سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

چکامه ی سوگند


اسماعیل خویی


• خورشید ایستاد پگاهان برابرم:
یعنی که:-"من تو رایم و سوگند می خورم.

از بهرِ توست شامگهان گر به باختر،
وز بهرِ توست صبحگهان گر به خاورم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۰ دی ۱٣۹۵ -  ۱۹ ژانويه ۲۰۱۷


 
خورشید ایستاد پگاهان برابرم:
یعنی که:-"من تو رایم و سوگند می خورم.
از بهرِ توست شامگهان گر به باختر،
وز بهرِ توست صبحگهان گر به خاورم.
راهی دراز را، که ز بام است تا به شام،
هم نیز بهرِ توست که هر روزه بسپُرم.
تا ناگهان دهانه ی چاهی نبلعَدَت،
فانوسِ راهِ توست که با خویش می برم.
پرتو فشانی ار چه فروکاهدم توان،
هرگز، ولی، به شِکوه دمی بر نیاورم.
در پرتوِ من است که زایا شود زمین؛
و هر چه را، که زاید از او، من بپرورم.
چیزی از آنچه هست نمانَد نهان ز من:
زیرا که چشم باشد و بس جمله پیکرم.
الگوی دادم ار بشناسی، سزد:از آنک
در کوچک و بزرگ به یک چشم بنگرم.
وین گونه بود خواهم و بس:خودفشان ز مهر،
گرما و نور تا که بُوَد پای تا سرم..."

زانو زدم ، کناره ی دریا، به روی شن،
که:-"ای نیای من! پدرِ خوبِ مادرم!
من بندگی پذیر نباشم؛ وگرنه، تو
شایسته ی خدایی ی مایی، به باورم.
امّا، به سروری ت پذیرم، به رای خویش:
هر چند نیست، چون تو، نیازی به سرورم.
هم می بری به راه ام و هم ره نمایی ام:
چشمان ز توست روشن ام، ای طُرفه رهبرم!
رنگین جهانِ جانِ من از توست نیز: از آنک
چشمِ دل است آینه ی دیده ی سرم.
دریآسمانِ بودن ام از توست روشن و،
بر زورقِ زمین، ز تو در آن شناورم.
زآنجا که جان ام آینه دارِ فروغِ توست،
آز و نیاز نیست به گنجینه ی زرم.
بر ماه و بر ستاره ببالم ز بختِ خویش،
ای مهربان! که از تو بلند است اخترم.
راهِ تو رفته ام همه جا، تا که رفته ام:
تو، خود، گواه بوده ای و باش داورم.
تا شاهراهِ توست که پوینده ام، مرا
نیرو فزای و روشنی، ای یار و یاورم!
هان، ای نمادِ ساده ی روشنگری و داد!
من نیز هم تو رایم و سوگند می خورم..."

بیستم امرداد۱٣۹٣،
بیدرکجای لندن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست