کاریکلماتور (۲)
ناصر زراعتی
•
در حالِ نشخوارِ خاطراتِ گذشته، از کنارِ گاوی میگذشتم. شنیدم با خود میخواند: «خلق را تقلیدشان بر باد داد!»
از وقتی بالِشِ پَر زیرِ سرم میگذارم، شبها، خوابِ پرواز میبینم.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۷ ارديبهشت ۱٣۹۶ -
۷ می ۲۰۱۷
*
در حالِ نشخوارِ خاطراتِ گذشته، از کنارِ گاوی میگذشتم. شنیدم با خود میخواند: «خلق را تقلیدشان بر باد داد!»
*
از وقتی بالِشِ پَر زیرِ سرم میگذارم، شبها، خوابِ پرواز میبینم.
*
وقتی از سرِ کنجکاوی، پاهایِ یک هزارپا را شمُردم، به معنایِ «اغراق» پی بُردم.
*
اگر «هزارلا» واقعاً هزار تا لا میداشت، هیکلِ گوسفند باید از فیل هم بزرگتر میبود.
*
یک بُزِ گر از هزار تا پُرفسورِ خودپسندِ خودفروخته باارزشتر است.
*
دوستی که اصرار دارد به «پارسیِ سَرِه» سُخن بگوید، گفت: «اگر پروانه میدهید نوشتهِ شما را بازپخش کنم.»، در پاسُخش، ناگُزیر، گفتم: «خواهش میکنم. پروانهِ ما هم دستِ شماست!»
*
سَحَرخیزیِ پیران به چُرت زدنهای اوّلِ شب می انجامد.
*
وقتی زاینده رود خُشک میشود، «سی و سه پُل» احساسِ بیهودگی میکند.
*
دریاچهی قُم از دریاچهی رضاییه خیلی «بانمکتر» است.
*
طرف آنقدر خودشیفته است که هنوز فکر میکند چون او رویِ زمین است، خورشید به دورِ زمین میگردد.
*
«استاد» در یک سالگی هم انتظار داشت کوچکترها خود را «شاگردِ» او بدانند و برایش احترامِ قائل شوند.
*
«آینه چون نقشِ تو بنمود راست...»
پیش از شکستنِ خود، آینه را شکست.
*
گیرم که آینه را شکستم، با شیشه ها و سطوحِ صافِ درخشان و آبهای ساکنِ پاکیزه چه میتوانم بکنم؟
*
آینه از بَس تصویرهایِ زشت را بازتاب داد و حرص و جوش خورد، جیوه اش پاک شد.
*
آینهی مُحدّب و مُقعر پیروِ مکتبِ سوررئالیسم اند.
*
آینهی صاف و پاکیزه هم رئالیست است، هم ناتورالیست.
*
من که آینهی رُمانتیک سُراغ ندارم.
*
طرف از بَس از خودش خوشش می آید، از مقابلِ آینه جُمب نمی خورَد.
*
برایِ تکثیرِ خود، ایستاد بینِ دو آینه.
*
حتا یک پیرمرد یا پیرزن را نمی شناسم که خود را در آینه جوان نبیند.
*
«درختِ دوستی بنشان...» و «تا درختِ دوستی کِی بَر دهد...»
میوهی درختِ دوستی همیشه شیرین است.
*
برگِ درختِ دوستی هم مثلِ میوهی آن شیرین است.
*
درختِ دوستی نیازمندِ مُراقبتِ همیشگی است.
*
درختِ دوستی در تمامِ چهار فصل سبز است و میوه میدهد.
*
تا میوهی درختِ دوستی تلخ شد، باید رفت سُراغِ ارّه.
*
نشاندنِ درختِ دوستی همانا بَرکَندَنِ نَهالِ دشمنی است.
*
خیلیها تنها کارشان در زندگی، نشاندنِ نَهالِ دشمنی است.
*
برخی در نشاندنِ نَهالِ دشمنی چنان مهارت دارند که هنوز رویِ ریشه هایِ آن خاک نریخته، درختی تناوَر سر بَرمی کشد.
*
میوهی درختِ دشمنی از حَنظَل هم تلختر است.
*
در ذائقهی برخی، تلخیِ میوهی درختِ دشمنی از عَسَل هم شیرین تر است.
*
هستند کسانی که بلافاصله پس از نشاندنِ درختِ دوستی، نهالِ دشمنی را به آن پیوند میزنند.
*
خوشا به حالِ آنان که جنگلی پُر از درختِ دوستی دارند!
|