سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

چکامه ی شرمساری
یادِ برادرم دکتر پرویزجانِ اوصیا


اسماعیل خویی


• تو، ای همیشه دل ام را دلِ تو یارترین!
شگفت کارترینی، شگفت کار ترین!

که وا رهانی از این تیره روزگار مرا:
به هر زمان که شوم تیره روزگار ترین. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۹ دی ۱٣۹۵ -  ٨ ژانويه ۲۰۱۷


 
تو، ای همیشه دل ام را دلِ تو یارترین!
شگفت کارترینی، شگفت کار ترین!
که وا رهانی از این تیره روزگار مرا:
به هر زمان که شوم تیره روزگار ترین.
چشیده ام همه گون می، در این جهانِ فراخ:
یکایک است ز دستِ تو خوشگوارترین.
شبی ستاره فشان است و دوستان جمع اند:
یکایک از میِ نابِ تو نوشخوارترین.
چه میهمانی ی خوبی به مهربانی ی توست:
که میزبانی ی آن است شاهوارترین!
کنی نگاه به یک چشم در یکایکِ ما:
تو آفتاب وَشی ، ای بزرگوارترین!
خمارِ صد شبه داریم و جرعه بخش تویی:
سزاست گر کنی آغاز با خمارترین!
و، تا که داد کنی در دهش، سزد که نخست
مرا دهی:که من ام، از خمار، زارترین...

چه گویم؟! آه، تو رفتی و همچنان مانده ست
خیالِ روی تو در یادم آشکار ترین.
سخن از امشبِ ما نه، بل، از شبی ست که شد
مرا، در آینه ی یاد، ماندگار ترین:
شبی امردادی، در زیرِ آسمان ، که، در آن،
ستارگان شده بودند نوربارترین.
شبی زلال، که، در میهمانی ی تو، نه من،
که دوستان همه بودند می گسارترین.

گذشت آن شب و یادش هنوز هم، در من،
همان زلال ترین است و بی غبارترین.
نثارِ نور ز بس اخترم رسید؛ امّا
همیشه مهرِ تو بوده ست پُرنثارترین.
به راستی ، همه یارانِ خویش سنجیدم:
از آن میانه، تو بودی دُرُست کار ترین.
به باز نآمدن از عهدِ خویش، من بودم
-ولی اگر تو نمی بودی- استوارترین.
ز داغ های فراوان، که بر جگر دارم،
از آنِ توست که مانده ست پُرشرارترین.
مرا ببخش:که پاس ات نداشتم، ای دوست!
الا بزرگ ترین و بزرگوارترین!
کنون به درگهِ یادِ تو سر فرود آرم:
ز ناسپاسی ی خویش از تو شرمسارترین.

پانزدهم امرداد۱٣۹٣،
بیدرکجای لندن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست