!
در مجلسِ عزای فلانی،
برادرِ او با من گفت:
ـ«برادرم بقّیه ی عمرش را به شما داد!»
پرسیدم:
ـ«چند سال اش بود؟»
هق هق زنان گفت:
ـ«چیزی نمانده بود که داداشِ بنده به صد سالگی برسد!»
بی اختیار،
قه قه زدم که:
ـ«پس،بقیه ی عمرش را چه گونه به من بخشید؟
او چندها سال از آینده ی مرا هم که پیشخور کرده است!»
بیستم مهرماه۱۳۹۵، بیدرکجای لندن
* ندانستن
نه!
به جانِ دوست، هراسی مرا ز مُردن نیست
فقط
نمی خواهم کاری کنم
که در نمی یابم چیست!
بیستم مهرماه۱۳۹۵، بیدرکجای لندن
* گزینش!
می گفت:
-ـ«گفتند تو یا پسرت!»
و می گریست.
بیهوده بود پرسش ام از او که:
ـ«خب،تو چه کردی؟!»
بیچاره پیرمرد
می زیست.
بیستم مهرماه۱۳۹۵، بیدرکجای لندن
|